نقش جشنواره سینماحقیقت
به گزارش خبرگزاری رسا، نقش جشنواره سینماحقیقت در ایجاد این علاقه مهم و تعیینکننده است و بهویژه در این چند دوره اخیر حتی برخی مخاطبان عام سینما هم پیگیرتر از قبل، کنجکاو و مشتاق تماشای فیلمهای مستند بهخصوص در جشنواره سینماحقیقت هستند. این کنجکاوی و اشتیاق در علاقهمندان جدیتر سینما هم پررنگتر شده و ارتقای کیفیت آثار و تنوع سوژهها و شیوههای روایتی مختلف، آنها را به سینماحقیقت و تماشای فیلمها و حتی مشارکت بیشتر مشتاقتر کردهاست. حتی میتوان مدعی شد غافلگیری مثبت جشنواره سینماحقیقت نسبت به جشنواره فیلم فجر هم بیشتر است، چراکه معمولا به ویژه در سالهای اخیر اسامی بزرگ سینمای ایران، عملکرد چندان خوبی ندارند و تماشاگران هر سال مشتاق را با فیلمهایی که میسازند، ناامید میکنند اما در سینمای مستند مخاطبان بدون پیشفرض و سابقه ذهنی، اتفاقا از نامهایی بینشان، فیلمهایی شگفتانگیز میبینند. از این غافلگیریهای خوب امسال و در پانزدهمین جشنواره بینالمللی سینماحقیقت به دبیری محمد حمیدیمقدم هم رخ داده و با وجود فیلمهایی که از ضعف موضوعی و پرداخت رنج میبرند، آثار قابل اعتنایی دیدیم که کرختی و کسالت آن آثار بد را تکاند و به فراموشی سپرد.
چهره پرداز
یکی از دشواریها سینمای مستند، جلب اعتماد سوژههای انسانی و مجاب کردنشان برای حضور جلوی دوربین است. این اتفاق در چهرهپرداز به کارگردانی جعفر نجفی افتاده و گروه سازنده موفق شدهاست نظر زوجی به نام مینا و گلمحمد را در یک فضای روستایی جلب کند. در این میان به ویژه جلبنظر مرد برای حضور راحت و صادقانه او جلوی دوربین بیشتر اهمیت دارد. آن هم مردی روستایی و دامدار که از نگاه مخاطبی که همراه زن است، شاید نقش منفی قصه قلمداد شود که با وجود وعده پیش از ازدواج، اجازه نمیدهد همسرش برای ادامه تحصیل و آموختن رشته چهره پردازی به دانشگاه برود. به احتمال فراوان ریشسفیدی سید شهابالدین طباطبایی، روحانیای که تهیهکننده فیلم است و فریدون نجفی، فیلمبردار فیلم که پیشتر تجربه فیلم موفق و داستانی اسکیباز را دارد، نقش مهمی در این جلب اعتماد داشته است. تلخی موقعیت زن در این مستند بهخوبی به تماشاگر منتقل میشود. کسی که برای رسیدن به آرزوهایش باید با چالش سنت و قیود زندگی روستایی و مختصات کار دامداری روبهرو شود و راهحلی برای آن پیدا کند.
گیسلو
هر چند ممکن است تماشای حجمی از فیلمهای تلخ و غمبار در یک بازه زمانی یک هفتهای خوشایند تماشاگران نباشد و حتی برای برخی آزاردهنده باشد اما نمیتوانیم چشم را بر این حقایق و واقعیتهای تلخ ببندیم؛ چرا که هرکدام از معضل و مسالهای صحبت میکنند که نیاز به طرح و روایت دارند تا بلکه فرجی شود و آنهایی که باید و مسؤولیتی دارند، چارهای بیندیشند. مثل همین معضل ازدواج دختران ایرانی با اتباع مهاجر و افغان و بعد ترک یکباره و ناگهانی مهاجران و ماندن زنان ایرانی با فرزندانی بدون شناسنامه. موقعیت تلخ زهرا، هرچند برای تماشاگر دشوار است اما باید این فیلمهای واقعی را دید و دید و کاری کرد.
ریتم کند
اولین چیزی که درباره این فیلم جلب توجه میکند و به خوبی با سوژه هایش سنخیت دارد، اسم آن است. محسن علیدادی در این فیلم از زاویهای تازه زندگی جوانان سندروم داون را روایت میکند. افرادی که باوجود ناتوانی و محدودیتها، تواناییهایی هم برای بروز و زندگی دارند. چالش دراماتیک فیلم، مساله ازدواج بیماران سندروم داون است و فیلم از این نظر روایت جدیدی دارد.
بریکولاژ
عنوان این فیلم به کارگردانی محمود توسلیان به فرآیند خلق هویتهای جدید فرهنگی از میان طبقات مختلف اجتماعی اشاره دارد اما مهمتر از پایبندی به این عنوان یا تعریف که نام قطعاتی ساخته نادر مشایخی هم هست، آنچه در فیلم بریکولاژ اهمیت دارد، حضور شیرین و باصفای خود مشایخی به عنوان آهنگساز و رهبر ارکستر است. شخصیت متین و دوستداشتنی او از ابتدا تا پایان مخاطب را با خود همراه میکند. گفتوگوی او با حسین علیزاده هم از ماندگارترین صحنههای فیلم است. همچنین باید به بهرهگیری تصاویری از نقش رضا خوشنویس در هزاردستان با بازی جمشید مشایخی، پدر نادر مشایخی اشاره کرد که شاید میشد استفاده بهتر و بیشتری از آن کرد اما همین مقدار هم خالی از لطف نبود، بهویژه خوشنویسی رضا خوشنویس که به نتنویسی نادر مشایخی پیوند میخورد.
روزگار گل آقایی
همه نسلها ما هنر و طنازیهای کیومرث صابری فومنی یا همان گل آقای ملت ایران خاطره دارند، چه در دوران فعالیت در توفیق و چه بعد از انقلاب و به ویژه در مجله گلآقا. نشریهای که صابری با همکاری چهرههای برجسته طنز و کاریکاتور ایران، از خجالت مدیران و مسؤولان ناکارآمد برمیآمد و با شیرینی و طنازی، چه جوالدوزها که به نفع مردم به بالادستیها نمیزد. البته همه این نیش و نوشها در کمال ادب و احترام بود که تومنی هفت صنار با شوخیهای وقیح و توهینآمیز این سالها به ویژه در فضای مجازی فرق میکند. روزگار گلآقایی محصول بسیج صدا و سیما و به کارگردانی محمدحسن یادگاری روایت دوستان و همکاران صابری است.
خلیفه قاسم
معمولا تصور ما از مهاجران افغان، افرادی در هیبت و شکل و شمایل کارگر کارهای سخت و طاقت فرساست، بنابراین مواجهه ما با فردی مثل قاسم که صنعتکار و تراشکار ماهر و موفقی است و حتی با ابتکار خودش، دستگاهی را برای برش سریع تر قطعات فلزی اختراع کرده، غریب و نامتعارف به نظر میرسد اما شخصیت رنجور و باصفای قاسم در ترکیب با روایت همدلانه مهرداد خاکی، خلیفه قاسم را به فیلمی قابل تأمل تبدیل میکند، بهطوریکه ما هم در پایان از این تبعیض و بیعدالتی شرمنده میشویم و منتظریم تا بالاخره از مسابقه کارآفرینی «میدون» با قاسم تماس بگیرند.
ایستوود
اگر اهل سینما و بهخصوص از خورههای فیلم و سریال باشید برای شما هم پیش آمده در زندگی روزمره و میان دوستان، آشنایان و اطرافیان و شهروندان و هم ولایتیها و هم محلهایها و چه بسا در میان غریبه ها، با افرادی روبهرو شوید که چهرهشان یا ته چهرهشان با فلان ستاره هالیوودی یا اروپایی با هرجای دیگری مو نمیزند، منتها چون آن فرد کلا در فضای دیگری سیر میکند و شاید هم دور از فضای فیلم و سینما و هنر است، خودش شناختی از آن چهره مشهوری که شبیه اوست، ندارد و ابدا به این شباهت وقعی نمینهد. ولی شما میدانید چه شباهت غریبی بین او و فلان ستاره سینما وجود دارد. آنجاست که واقعیت و مستند به خیالپردازی و فانتزیهای ذهنی شما راه پیدا میکند و میتواند موقعیتها و قصههای جالبی را رقم بزند. اتفاقی که در فیلم ایستوود رخ میدهد و سیدعلیرضا رسولی نژاد با دیدن یک بریده روزنامه و تجلیل از باغدار نمونه سیرجان، چهرهای میبیند که شباهت زیادی به کلینت ایستوود،ستاره سینمای وسترن و فیلمی چون هری کثیف دارد. برای همین شال و کلاه میکند تا به سیرجان برود و ایستوود ایرانی را از نزدیک ببیند.
بی رنگی
میگویند استاد کیخسرو خروش، چهره ماندگار و بیتکرار خوشنویسی و نقاشی در مستند بیرنگی به کارگردانی بهادر خردمندکیا به اندازه کل عمرش حرف زدهاست و چه حرف زدن و حضور شیرین و آموزندهای. استادان مسلم هنرهای تجسمی چنان در این فیلم از استادی خروش میگویند که مخاطب بیشتر به نبوغ و هنرمندی او پی میبرد. در بیرنگی به جز اینکه از حرفهای آموزنده خروش لذت میبرید، با تماشای آثارش چه در عرصه خوشنویسی و چه در عرصه نقاشی هم کیف میکنید و این مستند به وفور با حظ بصر هم همراه است.
ساموئل خاچیکیان؛ یک گفتوگو
ساموئل خاچیکیان که از او به عنوان هیچکاک ایران و استاد دلهره و وحشت یاد میکنند، یکی از مهمترین چهرههای تاریخ سینمای ماست و اشراف غبطه برانگیز او بر همه جنبههای متن و امور فنی فیلم، مثالزدنی است. امید نجوان، منتقد و مستندساز، در این مستند ما را با جنبههای مختلف مهارتها و استادی خاچیکیان آشنا میکند. نجوان سالها قبل گفتوگویی با این فیلمساز فقید در مجله فیلم انجام داد و حالا با بهرهگیری درست از فایل صوتی به جامانده از آن مصاحبه و افزودن مصالح لازم و جذاب آرشیوی و گفتوگو با چهرههایی چون مسعود کیمیایی، مخاطب علاقهمند به سینما را به خوبی با خود همراه میکند.
سمفونی حمید
حمید علیدوستی در جایی از این مستند میگوید، اوایل ترانه علیدوستی را به عنوان دختر حمید علیدوستی میشناختند اما نسل جدید او (حمید علیدوستی) را بهعنوان پدر ترانه علیدوستی میشناسند. خود همین دو جمله، وصف حال ستاره اسبق فوتبال ایران و به ویژه باشگاه هماست که در غبار فراموشی گم شده و شاید تنها همان به عنوان پدر ترانه از او یاد کنند اما حمید علیدوستی، سمفونی گوشنواز و چشم نواز و بیتکراری است که فوتبال ایران نباید و حق ندارد او را از یاد ببرد. ستارهای که باوجود پیشنهادهای وسوسه کننده پرسپولیس و استقلال، ترجیح داد با تعصب و وفاداری به تیمهای کمطرفدار و درخشش در آنها، این عزت نفس را به تیمهای ضعیفتر و کم هیاهوتر بدهد و راه مقابله را به آنها بیاموزد. اینکه میشود بدون عضویت در هیچکدام از دو تیم محبوب پایتخت، درخشید و به قلبها راه یافت و در تیمملی هم بزرگی کرد. نکته جذابتر درباره حمید علیدوستی، اخلاق و انسانیت اوست که به هنردوستی هم مزین شده و از او ورزشکاری فرهیخته ساخته است. کسی که عشق کتاب، موسیقی و فیلم است و برای نجات و تماشای فیلم پاریس تگزاس ویم وندرس چه کار که نکرد. جعفر صادقی کارگردان سمفونی حمید، پیشتر هم یکی دیگر از ستارههای فوتبال ایران را سوژه فیلمش قرار دادهبود؛ فرشاد پیوس در «فرشاد آقای گل.»
۲ روایت از سردار
در پانزدهمین جشنواره سینماحقیقت، دستکم دو فیلم مستند هم از دو جنبه حضور موثر سردار شهید قاسم سلیمانی را به تصویر کشیدند. آورتین به کارگردانی حسن وزیرزاده که اشاره به عملیات آورتین در جنوب شرق کشور و در کرمان دارد که سردار سلیمانی فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارا... با قدرت و البته نرمش، اشرار منطقه را مجاب به تحویل سلاحهای پرشمارشان داد و بعد از مدتها، امنیت آن بخش از کشور را برقرار کرد. در ژنرال به کارگردانی مهرداد یوسفی هم جنبه دیگری از تلاشهای سردار سلیمانی را میبینیم و حضور او به عنوان اولین یاریگر مسعود بارزانی و اقلیمکردستان عراق در اردبیل برای جلوگیری از سقوط این منطقه و مبارزه با داعش به تصویر کشیده میشود؛ اقدامی که هنوز هم با تعریف و قدردانی کردها از این سردار شهید همراه است.
هنگامه ارکستر مجلسی سارها به رهبری قباد شیوا
قباد شیوا، از چهرههای برجسته طراحی و گرافیک ایران است و اگر اهل و علاقهمند به فرهنگ و هنر باشید، قطعا با کارهای این استاد آشنایی دارید اما تماشای این مستند به کارگردانی سید وحید حسینی همدان، بیتردید شما را بیشتر به شیوا علاقهمند میکند و محال است با شخصیت دلنشین و دوست داشتنی او همراهی نکنید. به جز گفت وگوی تصویری، روایت بخشهایی از زندگی شیوا با صدای خودش روی تصاویر ، نقاشی ، خطها و طرحهای گرافیکیاش هم مخاطب را با خود همراه میکند. همچنین تأکید شیوا به شاگردانش که برای طرحهای گرافیکی از دست استفاده کنند و نه نرم افزار، نشان از یک مقاومت اصیل دارد. هرچند هنرمند همنسل او، فرشید مثقالی در گفت وگوی صمیمانهای که در اواخر فیلم با شیوا دارد از مزایای رایانه در هنر گرافیک غافل نیست. یکی از غافلگیریهای این فیلم برای من، اطلاع از این موضوع بود که ظریفه لیثی، بازیگر فیلم زیر درختان زیتون، همسر قباد شیواست.
سرباز شماره صفر
قصه غریب و تلخی دارد این فیلم که شاید مشت نمونه خروار باشد. درحالیکه میدانیم و میدانید برخی کسانی که شاید تنها یک عکس یادگاری در جبهه یا حتی پشت جبهه گرفتهاند، خوردهاند و بردهاند، خیلیها هم حاج کاظم وار و عباس وار، سهمی از سفره انقلاب و جنگ نخواستهاند و اجرشان را جای دیگری جستوجو میکنند اما گاهی موقعیت فعلی رزمندهها و جانبازان دیروز به قدری بغرنج میشود که چارهای جز اثبات حضور در جنگ و ارائه مدرک برای دریافت تسهیلاتی حداقلی نمییابند مثل جهانگیر قهرمان سرباز شماره صفر که شاید اگر بیماری صرع همسرش و ناتوانی مالی نبود، هیچگاه سراغ دریافت پرونده جانبازیاش نمیرفت. اندوه تماشای این فیلم برای فعالان و علاقهمندان سینمای مستند بیشتر هم میشود وقتی بدانیم سرباز شماره صفر، نام زندهیاد هوشنگ میرزایی را به عنوان تدوینگر یدک میکشد. روح این مستندساز خوب شاد و در آرامش باشد.
جابه جایی یا نا به جایی
موضوع مهاجرت به جز اینکه دغدغه شاید همیشگی بشری به ویژه از اوایل قرن بیستم و با صنعتی شدن جوامع غربی بوده و در سالهای اخیر هم با توجه به نابسامانی اوضاع در کشورهای جهان سوم شدت گرفته، در سینما هم سوژه جذاب و دراماتیکی است و آثار زیادی با این موضوع ساخته شده و میشود. در سالهای دورتر تلویزیون هم با برنامههایی چون سراب و مهاجران، جنبههای مختلف مهاجرت را بررسی کردند. پریسا گرگین، کارگردان جابه جایی یا نابهجایی با تجربههایی که از کار با اصغر فرهادی در فیلمهای فروشنده و قهرمان به دست آورده هم با این عنوان تردیدآمیز و استفاده از «یا» دو ورِ مهاجرت را تا حدودی به تصویر میکشد، آن هم از زبان نزدیکان ، دوستان و اقوام تا روایتها ملموس، باورپذیر و صادقانه باشد.