یادداشت تحلیلگر آمریکایی درباره هشدار رهبری نسبت به نفوذ آمریکا در منطقه
به گزارش خبرگزاری رسا، «یورام عبدالله ویلر» روزنامهنگار و تحلیلگر تازه مسلمان آمریکایی در یادداشتی در خصوص نامه دوم رهبری برای جوانان غربی نوشت: رهبران آمریکایی باید غرور خود را کنار گذاشته، نقشی را به عنوان یکی از اعضای جامعه جهانی بپذیرند و به جای ترکیب اشتباهات گذشته با اقدام نظامی و تولید تروریسم بیشتر، در پی یافتن راهحلهای دیپلماتیک واقعی باشند.
در این یادداشت آمده است: «رهبر جمهوری اسلامی بار دیگر نامهای سرگشاده برای جوانان غربی نوشتند. در این نامه چند نکته برجسته به چشم میآید: در حالی که تروریسم یک نگرانی مشترک محسوب میشود، جهان اسلام بیش از غرب قربانی تروریسم شده است. حملات نظامی انجام شده در منطقه به رهبری آمریکا موجب توقف و حتی عقبگرد پیشرفتهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی شده؛ فرهنگ غربی "تجاوز" و "اختلاط اخلاقی" به عنوان جایگزین فرهنگهای غنی، بومی و مستقل کاملا غیرقابلقبول بوده و واکنشهای شتابزده همانند آنچه پس از وقوع حملات پاریس شاهد بودیم، تاثیری در مبارزه با تروریسم نداشته است.
رهبر ایران در نامه خود سوال مهمی را مطرح میکنند: اگر تروریسم معضلی با ریشه مذهبی است پس چرا ما شاهد نمونههایی از این پدیده بیرحمانه پیش از دوره استعمارگری اروپا نبودهایم؟ به عبارت دیگر، آیا اسلام متهم تومور بدخیم تروریسمی است اکنون شاهد گسترش آن هستیم؟ اگر چنین است باید بتوان نمونههایی از این نوع تروریسم را در قرن 7 اندکی پس از ظهور اسلام یافت. برعکس، ما نمونههای از زندگی و کار پیروان تمامی ادیان ابراهیمی در کنار یکدیگر را میبینیم که تحت حکومتهای اسلامی در صلح و سازگاری زندگی میکردهاند؛ همانند آنچه در مورد مسلمانان اسپانیا مشاهده شد.
در واقع، یک جامعه مدیترانهای و بینمذهبی قوی از قلب قرون 11 تا اواسط 13 بوجود آمد که «مارک کوهن» از داشنگاه پرینستون درباره آن مینویسد: "یهودیان با اعراب دیدار داشته و مشارکتهای بینمذهبی میان آنها در بازارها شکل گرفت؛ جایی که هیچگونه تضاد طبقاتی میان فقیر و غنی وجود نداشت." آنها در کنار همسایگان مسلمان خود و گاهی نیز در خانههای یکدیگر زندگی میکردند. چطور میتواند داعش، مظهر تحجر محض و خشونت غیرقابل وصف از بطن دینی با چنین فرهنگ مترقی و باظرفیتی خارج شده باشد؟»
این کارشناس شیعه که مقالات بسیاری با موضوع خاورمیانه و سیاستهای آمریکا نوشته، افزود: «متاسفانه همانطور که "کارن آرمسترانگ" محقق برجسته دینی میگوید "یهودستیزی یک تخلف مسیحی است." او در ادامه توضیح میدهد که احساسات ضدیهودی اساسا از اروپا نشات گرفته و در وهله نخست بعنوان واکنشی علیه پروژه استعمارگری صهیونیسم در فلسطین بوجود آمد. به گفته آرمسترانگ، ورود این احساسات منفی نسبت به یهودیان از اروپای مسیحی (به جهان اسلام) ضروری بود چرا که مسلمانان به خودی خود چنین سنتهایی نداشتند. اسلام به ما میآموزد که جنگ به قدری نفرتانگیز است که مسلمانان باید از هر ابزار موجودی استفاده کرده یا هرچه سریعتر آن را به نتیجهای صلحآمیز منتهی کنند.
حتی تا اواخر قرن 18، جهان اسلام هم در داخل و هم در خارج از امپراطوری عثمانی تا حد زیادی از نفوذ استعمارگران اروپایی و ایدههای آنان در امان بود. آلبرت حورانی مورخ عرب میید: مسلمانان صرفنظر از زبان یا منشا قومیتی آنها، دارای حس مشترک تعلق به جهانی پایدار و غیرقابل تزلزل هستند که بواسطه آخرین وحی خداوند به محمد (ص) پیامبر اسلام ایجاد شده است.»
همانطور که رهبری در نامه خود اشاره کردند، در قرن 18 رویداد سرنوشتساز دیگری رخ داد و آن ظهور "محمد بن عبدالوهاب" (1703-1792) و اتحاد بعدی آن با "محمد بن سعود" است. باتوجه به منبع استعماری تروریسم تکفیری، سوابق تاریخی معتبر به وضوح نشان میدهد که چگونه نفوذ استعمارگری افراطی و تفکرات مطرود در قلب قبایل بدوی، بذر افراط گرایی را در این منطقه میکارد.»
ویلر که از تحلیلگران ایالت کلوریداست، خاطرنشان کرد: «به گفته دکتر عبدالله محمد سندی، در واقع این انگلیس بود که با استفاده از جاسوس خود با ناممستعار "همفر" در منطقه نفوذ کرده و در حالی که در بصره، عراق اسکان داشته موجب تضعیف عثمانیهای مسلمان، القای بدعتهای وهابی و ایدئولوژی افراط گرایی شده است. دکتر سندی چگونگی انجام اینکار را اینگونه توضیح میدهد:
"همفر که هدایا و مبالغ هنگفتی را به ابنعبدالوهاب اعطا کرده بود وی را شستشوی مغزی داده و متقاعد کرد که اکثریت مسلمانان باید کشته شوند چرا که آنها به طرز خطرناکی در حال گرویدن به ارتداد، شرک و نقض اصول اساسی اسلام هستند. همفر همچنین این توهم را برای وی ایجاد کرد که گویی پیامبر(ص) پیشانی ابنعبدالوهاب را بوسیده، او را "والامقام" خطاب کرده و از وی خواسته بعنوان جانشینش، اسلام را خرافات و بدعتها نجات دهد. ابنعبدالوهاب نیز با پذیرش این تلقینات غرق در شادی شده و مصممتر از همیشه مسئولیت نشر فرقه متفاوت و جدیدی از اسلام را بر عهده گرفت."
نیرنگ انگلیس عمل کرد و در سال 1744، ترکیب قدرت ارتش ابنسعود با ایدئولوژی افراطگرایانه ابنعبدالوهاب، زمینه را برای تشکیل دولت اولیه سعودی که مستقل از حکومت عثمانی بود، فراهم نمود. در سالهای نخست قرن 19 این اتحاد نامیمون، ارتش قدرتمندی از جنگجویان وهابی را تشکیل داد که برای اشغال شبهجزیرهعربستان میجنگیدند. آنها حتی در سال 1802 به شهرهای مقدس عراق –کربلا و نجف_ نیز حمله کرده، اموال مردم را غارت و تنها در شهر کربلا 4 هزار شیعه را قتلعام کردند. اگرچه وهابیون در نهایت در سال 1814توسط نیروهای امپراطوری عثمانی اعزامشده از مصر وادار به عقبنشینی شدند اما متاسفانه بقایای آنها همچنان پایدار است. در دهه 1920 و بدنبال وقوع جنگ جهانی اول، انگلستان هدف آنها (اتحاد ابنسعود و ابنعبدالوهاب) را نابودی عثمانی تعیین کرد. با کمک تسلیحاتی انگلیسی، عبدالعزیز ابنسعود و اتحاد وهابی آن توانستند شریف حسین، رقیب خود را از میدان بدر کنند اما انگلیس همچنان کنترل و نفوذ بر او داشت چراکه دولت سعودی در کنار فلسطین و عراق، مستعمره انگلیس به شمار میآمد.
انگلیس پس از (حصول اطمینان از) ترکیب تلقینات ابنعبدالوهاب با عبدالعزیز ابنسعود، استقلال نسبی سعودی را تصویب و زمینه را برای توسعه انحرافی فوقالعاده متحجرانه و خشونتآمیز از اسلام فراهم کرد. این آموزههای دینی منحرفشده، بنیاد ایدئولوژیک سازمانهای تروریستی کنونی نظیر القاعده و داعش محسوب میشود. در حالی که واقعیت این است که آموزههای دینی ابنتیمیه شکلدهنده اساس ایدئولوژی افراطیگری وهابیان بوده، نباید انگشت اتهام را برای منبع تروریسم مدرن بسوی اسلام نشانه گرفت.
حورانی همچنین اشاره میکند که ایجاد یک کشور سعودی جزو سیاستهای استعماری نبوده بلکه هدف، تشکیل مکتب الهیات حنبلی از سوی ابنتیمیه که هنوز هم به عنوان یکی از عناصر معلق فرهنگ مذهبی اسلام باقی مانده، میباشد. اسلام بدون دخالت خارجی قدرتهای استعمارگر اروپایی در حال اصلاح خود بود، همانند اقدامی که عثمانیها در اوایل قرن 19 انجام داده و خروش وهابی را پس زدند. علاوه بر توسعه وهابیسم در شبهجزیرهعربستان، انگلیس و فرانسه نیز خاورمیانه را بعنوان منبع منافع استعماری خود تعیین و قدرت را بدون تقریبا هیچ دخالتی در اختیار گرفتند؛ از کنترل بر منابع طبیعی منطقه گرفته تا انجام تجارت آزادانه در دهه 1930. در این دوره، پروژه استعماری صهیونیستها در فلسطین با حمایت انگلیس در اوج خود قرار داشت و زخمی در بدنه امت اسلامی وارد نمود که امروز عفونت کرده است؛ همانگونه که رهبری در نامهشان قید کردند.»
در بخش دیگری از واکاوی این کارشناس تازهمسلمان آمده است: «آمریکاییها نخستین بار در سال 1938 نفت را در خاک عربستان سعودی کشف کردند اما تا سال 1945 که توافق قیمومت آمریکا با پادشاهی سعودی تصویب و انحصار نفتی "آرامکو" تشکیل شد، ذخایر مورد بهرهبرداری قرار نگرفت. پس از این توافق، هجوم پول،تکنولوژی و نیروی انسانی آمریکایی پادشاهی سعودی را دچار یک معضل کرد: در حالی که ملک عبدالعزیز به درآمدهای نفتی معتاد شده، عبدالعزیز بن باز یکی از علمای وهابی پیشروی وی با صدور فتوایی حضور آمریکاییهای "کافر" را برخلاف تفاسیر متحجرانه خود از قوانین اسلامی اعلام کرد. پادشاه این مشکل را به آسانی با بازداشت و زندانیکردن روحانی متخلف حل نمود و از این تجربه برای رفع انتقادات بعدی علیه سلطنت استفاده کرد.
با این حال، تنش لفظی میان پادشاهان حاکم و روحانیان وهابیشان از این واقعه آغاز شد. این تنش همزمان با افزایش درآمدهای نفتی فزاینده عربستان، به رژیم این اجازه را داد که برای صادرات نسخه بدخیم اسلامی خود به جهان سرمایهگذاری کنند. در نتیجه تناقضات درونی به شکل غیرقابلاجتناب بروز کرد: زندگی اشرافی و مصرفگرایی غیرقابلتصور در میان خاندان سلطنتی و حمایت همزمان از رشد بنیادگرایی افراطی و فرقه متحجرانه وهابیسم (در میان مردم). پیروان این آموزهها آشکارا سلطنت را به پولپرستی متهم و محکوم میکردند.
یکی از این پیروان اسامهبنلادن بوده که خاندان سلطنتی سعودی را متهم کرده بود که به ایالاتمتحده اجازه میدهد عربستان سعودی را غربی کرده و اقتصاد آن را تخلیه نماید. این وضعیت پس از آن ایجاد شد که آمریکا و سعودیها از ارتش مجاهدین بنلادن که شوروی را از افغانستان بیرون کرده بود، حمایت مالی انجام دادند.»
نویسنده در انتها تاکید کرد: «علاوه بر حمایت مستقیم امریکا از تروریستها، سیاستهای جنگطلبانه واشنگتن هیزمی برای جهنم تروریسم بوده است. پروفسور جنسن در اینباره مینویسد: "برای کسانی که مخالف سیاستهای امپریالیسمی آمریکا بوده –که من نیز خود را جزو آنها میدانم_ استراتژی صحیح با تشخیص این موضوع آغاز شده که این سیاست خارجی دوحزبی بلندمدت برای یافتن سلطه، از منظر اخلاقی غیرقابلدفاع است." جنسن اینگونه ادامه میدهد (همانطور که من نیز موافقم): "رهبران آمریکایی باید غرور خود را کنار گذاشته، نقشی را بعنوان یکی از اعضای جامعه جهانی بپذیرند و بجای ترکیب اشتباهات گذشته با اقدام نظامی و تولید تروریسم بیشتر، در پی یافتن راهحلهای دیپلماتیک واقعی باشند."
همانطور که این یادداشت را در روز اربعین مینویسم، جز حیرت کار دیگری نمیتوانم انجام دهم؛ حیرت از اینکه چه تعداد از جوانان آمریکایی از داستان امام حسین(ع) و مبارزه شجاعانه وی علیه خیل گسترده دشمنان مستبدش آگاه هستند. من گمان میکنم تعداد اندکی اما شاید در میان رهبران آینده آمریکا کسانی باشند که به نقش کشورشان در ایجاد القاعده و داعش آگاه باشند.
اگر برخی از آنها نیز برای مقابله با نخبگان قدرت در واشنگتن متحول شده و خواستار حسابرسی کامل و توقف سیاستهای امپریالیسم آمریکایی در حمایت از تروریسم علیه دنیای اسلام شوند، پس (بی شک) نامههای رهبری به جوانان غربی بینتیجه نخواهد بود./982/ب103/د