آیا کربلا مصداق مذاکره است؟
به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، حجتالاسلام علی نصیری از استادان حوزه و دانشگاه، در نوشتاری نسبت به اظهارات برخی افراد نسبت به اینکه کربلا مصداق مذاکره است، واکنش داد.
در ادامه میتوانید این نوشتار را مطالعه فرمایید.
بحثی که قصد دارم به آن بپردازم، امروز در فضای سیاسی و مطبوعاتی و سایبری کشور بازتاب وسیعی پیدا کرده است و دوستان از بنده خواستند که نظر خودم را درباره آن بیان کنم. محور بحث، حول این مطلب است که آیا در کربلا مذاکرهای صورت گرفت یا نه؟ چون عدهای بر این نکته تأکید میکنند که در جریان کربلا مذاکره صورت گرفت.
بحث من ناظر به ادعایی است که آقای سروش محلاتی و آقای غرویان در این خصوص مطرح کردهاند. نکتهای که در ابتدا باید به آن اشاره کنم این است که به نظر میرسد، این موضوع کمتر با یک نگاه زلال علمی بررسی شده است و بیشتر اظهار نظرهای درباره این موضوع، متأثر از یک جو سیاسی است. بحث مذاکره میتواند به صورت علمی و تخصصی بررسی شود.
اما دولت و طرفداران آن میخواهند از این بحث مذاکره برای تقویت برجام استفاده کنند و این باعث میشود که نسبت به این مطلب کاملا نگاه مدافعانه داشته باشند. از آن طرف هم چون عدهای به اصل برجام و نتایج حاصل از آن معترض هستند، بعضاً در تحلیل این مسأله از مدار نقد علمی خارج شدهاند. کسانی که میخواهند در این مباحث وارد بشوند، ابتدا باید از این جو سیاسی فارغ بشوند تا بتوانند درباره آن به یک تحلیل درست دست پیدا کنند.
نکته دوم درباره اصل مسأله صلح و مذاکره و آشتی از منظر اسلام و فارغ از قضیه کربلا است. چه کسی میتواند در صلحخواهی اسلام تردید کند؟ چه کسی میتواند در این مسأله تردید کند که از منظر اسلام در جایی که میتوان با گفتوگو مسألهای را حل کرد، جنگ جایز نیست؟ ما وقتی آیات مربوط به جهاد را بررسی میکنیم، متوجه میشویم که این آیات مربوط به جایی بوده است که راهی جز قتال و جهاد باقی نمانده است.
ما در کلاس خارج فقه کتاب الجهاد که به مدت دو سال روایات مربوط به جهاد و دفاع را در آن بررسی میکردم، به شواهد شگفتآوری در این مسأله رسیدم. من در مقاله آتش بس هم که حدود هشت سال پیش در دایرهالمعارف قرآن چاپ شد، این بحث هدنه را ذیل آیه «وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّىٰ يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْلَمُونَ»(توبه/6) آورده بودم.
در فقه و در ذیل این آیه مطرح شده است که اگر در جنگ، کافری از شما درخواست آرام کردن جنگ را داشته باشد تا بتواند سخن خدا را بشنود، باید جنگ را متوقف کرد. البته در آنجا فقها شرط توقف جنگ را این مسأله قرار دادهاند که قصد آن کافر نیرنگ و فریب نبوده باشد. در روایات ما هم وارد شده است که دستور میدادند جنگ را از بعدالظهر شروع بکنند و دلیل این مسأله را هم این مطلب عنوان کردهاند که اگر جنگ از بعدالظهر شروع بشود، زودتر شب میشود و خونهای کمتری به زمین میریزد و مردم هم در شب فرصتی به دست میآورند که در شب کمی درباره جنگ تامل کنند و چه بسا با این تأمل از جنگ دست بکشند.
در ابواب مربوط به کتاب الجهاد این مسأله آمده است که اگر از طرف دشمن اعلام هدنه(آتش بس) بشود و ادنی المسلمین هم این آتشبس را بپذیرد، جنگ باید متوقف بشود. اساساً اسلام در هیچ زمینهای آغازگری جنگ را مورد پذیرش قرار نداده است. در خود داستان کربلا هم زمانی که لشکر حر به امام حسین(ع) رسید، زهیر به حضرت پیشنهاد کرد که به اینها حمله کنیم، ولی امام حسین(ع) نپذیرفت.
صبح عاشورا هم وقتی شمر به پشت خیام آمد و به امام حسین(ع) اهانت کرد، مسلم بن عوسجه میخواست تیری به او بزند که امام(ع) مخالفت کرد و فرمود که ما آغازگر جنگ نیستیم و نیز سفارش اسلام به اینکه قبل از جنگ باید با دشمن گفتوگو کرد و او را به حق دعوت کرد و چه بسا اینها با گفتوگو برگردند و امیرمؤمنان(ع) در هر سه جنگ خود به این مطلب عمل کرد.
در جنگ جمل، نصیحتهای حضرت باعث شد که زبیر از جنگ با ایشان پشیمان بشود و در جنگ نهروان هم حضرت با سخنرانیهای متعدد خود برای خوارج، باعث شد که 8 هزار نفر از لشکر دوازده هزار نفری آنها از دیگر خوارج جدا بشوند. در جنگ صفین هم ما دعوت دشمن به پذیرش حق را در سیره حضرت میبینیم. بنابراین مسأله گفتوگو و دعوت دشمن به پذیرش حق و به صورت مسالمتآمیز یکی از مسائل اساسی در اسلام است که به منظور جلوگیری از ریختن خونهای بیشتر صورت میگیرد و این تا جایی ادامه پیدا میکند که منجر به ذلت و ضعف مسلمانان در مقابل کفار نشود. بنابراین جنگ آخرین راهحل برای مقابله با جریانهای باطل در اسلام است.
حال به مسأله کربلا برگردیم. آیا واقعا در کربلا مذاکرهای انجام شد؟ این یک مسألهای است که باید به صورت جدی مورد بررسی قرار بگیرد. یک مسأله بسیار بنیادینی که مشکلات زیادی در تحلیل قضایای عاشورا به وجود آورده است، مسأله تحلیل رفتار امام و یا به طور خاص مسأله علم امام است. آقای صالحی نجف آبادی که کتاب شهید جاوید را نوشت، بر اساس یک سری روایات به این نتیجه میرسد که امام از مسأله شهادت خود بیخبر بود و اساساً برای تشکیل حکومت قیام کرد، ولی با بیوفایی کوفیان و حوادث دیگر مواجه شد و به هدف خود نرسید و این دیگاه علم امام را مورد خدشه قرار میدهد.
حال سؤال این است که راه حل این مسأله چیست؟ چون اگر ما بپذیریم که امام حسین(ع) از شهادت خود بیخبر بود، علم امام را زیر سؤال بردهایم و از طرف دیگر اگر معتقد باشیم که امام به همه امور به صورت مطلق علم دارد با بعضی از رفتارهای حضرت در کربلا که نشان میدهد حضرت در ظاهر دارای تردیدهایی است چه باید بکنیم؟ حل این مسأله متوقف بر این است که توجه داشته باشیم ما دو گونه رفتار داریم؛ یک: رفتار ملکی، دو: رفتار ملکوتی.
خدای متعال به این مسأله در سوره کهف و داستان همراهی موسی(ع) با خضر(ع) اشاره کرده است. در آنجا رفتار و تحلیل موسی یک رفتار ملکی است و به همین دلیل هم نسبت به کارهای خضر(ع) اعتراض میکند. اما رفتار خضر(ع) ملکوتی و باطنی است و به همین دلیل کارهای انجام میدهد که برای موسی(ع) قابل توجیه نیست.
ما دقیقا همین مطلب را در تحلیل رفتارهای اهلبیت(ع) داریم. ما از طرفی در جریان کربلا میبینیم که امام حسین(ع) در مواضع مختلف و از جمله آغاز حرکت خود در ماه رجب میفرماید من در این حرکت به شهادت میرسم و در این زمینه بیانها و تعبیرات مختلفی دارند. از جمله اینکه حضرت میفرماید: «لقد شاء الله أن يراني قتيلاً و أن يرى نسائي و أطفالي سبايا» و از این تعابیر باز هم حضرت دارند و این از جمله رفتار ملکوتی و باطنی حضرت نسبت به هستی محسوب میشود.
اما امام یک رفتار ملکی هم دارد و رفتار ملکی آن حضرت، آن دسته از رفتاری است که ایشان بروز میدهد و این مسأله درباره دیگر اهلبیت(ع) هم صادق است. بر اساس رفتار ملکی، گویا امام آن پرونده علم ملکوتی و باطنی خود را باز نمیکند و بر اساس ظواهر با مردم گفتوگو میکند و این همان مسألهای است که در کتاب کافی، بابی تحت عنوان «ان الائمه اذا شاؤوا ان يعلموا» وارد شده است و دقیقا اشاره به همین مطلب دارد.
یعنی بنای امام در رفتارهای خودش، بر عمل به علم ملکوتی و باطنی نیست، بلکه بنای امام بر علم ظاهری و ملکی است. ائمه اطهار(ع) یا اساساً نمیخواهند پرده کنار برود و بنا ندارند که از علم ملکوتی خود استفاده کنند و یا اگر هم پرده کنار رفت، بنایی ندارند که رفتارهای خود را بر مبنای آن علوم باطنی و ملکوتی تنظیم کنند. در خطبه 128 نهج البلاغه که در مورد ملاحم و پیش بینیها است، امیرمؤمنان(ع) حمله مغول را پیشبینی میکنند.
حمله مغول در سال 666 هجری قمری اتفاق افتاد. حضرت در آنجا میفرماید: «كَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً كَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطَرَّقَةُ يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَ الدِّيبَاجَ وَ يَعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ الْعِتَاقَ وَ يَكُونُ هُنَاكَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ حَتَّى يَمْشِيَ الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ وَ يَكُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُورِ»، مانند آنست كه من آنها را مىبينم گروهى هستند كه چهرههاشان مانند سپر چكّش خورده است، لباسهاى ابريشمين و ديبا مىپوشند و اسبهاى نيكو يدك مىكشند.
از آن طرف امامی که حدود 600 سال بعد را پیشبینی میکند، خطاب به یکی از کارگزاران خود فرمود: «فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي»، چون پدر تو انسان خوبی بود، من فریفته شدم. در اینجا باید گفت که یا حضرت اساسا نخواست که پرده کنار برود و نخواست که به این مطلب علم باطنی داشته باشد و یا دید، ولی علم باطنی خود را مبنای رفتار خود قرار نداد و من این تحلیل دوم را بیشتر میپسندم.
اساساً مذاکره یک ماهیت مشخصی دارد. مذاکره یک خصوصیاتی دارد که با توجه به آن خصوصیات به نظر من در کربلا اساسا مذاکرهای اتفاق نیفتاد. امام حسین(ع) از روز اولی که حرکت خود را آغاز کرد به همگان اعلام نمود که قیام من یک مبارزه است. طرف مقابل امام حسین(ع) هم یک جریان فاسق و ملحد بود که هدف نهاییاش نابودی اصل اسلام بود. آیا این دو جبهه قابل مذاکره هستند؟ و اساساً این دو جبهه بر سر چه موضوعی میخواهند با هم مذاکره کنند؟
آیا امام حسین(ع) که خود قیام بر علیه یزید را آغاز کرده و بر علیه حکومت طاغوت خروج کرده است، حاضر به مذاکره میشود؟ امام حسین(ع) فرمود: «من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا لعهد الله مخالفا لسنة رسول الله يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا علي الله أن يدخله مدخله» این سخنان حضرت، بر لزوم مبارزه با طواغیت تأکید دارد.
پس چطور ممکن است کسی که همه را به قیام بر علیه طواغیت فراخوانده و خود اولین خروج کننده بر طاغوت بوده است، به طرف مقابل پیشنهاد مذاکره بدهد؟ این حرف به این معنا است که این مطلب را به امام حسین(ع) نسبت بدهیم که ایشان قصد خروج بر حکومت وقت را داشت، ولی وقتی متوجه شد که در ابن راه کسی همراه او نیست، زبان به عذرخواهی از حکام وقت گشود. با این طرز تفکر ما امام حسین(ع) را به عقبنشینی از مواضعی معرفی میکنیم که خود ایشان، مواضع پیامبر(ص) معرفی میکند.
آخرین نکتهای که قصد دارم مطرح کنم این است که پس با این حساب معنای بعضی از سخنان و گفتوگوهای حضرت در کربلا چیست؟ باید به این نکته دقت داشت که دستگاه اموی با زر و زور تزویر، مردم کوفه را فریب داده بود و باعث شده بود که آنها نتوانند تصمیم درستی بگیرند. از طرفی بالاخره کوفیان از کسانی بودند که پای منبر امیرمؤمنان(ع) بزرگ شده بودند و از قدیم با حضرت آشنایی داشتند و سزاوار نبود که با جنگ با امام حسین(ع) اهل دوزخ بشوند. بنابراین تمام تلاش حضرت این بود که در عین مبارزه با طواغیت بنیامیه، تا جایی که ممکن است جلوی جهنمی شدن کوفیان را بگیرد. این همان کاری بود که حضرت امیر(ع) با زبیر کرد و گفتوگوهای امام حسین(ع) با عمر سعد هم در همین راستا قرار میگیرد و اساساً به نظر من چیزی که بشود نام آن را مذاکره گذاشت، اساسا در کربلا به وقوع نپیوست. البته این مطلب به این معنا نیست که ما بخواهیم با آن دولت و برجام را بکوبیم.
قصد ما از ابتدا این بود که مسأله را به صورت علمی برسی کنیم. ولی اصل مذاکره تا جایی که موجب ذلت نشود و از طرفی موجب شود که خونها کمتری به زمین بریزد و فشارها از کشور برداشته بشود، امر مطلوبی است و صلح حدیبیه مصداق بارز یک مذاکره بود که فشار را از روی مسلمانان برداشت و جا دارد که دولت به جای اینکه برای مذاکره از قضیه کربلا نام ببرد، از صلح حدیبیه استفاده کند.
/993/704/ر