جریان شناسی سیاستورزی نخبگان حوزه در ایران/ نگاه حوزویان درباره انقلاب و تحول اجتماعی از زمان مشروطه تا انقلاب اسلامی
به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، رضا عیسینیا، استادیار و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی است که دارای دکتری علوم سیاسی و سابقه پنج سال تحصیل درس خارج در حوزه است. حوزه مطالعاتی وی درباره روحانیت با گرایش جامعه شناسی بوده و تاکنون آثاری مانند «اندیشه سیاسی شهید مدرس»، «روحانیت؛ تهدیدها و فرصتها»، «چشم انداز دانش سیاسی»، «شهروندی در جمهوری اسلامی ایران» و «اندیشه و سیره سیاسی امام راحل» از وی به چاپ رسیده است.
به گفته خودش نیز اکنون سه کتاب «مقایسه کارکرد سیاسی روحانیت شیعی و کاتولیک»، «استقلال حوزه علمیه در جمهوری اسلامی ایران» و «اخلاق سیاست ورزی» وی آماده چاپ است. کتاب «تاریخ سیاسی حوزه علمیه قم(تجربه سیاست ورزی در حوزه علمیه قم)» نیز از کتابهایی است که در دست تحقیق دارد.
در گفتوگو با وی به بررسی جریان شناسی سیاست ورزی نخبگان حوزه در ایران پرداختیم که در ادامه متن آن را ملاحظه میکنید؛
رسا ـ مقداری درباره تجربه سیاست ورزی نخبگان حوزوی در ایران بفرمایید.
بحث نخبگان حوزوی را در چهار تجربه سیاستورزی در ایران میتوانیم دنبال کنیم؛ یعنی حوزه چهار دوره تجربه سیاست ورزی داشته است که هر دورهای نیز پیامد خاص خود را داشته است. نخست، نهضت تنباکو بوده که دستاورد آن حضور جدی و با اعتماد هر چه بیشتر روحانیت در صحنه سیاسی بوده است. جنبش تنباکو جنبش موفقی بوده و نخستین تجربه روحانیت در سیاست ورزی در ایران بوده است و خوب توانست در این عرصه خود را نشان دهد. مردم نیز با یک خاطره خوب و دستاورد مثبتی به آن نگاه میکنند.
دوم، دوره تجربه سیاستورزی روحانیت در ایران در دوران مشروطه بود که متأسفانه منجر به انزوا کشاندن روحانیت و ناتوانی در حفظ اصالت دینی و مردمی شد. این به انزوا کشیدن نیز دارای دلایل مختلفی مانند وجود کانون قفقاز و روشنفکری، تلاش نیروهای بیگانه و همچنین بیتدبیری کارگزاران نیروهای حوزوی بود.
سوم، تجربه دیگر سیاستورزی روحانیت در ایران به جنبش نفت باز میگردد که دستاورد این دوره را نیز میتوان سوگمندانه دنبال کرد که در این دوره آیات عظام بروجردی، کاشانی، فدائیان اسلام و... در رأس بودهاند. چهارم، تجربه سیاستورزی روحانیت در ایران به دستاورد انقلاب اسلامی اطلاق میشود و اکنون حوزه با پشت سر گذاشتن موانع متعدد در تلاش است تا به اصول و شعارهایی که اوایل انقلاب داده شده پایبند باشد تا سرانجام خوبی را نتیجه دهد. در تمام این چهار تجربه و دوره، میتوان نقش نخبگان حوزه را دنبال و بررسی کرد.
بحث دیگر برای بررسی نقش نخبگان حوزوی در ایران، تجربه سیاستورزی آنها در چهار گام انقلاب اسلامی است که شامل گام نخست، پیروزی انقلاب اسلامی است و میشود در این زمینه فعالیتهای نخبگان حوزوی را بررسی کرد. گام دوم، جنگ است که در اینباره نیز میتوان نقش نخبگان حوزه را بررسی کرد؛ یعنی دید که نخبگان حوزوی چه کار کردند و چه نکردند. گام سوم، سازندگی است که در اینباره باید دید حوزه علمیه و نخبگان حوزوی چه کارهایی کردند؛ یعنی مردم از آنها چه چیزهایی میخواستند و حوزویان چه کارهایی کردند و چه کارهایی باقی ماند.
گام چهارم را مقام معظم رهبری به صورت هوشمندانه و جالب؛ معنویت و عدالت اجتماعی مطرح کردند. ایشان میفرمایند: اختلالات و آسیبهای بزرگی در نظام اجتماعی پیش آمده که در این گام اگر بخواهیم رذائل اخلاقی را کنار بزنیم و معنویت را در جامعه حاکم کنیم، نیازمند به تحول بزرگ اخلاقی دارد که متوقف بر حوزویان است. یعنی حوزویان و نخبگان باید بتوانند بحث عدالت اجتماعی را برای مردم به ویژه افراد زخم خورده بیان کنند.
رسا ـ تعریف شما از نخبه چیست؟
در این بحث باید نخست پاسخ داده شود که آیا روحانیت قشر است یا طبقه؟ چون فهم اینها به فهم تعریف نخبه حوزوی کمک میکند. بحث دیگر چیستی نخبه حوزوی است. بحث دیگر شرایط نخبهگرایی و بحث پایانی نیز نقد و بررسی نخبهگرایی است.
بحثهای زیادی درباره قشر و یا طبقه بودن روحانیت در کتابها مطرح شده است؛ ولی برای رسیدن به نتیجه باید نخست تعریفی از قشر و طبقه داشته باشیم. قشر به معنای قرار گرفتن گروهی در یک موقعیت یکسان است. بنابراین در این موضوع سه مؤلفه بیان میشود؛ نخست، مقایسه کردن در قشر است، یعنی فرد میگوید قشر زنان، قشر مردان، قشر کارگران و... را داشته باشد.
دوم، در تعریف قشر نسبت سنجی و سوم، رتبهبندی وجود دارد. برای نمونه در تعریف قشر اجتماعی آمده: گروهی از انسانها که نقش(کار معین) و پایگاه(ارزشهای) اجتماعی یکسانی داشته باشند.
درباره تعریف طبقه نیز سه دیدگاه وجود دارد. نخست، مارکسیستی است که در این تعریف آمده طبقه به موقعیت اجتماعی گفته میشود که افراد در ساختارها بر اساس آن حرکت میکنند. یعنی شیوه آنها تولیدی است و اگر تولید عوض شود فرد رابطه اجتماعی را نیز عوض میکند. طبقه در دیدگاه مارکس مسلما یک زیربنای اقتصادی و تک عاملی است و دیدگاه روحانیت دیدگاه مارکسیستی نیست.
تعریف دیگر را ماکس وبر انجام داده که اگر بومی سازی کنیم میتوانیم به عنوان بحث خودمان در طبقه روحانیت دنبال کنیم. ایشان میگوید عامل اقتصادی صرفاً موجب ایجاد طبقه نیست. بلکه مقولات دیگری نیز این را معنادهی میکنند که در این صورت به سه مؤلفه قدرت، ثروت و منزلت نیاز داریم. یعنی فرد اگر میخواهد قشر و طبقه بندی انجام دهد، سه موضوع قدرت، ثروت و منزلت(درجه احترام) را باید داشته باشد.
سومین نظر برای پارسونز است که میگوید تقسیم طبقهبندی به خاطر توزیع پاداش است؛ چون افراد زیاد هستند و پاداشها کم به این خاطر افراد را طبقهبندی میکنیم تا بتوانیم بر اساس پایگاه اجتماعی خودشان به آنها پاداش بدهیم. با این تعریفها مشخص میشود که روحانیت قشر نیست بلکه طبقه است در طبقه نیز بیشتر منزلت و جایگاه روحانیت را مورد بررسی قرار میدهیم.
بنابراین اگر ما حوزویان و روحانیت را به عنوان طبقه در نظر بگیریم، میتوانیم بگوییم در حوزه چه عدهای نخبه هستند. در تعریف نخبه نباید مسامحی، سادهانگارانه و تقلیلگرانه عمل کنیم که همه یعنی خواص، با سواد، استاد، اهل تدریس و... را شامل شود.
مفهوم نخبه یک واژه مبهم است ولی با تمام این سختیهایی که دارد، دو تعریف از آن ارائه شده است. تعریف نخست این است که نخبگان به افراد سرآمد گفته میشود و وقتی این را در اصطلاح سیاسی در نظر میگیریم، افرادی که دارنده مناصب عالی در درون نظام سیاسی(حکومت کنندگان) دارند را شامل میشود و ما نمیتوانیم این تعریف را برای حوزه در نظر بگیریم؛ اگر هم بگیریم تنها افراد حکومتی مانند شورای نگهبان، خبرگان رهبری و... را شامل میشود.
تعریف دوم، نخبه برای گروههایی به کار برده میشود که به دلیلی برتر از دیگران هستند؛ اگر چه حکومت نیز در دست ندارند. یعنی نوعی بار اخلاقی و ارزشی دارند که برای شناخت نخبگان حوزوی باید این تعریف را در نظر بگیریم.
رسا ـ گونه شناسی نخبگان حوزه به چه شکلی است؟
بخش سوم بحث این است که چرا باید به دنبال نخبهگرایی باشیم؟ مگر انسانها خودشان موجودات غیر عقلانی هستند؟ به طور کلی نخبهگرایی از سال 1933 در غرب مطرح شد و یک نوع انسانشناسی را مطرح میکنند. میگویند همه انسانها اینگونه نیستند که همه چیز را بدانند بلکه درون اینها عدهای سرآمد و برترینها هستند و بهتر میفهمند. یعنی در مقابل این عدهای که بهتر میفهمند، عدهای توده بوده و بهتر نمیفهمند. در حوزه سیاسی اینها را پوپولیسم میگویند. بنابراین این نوع نگاه معتقد است که انسانها موجودات غیر عقلانی بوده و یک نابرابری بین آنها وجود دارد. ولی اینکه چرا نخبهگرایی اتفاق میافتد به انسانشناسی باز میگردد.
بخش چهارم، نقد و بررسی نخبهگرایی است. اگر ما ایده نخبهگرایی را داشته باشیم و به آن وفادار باشیم با مشکلاتی مواجه هستیم. در این صورت فرد تودهها را بیشکل تصور میکند و نمیتواند به آنها تکیه کند. به همین دلیل اگر افراد نخبهگرایی به معنای اصطلاحی غرب را در نظر بگیرند، دیگر نمیتوانند متوجه افراد عام شوند؛ چون تنها نگاهشان باید به خواص باشد و مردم را ندارند؛ بلکه مردم یک توده بیشکلی و شنی هستند که شکل ندارند و فرد به این خمیر بیشکل نخبگان شکل میدهد.
بنابراین نظریه نخبهگرایی ارزش انقلاب را زیر سؤوال میبرد، چون این پرسش پیش میآید که مگر در انقلاب تنها چند نفر نقش داشتند؟ به قول مرحوم امام در انقلاب به هر میزان که مردم شهر نقش داشتند مردم روستا نقش داشتند. به هر میزان پیر نقش داشت جوان هم نقش داشت و...؛ ولی نخبهگرایی این را بر نمیتابد. در نگاه نخبگان، تودهها اساسا عاقلانه عمل نمیکنند؛ بلکه در دست نخبگان هستند و آنها مانند موم اینها را حرکت میدهند. این نارساییها نظریه نخبهگرایی است.
رسا ـ وظایف و رسالت نخبگان چیست؟
وظایفی که نخبگان دارند یعنی نخبگانی که اطراف خود را خوب میفهمند، میخواهند پاسخگو باشند و فهم، ترویج و تحکیم دین را داشته باشند سه رسالت اصلی دارند. نخست، دستیابی به مفاهیم کلیدی و تعریف مشترک از اصول و مبانی آن است. از آنجایی که روحانیت سه نقش فهم، ترویج و تحکیم دین را دارد، فردی که میخواهد فهم دین کند باید به مفاهیم کلیدی دسترسی داشته و بداند دین چیست. یعنی بداند که دین رابطه خدا با انسان است یا ارتباط چهارگانه یعنی رابطه انسان با خود، رابطه انسان با جامعه و رابطه انسان با انسان و در پایان رابطه این سه مورد با خدا است. به همین دلیل فرد باید نخست مفاهیم کلیدی و تعریف از اصول و مبانی آن را بداند.
نباید اینگونه باشد که فرد بگوید دین یعنی آنچه من برایش میمیرم. اگر اینگونه باشد که فرد حاضر است برای فرزند خودش نیز بمیرد؛ ولی آیا دینش فرزندش است؟ در حالی که دین به گونهای تعریف شده که تنها بر اساس منبع عقل نیست بلکه بر اساس عقل و وحی است که به فرد تعریفی از مرگ و زندگی میدهد.
دوم، وظیفه نخبه، ارائه الگو است. یعنی مبانی ثابت و تئوریکی که ارائه میدهند را به صورت یک الگوی عملی در زندگی ارائه کنند. یعنی مبانی ثابت را گفتهاند ولی این مبانی نیازمند الگو است تا بر اساس آن به زندگی خود ادامه دهند. برای نمونه اکنون بحث جامعه اسلامی پیشرفته مطرح است؛ ولی در هر بخشی بخواهد پیشرفت کند نخستین پرسش این است که الگوی شما چیست؟ جایگاه حزب، آزادی، آزادی بیان و... کجا است؟ چنین چیزی هنوز تعریف نشده است و به عقیده بنده این وظیفه نخبگان حوزوی است که چنین الگویی را برای زندگی مردم و جامعه ارائه کنند.
سومین وظیفه حوزویان و نخبگان حوزوی رفع ابهام و شبهات است. یعنی شبهات و ابهاماتی که در حوزه علم، امنیت و مشروعیت است را با مبانی ارزشی و فرهنگی که جامعه متدین دارد را رفع ابهام کنند. یعنی مشخص شود که منظور از عدالت، امنیت و علم چیست. منظور شما چه علمی است؟ آیا تنها منظورتان فقه است؟ مشخص کنند که منظور از امنیت چیست؟ امنیت مالی و... است؟
مقام معظم رهبری نیز میفرمایند: «مسؤولیت سنگین نخبگان پرورش نسل جوان، تصحیح حرکت عمومی جامعه و جلب توجه عمومی به ارزشهای اسلامی، انسانی و انقلابی است که عمل به آنها سبب پیشرفت و رشد جامعه میشود.» ایشان با این سخنان وظیفه نخبگان را به خوبی جهتدهی میکنند.
رسا ـ به نظر شما آیا میتوان افرادی که به غیر از فقه و اصول تسلط دارند را نخبه حوزوی دانست؟ این روند در آینده حوزه چه تأثیری خواهد داشت؟
حوزه از یک سو سه رسالت دارد. نخست، فهم دین است. دوم، ترویج دین است و سوم تحکیم دین است. از سوی دیگر حوزه دارای سلسله مراتب است و این را میتوان به چهار دسته تقسیم کرد؛ دسته نخست، مجتهد و مرجع سیاسی است. یعنی در حوزه عدهای را داریم که مجتهد و مرجع سیاسی هستند و رهبری کلان فکری و بسیجگری جامعه مسلمانان و شیعیان را انجام میدهند.
دسته دوم، مراجع افتاء هستند؛ یعنی کسانی که صاحب رساله عملیه هستند که نقش آنها معاونت و مشاوره به مرجع ولایی است و این موضوع در واقعیت خارجی است. یعنی وقتی امام راحل در انقلاب اسلامی مجتهد و مرجع سیاسی بودند در کنارشان مراجع صاحب فتوا مانند آیتالله گلپایگانی، مرعشی و... بودند که به مرجع ولایی، معاونت و مشاوره میدادند.
دسته سوم، مجتهدین غیر مرجع هستند. وظیفه این دسته عملیاتی کردن فرمانهای سیاسی رهبری است که در انقلاب اسلامی نیز چنین افرادی را داشتهایم. دسته چهارم، فضلا و طلاب هستند که حضور مستقیم در میان مردم دارند تا پیامهای مذهبی، سیاسی، اجتماعی و... رهبران دینی را به مردم برسانند. یعنی مبلغان و دعوتکنندگان هستند.
بنابراین اگر ما از یک سو به وظیفه نخبگان حوزه و از سوی دیگر به تقسیم بندی حوزویان توجه داشته باشیم به این نتیجه میرسیم که افراد غیر مسلط به فقه و اصول نیز جزو نخبگان هستند. برای نمونه برخی از افراد وعاظ هستند و کارهایی را در جایگاه خودشان انجام دادهاند که کارشان کمتر از مجتهدین در جایگاه خودشان نبوده است. برای نمونه افرادی مانند مرحوم کافی و یا مرحوم فلسفی از وعاظ هستند که در منبر، بحثهای فقه و اصولی نداشتهاند ولی جزو نخبگان حوزه هستند. یا فردی مانند شیخ عباس علی اسلامی که امام راحل نیز بارها از ایشان نام بردهاند یا سید عبدالکریم هاشمینژاد، شیخ علی اصغر مروارید از دیگر موارد هستند.
به طور کلی عقیده بنده این است چه افرادی که در فهم دین کار میکنند، چه افرادی که در ترویج دین کار میکنند و چه افرادی که در تحکیم دین کار میکنند و یا به عبارت دیگر بر اساس سلسله مراتب آنها که شامل مرجع سیاسی، مجتهدین افتاء، مجتهدین غیر مرجع و فضلا میشوند هر کدامشان در جایگاه خودشان به نوعی نخبه حوزوی هستند و وقتی نخبه به شمار آمدند، بر اساس این جایگاه حوزه باید به آنها توجه داشته و از آنها استفاده کند.
زیبایی کار نیز در این است که حوزه بتواند یک برآیند و خروجی واحدی از تمام اینها داشته باشد، نه اینکه تنها در یک سطح مانند مرجع ولایی سرمایهگذاری کند. اگر بخواهیم مرجع سیاسی را در نظر بگیریم در این صورت تنها میتوانیم به افرادی مانند میرزای شیرازی، آیتالله کاشانی، نائینی و... توجه داشته باشیم ولی اگر سطوح پایینتر را نیز در نظر بگیریم مسلما با افرادی در حوزه مواجه میشوید که منبری، واعظ و... هستند و میتوانند بسیاری از مسائل را به چالش بکشانند. بنابراین باید مقداری تعریف نخبه در حوزه را از بحث اصول و فقه گسترش دهیم و بگوییم دیگران نیز میتوانند نخبه حوزوی باشند.
رسا ـ تحلیل شما از حوزه انقلابی چیست و وظیفه نخبگان در قبال آن چیست؟
در میان حوزویان درباره انقلاب و تحول اجتماعی از زمان مشروطه تا انقلاب اسلامی چنین دیدگاهی وجود داشته است. گفتمان نخست، اصلاح است که خود به سه قسمت تقسیم میشود. گفتمان اصلاح بدین معناست که عدهای از حوزویان میگفتند نسبت به قدرت و حکومت پهلوی باید یکی از سه کار را انجام دهید. نخست، اصلاح در شخص شاه انجام گیرد. ولی آیا این تفکر حوزوی به انقلاب کشیده میشود؟ خیر؛ چون به شخص شاه نصیحت میکند و معتقد است که شاه باید باشد ولی باید به شخص او نصیحت کرد.
دسته دوم، نباید به شخص شاه کار داشت بلکه باید به نقش شاه کار داشت. یعنی اصلاح باید در کار شاه باشد و این موضوعات مصداق عینی دارد. سوم، باید به دنبال اصلاح ساختار سیاسی بود. مورد سوم مقداری با تفکر انقلابی همراه است ولی دسته اول و دوم چنین نیست و فرد تنها اصلاح طلب میماند. فرق اصلاح طلب و انقلابی نیز در این است که در انقلاب چهار شاخصه خشونت، براندازی نظم حاکم، ایجاد نظم مطلوب و همراه کردن اکثریت مردم وجود دارد و آنی است. ولی این موضوع در اصلاح، تدریجی است؛ یعنی فرد چارچوب را قبول میکند و به عملکرد فرد ایراد میگیرد. یعنی اصلی مانند شاه را میپذیرد ولی میگوید باید در عملکردی مانند انتخاب وزرا و... اصلاح صورت گیرد. این گفتمان نیز در حوزه بود.
گفتمان دوم، پس از فوت آیتالله بروجردی در سال 41 در حوزه به وجود آمد که به عقیده بنده پنجره رو به انقلاب است. این گفتمان که انقلابی بود پس از سال 41 به پرچمداری حضرت امام(ره) در حوزه شکل گرفت. این گفتمان به شخص و نقش شاه کار نداشت بلکه میگفت همه چیز باید تغییر کند. میگفت اگر شخص حاکم اسلام شناس است چرا کار اسلامی نمیکند و اگر اسلام شناس نیست چرا حاکم است؟ امام راحل با این کار حرکت جدیدی را شروع کرد.
حال انقلابی در ایران به وجود آمد که کاری به شخص و نقش شاه نداشت بلکه همه چیز را تغییر داد و جمهوری اسلامی ایران را به وجود آورد که در دل این جمهوری اسلامی ایران چیزی به نام حوزه وجود دارد. امام خمینی(ره) میفرمایند: انقلاب اسلامی ایران بر رکن حوزه استوار است و خود حوزه نیز بر سه رکن فقه، اخلاق و سیاست استوار است؛ بنابراین اگر حوزه دچار مشکل شود انقلاب نیز دچار مشکل میشود.
حال پرسش این است که حوزه چه کاری میتواند انجام دهد که بتواند روحیه انقلابی خود را حذف کند؟ آیه قرآن میفرماید: «الَّذينَ إِن مَكَّنّاهُم فِي الأَرضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكاةَ وَأَمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنكَرِ» یعنی ما به شما انقلاب، دولت و حکومت دادیم تا اقامه نماز که نماد عبادت است را در حوزه فردی و اجتماعی انجام دهید.
در اینجا همان موضوع و بحث مودتی که خواجه بیان میکند خودش را نشان میدهد؛ یعنی افراد در رأسی به نام خدا به یکدیگر وصل میشوند. پس ما مسلمانان توانستیم به واسطه یک نقطه مرکزی واحدی همدیگر را پیدا کنیم و درد هر مسلمانی درد مسلمان دیگر نیز میشود. به همین دلیل اگر در فلسطین یا سوریه و... یک مسلمان و غیر مسلمان کشته یا زخمی میشود مسلمانان دیگر درد میکشند؛ چون به یکدیگر وصل شدهاند. بحث دوم، «آتوا الزکاة» است که نماد اقتصادی به شمار میآید؛ یعنی در جامعه شما نباید فقیر وجود داشته باشد.
بحث سوم، انجام امر به معروف و نهی از منکر است. یعنی تو انقلاب کردی که بگویی من انقلاب را به خاطر کرسی قدرت و مناصب انجام ندادم بلکه قیام کردم تا پرچم اسلام برافراشته شود، حدود الهی که تعطیل شده بود دوباره صورت گیرد. قیام کردم تا اصلاح از در و دیوار این شهر ببارد. قیام کردم تا به افرادی که ظلم شد دیگر ظلم نشود.
بحث دیگر این است که هر انقلاب، نهضت و قیامی وقتی تبدیل به نهاد میشود گندیده و راکد میشود. یعنی فردی که تا دیروز انقلابی بوده وقتی اکنون کرسی قدرت به دست میآورد به دنبال حفظ وضعیت موجود میرود. وقتی به دنبال حفظ وضع موجود باشد، راکد و گندیده میشود. به همین دلیل در اصطلاحات غربی گفته میشود انقلابات مانند کشی هستند که اگر رهایش کنی سر جای اولش باز میگردد. دیدگاه دیگر میگوید انقلابات فرزندخوار هستند؛ یعنی بانیان انقلاب را کنار زده و دیگران جایگزین میشوند ولی ادبیاتی که ما به کار میبریم، میگوییم انقلاب آفت دارد.
رسا ـ منظور از انقلابی بودن در حوزه چیست؟
به عقیده بنده ـ امیدوارم از روی تعصب نباشد ـ تنها مکتبی که میتواند نهضتها را از تبدیل شدن به نهاد که نتیجه آن گندیده شدن است مکتب اسلام و تشیع است. مکتب تشیع میگوید هر نهضتی که تبدیل به نهاد میشود سه مؤلفه دارد که انقلاب دائمی ایجاد میکند؛ نخست، جهاد که منظور جهاد با نفس است. یعنی وقتی فرد مسؤول شد باید جهاد با نفس داشته باشد و اگر اینگونه نباشد فرد پدر مردم را در میآورد. به همین دلیل فرد در تمام مراحل حتی بازی سیاسی نیز باید تهذیب شده باشد وگرنه گرفتار مشکل میشود. به همین دلیل فرد نباید تنها در انقلاب جهاد با نفس داشته باشد بلکه وقتی مسؤول نیز شد باید جهاد داشته باشد.
دوم، اجتهاد است. یعنی فرد به اقتضائات زمان اصول را به فروعات تبدیل کند. در تعریف دیگر این است که فرد مرجعیت علمی را در تمام حوزهها که مسلمان هستند داشته باشید. سوم، امر به معروف و نهی از منکر است. آیه نیز میفرماید ما به شما لطف کردیم قدرت و مکنت دادیم پس شمای حوزوی که انقلابی هستی باید جهاد با نفست را ادامه دهی، زی طلبگی خودت را حفظ کنی، اجتهاد داشته باشی و باید امر به معروف و نهی از منکر کنی.
در اصول کافی آمده: «إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ... وَ تَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكَاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَ تُعْمَرُ الْأَرْض؛ امر به معروف و نهى از منكر دو واجب بزرگ الهى هستند كه ساير واجبات با آنها بر پا مى مانند و به وسيله اين دو، راهها امن و كسب و كار مردم حـلال مىشود. با اين دو واجب است كه داد ستمديدگان ستانده مىشود و زمين آباد مىگردد.» به همین دلیل فرد اگر بخواهد روحیه انقلابی داشته باشد، باید امر به معروف و نهی از منکر کند.
بنابراین اگر بخواهیم انقلابی بودن حوزه را بدانیم چیست، بر اساس آیه قرآن باید بگوییم که خدا به ما قدرت داد و این قدرت یعنی نظام جمهوری اسلامی ایران، باید دانشی را ایجاد کند؛ دانشی که در حوزه و دانشگاه وجود دارد. امام راحل علوم تحت انقیاد دوران پهلوی را شکستند و تفکر انقلابی را ایجاد کردند و گفتند نظام سیاسی در عصر غیبت به تحریم حکومت نمیرسد، به جواز حکومت نیز نمیرسد، بلکه به وجوب حکومت میرسد و به همین دلیل حکومتی را ایجاد کرد. اگر ما نیز میخواهیم چنین تفکری داشته باشیم، باید دانش و دستگاه فکریی که امام خمینی(ره) بیان کردند را در حوزهها ترویج دهیم.
اگر حوزه میخواهد روحیه انقلابی خود را ادامه دهد، یعنی بحث جهاد، اجتهاد، امر به معروف و نهی از منکر را داشته باشد، میتواند به سیکلی که دارد وفادار باشد؛ یعنی به تفکر امام(ره) که همان تفکر انقلابی است باقی بماند. تفکر انقلابی به این نیست که بزنیم، بکشیم، بگیریم و...؛ بلکه تفکر انقلابی این است که فرد بر اساس جهاد با نفس، اجتهاد یعنی مرجعیت در مباحث علمی در تمام عرصهها با عنصر امر به معروف و نهی از منکر که نبض جامعه را میزند، حوزه را پایدار نگه دارد.
/993/402/ر
گفتوگو: محمد راستگردانی