تلاقی اعتراض مردم به فرهنگسوزی با درنده خویی قزاق!
به گزارش خبرگزاری رسا، ۸۶ سال پیش در چنین روزهایی و به دستور رضاخان، به سوی مردمی که برای صیانت از هویت و عقاید دینی خویش در مسجد گوهرشاد آستان قدس رضوی (ع) گرد آمده بودند، شلیک شد! در پی این امریه، جمع زیادی از حاضران به شهادت رسیدند و پیکرهای غرق در خون آنان، در گوری دسته جمعی مدفون شد! تاریخپژوهان این کشتار سبعانه را در زمره سیاهترین نکات، در کارنامه قزاق قلمداد میکنند! نوشتار پی آمده، در پی ارائه روایت و تحلیلی از این قتلعام تاریخی است. مستندات این تحقیق، در تارنمای مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران آمده است. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
واکنشی به بسترسازی رضاخان برای فرهنگسوزی!
رضاخان پس از دورهای تظاهر دینی و به موازات تحکیم پایههای سلطنت خویش، ظاهرسازی را کناری نهاد و آنچه در باطن ذات خویش داشت، به تمامی نشان داد! از سوی دیگر جامعه که از مدتها پیش دست وی را خوانده بود، برای واکنش به رویکردهای ضد دینی و فرهنگسوز وی، آمادگی داشت. تلاقی اراده متضاد ملت با قزاق، در رویداد تاریخی کشتار مسجد گوهرشاد اتفاق افتاد! در واقع این قیام، عمق نفرت ملی از سیاستهای سرکوبگرانه رضاخان را علنی ساخت! سیدمرتضی حسینی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در باب این تلاقی تاریخی چنین آورده است: «قیام خونین مسجد گوهرشاد در تیرماه سال ۱۳۱۴ ش، واکنشی بهموقع به زمینهسازیهای چندینساله رضاخان برای تغییر هویت جامعه ایرانی بود. قزاق روحانیت را قویترین سازماندهنده مقاومت اجتماعی پیشروی برنامههای خود میدید. برخورد بیرحمانه و خشن او با شیخ محمدتقی بافقی در نوروز سال ۱۳۰۶ ش - که به حضور بیحجاب همسر رضاشاه در حرم حضرت معصومه (س) معترض شده بود- نیز در همین راستا قابل بررسی است. نخستین واکنش روحانیت علیه حجابزدایی، از شیراز آغاز شد. در ۱۳ فروردین ۱۳۱۴ ش و در جریان جشنی که با حضور علیاصغر حکمت وزیر معارف، در مدرسه شاهپور شیراز منعقد شده بود، عدهای از دختران جوان روی سن ظاهر شده، بهناگاه برقع از روی برگرفتند و با چهرهای باز و گیسوانی نمایان، پایکوبی را آغاز کردند! با انتشار این خبر، فردای آن روز در مسجد وکیل شیراز، اجتماعی توسط روحانی مبارز سید حسامالدین فالاسیری برپا شد. وی در سخنرانی خود، به انتقاد از عملکرد رژیم پرداخت و به مردم هشدار داد مواظب توطئهها باشند. به دنبال این سخنرانی، بلافاصله ایشان را دستگیر و محبوس کردند. پس از دستگیری فالاسیری، روحانیون حوزه علمیه مشهد به اعتراض برخاستند و در منزل یکی از روحانیون تراز اول شهر، به نام آیتالله شیخ یونس اردبیلی جلسهای برگزار کردند تا علیه طرح قریبالوقوع کشف حجاب اعتراض کنند. آنها پس از مشورت تصمیم گرفتند نمایندهای جهت گفتوگوی مستقیم با رضاشاه به تهران اعزام شود. آیتالله حاجآقا حسین قمی از مراجع عظام، برای این مأموریت به تهران اعزام شد، اما پس از عزیمت به تهران در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) بازداشت و ممنوعالملاقات گردید! مردم مشهد که از سرنوشت آیتالله قمی نگران بودند، در حرم امام رضا (ع) تجمع کردند. آنها همچنین خواهان آزادی شیخ محمدتقی بهلول، واعظ پرشور مخالف کشف حجاب بودند. بهلول زیر نظر مأموران دولت، در حرم امام رضا (ع) محبوس بود. مردم با آگاهی از این موضوع، در محل توقیف او تجمع و او را آزاد کردند. روز جمعه ۲۰ تیر همزمان با سالگرد به توپ بستهشدن حرم امام رضا (ع) توسط قوای روسیه در سال ۱۳۳۰ ق، معترضان در مسجد گوهرشاد تحصن کرده و پای منبر روحانیون ازجمله شیخ محمدتقی بهلول نشستند. در این روز بین مردم معترض و مأمورانی که قصد برهمزدن تجمع را داشتند، درگیریهایی رقم خورد و تعدادی از معترضان به شهادت رسیدند، با این حال تحصن ادامه یافت. صبح یکشنبه ۲۱ تیرماه ۱۳۱۴ ش، به دستور مستقیم رضاشاه، مأموران نظامی به تحصن کنندگان در مسجد گوهرشاد حمله کرده و با انواع سلاحهای گرم، جمعیت متحصنین را به خاک و خون کشیدند! حاصل این اقدام بیرحمانه، شهادت جمع زیادی از مردم بیگناه بود. به دنبال این حادثه، تعدادی از روحانیون تراز اول حوزه علمیه مشهد دستگیر شدند، به گونهای که این حوزه - که مرکز مقاومت علیه کشف حجاب بود- تقریباً از هم فروپاشید! مدارس دینی تخریب شد و حکومت نظامی در مشهد، سایه سیاه خود را پهن کرد. واقعه خونین مسجد گوهرشاد نشان داد رضاشاه پهلوی برای رسیدن به اهداف خود، هیچ اصل انسانی و اخلاقی را در نظر ندارد! پس از این اقدام جنایتکارانه حکومت، اغلب روحانیونی که دارای پایگاه مردمی بودند و توانایی بسیج مردمی را داشتند، به تبعیت از بزرگان حوزههای علمیه، یا تقیه کردند یا به روستاها و شهرهای کوچکتر پناه بردند!...»
جامعه ایران پس از شهریور ۲۰، نمادی از شکست فرهنگسازی قزاق!
با این همه جای این پرسش است که رضاخان در پی ۲۰ سال تجددخواهی آمرانه و به مدد چماق، در پی چه بود؟ و نهایتاً در پی آنچه کاشته بود، چه برداشت کرد؟ به اذعان تمامی تاریخ نگاران، بخش مهمی از جامعه ایرانی در پی اخراج قزاق از کشور، دوباره به کسوت دین و شعائر آن بازگشت و این رویکرد تا بدانجا قدرت یافت که آینده ایران را نیز رقم زد! سید مرتضی حافظی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران تلاش رضاخان و نتیجه آن را چنین توصیف کرده است: «قیام مسجد گوهرشاد، در واکنش به سیاستهای ضد مذهبی و ضد فرهنگی حکومت رضاخان بود و در شکلگیری آن نیز علما و روحانیان مشهد سهم بسزایی داشتند. برای رضاخان، ظواهر امر بیشتر جذاب بود تا عمق قضایا! او راه رسیدن به غرب و به قول خودش طریق تمدن را همشکلسازی و بهتبع آن حمله و هجمه به پوشش دینی - ملی ایرانیان میدانست. اقدامات رضاشاه در مواجهه با مذهب - که زندگی خصوصی و عمومی ایران را شکل میداد- احساس گناه مهیبی را در جامعه موجب میشد! همین امر، شکاف عمیقی میان مردم و نظام استبداد رضاخانی ایجاد کرد. با گسترش اندیشه سکولاریسم در جامعه، مقاومتها و اعتراضهایی در شهرهای مختلف صورت گرفت. این مخالفتها بهصورت سخنرانی، مهاجرت و تحصن در مکانهای مقدس اسلامی، از سال ۱۳۰۵ به بعد شروع شد. در این میان واکنش مردم در شهرهای مذهبی، ازجمله مشهد به دلیل وجود حرم مطهر امام هشتم شیعیان در آن از اهمیت و حساسیت ویژهای برخوردار بود. در اعتراض به این اقدامات بود که آیتالله سیدحسین قمی از مراجع تقلید وقت در مشهد، جهت دیدار با رضاشاه به تهران رفت تا او را متقاعد به عدول از تصمیمات گرفتهشده در زمینه اجباری کردن کلاه شاپو و هجمه به پوشش زنان نماید، اما رضاشاه که هیچگونه مقاومتی را در مقابل تصمیم خود برنمیتابید، دستور داد تا او را در شهر ری محصور کنند! ناخرسندی مردم از اقدامات رضاشاه در کنار نگرانی از سرنوشت آیتالله قمی و حبس محمدتقی بهلول در حرم امام رضا (ع)، باعث شد خراسان بهصورت علنی علیه رضاشاه قیام نماید. با ورود بهلول، تجمع اعتراضی وارد مرحله جدیدی شد! مردم با آگاهی از حضور و بازداشت او در حرم، جلوی محل توقیف او تجمع و با حمله به محل بازداشت بهلول، او را آزاد کردند! بهلول نیز پس از آزادی، روی منبر رفت و برای مردم سخنرانی کرد و طی سخنانی پرشور، به کشف حجاب حمله نمود. روز جمعه ۲۰ تیر ۱۳۱۴، مصادف بود با سالروز به توپ بستن حرم امام رضا (ع) در سال ۱۳۳۰ ق به وسیله روسها که مردم مشهد آن را عاشورای ثانی نامیده بودند و همهساله به یاد این بیحرمتی، نسبت به بارگاه مقدس امام هشتم شیعیان مراسمی برگزار میکردند. مخبرالسلطنه در کتاب «خاطرات و خطرات» خود، درباره ماجرای کشف حجاب و قیام مسجد گوهرشاد میگوید: در خراسان بر سر بیحجابی، غوغایی شد که به تحصن در اطراف بقعه متبرکه کشید و از استعمال حربه آتش، مضایقه نشد و جمعی مقتول شدند! اسدی متولیباشی، بر سر آن کار بر دار رفت و فروغی رئیسالوزراء که با او منسوب بود، معزول شد و در ۱۳ آذر ۱۳۱۴، جم بهجای او آمد!... ناکامی رضاشاه از کمرنگ کردن نفوذ مذهب در ساختار سیاسی کشور، ۲۰ سال پس از روی کار آمدنش و با سقوط او توسط انگلیس، برنامه تجددمآبانه را در محاق فروبرد! با رفتن او پیکر نیمهجان قدرت مذهبی، دوباره و این بار با قدرت بیشتری به جنبش درآمد و بهواسطه آنکه جو ضد دینی از بین رفت و تبعیدیان مذهبی به کشور بازگشتند، مجال بیشتری برای فعالیت یافت.»
شیخی «بهلول» وار، در قامت سخنگوی یک نهضت!
خوانش قیام تاریخی مسجد گوهرشاد، بدون نظر به حالات و مقامات سخنگوی آن یعنی زندهیاد شیخ محمد تقی بهلول گنابادی ناتمام است. خوشبختانه آن فرزانه فقید، خاطرات خود از این رویداد تاریخی را در اثری نگاشته و برای محققان باقی گذارده است. این کتاب، دستمایه مناسبی برای تحلیل این رویداد، به شمار میرود. محمدرضا چیت سازیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در باب نقطه اوج نقش آفرینی بهلول در قیام مسجد گوهرشاد مینویسد: «در روز ۲۰ تیر، نیروهای شهربانی برای دستگیری شیخ بهلول گنابادی، به مسجد گوهرشاد حمله کردند. در نتیجه این حمله، مردم با نیروهای شهربانی درگیر شدند. با اینحال نکته جالب ماجرا، در این است که یکی از سربازان برای اینکه به طرف مردم گلوله شلیک نکند، خود را هدف قرار داد و به نوعی خودزنی کرد! مهمتر از آن سربازی دیگری بود که به جای شلیک به سمت مردم، به سمت یکی از فرماندهان خود تیراندازی کرد! مدتی بعد نیروهای نظامی که توان مقابله با مردم را نداشتند و در واقع قدرت سرکوب خود را از دست داده بودند، از ترس پیوستن مردم به مبارزان و گستردهتر شدن دامنه اعتراض مردمی، حرم امام رضا (ع) را ترک کردند و به پادگانهای خود بازگشتند! بعد از اینکه برخورد نظامی و سخت رژیم با بهلول گنابادی به نتیجهای نرسید، دولت تلاش کرد بحران را از طریق مسالمتآمیز حل کند. بنابراین هیئتی مرکب از چند روحانی و غیر روحانی اعم از تولیت آستان رضوی، برای مذاکره با بهلول به حرم رفتند. البته این مبارز انقلابی، زیر بار سخنان آنان نرفت و اتمام حجت کرد که تا دو روز برای آزادی آیتالله قمی صبر خواهد کرد، در غیر این صورت، اقدام بعدی خود را عملی میکند. در پاسخ، نیروهای نظامی نیز - که نیازمند زمانی برای تجدید قوا و آرایش نظامی جدید بودند- پذیرفتند که اطراف مسجد گوهرشاد را تا دو روز بعد خلوت و نیروهای خود را از آنجا جمع کنند. هنگامی که مذاکره با این روحانی مبارز به بنبست رسید، برخی افراد در دولت، ترفندی دیگر را در دستور کار قرار دادند. در این نقشه قرار بر این بود که برخی نیروهای دولتی، با لباس روحانیت وارد مسجد گوهرشاد شوند و وی را دستگیر کنند و به بیرون از مسجد ببرند، اما بهلول که خود زودتر از این حیله و ترفند آگاه شده بود، به روی منبر رفت و با صحبتهای خود، مردم را کاملاً از این ماجرا آگاه کرد! بعد از اینکه این نقشه نیز شکست خورد، بهلول بالای منبر رفت و بهشدت به سیاستهای ضد ارزشی رضاشاه و اقدامات او تاخت! مردم نیز که با صحبتهای او تحت تأثیر قرار گرفته بودند، به مشروب فروشیها و سینماها حمله کردند! این امر سبب شد رضاشاه تصمیم نهایی را در این زمینه اتخاذ کند و سیاست سرکوب دفعی و آنی را برای ختم این غائله در پیش گیرد. او تلگرافی به مشهد فرستاد و از نیروهای نظامی خواست تا پایان شب کار را تمام کنند! در پی دستور رضاشاه، نیروهای نظامی تا قبل از طلوع آفتاب، وارد مسجد شدند و شروع کردند به تیراندازی و کشتار مردم. مقاومت شجاعانه مردم، باعث شد نیروهای نظامی در ابتدای کار، نتوانند وارد مسجد شوند. بااینحال به دلیل خیانت یکی از چهرههای به ظاهر انقلابی، یکی از ورودیها به روی نیروهای نظامی باز شد. آن فرد بر این باور بود که مقاومت بی فایده است و تنها به سرکوب وسیع و کشته شدن هرچه بیشتر مردم منتهی خواهد شد. او محل خود را ترک کرد و عدهای نیز به دنبال او رفتند. همین امر سبب شد بهلول همراه عدهای از یارانش، نقشه فرار را بکشند! آنها در اجرای این نقشه موفق شدند. بهلول در راه فرار، به خانه شخصی که در را به روی او باز کرده بود، پناه برد و بدینترتیب موفق شد جان سالم از مهلکه به در برد. مردم نیز که روی به مقاومت آورده بودند، کشته و جنازههای آنها بدون فوت وقت، به خاک سپرده میشد! بعد از این واقعه، شیخ بهلول گنابادی به افغانستان گریخت، اما آنجا دچار مصائب بسیاری شد!...»
سرهنگ خلعتبری تا مدتها پیجوی اعدام علمای دستگیر شده بود!
در پی کشتار کم سابقه مسجد گوهرشاد آستان قدس رضوی (ع)، شماری از عالمان مبارز مشهد دستگیر و به تهران منتقل شدند. برخی از آنان تا مرز اعدام پیش رفتند و نهایتاً به زندانهای طویلالمدت یا تبعید محکوم شدند. مرحوم هادی محقق، فرزند خطیب فقید، زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ عباسعلی محقق خراسانی است. وی در باره دوران پس از دستگیری پدر، روایتی از این قرار دارد: «قضیه حجاب و کلاه پهلوی و این حرفها بود. همه آقایان علما و منبریها، حرفشان این بود که ما زیر بار این اجبار نمیرویم! میگفتند اسدی به رضاشاه گفته بود در حال حاضر این کار عملی نیست! رضاشاه هم به پاکروان استاندار خراسان میگوید این کار را انجام بدهد و او هم گفته بود اطاعت امر میکنم! مأموران به جان مردم افتادند و کشتار عجیبی به راه انداختند! یادم است فردای شبی که آن کشتار انجام شد، شیخمرتضی واعظ گیلانی آمد و قضیه را به پدرم گفت. بعد هر دو، به منزل یکی از تجاری که دوستشان بود، رفتند. مرحوم آیتالله حاج آقاحسین قمی قبل از عزیمت به تهران، چند نفر از منبریهای مشهد، از جمله مرحوم پدرم، مرحوم آقای ایدگاهی و آشیخمهدی واعظ خراسانی را میخواهند و به آنها میگویند دارند مرا به تهران میبرند، شما مراقب اوضاع باشید و به تکلیف خودتان عمل کنید!... پدرم مخفی بودند و گاهی به منزل میآمدند و باز میرفتند. در فاصله دو ماه، مأموران رژیم دو بار به خانه ما ریختند و خانه را زیر و رو کردند! البته ایشان در خانه بودند، ولی ما ایشان را به طریقی که کسی نتواند پیدایشان کند، مخفی کرده بودیم. دفعه دوم که برای تفتیش خانه آمدند، عکس و شناسنامه پدرم را برداشتند و به شهربانی بردند. مادرم و بچهها، دائم گریه و زاری میکردند. دو ماه که گذشت، پدرم گفت درست نیست که عائله من به خاطر من دائم تن و بدنشان بلرزد و در معرض تهدید باشند! آدمی به اسم سرهنگ نوائی تازه رئیس شهربانی مشهد شده و پیغام داده بود به آقای محقق بگویید بیاید خودش را معرفی کند! پدرم استخاره کرد و رفت. سرهنگ نوائی به پدرم گفته بود خوب شد که خودتان آمدید وگرنه با گزارشهایی که مأمورین داده بودند، پروندهتان خیلی سنگین میشد!... به هر حال، پدر را زندانی کردند. پدر سن زیادی نداشت، شاید ۴۰ یا ۴۵ سال، اما پا درد شدیدی داشت. من با اینکه نوجوان بودم، یک روز جرئت به خرج دادم و سراغسرهنگ نوائی رفتم و گفتم پدرم رماتیسم دارد و زندان مشهد مرطوب است، به ما اجازه بدهید برای ایشان رختخواب و غذا ببریم... آدم بدی نبود و دستور داد هر وقت من به زندان رفتم، مرا راه بدهند و غذا و وسایلی را که برای پدر میبردم، از من بگیرند. تا چهار روز، کارم همین بود. روز پنجم که رفتم، گفتند: اینجا نیستند! راستش من این حرف را که شنیدم، خیلی وحشت کردم، چون آن روزها شایعات زیادی در مورد کشتن آدمها در زندان سر زبانها بود. پاسبانی آنجا بود که مرا میشناخت. از او پرسیدم پدرم چه شده؟ گفت او را با عدهای دیگر به تهران بردهاند. ما تا چهار، پنج روز هیچ خبری نداشتیم، تا زمانی که پسر مرحوم حاجیهاشمزاده، یک نفر را به خانه ما فرستاد که همراهش نزد ایشان بروم. رفتم و او تلگرافی را به من نشان داد که در آن نوشته بود حال پدر من و پدر او خوب است. بعد از یک ماه، نامهای با مارک زندان، از پدرم آمد که نوشته بود حالشان خوب است و خواسته بود از وضع بچهها برایشان بنویسم. من جواب نامه را دادم، بعد از مسئولان شهربانی پرسیدم اگر بخواهم ایشان را ببینم، چه کار باید کنم؟ گفتند نامه بنویس و درخواست کن! این کار را کردم و برایم نامه آمد به تهران، چهارراه حسنآباد بیا. من اول رفتم مدرسه مروی و بعد رفتم منزل آسید اسماعیل عنایت که روحانی محترمی بود. ایشان با کمال مهر و محبت، از من استقبال کرد و وقتی اشتیاق مرا برای دیدن پدرم دید، به رانندهاش دستور داد منتظر ما باشد. نماز مغرب و عشاء را که خواندیم، با هم به شهربانی رفتیم که هنوز ساختمانش نیمهتمام بود و به عنوان زندان موقت، از آن استفاده میشد. همراه ایشان رفتم و دیدم پدرم همراه با رفقایشان آنجا هستند. برای پدرم یک سال زندان بریدند و، چون ایشان یک سال در زندان بود، ما منتظر بودیم که ظرف همان چند روز آزاد شوند. حکم آزادی را هم بردند تا رضاخان امضا کند، اما آن ملعون از روی کینهای که به روحانیت داشت، امضا نکرد و باز هشت ماه فاصله افتاد تا پدرم را دوباره محاکمه کردند! یک سرهنگ خبیثی بود به اسم خلعتبری که هر کاری از دستش برمیآمد میکرد، تا اینها اعدام شوند! او تا مدتها، همه آنها را در زندان قصر معلق نگه داشته بود و خیال داشت هر طور که ممکن است، حکم اعدام اینها را به تأیید برساند!...»