رهایی از فرهنگ غربی؛ ضرورت بومی سازی علم
با ورود لایه تکنولوژیک تمدن غرب به جوامع شرقی و برخی جوامع دیگر، بسیاری مبهوت جلوه های تکنیکی و ابزاری تمدن غربی شدند. سرعت، دقت و قدرت این ابزار و رفاه بسیار بالایی که به ارمغان می آورد، بسیاری از نخبگان سیاسی و حتی فرهنگی جوامع را شیفته این تمدن کرد اما دیری نپایید که این ابزار به تدریج آثار اجتماعی ناشی از به کارگیری خود را به نمایش گذاشت و موجب بروز تعارضاتی در عرصههای فرهنگی و اجتماعی گردید.
با ورود لایه های ارزشی تمدن غرب و به ویژه، ترجمه اندیشه های غربی در سطوح علوم انسانی و علوم فلسفی، این تعارض ها بیشتر و بیشتر شد و بسیاری از اندیشه های فرهنگی و فلسفی این جوامع با تردید مواجه شدند.
در ایران بسیاری از روشنفکران با قرینه سازی میان مسیحیت و اسلام، نگاه حداقلی و حتی حذفی به دین اسلام در برابر علوم جدید مطرح کردند و نگاه های پوزیتویستی رونق گرفت و اندیشه های دینی، بی معنا و غیرعلمی معرفی شد؛ حداکثر، با یک نگاه پراگماتیستی، دین را مفید اما غیرعلمی -که هیچ نسبتی با حقیقت و واقعیت ندارند- تلقی کردند. پس از انقلاب اسلامی نیز، تحولاتی که در عرصه فلسفه دین، کلام جدید، اندیشه سیاسی در سیر تطور تاریخی غرب پدید آمده بود معضلاتی را برای جامعه به وجود آورد و در دامن خود شبهه های معرفتی و علمی خاصی را ایجاد کرد و موجب برخی ناهنجاریها گردید.
تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام و در عرصه فرهنگی، تاسیس نهادهای تلفیقی مانند پژوهشکده حوزه و دانشگاه و .. دانشگاه امام صادق(ع)، تربیت مدرس و.. مؤسسه امام خمینی، مدرسه عالی شهید مطهری ... در عرصه اقتصادی تقویت تعاونیها و.. تبلور این تعارض فرهنگی بوده و هست.
نسخههای علوم روانی، علوم تربیتی، علوم اجتماعی، و اقتصادی و ...، در برخی موارد به وضوح با تعالیم دینی ناهماهنگ بود. این ناهماهنگی در برنامه های توسعه در دوره سازندگی و در دوره اصلاحات، در اندیشه و عمل اقتصادی و در اندیشه و عمل جریان های سیاسی نمایان شد و برخی مشکلات اقتصادی و سیاسی را برای جامعه به ارمغان آورد.
به موازات این ناهنجاری ها، برخی از علما و اندیشمندان دینی نگرانی خود را نشان داد و به مقابله با تمدن غربی مخصوصاً در عرصه فکری پرداختند و به سؤالات و شبهه هایی که ایجاد می شد در سطوح مختلف دینی، فلسفی، کلامی، سیاسی پاسخ گفتند. اما تولید شبهه همچنان ادامه دارد تا بلکه جامعه اسلامی و نظام جمهوری اسلامی را در موضع انفعال قرار دهد. از طرف دیگر، در جامعه نیازهایی وجود داشت که چنین نیازهایی در علوم غربی پاسخی نداشت. این نیازها، نیازهای خاص جامعه اسلامی و برآمده از فرهنگ خاص دینی بود که اصلاً در جوامع غربی احساس نمی شد.
نیازهای مشترک در هر دو جامعه غربی و غیرغربی وجود دارد اما نیازهای خاص فقط در آن جامعه خاص وجود دارد هرچند در نیازهای مشترک نیز، نحوه پاسخ گویی متناسب با فرهنگ غرب بود نه فرهنگ آن جوامع، و همین امر بود که معضلات اجتماعی را دامن می زد.
نیاز خاص نیز فقط مخصوص جوامع غیر غربی نبود بلکه جوامع غربی نیز نیازهای خاص خود را داشت که با انتقال ابزار تکنولوژیک (لوکس و غیرلوکس) و کالاهای بسیار متنوع خود که در نتیجه تولید انبوه، به بازارهای جدید جوامع غیر غربی صورت می گرفت نیازهای جوامع غربی نیز، با توجه به تأثیراتی که در نتیجه انفعال فرهنگی، استفاده آن ابزار و کالاها و به خصوص در عرصه اقتصاد در بدنه جوامع غیر غربی می گذاشت، کم کم فرهنگ استفاده از آنها (در اصل استفاده آن کالا) ،میزان استفاده و نحوه استفاده از آنها (در چگونگی استفاده از آن کالا) ایجاد می شد، آن نیازها که در واقع نیازهای کاذب برای جوامع غیرغربی بودند- به تدریج به صورت یک نیاز اصلی خود را نمایان می ساختند- کم کم به جوامع غیر غربی منتقل می شدند و بعد از مدتی از نیازهای اصلی آن جوامع محسوب و احساس می شدند که تقریباً تمامی آنها در جامعه ما در تعارض با فرهنگ اسلامی ـ ایرانی بودند (این مسأله غیر از القای فرهنگ مصرفی و در لایه عمیق خود فرهنگ دنیازدگی و دنیا پرستی بود که جوامع دیگر از ناحیه انتقال سطوح مختلف تمدن غرب به آن مبتلا می شدند) .
بنابراین علوم جدید به نیازهای مشترک در جهت متناسب با فرهنگ غربی پاسخ می داد و به نیازهای خاص جامعه غربی که با انتقال فرآورده ها و محصولات گوناگون مصرفی در جوامع غیرغربی ایجاد می شد نیز براحتی پاسخ می داد اما به نیازهای خاص جوامع غیرغربی بی اعتنا بود و حتی در بسیاری موارد از وضعیت بی اعتنایی نسبت به آنها خارج و به انکار آن نیازها با ارائه جایگزین نسبت به آنها می پرداخت که در نسخه های روانشناسی و جامعه شناسی و اقتصادی به وفور دیده می شود، با توجه به این مطالب پاسخ گویی به شبهات نظری و فکری به هیچ وجه کفایت نمی کند زیرا وقتی نیازهای اصیل یک فرهنگ در زیر خروارها نیاز کاذب و بیگانه -که به جامعه در یک پروسه مدت دار، پنهان و غیرمستقیم تزریق شده است- مدفون شد، دیگر این انسان در مسیری قرار می گیرد که به تدریج به انسان جدیدی تبدیل شود که دیگر به فرهنگ گذشته و نیازهای برآمده از آن تعلقی نخواهد داشت و کم کم به دنبال تأمین نیازهای جدید(اما غیراصیل) خود خواهد رفت و نسبت به نیازهای جامعه خود بیگانه خواهد شد پس معنایی نخواهد داشت که به دنبال دفاع از آنها یا حل شبهه های وارد بر آنها از طریق شنیدن یا مطالعه پاسخ ها و راه حل های دفع آن شبهه ها باشد. زیرا این فرد نسبت به آن نیازها (دینی، فلسفی، مالی و ..) هیچ دغدغه ای ندارد وآن پاسخ گویی ها پاسخ گویی در خلأ خواهد شد.
بنابراین پاسخ گویی صرف فقط برای دوره ای آن هم دوره گذار می تواند تا حدودی به حل معضلات آن هم فکری بپردازد در صورت ادامه این شیوه انفعالی، انفعال به تمام جامعه سرایت و منجر به غلبه فرهنگ غربی خواهد شد.
با توجه به اینکه بیشتر شبهات غرب از حوزه نظری به حوزه عملی منتقل شده است شبهات اصلی امروز غرب به عرصه عملی مربوط است .درواقع غرب با علوم تجربی و علوم انسانی تولیدی خود، به اداره و سرپرستی بشر در سطح فردی (روحی، ذهنی، جسمی) و اجتماعی می پردازد( یعنی مسیر توسعه را مشخص و در آن جهت به مهندسی فرد در جامعه می پردازد) در واقع تمام ابزار علمی لازم برای تصرف در فرد، جامعه و طبیعت را تولید کرده و جوامع دیگررا نیز در جهات غایات خود بازسازی می کند.
با این وجود حتی اگر ما بهترین پاسخ های نظری و فکر ی را هم داشته باشیم، در آخر، این تمدن غربی است که پیروز میدان است زیرابا ایجاد شیب عملی برای جوامع، آنها را آنگونه که می خواهد می سازد. پاسخ های نظری کم کم رنگ می بازد و ارتباط خود را با جامعه از دست می دهد زیرا این جامعه، جامعه ای دیگر است که تناسب خود را با آن پاسخ ها از دست داده است در واقع علوم غربی روز به روز به جنبه تصرفی خود می افزاید و از این طریق میدان عینی و عملی را از آن خود می کند از طریق روانکاوی ، رواشناسی (در تمام رشته های خود) روان پزشکی، پزشکی ، جامعه شناسی (در تمام رشته های خود) و علوم تربیتی و مدیریتی، علوم اقتصادی و علوم سیاسی ... به تصرف در فرد و جامعه و نحوه اداره فرد و جامعه و توسعه فرد و جامعه در جهت غایات خود می پردازد و با فلسفه های علم به نظام دهی، ساماندهی و جمع بندی در این علوم و آسیب شناسی و رفع عیوب آنها پرداخته و آن علوم را برای تصرف بهتر و بیشتر ترمیم و تکمیل می کند و با علوم نظری و فلسفی خود به توجیه شیوه زندگی متناسب با مبانی و غایات خود می پردازد .
در اینجاست که متوجه می شویم بدون تولید علوم متناسب با نیازها و غایات و فرهنگ بومی و مبانی حاکم بر آن علوم، چنگ زدن به هر راهی بیهوده است زیرا بدون دانستن علوم بومی جامعه همواره برای ادامه زندگی وابسته علوم غربی خواهد بود و حتی اگر به لحاظ نظری ، اعتقادی به آنها نداشته باشد بدون آنها زندگی برایش میسور نخواهد بود و اگر هم باشد یا باید با حداقلها بسازد که باز هم در همان حد وابسته خواهد بود یا باید به زندگی بدوی بیابانی یاجنگلی روی آورد که دوامی نخواهد داشت زیرا نه توان مقابله خواهد داشت نه افراد جامعه به این وضعیت تن خواهند داد و ... بنابراین تنها راه، روی آوردن به تولید تدریجی علوم بومی است که با آن علوم بتواند به نیازهای خاص و مشترک جامعه به نحوه مناسب و هماهنگ پاسخ گفته و افراد را مبتنی بر مبانی فکری و غایات و آرمانهای خود رشد دهد و در صحنه عملی جامعه را از دست علوم ابزاری غربی رها سازد( و حتی اگر بتواند در جهت جهانی سازی فرهنگ خود به نحو اختیاری و غیر تحمیلی اقدام نماید این امر در صورتی عملی خواهد بود که قدرت و هماوردی با علوم غربی را در سطح بین المللی به دست آورد. و جوامع دیگر حتی غربی را نسبت به کارگیری آن علوم بی میل سازد) پس ضرورت اول ضرورتی سلبی برای خروج ازانفعال درتقابل باغرب خواهد بود. بنابراین اولین ضرورت برای بومی سازی رهایی از فرهنگ بیگانه است. وبرای این تحقق این هدف می بایست از مبانی و مقاصد خود اقدام به تولید علم بومی کنیم.
حجت الاسلام ابراهیم صادقی، پژوهشگر حوزه علمیه/916/ی701/ع