یادداشت؛
خوانشی از حاشیه و متن رویداد فرار محمدرضا پهلوی از ایران در ۲۶ دی ۱۳۵۷
آنچه مستندات تاریخی به ما نشان میدهد، این است که سفر دائمی شاه، آخرین راهی بود که او برگزید و در حقیقت از شهریور ۵۷ و با افزایش تظاهرات و اعتراضات مردمی، شاه هر آنچه در چنته امکانات و تواناییهای خویش داشت، برملا ساخت و از به کار بستن هیچ راه حلی، برای فرونشاندن موج گسترده خشم عمومی فروگذار نکرد
به گزارش خبرگزاری رسا، فردا مصادف است با چهل و دومین سالگرد فرار بیبازگشت محمدرضا پهلوی از ایران در ۲۶ دی ۱۳۵۷. او، اما در پی این رویداد، گمان میبرد که در پی ماجرایی شبیه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به کشور باز خواهد گشت، اما این بار ماجرا، چون گذشته رقم نخورد! مقالی که هماینک پیش رو دارید، به نکاتی پیرامون حاشیه و متن این رویداد اشاره کرده است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
پهلوی دوم در سفر مرگ!
پهلوی دوم در سفر مرگ!
در ۲۶ دی ۱۳۵۷، وقتی محمدرضا پهلوی تهران را به مقصد قاهره ترک میکرد، نمیدانست که کمتر از دو سال دیگر، جسم او در قاهره دفن خواهد شد! او لحظاتی پیش از ترک خاک ایران گفت: «ضمناً گفته بودم پس از اینکه خیالم راحت شود و دولت مستقر گردد، به مسافرت خواهم رفت...» این آخرین جمله او، پرونده وی را برای ابد در سفر و آوارگی بست و پس از آن شاه به ترتیب در مصر، مراکش، باهاماس، مکزیک، امریکا (در بیمارستان نیویورک)، پاناما و در پایان مصر روزگار تبعید و غربت را گذراند. (۱) چنانکه سفیر امریکا در این باره میگوید: «جریان عزیمت شاه بعد از ظهر همان روز از رادیو و تلویزیون ایران پخش شد و ساعتی بعد، شهر تهران را غوغا و هیجان بیسابقهای فراگرفت. کامیونها مردان جوان را سوار کرده و در خیابان تخت جمشید پیاده میکردند. جشن رفتن شاه با حرکت دستههای تظاهرکننده در خیابانها و صدای بوق خودروها و روشن کردن چراغها، سه یا چهار ساعت ادامه یافت.» (۲) این «جشن خودجوش» آنقدر بزرگ بود که رابرت هایزر، ژنرال چهار ستاره امریکایی آن را «حادثه غیرقابل توصیف» میخواند و آنتونی پارسونز، سفیر انگلیس در ایران اذعان میکند: هرگز چنین منظرهای را به چشم خود ندیده بود! (۳)
فرار به مثابه واپسین گزینه
اما این سفر یا به معنای دقیقتر این گریز از وضع موجود، در پس چه اقداماتی صورت گرفت؟ و آیا با روایت این ماجرا، تنها قرار بر ترسیم چهرهای بیمناک و خائف از شاه داشتهایم یا خیر؟ آنچه مستندات تاریخی به ما نشان میدهد، این است که سفر دائمی شاه از ایران، آخرین راهی بود که او برگزید و در حقیقت از شهریور ۵۷ و با خیزش تظاهرات و اعتراضات مردمی، شاه، هر آنچه در چنته امکانات و تواناییهای خویش داشت، برملا ساخت و از به کار بستن هیچ راه حلی، برای فرونشاندن موج گسترده و فزاینده خشم عمومی فروگذار نکرد. منصور رفیعزاده، رئیس شعبه ساواک در امریکا مینویسد: «اویسی به شاه که به وضوح نگران و آشفته بود، گفت سربازان من در زرهپوشهای خود در خیابان مستقر شدهاند، مردم به آنها گلهای میخک قرمز میدهند. سربازان من دیگر روی آنها آتش نمیگشایند. شاه مدتی فکر کرد و سرانجام گفت اگر طبق یک نقشه، کماندوها به سربازان شما در خیابان حمله کنند و عدهای [از سربازان شما]را بکشند چه؟ به این ترتیب بقیه برآشفته میشوند و به سمت جمعیت شلیک میکنند. نظرت در این مورد چیست؟... (۴) رفیعزاده به دلیل اینکه رابط ساواک با سیا در امریکا بود، بر تمامی اقدامات ساواک اشراف داشت و به سیا گزارش میداد. او در جای دیگری از کتاب خود مینویسد: «در این هنگام تیمسار نصیری صورت خود را با دستانش پوشاند، سپس دستانش را برداشت و با صدایی که انگار از ته چاه میآید، ادامه داد: میدانی هفته گذشته چند تا آتشسوزی در منطقه تجاری شهر به راه انداختیم؟ چه تعداد آدم درجا کشته شدند؟ و هنوز کافی نیست! او (شاه) امروز به من گفت این کافی نیست، بیشتر بکشید، بیشتر آتش بزنید... من دیگر نمیتوانم، من هم وجدان دارم، من هم فرزند دارم!...» (۵) احمد احرار-که خود از مخالفان جنبشهای استقلالطلبانه و آزادیخواهانه مردم ایران بوده است- در کتابش ناگزیر به نقش ساواک در آتشسوزیهای سال ۵۷ اشاره میکند: «درباره حوادث خیابانی و نقش مأموران ساواک، ما هم چیزهایی شنیده بودیم. گویا اینطور فکر شده بود که اگر یک اغتشاشات مصنوعی در شهر راه بیفتد و مغازهها را آتش بزنند و ایجاد هراس بکنند، مردم نگران امنیت خودشان خواهند شد و افکار عمومی برانگیخته میشود و اکثریت خاموش به صدا درمیآیند». (۶)
به بنبست رسیدن راهبرد کشتن و سوزاندن!
پیش از آن نیز در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، محمدرضا پهلوی نتوانست شاهد اعتراض مسالمتآمیز مردم ایران باشد، آنگونه که برای پراکنده کردن جمعیت، از بالگردهای نظامی استفاده شد. یک روزنامه اروپایی در این رابطه نوشت: این بالگردها کوهی از اجساد متلاشی شده را بر جای گذاردند! در میدان ژاله، تانکها که مردم را محاصره کرده بودند و از پراکنده کردنشان ناتوان بودند، شروع به شلیک به سمت مردم کردند. بنا بر نوشته یک خبرنگار اروپایی، این صحنه به جوخه آتش شبیه بود که در آن، افراد مسلح به انقلابیون بیحرکت شلیک میکردند...» (۷)
پیشتر، برای سرکوب و بدنامی انقلابیونِ معترض به پخش فیلمهای مبتذل جنسی در سینماهای کشور و کوباندن مشت جانی بر سر آنها در بیست و هفتم مرداد ۱۳۵۷ و در واپسین ساعات شب، درهای ورودی و خروجی سینمای رکس آبادان قفل شده و لحظاتی بعد، از چهارگوشه داخلی سینما، صدای انفجار چهار بمب آتشزا به گوش مردم اطراف سینما رسید! مردم آبادان- که به واسطه حضور غولهای نفتی جهان و مخازن نفتیاش، صاحب یکی از پیشرفتهترین آتشنشانیهای منطقه هستند- در اطراف سینما جمع شدند تا فرزندانشان را از آتش بیرون بکشند که ناگاه، با گارد شهربانی مواجه میشوند! در صفحه ۲۱ پرونده رسیدگی به موضوع سینما رکس آبادان در دادگاه، یکی از دهها شاهد عینی به «نام جواد بیشتاب، فرزند جعفر، شغل لولهکش» میگوید: «سروان بهمنی پای پله، یک شلاق مشکی در دست داشت! ضربه محکمی به کمر من زده شد و مرتب میگفت اجازه ندارید، بروید بالا! او در قبال سؤال بازپرس که میپرسد: خود سروان بهمنی کمکی در خاموش کردن آتش یا باز کردن درها میکرد یا نه؟ میگوید خود سروان کمکی نمیکرد، دم پلهها ایستاده بود و نمیگذاشت کسی بالا برود!» (۸) حسین نادریان دیگر شاهد عینی اظهار داشت: «مأموران دور سینما را گرفته بودند، اما در داخل سینما مردم فریاد میزدند در را باز کنید، سوختیم!» (۹) از اظهارات دهها شاهد عینی دیگر که بگذریم، به فاصله چند روز، یک عضو ارشد سفارت امریکا در تهران، در گزارش محرمانه خود به واشنگتن، درباره عمل نکردن پلیس و آتشنشانی در این حادثه مینویسد: «در شب ۱۹آگوست، تعداد ۶۰۰ نفر در سینما مشغول تماشای فیلمی از یک هنرمند مشهور ایرانی بودند که سینما، دستخوش آتشسوزی شد. در ورودی و خروجی قفل بوده است و پلیس، ماشینها و تجهیزات آتشنشانی دیر رسیدهاند!» (۱۰)
این همه کشتار و ارعاب، تنها گوشهای افشا شده از دست و پا زدن آخرین شاه از تبار پهلوی، برای باقی ماندن بر مسند قدرت بود. درک این موضوع، خود میتواند گویای اهمیت تلاش نخبگان ایرانی، برای استرداد و محاکمه او باشد. این محاکمه، اگر با استرداد شاه میسر میشد و در دادگاه و با ارائه ادله موجود مستند انجام میپذیرفت، امروزه شاهد زمزمههای تحریف واقعیاتِ روشن، توسط دو بازمانده این خاندان نبودیم.
آنچه در ایام فرار بر شاه گذشت
بهتر است روایت ادامه ماجرا را، به عباس میلانی از همکاران سابق ساواک که اکنون در امریکا اقامت دارد، بسپاریم. او در این باره مینویسد: «از صبح ۱۶ ژانویه (۲۶ دی) ضرب زندگی در دربار تندتر شده بود. همهچیز انگار در حال تعلیق بود. مبلها را پوشانده و بسیاری از نقاشیها را از دیوار پایین آورده بودند. اینجا و آنجا جعبههایی دیده میشد. سفر شاه و ملکه قریبالوقوع به نظر میرسید. دو روز قبل از سفر، در ۱۴ ژانویه (۲۴ دی) ۱۴ بسته بزرگ، پر از متعلقات شاه و خاندان سلطنتی، به فرودگاه برده شده بود. اندازه این ۱۴ بسته در حدی بود که عملاً یکی از دو هواپیمایی را که قرار بود شاه و همراهانش را به خارج ببرد، پر میکرد. چند روز قبل، هواپیمای اختصاصی کوچکی، الیاسی، یکی از خدمتکاران معتمد شاه را به ژنو برده بود. الیاسی اوراق بهادر و دیگر اسناد ارزشمند شاه را به همراه خود به سوئیس برد. چند و، چون این پرواز یکسره محرمانه نگه داشته شد. محتویات آنچه الیاسی به سوئیس برد نیز روشن نیست». (۱۱)
آنچه با استناد به واگویههای اردشیر زاهدی به دست میآید، این است که محمدرضا پهلوی هنگامی که رو به لنز دوربین، علت سفر را احساس خستگی عنوان میکند، چندان دور از واقعیت نیز نمیگوید و او قصد جدی، برای خروج دائمی از ایران نداشته است. در حقیقت برای شاه، کورسویی با عنوان «کودتا» باقی مانده بود و او به پشتوانه تجربه کودتای برکناری مصدق، هنوز امید بازگشت به تاج و تخت پادشاهی بر مردم ایران را در سر داشت. اما آنچه موجب شگفتی مینماید، این است که همراه کاروان خروج و تحت نظارت فرح دیبا، چندین چمدان جواهرات در هواپیمای اختصاصی جاسازی میشود و بعد از سالها احمدعلی مسعود انصاری، به عنوان فردی که از ۱۲ سالگیاش در دربار زیسته و امین شاه محسوب میشده، بیان میکند که جواهرات خارج شده را «خانم دیبا و آقای شهبازی در صندوق بانکهای سوئیس گذاشتند». (۱۲) خروج این جواهرات در حالی که شاه امید بازگشت به ایران داشته است، خود بیانگر اوج مالدوستی و پولمحوری این خاندان است. شاید با این تصور که مبادا در جریان همان درگیریها و کودتای محتمل، قطعهای از الماسها یا حبهای از مرواریدها یا زمردی از آویختنیها کم شود!
زمینههای شخصیتی فرار پهلوی دوم
به باور این قلم، در این باره تحلیلگران شخصیت شاه، کار را بر محققان پس از خود آسان کردهاند. آنچه در پی میآید، تنها شمایی از یک واقعیت تاریخی است: «درباره خروج شاه از ایران، ابتدا باید شخصیت فردی او را شناخت و دانست چرا در زمانی که انقلاب اوج میگیرد و ابعادی پیدا میکند که سقوط نظام سلطنتی محتمل میشود، شاه به جای مقاومت ترجیح میدهد از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند و کشور را ترک کند؟ در حالی که این رفتار برای یک فرمانده نظامی و یک رهبر سیاسی در جنگ و مسائل بحرانی سیاسی رفتاری نادرست و بسیار خطرناک است که میتواند منجر به شکست یا فروپاشی سیستم شود. مسئله شخصیت فردی شاه اینجا اهمیت پیدا میکند». (۱۳)
«محمدرضا شاه همچون پدرش، خلقیات ضعیفی داشت و در چند مقطع این شخصیت ضعیف دیده میشود. او افراد قوی را برنمیتافت. مثل احمد قوام که از رجال سیاسی بسیار قوی و از رقبای پدر او بود و مهمترین دولتمردی بود که رقیب سیاسی رضاخان به شمار میرفت و در زمان محمدرضا شاه، همزمان با غائله آذربایجان نخستوزیر شد و محمدرضا شاه به شدت در قبال او احساس حقارت میکرد و از این امر ناراحت بود. شاه بعداً این احساس را در مقابل مصدق نیز داشت. او با اینکه از مصدق متنفر بود، این جرئت و جسارت را نداشت که از اختیارات خود در قانون اساسی بهعنوان پادشاه استفاده کند و مصدق را به عنوان نخستوزیر عزل کند. کار در نهایت به کودتای ۲۸ مرداد رسید که سرویسهای امریکا و انگلیس او را با فشار زیاد راضی به موافقت با کودتا کردند، چون شاه به شدت از کودتا و درگیر شدن با مصدق و مردم میترسید. راضی کردن شاه مقدمات مفصلی داشت. سرویسهای اطلاعاتی امریکا و انگلیس با وارد کردن اشرف، خواهر شاه، و ژنرال شوارتسکف امریکایی به ایران و ملاقاتهای آنها با شاه تلاش کردند او را راضی کنند. سپس از طریق پیام سری چرچیل، نخستوزیر بریتانیا، در بیبیسی انگلیسی در ۱۲ شب و پیام رمز ژنرال آیزنهاور، رئیسجمهور وقت امریکا، به او اطمینان دادند که طرح مورد تأیید دولتهایشان است. به این ترتیب بالاخره توانستند شاه را به امضای فرمان برکناری مصدق راضی کنند. شاه آنقدر ترسو بود که به کاخ خود در کلاردشت و بعد رامسر رفت و زمانی که مصدق سرهنگ نصیری را، که حامل نامه برکناری او بود، دم در خانهاش دستگیر کرد و خبر به شاه رسید، فوراً به شکل حقیرانه از رامسر به بغداد و از آنجا به رم فرار کرد. این فرار باعث شد روزهای ۲۵ و ۲۶ مرداد موج بزرگی در ایران علیه نهاد سلطنت و شاه ایجاد شود و مردم مجسمههای رضاشاه و محمدرضاشاه را پایین بکشند. واقعاً این طور بود و در نهایت رفتار عجیب او حکومت پهلوی را به جایی رساند که در ارتش نیز یک امیر باعرضه در قدرت نبود. او حتی نظامیان وفادار به خود مانند ارتشبد بهرام آریانا و ارتشبد غلامعلی اویسی یا ارتشبد مینباشیان را به محض اینکه کمی قدرت میگرفتند بازنشسته میکرد. در نتیجه در زمان انقلاب نظامیان ستادی و کمتوان مانند ارتشبد قرهباغی اداره ارتش را در دست داشتند. با خروج شاه از ایران طبعاً کس دیگری نبود که بتواند ارتش را مدیریت کند. فردوست میگوید اگر ۱۵ خرداد سازماندهی شده بود و مردم به سمت سعدآباد به راه افتاده بودند، یقیناً شاه مثل ۲۵ مرداد فوراً سوار هلیکوپتر میشد و فرار میکرد ولی مردم این مسائل را نمیدانستند و ۱۵ خرداد حرکتی سازماندهیشده نبود». (۱۴) بهزعم بسیاری از کسانی که شاه را از نزدیک میشناختند، وی «در موارد بحرانی و سرنوشتساز تردید میکرد و جرئت لازم برای تصمیمگیری نداشت، چنانچه کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ نمونه بارزی از ضعف و جبن او بهشمار میرود». (۱۵) این وجه از شخصیت شاه از نظر امریکا و غرب نیز پنهان نمانده بود و آنان هم به این موضوع به عنوان یک مشکل روانی مینگریستند. گری سیک، مشاور امنیت ملی کارتر، در اشاره به این موضوع نوشته است: «در پی ملاقاتهای گذشته یک نکته برای امریکاییها روشن شده بود و آن مشکل روانی شاه بود. کسی که قدرت تصمیمگیری ندارد و سردرگم است و سعی دارد تصمیمگیری در خصوص مسائل حساس و مهم را بر عهده امریکاییها قرار دهد؛ بنابرین امریکا باید برای وضعیت روانی شاه هم فکر میکرد». (۱۶)
و کلام آخر ...
موج اعتراضات مردمی و انقلاب فراگیر سال ۱۳۵۷ در نهایت کارگزاران رژیم پهلوی و شخص محمدرضا را مجاب کرد که در این شرایط تنها راهکار باقیمانده برای وی، خروج از کشور است. البته که شاید وی در مخیله خود خروجی مشابه آنچه در سال ۱۳۳۲ رخ داد را در نظر داشت که البته بعدها مشخص شد قیاسی معالفارغ است و بازگشتی در کار نیست. شاه که براساس گفته شاپور بختیار تحمل این را نداشت که بر در و دیوار علیه وی الفاظی نوشته شود، خروج از کشور را ترجیح داد. در این میان اما، نظامیان دلایل زیادی برای مخالفت خود با خروج شاه از کشور داشتند. در رأس آنها این بود که ساختار ارتش در ایران پیش از انقلاب از منطقی کاملاً شخصی پیروی میکرد؛ همچنان که لویی چهاردهم عنوان میکرد «دولت یعنی من»، شاه نیز معتقد بود ارتش یعنی وی، بنابراین منطقی بود که نظامیان با خروج شاه مخالف باشند. از سوی دیگر آنها میدانستند که جایگاهی در میان مردم ندارند و صرفاً برای کارگزار اعظم خود فعالیت میکردند و نه برای مردم که بعضاً در نقطه مقابل مردم. در نهایت نیز مخالفت امرای ارتش و نظامیان رده بالا با خروج شاه از کشور مفید واقع نشد و شاه امرا را با مخالفتهایشان فارغ از دلایلشان تنها گذاشت.
پینوشتها:
۱- سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی/ خاطرات احمدعلی مسعود انصاری. - تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۷۱.
۲- مأموریت در ایران، خاطرات ویلیام سولیوان، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۲۴۴-۲۴۵ به نقل از سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی
۳- غرور و سقوط، خاطرات آنتونی پارسونز، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۱۸۸ به نقل از سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی
۴- خاطرات منصور رفیعزاده، آخرین رئیس شعبه ساواک در امریکا، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، ۱۳۷۶، ص ۳۶۷ به نقل از عباس سلیمی نمین، قتلگاه رکس، دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
۵- همان
۶- چه شد که چنان شد، گفتوگوی احمد احرار با ارتشبد قرهباغی، نشر آران، امریکا، ۱۹۹۹م، ص ۷۲ به نقل از همان
۷- ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، ترجمه احمد گلمحمدی، نشر نی، ۱۳۷۷. ص ۶۳۵،
۸- عباس سلیمی نمین، قتلگاه رکس، دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
۹- از کیفرخواست تنظیمی توسط دادستان آبادان به نقل از عباس سلیمی نمین، قتلگاه رکس، دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
۱۰- جان دی استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه منوچهر شجاعی، انتشارات رسا، ص۱۶۰ به نقل از همان
۱۱- عباس میلانی، نگاهی به شاه، تورنتو: پرشین سیرکل، ۱۳۹۲، ص ۵۰۹،
۱۲- https: //www. bultannewscom/ fa/ news /۱۳۳۶/ ثروت واقعی شاه هنگام خروج از ایران چقدر بود؟
۱۳- عبدالله شهبازی در گفتگو با خبرگزاری جمهوری اسلامی
۱۴- همان
۱۵- غلامرضا نجاتی، تهاجم، مروری بر پاسخ به تاریخ و نقدی بر ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، تهران، انتشارات رسا، ۱۳۷۲، ص ۳۴. به نقل از http: //www. iichs. ir/News
۱۶- گری سیک، همه چیز فرومیریزد، ترجمه علی بختیاریزاده، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص ۱۵۹. به نقل از همان.
منبع: روزنامه جوان
ارسال نظرات