روزهی اصلِ اصل!
باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا | محمدرضا آتشین صدف
روزهی اصلِ اصل!
ظهر یک روز ماه رمضان از بیرون بیایی و ببینی کسی خانه نیست و تو هم طبق عادت و بیخبر از همهجا و غافل از اینکه روزهای، بروی سراغ یخچال و یک لیوان آب خنک بروی بالا و بعد چند قاچ هندوانه بزنی توی رگ؛ سپس درحالیکه داری لباسهایت را عوض میکنی، یکهو ندایی از عمق ناخودآگاهت برخیزد و به تو بگوید که وقتی داشتی در یخچال سیاحت میکردی، آن گوشه انگار یک جعبهی شیرینی پشت پارچ و یکی دو تا مشما جاسازی شده بود و تو هم برای بازبینی صحنه دوباره به محل جرم بازگردی و ببینی بعله اشتباه ندیدهای، پس دو سه تا بیندازی بالا، وانگهی به هوای تهبندی تا مامان خانم بیاید و سفرهی ناهار را بیاندازد.
حالا دوباره یک نصف لیوان آب بخوری چون شیرینی هم مثل نماز شب آب میکشد؛ بعد درحالیکه داری با گوشههای ناخنهایت شیارهای میان دندانهایت را به سبک ژاپنی لایهروبی میکنی، تازه یادت بیاید که ای وای روزه بودهای خیر سرت! اما خوشبختانه در زمان مناسبی این یادآوری اتفاق افتاده است!
اینجاست که چنان احساس خوشبختی میکنی و چنان زندگیات معنادار میشود که به عمرت تجربه نکردهای؛ مخصوصاً وقتی قیافهی فرشتگان عزیزی را تصور میکنی که دارند اعمال آن روزت را ثبت میکنند؛ بندگان خدا از طرفی مجبورند (میفهمی مجبورند) آن روز را همچنان برایت روزه بنویسند و از سوی دیگر شاهد بودهاند که در کنار یخچال چه شکمی از عزا درآوردهای و بیچارهها هیچ کاری هم از دستشان برنمیآمد و الان هم برنمیخواهد آمد! خداییش ما هم بودیم، طبق وظیفه بهعنوان روزهدار ثبتش میکردیم؛ ولی خب همانجا خفهاش هم میکردیم که بعد از آن اگر عمری برایش باقی بود، حافظهاش بیشتر کار کند!/918/ی703/س