کارخانهدار معروف و پیک موتوری در این کارگاه چه می کنند؟
به گزارش خبرگزاري رسا، این روزها که ویروس کرونا عالمگیر شده،کشورهای اروپایی درگیر «جنگ ماسک» شدهاند و هر روز خبری از دزدیدهشدن محموله های ماسک منتشر میشود؛ فرانسه محموله ماسک اسپانیا را میدزدد؛ چک، محموله ایتالیا را به سرقت میبرد؛ دزدان ایتالیایی محموله پزشکی تونس را غارت میکنند اما خبرها در ایران غافلگیرکننده است.
روزی نیست که خبر راه اندازی کارگاه های تولید ماسک را در گوشه و کنار کشورمان نشنویم. آنقدر شنیدیم که شاید تکرار هر روزه آن جذابیت رسانه ای اش را هم کمرنگ کرده باشد.
اما قدر و قیمت این کارگاه ها وقتی دستمان می آید که عصر یک روز بهاری راه کج می کنیم به خیابان ایران،چهارراه آب سرداب و به قرارگاه جهادی گردان عمار می رسیم. حسینیه ای که در آن ده ها اهل دل هم پیمان شدند تا ریشه کن شدن ویروس کرونا جمعشان برقرار باشد و خط تولید شان شبانه روزی؛ تولید ماسک و پوشش محافظتی پرستاران.
چرخ های خیاطی کنار هم ردیف شده اند و چهره هایی که پشت چرخ ها نشسته اند تماشایی اند. از پیرمرد مو سفید کرده که مدت هاست خانه نشین شده اما کرونا او را دوباره به میدان آورده و برای اولین پشت چرخ خیاطی نشانده اش تا نوجوانی که پشت لبش تازه سبز شده و یک تنه برای گرداندن خط تولید کافیست. جمع رزمنده های گردان عمار هم در کارگاه جمع است،قصه حضور رزمنده ها در این روزهایی کرونایی حکایتی ست شنیدنی و حدیث مفصل می طلبد اما تصمیم گرفتیم سهم ما از حضور در این کارگاه گپ و گفت با کسانی باشد که شاید فکرش را نمی کردیم سرباز مبارزه با کرونا شده باشند.
وقتی کارخانه دار برند معروف، کارگر ساده خیاط خانه می شود
صاحب یکی از برندهای معروف پوشاک مردانه در ایران است، یکی از کارخانه داران اسم و رسم دار و رییس اتحادیه تولید کنندگان پوشاک؛«محمد حسن جامعی» که حالا با افتخار می گوید من برشکار صلواتی کارگاه بزرگ تولید ماسک و لباس محافظتی هستم.
این کارگاه پر است از سوژه های نابی که هر بیننده ای را سر ذوق می آورد و دل دل می کنی سراغ تک تک آدم ها بروی و قصه زندگی شان را جویا شوی. به میز بزرگ برشکاری نزدیک می شوم. لایه های پارچه با دقت و وسواس روی هم چیده شده اند. این پارچه های عریض و طویل در ساعت های پایانی شب تبدیل به ماسک هایی می شود که قرار است نیاز خانواده محروم روستایی و بیمارستان ها به اقلام بهداشتی را تامین کند. خدا قوت می گویم و می پرسم آقای جامعی از اوضاع کارخاته تان چه خبر؟ چه شد از پشت میز ریاست کارخانه رسیدید به میز برشکاری؟سرش را بالا نمی آورد و می گوید:«برشکاری حساس ترین مرحله در تولید ماسک است و اندازه ها باید دقیق باشد. چند دقیقه دیگر در خدمتتان هستم.»
هیچ چکی را برگشت نزدم
دستگاه برش سنگین است. جامعی نفسی تازه می کند و قبل از هر چیز از آنچه کرونا بر سر کسب و کارش آورده می گوید:«از 20 اسفند کارخانه تعطیل شد. من ماندم و انبوهی از چک هایی که مشتری ها پولی برای پاس کردنش نداشتند، جنس های انبار شده در کارخانه و حساب های جمع نشده. کارگرانی که چشم دوخته اند به عیدی آخر سال. هیچ چکی را برگشت نزدم. هر طوری که بود حقوق و عیدی کارگران را پرداخت کردم تا شرمنده شان نشوم. بحران بزرگی در کارخانه به وجود آمده است. فعلا منتظریم تا ببینیم شرایط چطور پیش می رود و امیدواریم مسئولان به قول هایی که دادند عمل کنند اما در این میان نمی شد دست روی دست گذاشت. شرایط کشورمان هم بحرانی است. من از طریق یکی از دوستان با خبر شدم که مقدمات راه اندازی بزرگ ترین کارگاه تولید ماسک در تهران که قرار است به صورت شبانه روزی فعالیت کند در حال انجام است. از همان ابتدا به جمع این دوستان اضافه شدم و با توجه به تجربه و تخصصم داوطلبانه مسئولیت برشکاری را بر عهده گرفتم. همه در این کارگاه، صلواتی کار می کنند. حال و هوای معنوی اینجا تماشایی است. از نماز جماعت داریم تا روضه خوانی و جشن مولودی واین دل هاست که دائم به هم نزدیک می شود.»
اینجا پیک موتوری هم کارگر صلواتی می شود
پیک موتوری است با چند سر عائله و خانه استیجاری و حالا مانده با جیب خالی و اجاره خانه عقب مانده. تازه همه چیز داشت پا می گرفت و زندگی اش کمی روی غلتک افتاده بود. شب ها بیشتر می ماند و چند مسافر بیشتر از این سر شهر تا آن سر شهر جا به جا می کرد تا کیسه خرید خانه به اندازه چند قلم جنس سنگین تر شود. اما کرونا حساب و کتاب همه چیز را به هم ریخته است.
با این شرایط سر از کارگاه تولید ماسک در آورده، روزی چند ساعت کنار دست رزمنده های موسفید کرده دوران جنگ می نشیند و صلواتی کار می کند.
اینجاست که خبر کارگاه های تولید ماسک قیمت دار می شود برای اهل رسانه. چه تعبیری برازنده این جوان پیک موتوری است؟ فامیلی اش «نقدی» است. از ما می خواهد اسمش را ننویسیم. مشغول اتو کردن ماسک های دوخته شده است و هر 30 ثانیه یک بار بخار اتو ابری می شود جلوی صورتش.
شرح حال زندگی اش را که می شنوم بی تعارف می پرسم شما کجا و اینجا کجا؟ قانع نمی شوم وقتی می گوید:«خیلی اتفاقی!» کنکاش می کنم تا بفهمم معادله حضورش در کارگاه تولید ماسک صلواتی را. می پرسم اوضاع کار بهتر نشده؟ می گوید:« همه جا تعطیل است. مسافر هم کم است و مردم با ماشین های شخصی در شهر تردد می کنند.کلا درآمد ها به صفر رسیده، من هم مثل بقیه.»
سهم من؛ پادویی برای جهادگران سلامت
یخ کلامش سخت آب می شود. تودار است و اهل حرف نیست. می پرسم با وضعیت اجاره نشینی و قسط های عقب مانده و مشکلات ریز و درشت،حضور شما در کارگاه ماسک صلواتی کمی برایمان عجیب است!
همان طور که مشغول کار است می گوید:«عجیب؟! چرا؟ از صبح زود از خانه بیرون می زنم. اگر مسافری در کار نباشد یک راست خودم را به کارگاه می رسانم. خلاصه هر طور که هست هر روز چند ساعتی را به کارگاه می آیم. اینجا همه خستگی و دلمردگی از تنم بیرون می آید و حالم خوب می شود. جمع خوبان جمع است. من هم کنارشان هستم. ماسک های دوخته شده را اتو می کنم و گاهی هم در قسمت بسته بندی مشغول می شوم. اگر تجهیزات دوخت ماسک کم بیاید و قرار باشد به سرعت وسیله ای را از جایی تهیه کنیم با موتور داوطلب می شوم. این هم سهم من است دیگر؛ پادویی برای جهادگران سلامت. حتما خدا اجر این خدمت را می دهد، این را از نشانه ها می گویم و این نشانه ها برکتی ست که در عین نداری در زندگی ام جاری و ساری شده است.»
جیب بی پول و دل خوش معلول
دقیق می شوم در احوال مردانی که پشت چرخ های خیاطی نشسته اند و با دقت و وسواس مشغول کارند. دنیایی حرف در پس سکوتشان هست. بین شان هم جوان می بینی هم پیرمرد، هم میانسال.
در این کارگاه معلولان هم سهیمند در ثواب تولید ماسک و پوشش محافظتی. این را وقتی متوجه می شویم که «ابوالفضل شیرازی» را می بینیم. جوانی که سعی می کند تلافی یک پای نداشته برای خدمت را با سرعت دستانش جبران کند.
خودش را کارگر ساده و تعمیرکار کفش معرفی می کند و می گوید:«در یک دکه کوچک اجاره ای کار می کنم.» اوضاع مالی او هم مثل خیلی ها خراب است و ابایی از گفتن آن ندارد؛« من از سال 89 معلول شدم و در اثر تصادف یک پایم را از دست دادم. از همان موقع تعمیرات کفش یاد گرفتم و یک طوری گلیم خودم را از آب بیرون کشیدم.» صدایش را کمی پایین تر می آورد و می گوید:« راستش یک ماهی هست که هیچ درآمدی ندارم. اندک پس اندازی داشتم و تا الان یک طوری گذراندیم اما کفگیر به ته دیگ خورده و همان پس انداز اندک هم در حال تمام شدن است.» می پرسم:« با این شرایط اینجا چه می کنید؟»
می خندد و می گوید:«مردم باید پشتوانه هم باشند. حالا من بی پولِ بی درآمد اگر کنج خانه جلوی تلویزیون بنشینم اتفاقی می افتد؟ نه! جییمان که بی پول است حداقل دلمان خوش باشد که ما هم باری را از زمین برداشتیم. به واسطه یکی از دوستان به این کارگاه آمدم و کمک حال جهادگران سلامت شدم .»
فکر می کردم بانیان کارگاه صلواتی فقط بسیجی ها هستند
تواضع این مردان تماشایی است وقتی خودشان را جهادگرسلامت نمی دانند و می گویند کمک حال جهادگران شده اند. ابوالفضل شیرازی می گوید:«دکه اجاره ای من در خیابان ایران، نزدیک این حسینیه است. دکه که بسته شد اینجا آمدم. راستش قبل از اینکه پایم به این کارگاه صلواتی باز شود فکر می کردم همه اینهایی که در سراسر ایران کارگاه های دوخت ماسک راه انداخته اند فقط بچه بسیجی ها و حزب اللهی ها هستند یا اینکه دغدغه مالی ندارند و حداقل این است که منبع درآمدی برای گذران زندگی شان هست اما در کارگاه همه آنچه در ذهنم رشته بودم پنبه می شد. یکی از خیاط های پر و پاقرص اینجا آقایی هست که تازه باهاش رفیق شدم. با قرص قلب زنده است،چند سال قبل ورشکسته شده و اوضاع مالی خرابی دارد اما بی خیال همه این مشکلات هر روز صبح پشت چرخ می نشیند. خوش صدا هم هست و وقتی زیر آواز می زند بقیه با او زمزمه می کنند. برکت این کارگاه پیدا کردن دوستان تازه و اهل دل است.»
اندر احوالات سرمایه دار ماسک دوز
بازاری اسم و رسم دار، مغازه دار، راننده نیسان، راننده تاکسی، شانه به شانه هم ایستاده اند در جبهه مبارزه با کرونا. قرعه گپ و گفت به «امیر محبوبی» می رسد و کاشف به عمل می آید که او هم یکی از بازاریان قدیمی است و در خیابان سپهسالار کارگاه بزرگ تولیدی و فروشگاه کیف و کفش دارد. کرکره مغازه ها که بسته شد، ضرر و زیان مالی هم پشت بندش آمد و درآمد مشاغل آزادی که یک سال چشم دوخته بودند به فروش عید نوروز به حداقل خود رسید یا صفر شد. اینها را محبوبی می گوید، پشت چرخ خیاطی نشسته و مثل یک چرخکار ماهر ماسک می دوزد؛« ما که خودمان صاحب سرمایه هستیم و بالاخره یک طوری این روزها را می گذرانیم اما باید رحم کنیم به حال کارگرهایی که به نان شبشان محتاجند. مالک مغازه ها هم به ما رحم کنند. ما مثل زنجیر به هم وصل هستیم. من پول بیمه کارگرها را قرض کردم و پرداخت کردم تا خدای ناکرده برایشان مشکلی پیش نیاید.»
از چون و چرای آمدنش به کارگاه که می پرسیم می گوید:«کرونا بدون همراهی مردم کنترل نمی شود. ما نباید بنشینیم و فقط از مسئولان توقع کنیم. ما ثابت کردیم همیشه در کنار هم بودیم. چه زمان جنگ، چه آن وقتی که سیل و زلزله آمد،حالا هم فرقی با زمان جنگ ندارد. من صبح ها دنبال خرید مواد اولیه تولید ماسک و لباس محافظتی می روم و بعدازظهرها هم خودم پشت چرخ خیاطی می نشینم و کار می کنم.این روزها بالاخره تمام می شود. کرونا یک روزی از ایران و از دنیا می رود. سه ماه دیگر، شش ماه دیگر. اما از این همدلی ها می توان کتاب ها نوشت،ویروسی که با همه تلخی هایش پرونده افتخارات مردم ایران را سنگین تر کرد.»/1360/