۱۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۸:۰۸
کد خبر: ۴۷۸۷۴۷
حجت‌الاسلام ذوعلم:

تفکر انقلاب اسلامی، هنوز زنده است

عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه گفت: دولت مدرن به ظاهر خود را دولت دموکرات و برخاسته از رأی مردم تعریف می‌کند ولی آنچه در واقعیت اتفاق می‌افتد این است که کنترل ابزارهای فرهنگی نظام آموزش و حتی نظام تولید علم در دولت مدرن در اختیار دولت است.
ذوعلم

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از فارس، دیکتاتوری پهلوی بر بسترهای اجتماعی و سیاسی خاصی شکل گرفت و در ادامه، پروژه‌ی دولت‌سازی مدرن در ایران را بسترسازی کرد. انقلاب اسلامی از بستر تعارضات دولت مدرن برخاست و با هدف دولت‌سازی اسلامی به پیروزی رسید و در قالب جمهوری اسلامی این هدف را دنبال کرد. ماهنامه خردنامه همشهری، برای واکاوی و مقایسه‌ بنیان‌های دولت مدرن و تفاوت‌هایش با دولت‌سازی اسلامی، به سراغ حجت‌الاسلام علی ذوعلم، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه رفته است. مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانیم:

 

به عنوان سؤال اول خوب است کمی در مورد مختصات دولت اسلامی صحبت کنیم. به نظر شما اگر بخواهیم دولت اسلامی را مفهوم‌شناسی کنیم چه می‌توان گفت؟

 باید به چند نکته‌ مقدماتی توجه کرد. اول این‌که وقتی از اسلام حرف می‌زنیم باید ببینیم منظور ما از اسلام دقیقا چیست. اگر از اسلام یک جهان‌بینی جامع را مراد کنیم که به دنبال نگرش خود همه‌ی ابعاد زندگی انسان را در بر می‌گیرد به یک نتیجه‌ می‌رسیم و اگر اسلام را با مسیحیت مقایسه کنیم و آنچه را که در عالم غرب درباره‌ی مسیحیت اتفاق افتاد، درباره‌ی اسلام هم صادق بدانیم، به نتیجه‌ی دیگری می‌رسیم.

امروز وقتی از دین و اسلام سخن به میان می‌آید، در خیلی از محافل روشنفکری همان نگاه غربی به دین تداعی می‌شود. غالبا دین را به عنوان امری شخصی و حاشیه‌ای که فقط ناظر به نیازهای معنوی انسان است تلقی می‌کنند. نگاه ما به اسلام این‌گونه نیست. تنها وقتی اسلام را شیوه‌ جامعی برای زندگی بدانیم می‌توان از دولت اسلامی سخن گفت.

در حقیقت نگاه اسلام به جامعه یک نگاه پراکنده و متفرق و مبتنی بر فردگرایی نیست. بلکه جامعه را یک امت تلقی می‌کند. بنابراین حاکمیت جامعه نوعی نمایندگی از طرف امت دارد که نظم و انسجام جامعه را تامین کند. بر این اساس مهم‌ترین شاخص دولت اسلامی این است که برآمده از متن جامعه است و می‌خواهد همان جهت‌گیری اصلی جامعه را سامان دهد.

نکته دوم این است که در دوره مدرن، دولت جایگاهی محوری و اثرگذار در همه‌ی لایه‌ها و ابعاد زندگی انسان‌ها پیدا کرد. تا سده‌های قبل دولت‌ها غالبا به شئون کلی ملی مانند دفاع ملی، نظم در جامعه و... می‌پرداختند. این‌ها در واقع اهداف دولت‌ها بود. منتها در دوره‌ی مدرن بر اساس نگاهی که در عالم سیاست انسان‌ها را به عنوان موجوداتی جدا از هم -با نگاه فردگرایی- تعریف کردند، وظیفه‌ی دولت این شد که افراد را سامان دهد به نحوی که مبتنی بر قرارداد اجتماعی، قدرت اقتصادی و سیاسی و حتی قدرت معنوی و فرهنگی جامعه را در دست داشته باشد و به یک معنا زمامدار واقعی و همه‌جانبه‌ی افراد باشد.

در حقیقت نگاه اسلام به جامعه نگاهی پراکنده و متفرق و مبتنی بر فردگرایی نیست. بلکه جامعه را یک امت تلقی می‌کند.

بنابراین حاکمیت جامعه، نوعی نمایندگی از طرف امت دارد که نظم و انسجام جامعه را تامین کند. بر این اساس مهم‌ترین شاخص دولت اسلامی این است که برآمده از متن جامعه است و می‌خواهد همان جهت‌گیری اصلی جامعه را سامان دهد. بنابراین نه در بعد فرهنگی، نه در بعد اقتصادی و نه در بعد سیاسی به هیچ وجه تحمیلی بر مردم نیست. در حقیقت نظام دولت اسلامی مبتنی بر دیدگاه امت و امامت است. این با مفاهیم دولت در دوره‌ی مدرن در غرب تفاوت آشکاری دارد.

آنچه در تاریخ دوره‌ی پهلوی اتفاق افتاد، شکل‌گیری دولت مدرن در کشور ما بود. دولتی که یک نسخه‌برداری ناقص از دولت مدرن غربی بود و در ذات خود وابستگی و تبعیت از نظام سلطه‌ غرب را داشت.

اساسا سازوکار شکل‌گیری دولت پهلوی این بود که جامعه‌ی ما را در جهت دنباله‌روی از نظام سلطه آماده کند و در خدمت آن‌ها قرار دهد. در دوره‌ی پهلوی به جهت این‌که نگاه دولت به خود و به سیاست نگاهی ابزاری و سلطه‌گرا بود، جامعه‌ بیشترین محنت‌، رنج‌ و فشار را تحمل کرد. در حقیقت پیروزی انقلاب اسلامی، در توقف این روند و تغییر جهت رابطه‌ی بین مردم و دولت می‌تواند تعریف شود. بزرگ‌ترین هدف انقلاب این بود که این روند را متوقف کند و در روند صحیح اسلامی قرار دهد.

چند شاخص در باب تفاوت دولت اسلامی و دولت مدرن ذکر کردید، چه تفاوت‌های دیگری را می‌توانید بیان کنید؟

اولین خصوصیت این است که دولت مدرن خود را برآمده از یک قرارداد اجتماعی بین دولت و مردم تلقی می‌کند و نه بیشتر از آن! رسالتی که برای خود قائل است این است که تنها بتواند منافع و آنچه را که خواسته‌ی مردم است تامین کند ولی دولت اسلامی ضمن این‌که باید پایبند تعهدات خود نسبت به مردم باشد، نوعی مسئولیت الهی و معنوی هم دارد که در حقیقت فقط پاسخگوی مردم نیست.

نکته‌ی دوم رسالت دولت است. در دولت مدرن حداکثر رسالت دولت در تامین رفاه، آزادی‌های قانونی و امنیت جامعه محدود می‌شود در حالی که دولت اسلامی علاوه بر این‌که این وظایف را بر عهده دارد زمینه‌ساز تعالی و رشد جامعه هم هست.

نکته‌ی سوم این‌که دولت مدرن تعارض و تضادی دائمی بین خود و مردم احساس می‌کند. در حقیقت در نظام‌های سیاسی مدرن، مردم و حاکمیت رقیب یکدیگر هستند و هر کدام می‌خواهند منافع دیگری را محدود کنند. ولی نگاه اسلام به دولت این‌گونه نیست بلکه دولت و جامعه -یا بهتر است بگویم امت و نظام حاکمیت- در یک مسیر و با یک هدف شکل می‌گیرند و خود را تعریف می‌کنند.

نکته‌ی چهارم این است که در دولت مدرن انتساب دولت به مردم و مقوله‌ی دموکراسی بیشتر ابزار و قالبی است که تامین‌کننده‌ی منافع سرمایه‌داران باشد؛ همان‌طور که امروز در غرب این مسئله مطرح است و غلبه‌ی سرمایه‌داری بر ارزش‌های جامعه مشاهده می‌شود. ولی در دولت اسلامی اساسا جهت‌گیری دولت و مردم کاملا همسوست و اقتدار دولت برآمده از خواست حقیقی مردم است. باید پیوندی عاطفی و اعتقادی بین جامعه و حاکمیت وجود داشته باشد تا بتوانیم این دولت را اسلامی بدانیم.

دولت مدرن به ظاهر خود را دولت دموکرات و برخاسته از رای مردم تعریف می‌کند ولی آنچه در واقعیت اتفاق می‌افتد این است که کنترل ابزارهای فرهنگی نظام آموزش و حتی نظام تولید علم در دولت مدرن در اختیار دولت است. امروز پشتوانه‌ مراکز علمی را مراکز اقتصادی در اختیار می‌گیرند. با اقتصادی کردن علم، نوعی حاکمیت نامرئی برای دولت مدرن در این عرصه حاصل شده است به طوری که اساسا فرهنگ، خارج از طراحی و برنامه‌ریزی دولت نمی‌تواند شکل گیرد. به خصوص با سیطره‌ی رسانه‌ای و تمرکز و اقتداری که در بنیان‌های فضای مجازی شکل گرفته است، این کنترل به گونه‌ای نامرئی و به عمیق‌ترین شکل خود صورت می‌گیرد و آنچه امروز به عنوان استعمار فرانو در نسبت بین کشورهای سلطه‌گر با سایر نقاط جهان مطرح است، در همین بستر تعریف می‌شود.

ممکن است دولت اسلامی هم از برخی ساختارهای غربی استفاده کند. به نظر شما جامعه‌ی دینی چطور با دولت مدرن متکی به قانون اساسی و تحزب پیوند می‌خورد؟ آیا دو مفهوم دولت و اسلام به این معنا قابل جمع هستند؟

در واقع باید دولت مدرن را به دو سطح تفکیک کنیم. یک سطح قالب‌ها و ابزارهاست و سطح دیگر رویکردها و مبانی نظری است. در سطح رویکردها و مبانی نظری اساسا دولت اسلامی نمی‌تواند با مبانی نظری و بینشی دولت مدرن سازگار باشد چون همان‌طور که اشاره کردیم مبنای تحلیل، کسب، توزیع و اعمال قدرت در دولت اسلامی با دولت‌های مدرن کاملا متفاوت است.

و لیکن در سطح قالب‌ها و ابزارها همان‌طور که به بحث تحزب و قانون اساسی اشاره کردید، با تجربه‌ای بشری مواجه هستیم که لزوما با مبانی نظری ارتباط وثیق و علت و معلولی برقرار نمی‌کند. من می‌خواهم این نکته را عرض کنم که اگر امروز در جامعه و قانون اساسی خود تحزب را به رسمیت شناختیم به هیچ وجه به این معنا نیست که از دولت مدرن پیروی کردیم. بلکه به این معناست که از تجربه‌ی این ابزارها و قالب‌ها استفاده کردیم.

به این خاطر که در قانون اساسی، مبانی نظری نظام سیاسی را تبیین می‌کنید. مبانی نظری می‌تواند مبتنی بر دیدگاه قرارداد باشد یا مبتنی بر دیدگاه الهی. همان‌طور که در قانون اساسی ما هم به صراحت بحث توحید، نگاه به کرامت انسان، اعتقاد به معاد، عدل، امامت و نبوت مطرح شده است.

تحزب نیز چنین است. تحزب اگر به معنی سازمان‌یافتگی جامعه برای مشارکت سیاسی جهت‌دار و اثرگذار باشد -که معنای درست همین است- ابزار و قالبی برای تامین مشارکت جامعه به حساب می‌آید ولی قطعا کارکرد تحزب و قانون اساسی در دو نگاه مدرن و اسلامی به بحث دولت متفاوت است و مبتنی بر مبانی نظری‌ای است که عرض کردم.

آنچه در 300-200 سال اخیر در کشورهای غربی می‌بینیم مانند نهاد قانون اساسی، تفکیک قوا، ایجاد پارلمان، بحث تحزب و از این قبیل، برای اداره‌ی حکومت با هر مبنای نظری، ابزارهای مناسبی است؛ چه مبنای قدرت را صرفا قرارداد اجتماعی قرار دهید چه نگاه الهی و توحیدی.

قانون اساسی در واقع می‌تواند شفاف‌کننده‌ی این نگاه باشد.

من فکر نمی‌کنم اگر در کشوری با قانون اساسی و تحزب و حتی نهاد انتخابات مواجه بودیم می‌توانیم بگوییم آن دولت لزوما مدرن است. وقتی سخن از مدرنیته به میان می‌آید بحث معنای لغوی آن نیست بلکه بحث تجدد و نوگرایی، بازسازی ابزارها و روش‌ها و پیشرفت تجربه‌ی بشری است. در واقع مدرنیته یک مکتب و نگاه اعتقادی بر مبنای لیبرالیسم و اومانیسم است.

بنابراین جنبه‌های نگرشی و ایدئولوژیک مدرنیته از جنبه‌های قالبی کاملا قابل تفکیک است. به همین جهت کسانی که این تفکیک را قائل نمی‌شوند صرف این‌که می‌بینند نظام جمهوری اسلامی نظامی مبتنی بر انتخابات و پارلمان است، آن را حمل بر این می‌کنند که ما هم به نحوی مدرنیته را قبول کرده‌ایم. می‌خواهند بگویند اگر به ظاهر می‌گویید نگاه دولت اسلامی داریم، بالاخره در وادی دولت مدرن وارد شده‌اید. تفکیک بین لایه‌های عمیق نظری و فلسفی و لایه‌های ابزاری و قالبی بسیار مهم است.

نقش مدرنیته در تحول ساختاری در دولت ایران در طول تاریخ مخصوصا در دوره‌ پهلوی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

زمانی که مدرنیته در غرب شکل گرفت در خود نگاه سلطه‌گری به دیگران داشت. بحث‌هایی که جان لاک در مورد مناطق پیرامونی مرکز قدرت سلطه بیان کرده است کاملا بحث مشروعیت استعمار را تئوریزه کرده و آن را به عنوان یک اصل فلسفی تبیین کرده است.

کشور ما هم از این قاعده مستثنی نبوده است. اتفاقی که در دوره‌ی مشروطیت رخ داد این بود که به جای آن‌که مشروطیت برای ما راه را باز کند تا بتوانیم به اهداف و مقاصد کسانی که در مشروطیت فداکاری کردند و شعار عدالت‌خواهی و قانون‌خواهی سر دادند برسیم، برای این‌که نگاه سلطه‌گر اقطاب مدرنیته در کشور ما فراهم شود راه را باز کرد.

در واقع مدرنیته از آغاز به عنوان پیش‌فرض، جهان را به دو بخش تقسیم کرد؛ مدیران جهانی و کسانی که باید در خدمت این مدیران باشند. جایگاه کشورهای دیگر در رده‌ی دوم قرار گرفت. با همین پیش‌فرض مداخلات کشورهایی مانند انگلیس و –بعدها- آمریکا در کشور ما شکل گرفت.

بر اساس اسناد تاریخی آنچه در روی کار آمدن رضاشاه موثر بود در واقع اراده‌ی دولت انگلیس بود. انگلیس به نظم جدیدی در کشور ما نیاز داشت تا بتواند مستعمرات خود را در ناحیه‌ی شرقی ایران حفظ کند.

بنابراین در کشور ما این قالب‌های جدید و دولت مدرن اولا به صورت شکلی و قالبی به وجود آمد و ثانیا به عنوان ابزار، زمینه‌ساز سلطه‌ی دیگران بود. شما می‌بینید که قرارداد نفت در دوره‌ی رضاخان کاملا به نفع انگلیس تدوین می‌شود و رویکرد مدرن شدن ظاهری کشور در مسیری است که بیشتر خواست غربی‌ها را تامین می‌کند.

نیکی‌آر در کتاب خود تحلیل کرده است که چگونه مدرنیزاسیون در ایران در دوره‌ی پهلوی، ظاهری و در جهت اهداف و منافع دولت‌های غربی بود.

یک دولت استبدادی با یک تغییر ظاهری، از استبداد محض و سلطنت مطلقه به مشروطه‌ی ظاهری و تظاهر به برخورداری از نمودهای دولت مدرن رسید!

دولت مدرن پهلوی در چه بستری شکل گرفت؟ زمینه‌های شکل‌گیری این دولت در ایران چه بود؟

عوامل و زمینه‌های مختلفی موجب می‌شود تا دولتی با جهت‌گیری خاصی در یک کشور شکل گیرد. در مورد پهلوی‌ها قطعا یکی از مهم‌ترین عوامل، نیاز انگلستان به وجود دولتی ثابت و مستقر در ایران بود.

زمینه‌های داخلی هم وجود داشت. در آن زمان نگاه طیف روشنفکران ما به غرب، نگاهی حسرت‌آلود و غرب‌پذیرانه بود. در آن زمان می‌بینید که چهره‌های سرشناس تحصیل‌کرده و فرنگ‌رفته‌ی ما که باید با استبداد و خفقان مخالف باشند، کاملا با دولت پهلوی همراهی می‌کنند؛ چراکه شاخص‌هایی که از مدرنیته و ترقی می‌شناسند کاملا ظاهری و صوری است. شاخص‌های واقعی و ریشه‌دار نیست. در آن زمان گفتمانی به نام گفتمان ترقی در کشور ما شکل گرفت که شاخص‌های ترقی را در هم‌شکلی با غرب در ایجاد کارخانه‌، جاده و ساختمان‌های شکیل و زیبا می‌دید نه دولتی که به اراده و خواست و آرمان‌های مردم بها دهد. این زمینه‌ی داخلی هم قطعا در شکل‌گیری دولت پهلوی موثر بود.

جنبه‌ی سومی که وجود داشت شکست مشروطیت در ایجاد نظم جدید بود. وقتی در کشوری نظم سیاسی قبلی مورد چالش قرار می‌گیرد، اگر نظم سیاسی مستحکم مستقری ایجاد نشود خودبه‌خود در جامعه هرج‌ومرج و ناامنی ایجاد می‌شود و این‌ها زمینه را برای ظهور یک قدرت استبدادی فراهم می‌کند.

در سال‌های گذشته شاهد بودیم که مثلا در مصر وقتی نظم قدیم با جنبش گسترده‌ی مردمی و جریان بیداری اسلامی به چالش کشیده می‌شود و از بین می‌رود، چون نظم جدید نمی‌تواند مستقر شود خودبه‌خود زمینه برای شکل‌گیری استبداد جدید فراهم می‌شود.

در کشور ما مجموعه‌ی این عوامل موثر بوده است. نوعی عقب‌ماندگی تاریخی هم در جامعه داشتیم که آن را هم نباید نادیده گرفت. به هر حال جامعه‌ی ما در دوره‌ی قبل از پهلوی هم دچار استبداد ریشه‌داری بود. در دوره‌ی قاجار و قبل از آن، در فرهنگ سیاسی جامعه، نگرش‌های نوگرا و نواندیشانه‌ای وجود نداشت که بتواند جامعه را در مسیر درستی پیش ببرد. نخبگان ما هم به غفلت‌، تنبلی‌ و سستی‌های مزمن دچار بودند.

این‌ها هم زمینه‌هایی است که در بستر تاریخی باید به آن‌ها توجه کرد. همه‌ی این موارد زمینه‌ها و عوامل شکل‌گیری دولت پهلوی را تسهیل کرد. به هر حال دولتی شکل گرفت که در ظاهر مدرن و ترقی‌خواه بود ولی در درون، دولتی وابسته، فاسد و استبدادی بود که استبدادش را به قوی‌ترین وجوه و سخیف‌ترین ابزارهایی که ممکن بود اعمال می‌کرد.

نقد بنیادین انقلاب اسلامی به دولت عصر پهلوی چه بود و چه پاسخی به این دولت‌سازی تحمیلی داد؟

تفکر انقلاب اسلامی در جامعه‌ی ما ریشه‌دار بود. به هر حال بنیادهای اعتقاد دینی مانند مبارزه با ظلم و بی‌عدالتی در جامعه وجود داشت. این همان چیزی است که موجب شکل‌گیری نهضت مشروطه و بعدها نهضت ملی شدن صنعت نفت شد. این‌ها در واقع خمیرمایه‌های اصلی حرکت مردم را شکل داده بود.

در دهه‌ی 50 می‌بیینم که حرکت‌های گروه‌های مبارز (عمدتا گروه‌های مبارز مذهبی و بعضا گروه‌های مبارز غیرمذهبی) یک‌صدا علیه رژیم پهلوی است و جوانان، نخبگان، روشنفکران و روحانیان با آثار و نتایج رژیم پهلوی مقابله می‌کنند.

نکته‌ دوم شکل‌گیری بینش صحیح و تعمیق نگاه اسلامی در جامعه‌ی جوان ما بود. تلاش‌های کسانی مانند شهید مطهری، شهید بهشتی و... موجب شد که تفکر اسلامی-انقلابی در جامعه تقویت شود. در دانشگاه نیز کسانی مانند مهندس بازرگان و دکتر شریعتی تاثیر داشتند. در حوزه‌ی علمیه‌ی قم نیز حرکت‌های فکری علامه طباطبایی نقش بسیار زیادی داشت. در میان روحانیت شهرهای مختلف هم تفکر اسلام مبارز توسعه پیدا کرد و قطعا نقطه‌ی عطف این حرکت 15 خرداد سال 42 بود که نهضت روحانیت به رهبری امام (ره) به اوج رسید.

در واقع مردم وفاداری خود را به امام (ره) نشان دادند. در فاصله‌ی سال 42 تا 57 (حدود 15 سال) فکری که امام (ره) بذر آن را در محیط حوزه و دانشگاه پاشید، رشد یافت. در دهه‌ی 50 تلقی دانشجویانی که پای سخنرانی محروم دکتر شریعتی بودند این بود که مرحوم شریعتی همان حرکت امام (ره) را تبیین می‌کند. شما اگر کتاب «امت و امامت» شریعتی را خوانده باشید می‌بینید که چگونه دیدگاه ولایت فقیه -که امام (ره) از زاویه و زبان فقهی مطرح کردند- به زبان جامعه‌شناختی مطرح می‌شود.

اگر سخنرانی مرحوم بازرگان را قبل از انقلاب ببینید متوجه می‌شوید که اسلام سیاسی را مطرح می‌کند و این انتظار را دارد که علما به میدان مبارزه بیایند و در مقابل رژیم پهلوی ایستادگی کنند. این حرکت‌ها در این جهت بود که بنیان‌های اصلی و بسترسازی اجتماعی را ایجاد کنند و با توجه به شکست دولت پهلوی در وعده‌هایی که به مردم می‌داد (تمدن بزرگ و...) جامعه‌ای درست کنند که دولت پهلوی و اساسا نظام شاهنشاهی نمی‌توانست ماباِزایی برای آن باشد.

یعنی صرفا به لحاظ کارآمدی پاسخگوی نیازهای جامعه نبود؟

هم ناکارآمد بود و هم نامشروع. حتی اگر کارآمد می‌بود -که قطعا نبود- نامشروع بودنش برای جامعه بیشتر بروز داشت.

اساسا عملکرد یک دولت زمانی قابل بررسی است که مشروعیت داشته باشد. دولت پهلوی قدرتی که تعلق به ملت داشت از ملت غصب کرده بود و در جهت منافع و مصالح خود و بیگانگان به کار می‌برد. اگر در جایی هم از طریق این قدرت -که برای مردم است- خدمتی به جامعه می‌کرد، خود آن تصرف هم نامشروع بود.

جامعه با فکر اسلامی به این بلوغ سیاسی دست پیدا کرد که اساسا حاکمیت از آن حاکمان نیست بلکه از آن خداوند است و این قدرت باید در جهت منافع مردم و مصالح و رشد جامعه به کار برده شود. بنابراین مشکل اصلی جامعه‌ی ما با دولت پهلوی صرفا در بحث کارآمدی و مقبولیت نبود بلکه اساسا آن را نامشروع می‌دانست و می‌خواست قدرت سیاسی به دست خود ملت باشد.

به عنوان سوال آخر و جمع‌بندی بحث، مولفه‌های اصلی دولت‌سازی انقلاب اسلامی را چه می‌دانید؟

نقطه‌ قوت انقلاب اسلامی این بود که با درایت و دوراندیشی امام و حکمتی که در رهبری ایشان وجود داشت، از آغاز همه‌ی تصمیم‌سازی‌ها و تصمیم‌گیری‌ها به خود ملت محول شد. حضرت امام (ره) از قبل از پیروزی انقلاب مطرح کرد که اگر انقلاب پیروز شود قانون اساسی را خود ملت و نماینده‌های آن باید تعیین کنند و خود ملت باید به قانون رای دهند و نمایندگان را تعیین کنند. یعنی تکیه‌ی انقلاب اسلامی کاملا به ملت بود.

ملت ما هم بر اساس اسلام قیام کرده بود. آرمان‌های اسلام، انگیزه‌های شهادت‌طلبانه و رویکرد فرهنگ کربلایی و عاشورایی ملت را به حرکت درآورده بود. آن زمان‌ که امام گفت «میزان رای ملت است»، بلافاصله این را بیان کرد که ملت اسلام را می‌خواهد. یعنی امام می‌دید که ملت به دنبال اسلام هستند.

این زمینه‌ای برای دولت‌سازی فراهم کرد که تمام اختیار را به خود ملت داد. این خود نکته‌ی بسیار مهمی بود. برای همین می‌بینیم در فاصله‌ی کمتر از دو سال بعد از پیروزی انقلاب همه‌ی نهادهای قانونی کشور بر اساس رای و انتخاب مردم شکل گرفته و خود نظام جمهوری اسلامی -که برآمده از انقلاب اسلامی است- به عنوان یک نظام مردم‌سالار تعریف شده است.

خوشبختانه تفکر انقلاب اسلامی همچنان زنده است. یعنی انقلاب اسلامی به عنوان یک رویداد پایان یافت ولی به عنوان یک تفکر و گفتمان جریان دارد و در جهان اسلام در حال توسعه است. آنچه امروز در منطقه می‌بینیم و این‌که آمریکا به عنوان قطب سلطه‌گری در تحقق اهداف خود کاملا با شکست مواجه می‌شود، ناشی از زنده بودن انقلاب اسلامی است.

با این حال جمهوری اسلامی به عنوان یک دولت، امروز باید مورد بررسی، نقد و روانکاوی قرار گیرد تا ببینیم چگونه می‌تواند در ارتقای کارآمدی و توانمندی خود تلاش کند.

دولت اسلامی زمانی قابل طرح است که ما اسلام را نه به عنوان یک دین فردی و شخصی بلکه به مثابه‌ی یک دین اجتماعی و سیاسی که دغدغه جامعه را دارد بشناسیم.

دولت مدرن را هم باید در دو لایه تحلیل کنیم؛ لایه‌ی اول لایه‌ی اعتقادی، فلسفی و نگرشی دولت مدرن است که قطعا با نگاه اسلامی به مقوله‌ی دولت و قدرت در تعارض است؛ یعنی دولت اسلامی نمی‌تواند یک دولت لیبرال یا دولتی مبتنی بر اومانیسم باشد.

در لایه‌ی دوم که لایه‌ی ابزارهاست، می‌توانیم از آنچه بشر در دوره‌ی جدید به دست آورده -و تجربه‌ی موفق آن- استفاده کنیم؛ همانند برخورداری از قانون اساسی و پارلمان، نهاد نظارت بر دولت و رای دادن مردم. این‌ ابزارها و قالب‌ها نتیجه‌ی تلاش فکری و تجربی بشر بوده است و باید از آن‌ها استفاده کرد.

در واقع ما یک دولت اسلامی پیشرفته تاسیس کردیم. دولت و حکومت اسلامی ما یک حکومت اسلامی متعلق به قرن سوم و چهارم هجری یا متعلق به مناطقی شبیه عربستان و... نیست. این هنر انقلاب اسلامی بوده که توانسته بین ابزارها و قالب‌های جدید و آن نگرش اصیل اسلامی تلفیق انجام دهد و صورت جدید دولت اسلامی را ارائه دهد.

در حقیقت ما صورت جدیدی از دولت اسلامی را طراحی کردیم که قانون اساسی نماد آن است و در واقع آن را طراحی می‌کند. امروز قانون اساسی جمهوری اسلامی در خیلی از کشورهای اسلامی به عنوان یک الگو مطرح است که توانسته بین وفاداری به بنیان‌ها و ارزش‌های اسلامی و در عین حال رای مردم را جمع کند و حقوق ملت را با حداکثر ظرفیتی که قابل تصور است تبیین کند.

نکته‌ آخر هم این است که به هیچ وجه نباید فکر کنیم تفاوت‌های فلسفی، نظری و نگرشی بین مدرنیته و اسلام به این معناست که از قالب‌ها، ابزارها و شیوه‌های مدرن اداره‌ی دولت و حکمرانی استفاده نکنیم. من فکر می‌کنم ما حتی بیشتر از آن‌که تاکنون استفاده کرده‌ایم می‌توانیم از روش‌ها و راهکارها و فرآیندهایی که در تجربه‌ی بشری حاصل شده است، اقتباس کنیم و از آن در مسیر تقویت و ریشه‌دار کردن و ارتقای کارایی دولت اسلامی خود استفاده کنیم./1325//102/خ

ارسال نظرات