۱۵ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۸
کد خبر: ۲۱۹۵۵۹

چرایی تزلزل در پایه‌های اقتدار غرب

خبرگزاری رسا ـ با شناخت پایه‌های اندیشه‌ای غرب می‌توان درک درستی از موضع‌گیری‌های اخیر مقام معظم رهبری داشت و به این فهم مشترک رسید که چرا ایشان در‌صددند تا جامعه را نسبت به روند اندیشه‌ای حاکم بر جهان رهنمون کنند.
آتش زدن پرچم آمريکا

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، با شناخت پایه‌های اندیشه‌ای غرب می‌توان درک درستی از موضع‌گیری‌های اخیر مقام معظم رهبری داشت و به این فهم مشترک رسید که چرا ایشان در‌صددند تا جامعه را نسبت به روند اندیشه‌ای حاکم بر جهان رهنمون کنند. چراکه همواره میان دو خاستگاه خدامحوری و کرامت انسان که جمهوری اسلامی ایران آن را نمایندگی می‌کند با انسان‌محوری و مسخ انسان که دنیای غرب نمایندگی آن را بر‌عهده دارد، تفاوت‌های اساسی وجود داشته و به تعبیری یک جنگ تمام عیار بین این دو شکل گرفته است.

 

پایه‌های اندیشه غرب را در سه محور اساسی می‌توان جست‌وجو کرد:

1- دین‌زدایی و جایگزین کردن عقلانیت صرف خودبنیاد و بشری به جای دین.

2- به دست گرفتن مدیریت «قدرت، ثروت و تبلیغات» در مقیاس جهانی برای سلطه بر جامعه بشری.

3- ایجاد موازنه یک سویه به نفع قدرت‌های مسلط برای تضمین بقا، یعنی همان چیزی که امریکا را در مقطعی در کنار القاعده، طالبان و داعش قرار می‌دهد و روزگاری نه چندان دور برای بقای خود هر کدام از این گروه‌ها دشمن محسوب می‌شود و نوک پیکان قدرت‌های سلطه و در رأس آنها امریکا به ظاهر به سمت همین گروه‌ها نشانه می‌رود.

 

رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان بر دو پایه اندیشه‌ای دنیای غرب یعنی پایه «فکری و ارزشی» و «نظامی و سیاسی» مستقر در جهان‌ طی 70 سال گذشته اشاره و تأکید فرمودند: «تحولات سال‌های اخیر و منطقه، آشکارا نشان می‌دهد هر دو پایه اقتدار غرب دچار چالش و تزلزل جدی شده‌اند.» در واقع باید گفت ریشه‌ اساسی چالش در این دو پایه به پایه‌های اندیشه‌ای دنیای غرب و نگاه آنها به مقوله دین به عنوان ابزار و دستاویز قرار دادن حقوق انسان‌ها باز می‌گردد.

 

در نقد عملکرد و چالش اساسی پایه اول نظام‌های مستقر در جهان در طول 70 سال گذشته یعنی پایه «فکری و ارزشی» غرب، باید توجه داشت که آزادی‌های بی‌حد و حصر، سودجویی‌های سیری ناپذیر، نابرابری‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ناشی از تفکرات جدید لیبرالیست‌های غربی شکاف عمیقی را ایجاد کرده است که دیگر فلان شهروند امریکایی نمی‌تواند امیدوار باشد با نهادینه شدن دموکراسی جدید یا اصلاح روند دموکراسی قرن 20 می‌تواند شاهد شکوفایی ارزش‌های مورد نظر خویش باشد. دیگر فلان شهروند انگلیسی یا امریکایی که مکرر اندیشه‌های جان لاک در باب آزادی به خورد او داده می‌شد یا تئوری آدام اسمیت در اقتصاد را نسخه نجات‌بخش کشور از بی‌عدالتی‌ها و نماد توسعه‌یافتگی و شکوفایی اقتصادی برای همه اقشار جامعه می‌دانستند، امیدی بر اصلاح این روند را نمی‌دهد و به درستی فهمیده است که این اندیشه‌ها و پایه‌های فکری و ارزشی با هر زرورقی پیچیده شود غیرقابل استفاده خواهد بود.

 

تحولات سال‌های اخیر نشان داد پایه‌های فکری و ارزشی لیبرالیسم حتی با همان نگاهی که دولتمردان غرب به تبلیغ آن می‌پرداختند آنچنان متزلزل شده است که دیگر نمی‌توان بر آن تکیه زد، چرا که به لحاظ نظری، لیبرال دموکراسی غرب متضمن تضاد و ناسازگاری مفهومی شده است و لیبرالیستی که با تأکید بر تأمین نظر جمع، حفظ برابری و حمایت از خیر عمومی، تلاش می‌کرد دموکراسی مورد نظر خود را به جامعه القا کند، آن چنان دچار دگردیسی شده است که شالوده و دغدغه اصلی‌اش در دموکراسی فردگرایی یا گروهی از صاحبان قدرت خلاصه شده است. در فلسفه سیاسی‌اش نیز ایجاد تعادل و موازنه بین آزادی و برابری با مفهوم خاص خود و حرکت در مسیر و مکتب لیبرالیسم، امری غیرممکن گردیده است.

 

از یک سو آزادی و مالکیت خصوصی بی حد و حصر موجب انباشت ثروت، بی‌عدالتی و تبعیض نژادی و گروهی می‌شود و شکاف‌های عظیم طبقاتی را به وجود آورده است و موجب بروز نابرابری در فرصت‌ها و در نهایت، به قدرت رسیدن کسانی شده است که ندای سیاسی قوی‌تری و بهتر بگوییم تک‌صدایی سیاسی دارند، شده است و از سوی دیگر، طبقات محروم و کم‌بهره جامعه نیز مطلوب‌های خود را در خارج از نظام سیاسی مبتنی بر لیبرالیسم یافته‌اند و هر روز میزان قرابت آنها به فرهنگ‌های غیرغربی بیشتر و فاصله آنها با فرهنگ و مکتب لیبرالیسم افزون‌تر می‌گردد و این برای دولتمردان امریکایی و اروپایی که داعیه اشاعه و گسترش فرهنگ و اندیشه لیبرالیسم و دموکراسی‌های دروغین آن را دارند، عیان شده است.

 

صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی غرب که عاملان اندیشه لیبرالیسم هستند اکنون می‌بینند شعارهای جذاب و فریبنده آنها همچون آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و دفاع از انسان‌ها با اقدامات سنجیده یا نسنجیده‌ای که در طول سالیان متمادی انجام داده‌اند، دچار چالش جدی شده است.

 

اکنون همان شهروند اروپایی یا امریکایی مبنای سنجش پایبندی دولتمردان و مکتب فکری لیبرالیسم را با روند آزادی گروه‌های متفاوت اجتماعی در داخل سرزمین خویش می‌سنجد. اینکه به همان میزانی که یک سفیدپوست از حقوق اجتماعی و آزادی برخوردار است، آیا شهروند سیاه‌پوست برخوردار خواهد بود؟ اینکه امنیت برای سفیدپوست چه میزان و برای سیاه‌پوست چه میزان است؟ اینکه در پایه فکری و ارزشی مکتب مورد ادعای آنها، حقوق بشر در اقصی نقاط جهان چگونه تفسیر می‌شود؟ اینکه برای کمترین کمبودهای فلان شهروند اوکراینی که موجب حمایت غرب است، باید بیانیه یا قطعنامه صادر کرد و از کشتار وحشیانه صهیونیست‌ها و ریختن میلیون‌ها بمب و گلوله بر سر مردم غزه در قالب دفاع از «حقوق بشر» و «دفاع از انسان‌ها» مکرر نطق در سنا و کنگره انجام داد و دبیرکل سازمان ملل را برای اعزام به سرزمین‌های اشغالی گسیل کرد و به حمایت از رژیم کودک‌کش صهیونیستی او را وادار به موضع‌گیری نموده ولی در بیخ گوش رژیم تا دندان مسلح صهیونیستی، چشم‌ها را بر کشته شدن بیش از 600 کودک مظلوم فلسطینی بست؟

 

امروز بر همه روشن شده است که پایه فکری و ارزشی مکتب تماماً دروغ ‌ لیبرالیسم غرب فروپاشیده است و شاید اگر اکنون جان لاک، مونتسکیو، هگل و دیگرانی که به نوعی خود را در پیدایش مکتب لیبرالیسم سهیم می‌دانستند،‌ بودند اذعان می‌کردند که این دموکراسی نیست که آنها به دنبال پیاده‌سازی آن بودند و شاید هم اگر بودند مسیری را می‌پیمودند که خلف‌‌های ناشایست آنها امروز طراح و مجری آن در جهان هستند.

 

و اما پایه دوم اقتدار غرب که امروز دچار چالش شده است «سیاسی و نظامی» است. آنچه در جنگ‌های 33 روزه حزب‌الله لبنان،‌22 روزه، هشت روزه و 60 روزه اخیر غزه شاهد هستیم، نشان آشکاری از فروپاشی ‌اقتدار غرب از لحاظ نظامی است. ملتی را محصور در یک باریکه کوچک می‌کنند و همه امکانات نظامی و پشتیبانی‌های سیاسی را برای دشمن فراهم می‌کنند و در نهایت همین ملت با کمترین امکانات نظامی، دارویی و غذایی در مقابل دنیایی می‌ایستد و در نهایت او پیروز می‌شود و دشمن صهیونیستی شکست می‌خورد، آیا این نشان از تزلزل پایه‌ «سیاسی و نظامی» تمدن غرب نیست؟‌

 

رفتار آمریکا در عراق، افغانستان و زندان‌های گوانتانامو، بگرام، ابوغریب و دهها جای دیگر همه و همه نشان از آن دارد که هر دو پایه اقتدار غرب و در رأس آنها امریکا متزلزل شده و می‌رود در اندک زمانی فرو ریزد.

 

آنچه رهبر فرزانه انقلاب اسلامی در دیدار اعضای خبرگان مطرح فرمودند نه فقط با هدف نمایاندن این نشانه‌ها برای نخبگان داخلی و جهان اسلام، بلکه با این هدف صورت گرفت که بدانیم در چنین فضایی قرار داریم و اگر می‌خواهیم نقش‌آفرینی کنیم و اکنون که جهان خسته از دموکراسی‌های دروغین غرب و مکاتب سودجویانه آن است، باید با همت بلند در این پیچ تاریخی که قرار گرفته‌ایم،‌جایگاه و نقش خویش را برای استقرار یک نظام مردم‌سالار خدامحور بدانیم و در این صورت است که می‌توانیم امیدوار به یک جامعه ایده‌آل و نجات‌بخش بشر باشیم./907/د101/ی 

منبع : روزنامه جوان

ارسال نظرات