اختصاصی رسا/ عکسی از دوران جوانی حاج قاسم سلیمانی
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، در عکس ذیل که در آن به ترتیب از راست به چپ محمد ملکوتیان جانباز مغز و اعصاب، حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر 41 ثارالله و سردار شهید حاج محمدمهدی کازرونی سعدی را مشاهده میکنید برای اولین بار منشر گردیده است.
شهید کازرونی فرمانده طرح و عملیات لشکر 41ثارالله بود که اوایل سال ۱۳۵۶ یک خبر مثل توپ در روستای محل زندگی اش سعدی صدا کرد، »عکس شاه سر در مدرسه، گم شده.» مهدی شب قبل از دبیرستان نظامی به روستا آمده بود، عکس شاه را از سر در مدرسه پایین آورده و عکس الاغی را نقاشی کرده و جای عکس شاه گذاشته بود.
دموکراتها وقتی نیروهای سپاه تپه رادیو تلویزیون مهاباد را گرفتند، برای هر کس که سر مهدی کازرونی، مسؤول عملیات سپاه را تحویلشان دهد، ۴۰۰ هزار تومان جایزه گذاشتند..
هیأت حل اختلاف به نمایندگی از طرف دولت موقت به کردستان آمد و پس از جلسه با سران احزاب و گروهکها قرار گذاشتند که سپاه پاسداران منطقه را تخلیه کند. خبر که به بچههای سپاه رسید، مهدی رفت و یقهای «داریوش فروهر» را گرفت؛ سرش فریاد زد: «خائن! اگر تو را جای دیگر ببینم، اعدامت میکنم» و در جواب فروهر که گفت ما خدمتگذار این مملکت هستیم، مهدی گفت: «تاریخ قضاوت می کند.»
سردار سلیمانی در بیان بزرگ ترین ویژگی او یعنی شجاعت، گفت: من به جرأت قسم میخورم ذرهای ترس در وجود حاج مهدی کازرونی راه ندارد.
و اما شهید کازرونی سرانجام سال 1362 در عملیات والفجر4 در مریوان به شهادت رسید که هم رزمش در باره نحوه شهادت او چنین می گوید: خیلی پیشروی کرده بودیم، چند نفر از جلو به طرفمان میآمدند و قد یکی از آنها، حدود یک متر از بقیه بلندتر بود. همین باعث شده بود که تا هر کدام از بچهها، حدسی دربارهاش بزنند که کیست. جلوتر که آمدند حاج مهدی را شناختم که روی شانه یکی از عراقیها نشسته و اسلحهاش را به طرف بقیه گرفته بود با اینکه هر دو پایش زخمی شده بود، اما پنج عراقی را اسیر کرده و روی شانه یکی سوار شده بود تا به خط خودی برسد. بعدا خودش تعریف کرد که فقط یک گلوله داشته و با همان، یکی از عراقیها را که به طرفش حمله کرده بود میزند و بقیه را هم اسیر میکند،
گفتم: با این سماجتی که تو در کار عملیاتی داری باید طور دیگری شهید شوی، شهادتت باید خیلی سخت باشد، گفت: «هر چه خدا بخواهد همان میشود.» گلوله که آمد چیزی از پایین تنهاش نماند، اما حاجی با همان سماجت سرش را بالا آورده بود و به بدنش نگاه میکرد حاج یونس هول شده بود شاید هم ترسیده بود سرحاجی را بغل گرفت و داشت با دلهره اشهدش را میگفت، اما حاج مهدی با آرامش خودش را بالا گرفته بود و داشت به پایین بدنش نگاه میکرد برای اینکه حاج یونس را آرامش دهد با او هم نوا شد «اشهد ان لا اله الا الله»/874/ت302/ج