آیا امام علی علیه السلام، معتقد به امامت خویش بودند
به گزارش سرویس مانیتورینگ خبرگزاری رسا، منصور حسینی کارشناس شبکه وهابی نور و کلمه در برنامه آیات روشنگر، مدعی شد حضرت علی (ع) معتقد به امامت خویش نبودند.
یکی از شبهاتی که وهابیها دائم آن را بر زبان میآوردند ، این است که امام علی (ع) خودش را امام نمیدانسته است، چرا شما شیعیان، کاسههای داغتر از آش شدهاید و ادعای امامت آن حضرت را میکنید ؟
در جواب به پرسش باید گفت: مطرح کردن چنین شبهاتی ، نشانگر جهل و عدم آگاهی آنها به روایات و سیره امیر المؤمنین علی (ع) است . اگر آنها به خودشان زحمت میدادند و کمی تحقیق میکردند، هرگز چنین شبههای را مطرح نمیکردند.
از آنجایی که وهابی ها؛ بیشتر نهج البلاغه را معیار و ملاک قراردادهاند، ما به اختصار به چند روایت از کتابهای اهل سنت و نیز از نهج البلاغه، بسنده میکنیم.
1ـ ولایت ویژه آل محمّد (ص) است؛
بعد از آن که صحابه رسول خدا بر خلیفه سوم شوریده و او را کشتند و با امام علی (ع) بیعت کردند، امام خطبه خواندند و در بخشی از آن فرمودند :
«کسى را با خاندان رسالت و عترت پیامبر (ص) نمیشود مقایسه کرد، و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند، با آنان برابر نخواهند بود؛
عترت پیامبر (ص) اساس دین، و ستونهاى استوار یقین میباشند، شتاب کننده، باید به آنان باز گردد، و عقب مانده، باید به آنان بپیوندد . ولایت حق مسلم آل محمد (ص) است ، و این ها وصى و وارث رسول اکرم (ص) هستند».
2 . الآن حق به حقدار رسید؛
در کتابهایی چون «نهج البلاغه، ج 1 ، ص 30 و الخطبة 2 ص 47 ، و شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ، ج 1 ، ص 139 و ینابیع المودة ، قندوزی حنفی ، ج 3 ، ص 449» آمده است که حضرت فرمودند:
«و هم اکنون با قبول ولایت من ، حق به حقدار رسید، و حقیقت بجایگاه اصلی خود منتقل گشت».
یعنی تا به حال، حق مرا غصب کرده بودید و به کسانی داده بودید که حقشان نبود و لیاقت این مقام را نداشتند.
3 ـ امام على (ع) خلافت را، حق مسلم خویش مى دانست؛
حضرت در خطبه 6 نهج البلاغه مى فرمایند :
«به خدا سوگند مرا همواره از حق خویش محروم ساختند و از هنگام وفات رسول خدا (ص) تا امروز حق مرا باز داشتند».
4 . امام علی (ع) خلفاء را غاصب میداند؛
روایت بسیاری از زبان امام علی (ع) وجود که میفرماید : خلافت را از من غصب کردند. آن حضرت در نامهای به برادرش عقیل « نهج البلاغة ، نامه 36» مینویسد:
«همانا آنان (قریش) در جنگ با من متّحد شدند آن گونه که پیش از من در نبرد با رسول خدا (ص) هماهنگ بودند، خدا قریش را به کیفر زشتى هایشان عذاب کند ، آن ها پیوند خویشاوندى مرا بُریدند ، و حکومت فرزند مادرم پیامبر(ص) را از من ربودند».
همچنین حضرت در « نهج البلاغه ، خطبه 172» و ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه ج 4، ص104» می فرماید:
«بار خدایا از قریش و تمامى کسانى که یاریشان کردند، به پیشگاه تو شکایت مى کنم؛ زیرا قریش پیوند خویشاوندى مرا قطع کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند و در ربودن حقی که برای من بود ، با یکدیگر هم داستان شدند».
ابن قتیبه در همین خصوص در « الامامة والسیاسة بتحقیق الزینی، ج 1، ص 18» از زبان حضرت مینویسد :
«شما این امر را (خلافت را) از انصار گرفتید و در مقابل آنها احتجاج به خویشاوندی با پیامبر (ص) کردید ؛ اما همان را از ما اهل بیت غاصبانه گرفتید، اگر قرار باشد مسأله خلافت منوط به خویشاوندی باشد، ما اهل بیت (ع) از همه شما به پیامبر (ص) نزدیکتر هستیم».
همچنین از حضرت در «شرح نهج البلاغة ، ج 1 ، ص 308 و 307» نقل شده است که حضرت میفرمایند :
«چون رسول خدا (ص) از این دنیا رخت بر بست، گفتم: ما خاندان او و عترت و وارثان او هستیم نه دیگران، و در امر جانشین وی، کسی را یارای جنگیدن با ما نیست، و هیچ کس نباید در آن چه حق ما است طمع ورزد؛ اما پس از آن که خویشان و نزدیکان ما از ما دور شدند، جانشینی پیامبر (ص) را غصب کردند و سر رشته امور به دست دیگری افتاد و آن گونه ضعیف شدیم که هر کسی در باره حق ما طمع میکرد و آدمهای پست و ذلیل، عزت فروشی میکردند؛ چشمان ما اشک ریز شد و سینهها خشن گردید و نالهها بلند شد. قسم به خدا که اگر ترس از دو دستگی و اختلاف بین مسلمانان نبود، و این که کفار مسلط شوند و دین نابود شود، به گونه دیگری رفتار میکردم».
5 ـ اعراض مردم براى على (ع) غیر قابل باور بود؛
حضرت در نامه خود به مردم مصر «نهج البلاغة، نامه شماره 62» مى نویسد:
«به خدا سوگند باور نمى کردم و به ذهنم خطور نمى کرد که ملت عرب این چنین به توصیه هاى رسول اکرم (ص) پشت پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد، تنها نگرانى من، روى آوردن بدون حساب مردم به طرف خلیفه اول بود؛ ولى من زیر بار این چنین بیعتى که شاخصه هاى دینى نداشت نرفتم، تا آنجا که دیدم گروهى، از اسلام برگشته و براى نابودى دین محمد (ص) کمر همت بسته اند و ترسیدم اگر به یارى اسلام و مسلمانان بر نخیزم، باید شاهد رخنه جبران ناپذیرى در دین باشم و یا نابودى آن را نظاره کنم، که این مصیبت بر من دشوارتر از رها کردن حکومت بر شماست که کالاى چند روزه دنیاست، وبه زودى ایّام آن مى گذرد چنانکه سراب ناپدید شود، و یا چونان پاره هاى ابر که زود پراکنده مى گردد. پس در میان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم تا آنکه باطل از میان رفت، ودین استقرار یافته و آرام شد».
6 . خلیفه اول نیز به حقانیت من آگاه بود؛
حضرت در «خطبه 3 نهج البلاغه» می فرمایند:
«آگاه باشید ! به خدا سوگند ! ابابکر ، جامۀ خلافت را بر تن کرد؛ در حالى که مى دانست، جایگاه من در حکومت اسلامى، چون محور سنگ هاى آسیاب است (که بدون آن آسیاب حرکت نمی کند) او مى دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد».
«همانا می دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا ! به آن چه انجام داده اید گردن مى نهم، تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبه راه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگرى ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیورى که به دنبال آن حرکت می کنید، پرهیز می کنم».
ابن قتیبه دینوری در« الإمامة والسیاسة ج 1، ص 19» مینویسد :
« علی (ع) فرمودند: ای گروه مهاجران ! خدا را خدا را در نظر بگیرید ، رهبری پس از محمد (ص) را از خانوادهاش بیرون نبرید تا به خانههای خودتان وارد شود، و کسانی که شایستگی رهبری پس از رسول خدا (ص) را دارند از این مقام دور نکنید، به خدا قسم ! ای گروه مهاجران، ما سزاوارترین افراد به رهبری و جانشینی پیامبریم؛ زیرا خاندان و اهل بیت او هستیم، و ما از شما شایستهتریم؛ زیرا ما خوانندگان کتاب خدا، آشنایان به دین و فقه در احکام خدا، دانا به سنتهای رسول خدا (ص) ، آگاه در امر حکومت داری ، دور کننده زشتیها از زندگی مردم ، و حکومت و رهبری به عدالت در بین مردم هستیم . پیرو هوای نفس نباشید که شما را از راه خدا و حق دور میکند.
بشیر بن سعد انصاری گفت : ای علی ! اگر انصار این سخنانت را قبل از بیعت آنان با ابوبکر می شنیدند ، دو نفر هم در باره تو اختلاف نمیکردند و همه پیرو تو شده و پشت سر تو حرکت میکردند».
8 . على (ع) خلیفه اول را استبدادگر و خلافت را حق مسلم خود مى داند؛
بخارى در کتاب « صحیح البخارى ، ج 5 ، ص82 » خود ضمن بیان داستان اعتراض صدیقه طاهره (س) به خلیفه اول در قضیه فدک و ممانعت وى در ارجاع آن و غضب فاطمه زهرا (س) از خلیفه اول و سخن نگفتن حضرت با وى تا آخر لحظه عمر نوشته است:
«على (ع) پس از شهادت حضرت زهرا (س) به خلیفه اول گفت : تو در حق من استبداد کردى و به خاطر جایگاه من با رسول اکرم (ص)، خلافت حق مسلم من بود که قطرات اشک خلیفه اول با شنیدن این سخن امام على (ع) سرازیر گشت».
9 . من با شما بیعت نمیکنم، شما برای بیعت با من سزارواترید؛
در کتاب «الامامة والسیاسة ، ج 1 ، ص 18» آمده است:
«هنگامی که علی (ع) را نزد خلیفه اول آوردند ، فرمود : من بنده خدا و برادر رسول خدا (ص) هستم . گفتند : با خلیفه اول بیعت کن ، فرمود : من از همه شما برای خلافت شایستهترم ، با شما بیعت نمیکنم ؛ بلکه سزاوار این است که شما با من بیعت کنید .
10 . استدلال امام علی (ع) به همانند آنچه مهاجرین بر انصار استدلال کردند؛
در «الامامة والسیاسة ، ج 1، ص 18» آمده است:
«علی (ع) فرمود: آیا شما نبودید که به انصار گفتید : چون محمد (ع) از ما است ، سزاوارتر به خلافت پس از وی میباشیم ؟ و آنان امر را به شما واگذار و خلافت را تقدیم شما کردند ، و اکنون من نیز همانند استدلال شما بر آنان میگویم : ما شایستهتر و سزاوارتر نسبت به امور پس از رسول خدا (ص) هستیم ؛ چه در زمان حیات و یا وفات آن حضرت . و اگر قطعاً به او و راهش ایمان دارید ، منصفانه قضاوت کنید و گرنه آگاهانه ظلم و ستم کردهاید».
11 . یاری طلبی امام علی (ع) از فاطمه؛
ابن قتیبه دینوری در « الامامة والسیاسة، ج 1، ص 19» مینویسد :
«علی (ع) در حالی که فاطمه (س) را شبانه بر مرکبی سوار کرده بود، نزد انصار میرفت و از آنان درخواست همراهی و کمک میکرد . انصار در پاسخ میگفتند : ای دختر رسول خدا (ص ) ما با این مرد (خلیفه اول) بیعت کردهایم و اگر پسر عمو و شوهرت پیش از او نزد ما میآمد، با او بیعت میکردیم. علی (ع) فرمودند: آیا میتوانستم بدن نازنین رسول خدا (ص) را رها کنم و آن را دفن ننمایم، آنگاه برای به دست آوردن خلافت و جانشینیاش با مردم دعوا کنم ؟
حضرت فاطمه (س) فرمودند : آنچه که ابوالحسن انجام داد ، شایستهترین روش بود، دشمنان ما آن چه کردند، خداوند جزای آنان را خواهد داد».
ابن أبی الحدید در « شرح نهج البلاغة ، ج 11 ، ص 14» مینویسد :
«گفتهاند که علی (ع) پس از حادثه سقیفه ، همسرش را سوار بر الاغ در حالی که دو فرزندش نیز همراه آنان بود، شبانه به خانه انصار و غیر آنان میبرد و از آنان تقاضای کمک و همراهی میکرد. چهل نفر به درخواست علی (ع) پاسخ مثبت داده و با وی بیعت کردند که تا پای مرگ همراه آن حضرت خواهند بود . علی (ع) دستور داد تا همه آنان صبحگاهان در حالی که سرها تراشیده شده و مسلح باشند ، حاضر باشند . هنگام صبح علی (ع) فقط چهار نفر به نامهای زبیر ، مقداد ، ابوذر و سلمان را دید که حاضر شدهاند و از بقیه خبری نیست . شب فرا رسید و علی (ع) نزد کسانی که بیعت کرده بودند رفت و علت را جویا شد، همه قول دادند که صبح فردا به عهدشان وفا کنند؛ ولی چنین نشد و در شب سوم هم باز خلف وعده کردند».
12 . اعتراض علی (ع) به انصار و قریش پس از سقیفه؛
حضرت در «نهج البلاغه ، خطبه 67» می گویند:
«وقتى ماجراى سقیفه را به امام رساندند، پرسید: انصار چه گفتند ؟ پاسخ دادند که انصار گفتند : زمامدارى از ما و رهبرى از شما مهاجرین انتخاب گردد، پس امام فرمود:چرا با آنها به این سخن رسول خدا استدلال نکردید که حضرت درباره انصار سفارش فرمود : با نیکان آن ها به نیکى رفتار کنید و از بدکاران آن ها درگذرید !
پرسیدند چگونه این حدیث، انصار را از زمامدارى دور می کند ؟
پاسخ داد : اگر زمامدارى و حکومت در آنان بود ، سفارش کردن درباره آن ها معنایى نداشت .
سپس پرسید : قریش در سقیفه چه گفتند ؟ جواب دادند : قریش، مى گفتند «ما از درخت رسالتیم .
امام (ع) فرمود: « به درخت رسالت استدلال کردند !! اما میوه اش را ضایع ساختند».
13 . احتجاج امام به آیات قرآن و احادیث رسول خدا؛
سؤال ما از دوستان اهل سنت این است که اگر امام علی (ع) خودش را امام نمی دانست ، چرا در موارد متعدد ، به آیات قرآن و احادیث فراوانی که از رسول خدا (ص) در حق آن حضرت رسیده بود ، احتجاج میکردند ؟
روایات در این باره بسیار فراوان است که ما فقط به چند مورد که در « مسند احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 119 ، ط المیمنیة بمصر و ج 2 ، ص199 ، ح 961 بسند صحیح ، ط دار المعارف بمصر و تاریخ دمشق ، ابن عساکر الشافعى ، ترجمة الإمام على بن أبی طالب ، ج 2 ، ص11 ، ح 506 و کنز العمال ، ج 15، ص151 ، ح 430 ، ط 2 ، و فرائد السمطین ، ج 1 ، 69 » آمده است اشاره میکنیم :
احتجاج به حدیث غدیر؛
امام علی (ع) در موارد بسیاری به حدیث غدیر احتجاج میکردند و این حدیث را برای مردم یادآوری میکردند ؛ همانند : روز شوری، در زمان حکومت عثمان، در روز جنگ جمل، در جنگ صفین، در کوفه و ... ما فقط به مناشده آن حضرت در کوفه اشاره میکنیم .
بسیاری از علمای اهل سنت نوشتهاند که روزی امام علی (ع) در جمع بسیاری از صحابه رسول خدا (ص) خطبه خواند و آنها را به خداوند قسم داد آیا شما که در روز غدیر حاضر بودید، نشنیدید که آنیامبر اسلام فرمود : « من کنت مولاه فعلی مولاه » برخی از صحابه بلند شده و سخن امام را تأیید کردند ؛ اما برخی دیگر چشمانشان را بر روی حقیقت بستند و سخن امام را تأیید نکردند .
عبد الرحمن بن أبی لیلی میگوید :
علی (ع) را در میدان شهر دیدم که از مردم درخواست و تقاضا میکرد تا هر کسی در غدیر خم از رسول خدا (ص) این حدیث را شنیده است، گواهی دهد، و می فرمود: شما را به خدا قسم اگر در غدیر خم شنیدهاید که رسول خدا (ص) فرمود : هر کس من مولا و رهبر او هستم ، علی پس از من رهبر او است، بپا خیزد و شهادت دهد .
عبد الرحمن میگوید : دوازده نفر از آنان که در بدر حضور داشتند، حرکت کردند و گفتند: ما شهادت میدهیم که در روز غدیر پیامبر خدا (ص) فرمود: ای مردم ! آیا من بر جان شما مؤمنان ولایت ندارم و همسرانم مادران شما نیستند؟ گفتیم : آری، این چنین است ای رسول خدا (ص). آن حضرت فرمود : پس هر کس که من مولای او هستم ، علی نیز مولای او است . خدوندا ! دوست بدار آن که او را دوست بدارد و دشمن بدار آن که او را دشمن بدارد .
راوی میگوید : سه نفر از حاضران در غدیر خم در مجلس امام علی (ع) حاضر به شهادت نشدند، علی (ع) در حق آنان نفرین کرد که هر سه نفر به نفرین آن حضرت گرفتار شدند .
و همین احتجاج به روایت أبی طفیل را در این منابع « مسند احمد بن حنبل ، ج4 ، ص370 ، بسند صحیح ، ط المیمنیة بمصر و تاریخ دمشق ، ابن عساکر الشافعى ، ترجمة الإمام علىّ بن ابیطالب (علیه السلام) ج2 ، ص7 ، ح503 و مجمع الزوائد هیثمى الشافعى ، ج9 ، ص104 ، وصحّحه ، کفایة الطالب ، کنجى الشافعى ، ص 56 ، ط الحیدریة و ص 14 ، ط الغرى ، خصائص النسائى الشافعى ، ص 100 ، ط الحیدریة و ص 40 ، ط بیروت و البدایة والنهایة لابن کثیر الشافعى ، ج 5 ، ص 211 » میتوان یافت.
جالب این است که خود علمای اهل سنت نوشتهاند: کسانی که در آن روز حضور داشتند؛ اما سخن امام علی (ع) را تأیید نکردند ، امام علی (ع) آنها را نفرین کرد که نفرین آن حضرت کارساز شد؛ از جمله :
1 . أنس بن مالک، خادم رسول خدا که اهل سنت برای او اعتبار ویژه قائل هستند؛
ابن قتیبه دینوری در «المعارف ص 580» و ابن أبی الحدید در « شرح نهج البلاغة ج 4 - ص 74» می نویسند:
«أنس بن مالک از ناحیه صورتش به مرض و بیماری پیسی مبتلا شده بود ، نقل شده است که امام علی (ع) از وی سؤال کرد : تو در غدیر خم حدیث « اللهم وال من والاه » را شنیدهای ؟ گفت : من پیر شدهام و فراموش کردهام . علی (ع) فرمود : اگر دروغ میگویی ، خداوند تو را به مرض پیسی مبتلا کند که عمامه ات هم نتواند آن را بپوشاند.
عثمان بن مطرف نقل میکند : مردی از أنس بن مالک در اواخر عمرش از علی (ع) سؤال کرد ، گفت : من عهد کردهام که پس از حادثه شهادت خواهی علی (ع) در میدان شهر ، هیچ حدیثی را درباره وی انکار نکنم ، علی (ع) سر دسته پرهیزکاران در روز قیامت است ، به خدا قسم این حدیث را از پیامبر شنیدیم».
2 . براء بن عازب؛
عبید اللّه الآمرتسرى الشافعى در کتاب « أرجح المطالب، ص 580» می نویسد: «ایشان نیز در آن روز حضور داشت؛ اما متأسفانه همانند أنس، انکار کرد و با نفرین امام چشمانش را از دست داد، تا درسی باشد برای او که دیگر چشمانش را بر روی حقایق نبندد».
3 ـ زیدن بن ارقم؛
انگونه که در « مناقب على بن أبی طالب، ص 23 ، ح 33 و شرح نهج البلاغة ، ج 1 ، ص 362 و السیرة الحلبیة ، ج 3 ، ص337 » آمده وی که در جریان حادثه روز غدیر بود و انکار می کرد، چشمانش را از دست داد و کور از دنیا رفت.
4 ـ جریر بن عبداللّه البجلى؛
آنگونه که البلاذرى در «انساب الاشراف، ج 2 ، 156» می نویسد: وی نیز از کسانی است که گرفتار نفرین امیر المؤمنین علیه السلام شد .
با همه این وجود، آیا بازهم میتوان ادعا کرد که امیر المؤمنین علی (ع) خودشان را امام نمیدانسته است ؟!/1406/1409/ح