وحدت تشکیلات غرب برای ایجاد اختلاف در جامعه اسلامی
اشاره
استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است.
استاد قاسم تبریزی در قسمت بیستم از گفت و گوی اختصاصی با خبرنگار خبرگزاری رسا به ادامه معرفی تقی زاده پرداخته است. وی معتقد است اندیشه و سبک فکری تقی زاده به مثابه یک جریان تا امروز ادامه دارد. وی در این مصاحبه به نقش دولت های استعماری در ایجاد انحراف و تفرقه در جامعه ایرانی و التماس رضاخان از جریانِ انگلیسیِ ایران برای ادامه سلطنتش اشاراتی دارد.
با هم متن مصاحبه استاد تبریزی را مطالعه می کنیم.
حضور یهودیان و ارامنه در لژ بیداری
در لژ بیداری، ما شاهد حضور یهودیان و ارامنه هستیم؛ مثل یفرمخان. نقش اردشیرجی یا اردشیر ریپورتر در این دوره خیلی مهم است. وصیتنامه و یادداشتهایش موجود است. اردشیرجی[1] از پارسیان هند است. در انگلیس تحصیل کرد و هوش، زکاوت و مدیریت قوی داشت. او با سه مأموریت توسط انگلیسها به ایران میآید:
یک، عنصر سیاسی سفارت انگلیس در ایران بود.
دو، ساماندهی زرتشتیان ایران و مرتبط کردن اینها با پارسیان هند. به یاد داشته باشیم که بعد از سلطه انگلستان بر هندوستان، پارسیان هند یکی از عوامل استعمار انگلیس بودند. منظورمان ردههای بالا و کسانی که ارباب و چهره مهم بودند، نه پارسیانِ رده پایین. قبل از اردشیرجی، مانکیجی آمده بود که نقش او را نیز نباید فراموش کرد. بعدها نیز ارباب کیخسرو آمد. ولی نقش خاص اردشیرجی در این زمینه گسترده بود و پیوندی بین بهاییان و زرتشتیان به وجود میآورد.
سه، ارتباط با رجال سیاسی و ارائه گزارش درباره تحولات و وضعیت ایران به انگلستان.
اردشیرجی از سال 1272ش از یزد به تهران میآید و تا 1311 که در قید حیات بود، این سه مأموریت را انجام میدهد. او با بسیاری از رجال سیاسی، احزاب و مطبوعات ارتباط داشت؛ مثلاً یکی از رفقای نزدیک حبیب الله هویدا بود. آشتیانی در خاطراتش میگوید من از طریق عینالملک با اردشیرجی آشنا شدم و در روی کار آوردن رضاخان در کنار آیران ساید و اسمیت و... [با او بودم]. اردشیرجی یک موجود عجیبی بود که در لژ بیداری نیز تقریبا نقش مدیریتی داشت.
کتابی است با عنوان «پارسیان هند»، که نقش مانکیجی و اردشیرجی را بیان میکند؛ البته این کتاب در تمجید آنهاست، ولی میشود مطالب را استنباط کرد.
حاج محمدعلی سیاح، از مدافعین بهاییت و جریان غربگرایی و ضد روحانیت بود. در سفرنامهاش تقیزاده را یک آدم برجسته و مهم و امید ایران معرفی میکند.
یکی دیگر از این افراد سید محمدصادق طباطبایی، پسر آیتالله سیدمحمد طباطبایی است. سید صادق از اول تحت تأثیر لژ بیداری بود و در لژ شرکت میکرد. اتهاماتی هم به پدرش میزنند که عضو لژ بوده است؛ که شاید برای تبرئه پسر این را میگویند. در زمان مشروطه تا 1299، روزنامه مجلس را که در اختیار او بود، منتشر میکرد. او ارتباط گستردهای با رجال داشت. بیشتر هم تحت نام پدرش بود، اما خودش کاراییِ بالایی داشت. تا دوره رضاخان عبا و عمامه داشت. بعد شش سال به عنوان سفیر ایران به ترکیه میرود. نقش او در ارتباط کمال آتاتورک با ایران، قابل تأمل است. به ایران که برمیگردد به مجلس میرود و چند دوره ریاست مجلس را به عهده داشت. سال 20 او رئیس مجلس است. سال 1338 نیز فوت میکند. او از چهرههای مهم و از مدافعان رضاخان بود.
یادداشت کوتاهی از او دیدم که نوهاش چاپ کرده است. خاطراتش بود که بیشتر به یادداشت میماند. او میگوید «انگلیسها کودتای 1299 را با اهداف خاص به وجود آوردند. الان جای آن بحثها نیست و بماند برای بعد»؛ که قاعدتاً هیچ وقت چیزی نگفت.
یکی دیگر از چهرههایی که در لژ بیداری حضور داشت، سید ابوالحسن صراف یا سید ابوالحسن علوی، پدر بزرگعلوی است. او از تجار بود. پدرش، مرحوم صراف، از سادات و در بازار آدم موجهی بود؛ ولی این پسر ناخلف از کار درآمد و در مشروطه جزو جریان تقیزاده بود. بعد از جنگ جهانی اول به آلمان میرود. در آنجا عضو کمیته برلین بود. مدتی با آنها بود. بعد در آلمان خودکشی میکند.
وحدت تشکیلات غرب برای ایجاد اختلاف در جامعه اسلامی
فراماسونها، از مشروطه تا سال 1320، یک جریان متحد و متفق بودند. اینها در کنار هم بودند و هیچ وقت در برابر هم قرار نمیگرفتند؛ مخصوصاً که مدیریتش در بیرون مرزها بود. حزب توده نیز همینطور بود. کمیته مرکزی حزب توده، تشکیلات داشتند و میدانستند که میخواهند کودتا و خیانت کنند؛ لذا اینها با هم متحد بودند. اگر هم در جایی با هم اختلاف داشتند، اختلافشان جزئی بود؛ چون وابسته به کاگب و اتحاد جماهیر شوروی بودند و علیه شوروی و کلیت حزب وارد مبارزه نمیشدند. در تشکیلات فراماسونری نیز، ما در لژها اختلاف نداریم. لژ آمریکایی با انگلیسی اختلاف دارد، اما مجموعه لژهای انگلیسی با هم اختلاف ندارند. در مجموعه لژهای آمریکایی، اختلاف سلایق نیز تا جایی است که به منافع آمریکا، لژ و تشکیلات ضربه نخورد؛ اما اگر قرار باشد به آنها ضربه بخورد، اصلا نمیتوانند وارد اختلاف شوند.
جریان فراماسونری، بالاتر از رضاخان بود
محمدعلی فروغی بالاتر از حاکمیت بود؛ یعنی جریان فراماسونری بالاتر از رضاخان بود. ولی رضاخان روحیه دیکتاتوری داشت. در قضیه مسجد گوهرشاد داماد او، اسدی، در آستان قدس بود. او گویا ابتدا در قتل عام مردم تعلل میکند؛ نه اینکه نمیخواست انجام دهد. شاه حکم میدهد که سریعاً بکشید. او هم میگوید انجام میدهیم، ولی باید فکر کنیم. تعلل او باعث میشود رئیس شهربانی خوی را به آنجا بفرستند. او قسیالقلبتر از اینها بود و سریع گزارش میدهد که اسدی نمیخواهد فرمان اعلیحضرت را اجرا کند؛ درحالیکه اینطور نبود. بعد رضاشاه دستور میدهد اسدی را اعدام کنند. او را اعدام میکنند. در سال 1314 که این قضیه صورت میگیرد، فروغی مناصب حکومتی نداشت؛ چون از داماد رضاشاه پشتیبانی میکند و مورد قهر شاه قرار میگیرد؛ اما فرهنگستان دست او بود و کتابهای درسی را مینوشت. علاوه بر اینکه در تشکیلات فراماسونری مأموریت خود را انجام میدادند، مدیریت نیز میکردند. یک گروه مثلث با حضور سه چهار نفر تشیکل داده بودند. سید نصرالله ساداتاخوی که از فراماسونها بود در آن گروه عضویت داشت. اینها جلسات فرهنگی داشتند و کارهای فکری میکردند.
التماس رضاخان از جریانِ انگلیسیِ ایران
با جنگ جهانی دوم و سیاست انگلیس در برداشتن رضاخان، رضاخان دوباره به فروغی پناهنده میشود! رضاخان به منزل تقیزاده میرود و به او میگوید تو که با انگلیسها ارتباط داری (رضاخان هم فهمیده بود فروغی با انگلیسها مرتبط است) به آنها بگو مگر من چه کار کردهام که میخواهند مرا بردارند؟ این عین سؤالی است که رضاخان میپرسد. دو بچه اسدی (داماد رضاخان) نیز در آن خانه بودند که فروغی میگوید اینها بچههای اسدی هستند. رضاشاه میگوید فعلاً این حرفها را کنار بگذار و یک فکری بکن. فروغی میگوید تنها راه تو، استعفاست.
بعضی حرفها را باید کالبدشکافی کرد؛ فروغی از کجا میدانست که تنها راهحل استعفا است؟! آن موقع متفقین نظرشان این بود که پسر ولیعهد احمدشاه، حمید میرزا را بیاورند و او را به جای رضاخان، پادشاه کنند یا ایران را به جمهوری تبدیل کنند. با صلاحدید جریان فراماسونری، تصمیم این شد که تشکیلات را حفظ کنند و رضاخان برود. وقتی رضاخان میخواست برود، فروغی بلافاصله نخستوزیر میشود. او استعفای رضاخان را به مجلس میبرد و ولیعهدی محمدرضا را مطرح میکند. زمانی که میخواست استعفا را بخواند، نمایندگان شروع به افشاگری میکنند. نمایندهها دو دسته بودند؛ یک دسته عوامل خود انگلیس بودند، مانند علی دشتی و... که مأموریت داشتند. آنها نطق مفصلی علیه رضاخان میکنند و خیانتهای او را میگویند. دسته دیگر هم منتقد بودند، اما وقتی دیدند استبداد شکسته است، موقعیت را برای افشاگری مناسب دیدند. همزمان رضاشاه مقدار قابل توجهی طلاجات و دفینه از کشور خارج میکرد. نمایندگان مجلس به فروغی میگویند اینها را از او بگیر. فروغی میگوید لب مرز از او میگیریم. آن مقدار اموالی که در صندوق بود را بردند. اول قرار بود رضاخان به هندوستان برود که بعد او را به آفریقای جنوبی میبرند. رضاخان را با یک کشتی میفرستند و بارهایش را با کشتی دیگری میبرند. رضاخان چند بار میگوید وسایلم را بدهید، که میگویند بعداً میفرستیم! گویا انگلیسیها طلاها را لازم داشتند و به دست آنها افتاد!
بههرحال فروغی به نخستوزیری منصوب میشود و حضور دو قدرت متجاوز آمریکا و انگلیس را موجه میداند و به نظامیان دستور میدهد که مقاومت نشان ندهند. قبلاً نیز نیروهای نظامی مقاومتی نشان ندادند؛ وقتی انگلیسها از جنوب و روسها از شمال حمله کردند، رضاخان پرسید چقدر مقاومت کردید؟ گفتند حدود دو ساعت! فقط در مرز نخجوان مقاومت کردند که آنجا سه نفر از سربازها کشته میشوند.
اخیرا یک کتابی پیدا کردم که نوشته بود در جبهه جنوب نیز وقتی کشتیها و ناوهای انگلستان آمدند، دستور میدهند به استقبال بروید و از آنها پذیرایی کنید. ناو و کشتیهای ایران به استقبال انگلیسها میرود و آنها را به ساختمانی که در آنجا بود، میآورند. شب از آنها پذیرایی میکنند. صبح کشتیهای انگلستان ناوهای ما را زیر آتش میگیرند و همه را غرق میکنند. بیش از بیست نفر از دریاداران و فرماندهان نیروی دریایی نیز کشته میشوند. در واقع نظامیان ایران، بدون اینکه مقاومت کنند، از انگلیسیها پذیرایی میکنند. انگلیسیها نیز در قبال آن، لطف میکنند و آنها را میکشند!
ایران که اشغال میشود، فروغی قبول میکند نخست وزیر انگلیسها در ایران بماند؛ بدون اینکه کسی به متفقین تعرض کند؛ که برخی این را دلیل بر صداقت و دلسوزی او میدانند!
فروغی در آن ایام سن بالایی داشته است و چند ماه بعد از قبول نخستوزیری و سروسامان دادن امور، محمدرضا را بهعنوان پادشاه مطرح میکند. با اشغالگران یا متفقین مذاکره میکتذ و قرارداد میبندد. او مأموریتش را بهدرستی انجام میدهد و دولت را به علی سهیلی میسپارد. سهیلی نیز از وابستگان به سیاست انگلستان بود.
سرنوشت دو فرزند محمدعلی فروغی
محمود و محسن دو تا از پسران فروغی بودند. (از دیگر فرزندان او اطلاعی ندارم) هر دو نیز فراماسون بودند. اسمشان در کتاب اسناد فراماسونری هست. مجموعه اسناد لژ بیداری در خانه محسن بود. محسن که دستگیر میشود، نیروهای انقلاب پرونده را در اختیار حوزه هنری سازمان تبلیغات قرار میدهند؛ که این اسناد را در پنج جلد منتشر میکنند.
این دو برادر تا آخر مدافع انگلستان بودند. وقتی علی امینی در سال 40 روی کار آمد، محسن را به دلیل سوءاستفاده از ساختمان مجلس سنا، دستگیر و زندان میکند. محسن مجلس سنا را ساخته بود و گویا سوءاستفاده قابل توجهی کرده بود. علی امینی که آمریکایی بود، میخواست جریان انگلیسی را جمع کند. بعد یکی از رجال پهلوی به محمدرضا میگوید: محمدعلی، هم به پدرت خدمت کرده و هم به تو؛ آیا مزد او این است که پسرش الان در زندان باشد؟ محمدرضا هم میگوید علی امینی این کار را کرده است. گویا از علی امینی خواهش میکند که استثنائاً این یک نفر را ببخشد.
این دو برادر تا انقلاب بودند. بعد از انقلاب، محمود فرار میکند و به اروپا میرود. محسن در ایران میماند و به زندان میرود. از زندان که آزد میشود، به اروپا میرود. او الآن فوت کرده است. خاطراتش را منتشر کرده که خیلی ضعیف است. چون با دانشگاه هاروارد مصاحبه میکند، سعی میکند دست به عصا مطالب را بگوید. او بیشتر خودش، پدرش و جریانات انگلیسی و وابسته را تبرئه میکند؛ حتی به شاه انتقاداتی میکند.
کمیته برلین
کمیته برلین، در جنگ جهانی اول و در سال 1293ش یا 94 تأسیس شد. این کمیته، یک نعل وارونه بود که انگلیسیها، آلمانیها را فریب دادند. حسینقلیخان نواب، سفیر ما در آلمان بود. او عضو لژ بیداری نیز بود. آن موقع آلمان با انگلیس درگیر بود. حسینقلیخان نواب با مدیریت خود انگلیسها، به آلمانیها میگوید ایرانیهای ضد انگلیس در اروپا و آمریکا هستند. اگر اینها به آلمان بیایند، میتوانند علیه انگلیس فعالیت کنند. آلمانیها نیز این پیشنهاد را میپذیرند. حسینقلیخان نواب، تقیزاده، محمدعلی جمالزاده، حسین کاظمزاده ایرانشهر، ابراهیم پورداوود، ابوالحسن علوی (پدرِ بزرگعلوی) و... اعضا کمیته میشود. جمالزاده کتابی نیز درباره انگلیس مینویسد. آلمانیها بودجه قابل توجهی در اختیار اینها قرار میدهند تا زندگیشان را بگذرانند، روزنامه منتشر کنند و تشکیلاتی داشته باشند. به موازات آن، هندیهای برلین نیز یک کمیته تشکیل میدهند. آنها نیز از عوامل انگلیس بودند که در شکل مخالف انگلیس فعالیت میکنند.
اعضای این دو کمیته قبل از اینکه وارد آلمان شوند انگلیسی بودند، بعد از آن نیز انگلیسی هستند و در آلمان به نفع انگلیس، فعالیتهای جاسوسی میکنند؛ البته ما سندی نداریم، ولی طبیعی است که آن کار را بکنند. وقتی وابسته به سیاست انگلیس هستند، معلوم است که در زمان جنگِ آلمان با انگلیسها برای چه کشوری کار میکنند. آلمانیها از این دو کمیته، که از جواسیس انگلیس بودند، سودی نبردند.
بخشی از فعالیتهای اینها در کمیته برلین، به ما مربوط نیست و مربوط به انگلیس و آلمان است؛ اما بخشی از فعالیتهای آنها علیه فرهنگ و دیانت و هویت ما بود. کاظمزاده ایرانشهر، مجله ایرانشهر را منتشر میکند، که مطالبش درباره غربگرایی، باستانگرایی و ضدیت با دین است؛ البته این مجله بعد از انقلاب نیز چاپ شد. کاظمزاده ایرانشهر بعدها یک مکتب صوفیسم درست کرد که بازگشت به درویشیگری است و در آن اسلام و هندو هیچ تفاوتی ندارد. اصل مکتبش را مذهب قرار داد و کنفسیوس، بودا، اسلام، مسیحیت، یهودیت و همه چیز در آن بود! یک انتشارات داشت و بیش از چهل کتاب نیز منتشر کرد. در ایران نیز انتشارات اقبال کتابهایش را تجدید چاپ میکرد. چون کتابش در برابر ماتریالیستها بود بهظاهر بهنظر میرسید کتاب خوبی است، ولی در مجموع آن را میخوانید، میبینید درباره برتری نژاد ایران نسبت به نژادهای دیگر است. کتاب دیگری در سیستم تعلیم و تربیت دارد که بعد از کودتای رضاخان در سه جلد منتشر کرد. هر کدام از این آثار جای نقادی مستقل دارد. باید درباره کاظمزاده یک کار تحقیقی انجام داد. ما از او هیچ پروندهای نداریم؛ چون مانند جمالزاده بعد از مشروطه رفت و اصلاً در ایران نبود و رابطهای هم با ایران نداشت.
ابراهیم پورداوود یکی از اعضای کمیته برلین است. او بعداً در ضدیت با اسلام، زرتشتیگری را تبلیغ میکند. مدتی به هندوستان میرود. بعد در دانشگاه تهران کرسی ایرانشناسی و زرتشتشناسی میگذارد؛ که بعد از او، احسان یارشاطر از فراماسونها و بهاییها، جای او را میگیرد. شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل به تفکر او نقد جدی دارد. در نقد دکتر محمد معین نیز میگوید او تحت تأثیر پورداوود است.
اینها نسل بدبختی بودند. انسان وقتی منفعل شد تحت تأثیر ایرانشناسان انگلیسی و اروپایی هر کاری انجام میدهد. یک ایرانشناس اروپایی به ما چه میدهد؟ اعضای کمیته برلین عمدتاً معارض با اسلام، فرهنگ اسلامی، باستانگرایی و ماسون و وابسته به غرب بودند. البته ما درباره ماسون بودن ابراهیم پورداوود سند نداریم. اگر در مورد کاظمزاده ایرانشهر و جمالزاده سند نداریم، به این دلیل است که اینها در ایران نبودند و از زمان مشروطه به خارج رفتند. جمالزاده از 14 سالگی به اروپا رفت. یک بار در سال 29 به ایران آمد، دو ماه اینجا بود و رفت؛ لذا ما سندی نداریم که در بیرون وابسته به کجا بودند. اما آثارشان را میتوانیم تحلیل کنیم. کمیته برلین در همین دوران که فعالیت و روزنامه کاوه را منتشر میکرد. این روزنامه در خود آلمان چاپ میشد و به ایران میآمد.
در مورد اعضای دیگر این تشکیلات نیز میشود تحقیقات وسیعتری انجام داد. همچنین گذشته افراد، قبل از تشکیل کمیته برلین و بعد از آن نیز قابل بررسی است؛ مثلا پورداوود قبل از کمیته برلین، در تهران با جریان تقیزاده فعالیت میکرد. از طرف همینها مدتی به بغداد رفت. همچنین در کرمانشاه روزنامه منتشر میکرد.
بعد از انحلال کمیته برلین، کاظمزاده ایرانشهر در آلمان ماند. او بعدها به سوئد رفت. جمالزاده به سوئیس رفت و در آنجا ماندگار شد. تقیزاده به آمریکا رفت و نوزده ماه در آنجا بود و بعد به ایران آمد. محمد قزوینی نیز بود که بعضی به اشتباه او را علامه میگویند. محمد قزوینی، دستیار ادوارد براون بود. ادوارد براون میخواست کتابی در تبلیغ بهاییت منتشر کند که محمد قزوینی در اثبات بابیها مقدمه مفصلی به نام ادوارد براون مینویسد. بعدها استاد محیط طباطبایی افشا کرد که این مقدمه برای محمد قزوینی است. سه دیدار با تقیزاده و عبدالبهاء داشت. عبدالبهاء آدم درهمی بود. البته یک چهره ادبی نیز دارد که تقیزاده سراغش میرود.
محمد قزوینی تا سالهای 24 (یا 28) در انگلستان و مدتی هم در فرانسه بود. در همین سالها به ایران میآید. او در سال 30 در ایران فوت میکند. محمد قزوینی یک ادیب و یک آدم پیچیدهای بود. استعمار به دنبال آدمهای بیعرضه نمیرفت.
گفتگو از: محمد مهدی زارع
ویرایش: سید مجتبی رفیعی
[1] اردشیرجی پسر ایدلجی پسر شاپور در 31مرداد1244ش/ 22 اوت 1865م در خانوادهای زرتشتی ایرانی تبار در بمبئی به دنیا آمد. پدر و پدر بزرگ او از گزارشگران روزنامه انگلیسی تایمز در بمبئی بودند. اردشیر پس از گذراندن تحصیلات ابتدائی و متوسطه در این شهر به انگلستان رفت و علوم و حقوق سیاسی، تاریخ شرق و تاریخ باستان خواند. در اوائل سال 1893 در 27 سالگی به بمبئی برگشت. و به عنوان صاحب منصب سیاسی در دفتر نایبالسلطنه هندوستان مشغول کار شد. در پاییز همان سال در پی درگذشت مرموز کیخسرو جی خانصاحب سرپرست زرتشتیان ایران، اردشیر از سوی سر دینشاه پتیت، رئیس انجمن اکابر پارسیان بمبئی به عنوان نماینده این انجمن و سرپرست جدید زرتشتیان انتخاب و عازم ایران شد. وی در همان ابتدا مأموریت نیمه تمام کیخسرو جی خانصاحب را به سرانجام رساند و هدایای انجمن اکابر پارسیان بمبئی را به ناصرالدین شاه، ظلالسلطان، امینالسلطان و دیگر رجال ناصری تقدیم کرد. اردشیر جی پس از ورود به ایران در خانه ارباب جمشید جمشیدیان اقامت گزید وی در ایران ازدواج کرد و حاصل آن دو پسر به نامهای جمشید و شاپور بود. (ویراستاری)