لحظههای ماندگار (21)؛
اشکهایی که باران نجات بخش مجروحان شد
خبرگزاری رسا ـ بیسیم زدیم تا قایق بیاید مجروجین را ببرد، گفتند نزدیک صبح است، اگر قایق به طرف کمینهای طلائیه حرکت کند توسط دشمن شناسایی میشود، تنها راه آن است که یا شب باشد و یا اینکه هوا بارانی شود و عراقیها از سنگرهای خود بیرون نیایند.
حجتالاسلام حسین نیکویی از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که البته در زمان جنگ طلبه نبوده؛ ولی به گفته خودش مجالست و رفاقت با یک طلبه شهید او را به حوزه علمیه کشانده است.
روحانیان بمب روحیه بودند
شهید حجتالاسلام اکبرزاده روحانی متواضعی بود. سخنان و رفتار متواضعانه وی در بین رزمندگان تاثیر عجیبی داشت به گونهای که هیچگاه از یادها نمیرود. او متواضعانه بر روی پله پایین منبر مینشست و مباحث جنگ و جهاد را به بهترین شکل ممکن برای رزمندگان بیان میکرد. حضورش واقعا روحیه بخش رزمندگان اسلام و محور عملیات بود، وی لباس رزم میپوشید و در حالی که عمامه بر سر داشت دوشادوش رزمندگان در میدانهای رزم میجنگید.
و اینگونه بود که طلبه شدم
من پس از پایان جنگ طلبه شدم، در دوران دفاع مقدس طلبه نبودم، در آن زمان با عباس متولی از طلاب عزیزی که آن موقع هم معمم نشده بود و در همان دوران دفاع مقدس به شهادت رسید آشنا شدم. این طلبه شهید از جامع المقدمات برایم گفت و من را به طلبه شدن تشویق کرد. زمانی که مباحث زیبای جامع المقدمات را با جذابیت خاصی برایم مطرح میکرد، تمایل شدیدی به طلبه شدن پیدا کردم.
این طلبه شهید همواره مرا نصیحت میکرد که در دوران طلبگی همت خود را بالا ببرم، اما با خود عهد کنم که اگر وارد حوزه شدم به هیچعنوان حوزه را ترک نکنم و از طلبگی بیرون نیاییم.
باران نجات بخش
نیمه شب در کمینهای طلائیه که بیرون آمدن از سنگر و تردد به راحتی امکانپذیر نبود، دو نفر از رزمندگان از کمین چهارم برای آوردن آذوقه و تسلیحات بیرون آمده و به کمین دوم آمدند. ما کمین سوم بودیم و رفت و برگشت این دو رزمنده را نظاره میکردیم. وقتی دو رزمنده آذوقه و تسلیحات را به کمین چهارم منتقل میکردند، از کنار ما رد شدند. چند لحظه بعد صدای ناله این دو رزمنده بلند شد و یکی از آنان که کمی زخمی هم شده بود به سنگر ما آمد و از حال وخیم رزمنده دوم خبر داد. من و همسنگریام با برانکارد به سمت آن مجروح دویدیم و او را به سنگر آوردیم. امدادگری که آنجا بود تنها توانست مختصر درمانی روی آن رزمنده که به دو پایش ترکش اصابت کرده بود انجام دهد و گفت باید هرچه سریعتر به پشت جبهه منتقل و آنجا مداوا شود.
بیسیم زدیم و از قایقی که آنجا بود برای بردن این رزمنده به پشت خط کمک خواستیم، گفتند نزدیک صبح است، اگر قایق به طرف کمینهای طلائیه حرکت کند توسط دشمن شناسایی میشود، تنها راه آن است که یا شب باشد و یا اینکه هوا بارانی شود و عراقیها از سنگرهای خود بیرون نیایند. رزمندگان در این بین نماز صبح خود را خوانده بودند و هنوز بر سر سجادهها به قرائت قرآن و ذکر دعا مشغول بودند، این مطلب را که فهمیدند حالشان منقلب شد و مشغول دعا شدند. چند لحظه بعد یکی از رزمندگان که نگهبانی میداد آمد و با صدای بلند گفت: سریع بیسیم بزنید قایق بیاید و زخمیها را به پشت خط ببرد.
بله درست فکر کرده بودیم، با دعای بچهها، ابری آمده و باران شدیدی شروع به باریدن کرد، قایق آمد و رزمندگان زخمی را به پشت میدان نبرد منتقل کرد. /919/د102/ن
ارسال نظرات