۲۱ شهريور ۱۳۹۱ - ۰۸:۱۷
کد خبر: ۱۳۸۲۵۶
خاطرات حجت الاسلام رضوانی پور (6)؛

تصرف بصره با سومین خیز

یکی از روحانیان رزمی تبلیغی در خاطراتش نوشت: هدف تصرف بصره با سومین خیز بود، چون عملیات آبی خاکی بود، کار یگان دریایی بسیار حساس بود، یگان ما مأمور شده بود به یگان دریایی سیدالشهدا.
روحانيت و دفاع مقدس

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا ، متن زیر خاطرات حجت الاسلام محمدرضا رضوانی‌پور، مدیر سابق مدرسه علمیه صاحب‌الامر آشتیان و مدیر فعلی مدرسه امام حسن عسکری تهران، از حضور در عملیات کربلای 4 است.

وی که بیش از 20 ماه در جبهه‌های حق علیه باطل به مبارزه نظامی و فرهنگی علیه استکبار پرداخته است و به قول خودش چند تکه یادگار از آن دوران در بدنش دارد در دفتر خاطراتش نوشت:

 سال 65 بود تبلیغات وسیعی در شهرها جهت پیوستن به سپاهیان محمد برقرار بود. کشور از این نظر حالت فوق‌العاده ای داشت. جوانان به دعوت امامشان پاسخ گفتند و گروه گروه به صفوف آن دلاوران سنگر نشین می‌پیوستند.

من هم احساس وظیفه کردم و به امید توفیق شرکت در عملیات بعد از نوشتن وصیت نامه و ضبط آن، به جبهه نور اعزام شدم. وارد لشکر 17 علی بن ابیطالب شدم که در موقعیت بدر ـ اندیمشک و اهواز ـ بود. خواستند مرا در همان جا نگه دارند اما دلم نمی‌خواست که عقب جبهه بمانم.

شرایط سخت را مناسب می‌دانستم

من همواره در این فکر بودم حال که به جبهه می‌آیم باید در سخت‌ترین شرایط و خطرناک‌ترین جاها بروم.

نمی‌دانم که چرا این‌گونه احساس داشتم مثلاً اگر مرا به جای مناسب نمی‌فرستادند همواره تا پایان مأموریت حالت افسردگی داشتم. گویا اصلاً کاری انجام نداده‌ام.

در اینجا نیز بعد از ملاقات با شیخ حسین که در دژبانی و انتظامات بود و همچنین صحبت و گفتگو با شهید پاکروان، راهی انرژی شدم، یعنی به یگان دریایی لشکر 17 .

از اینکه به جبهه نزدیک‌تر بود برایم بهتر بود اما آنجا را هم جای مناسبی نیافتم؛ و بالاخره در آرزوی شرکت در عملیات آینده در آنجا ماندم. بچه‌ها در حال آموزش دیدن غواصی، قایقرانی و شنا بودند و من هم به عنوان مبلغ در کنارشان.

همین مسائل را بگو الآن موقعیت حساس است

چون می‌دانستم عملیات خیلی نزدیک است لذا در صحبت‌هایم خطبه های مناسب این دوران را برای رزمندگان توضیح می‌دادم. 

روزی بنده در حال سخنرانی بودم ناگهان برادر حجت الاسلام پور اکبر (وی مسؤول تبلیغات لشکر بود و ایشان مرا بدان جا فرستاده بود. وی در عملیات کربلای 4 سوار بر ماشین بلندگو دار می‌شود و جهت تشویق بچه‌ها با بچه حرکت می‌کند که در وسط عملیات تیری به او اصابت کرده و مجروح می‌شود) وارد شد، نماز خواند و پای صحبت‌های من نشست.

وقتی صحبتم تمام شد او به من فرمود: خوب صحبت کردی همین مسائل را بگو ؛ الآن موقعیت حساس است. واقعاً سخنرانی مقتضی حال است. من از این بیاناتش حدیث مفصل آموختم که بله، عملیات قریب‌الوقوع است. خودم را آماده کردم. تصمیمم را گرفتم.

 چون واقعیت را می‌دانستم ملاحظه حالشان را می‌کردم

چند روز بعد اعلام حرکت کردند، بچه‌ها وصیت نامه می‌نوشتند و برخی هم می‌آمدند از من تقاضا می‌کردند که بنویسم. یک متنی نوشتم دادم دست بچه‌ها.

برادری بنام مسلم بی‌طرفان آمد و گفت:

حاج آقا وصیت‌نامه برایم بنویس

گفتم: یک متنی نوشتم دست بچه‌هاست برو بنویس

گفت :خیر من می‌خواهم برای من خصوصی بنویسی

او  مردی بسیار بسیار فعال و فداکارومخلص  بود. در هر موردی، در کارهای بزرگ و کوچک پیش‌قدم بود.

می‌گفت: «من در یزدان شهر قم قصابی دارم و از وضعیت اقتصادی طلاب آگاهم چون بسیاری اتفاق می‌افتاد که طلبه ای می‌آمد نیم کیلو گوشت می‌گرفت و بعد از 15 روز دوباره می‌آمد نیم کیلو می‌گرفت و یا می‌گفت 20 تومان گوشت می‌خواهم.»

من طبق معمول اگر رفتار می‌کردم می‌بایست به او گوشت ندهم چون با قیمت کیلویی 250 تومان من بر او استخوان خالی هم که بدهم بیشتر از 20 تومانش می‌شود لکن چون واقعیت را می‌دانستم ملاحظه حالشان را می‌کردم و گوشت می‌دادم.

او در همین عملیات شهید شد که در همین خاطره نحوه شهادتش را باز می‌گویم.

 پل روی رودخانه بالا آمده بود

 بالاخره من هم به ستاد رفتم و از فرماندهان اجازه شرکت در عملیات گرفتم. شب ساعت 10:30 حرکت خیل عظیم نیروها و تجهیزات به طرف خرمشهر شروع شد و تقریباً مسافت یک ساعته حدود هفت ساعت طول کشید، از بس که ترافیک نیروهای نظامی سنگین بود و هوا هم بارانی.

به هر قیمتی شده می‌بایست قبل از روشن شدن هوا وارد ویرانه های خرمشهر می‌شدیم و الا کافی بود هوا روشن شود و هواپیماهای دشمن ستون عظیم نظامی را بکوبند. اما در عین حال هوا روشن شد.

وقتی کنار ساحل رسیدیم با ازدیاد آب رودخانه و توقف صدها تریلر و کامیون و تویوتا و غیره... در کنار ساحل آب مواجه شدیم؛ زیرا که طبق معمول آب وقتی زیاد شده بود پل روی رودخانه بالا آمده بود و فاصله‌اش از زمین به قدری بود که هیچ وسیله توان حرکت از روی آن را نداشت.

همه می‌گفتند چه کنیم هوا هم روشن شد الآن هواپیماهای عراق می‌آیند. تصمیم گرفتیم که آنقدر خاک بریزیم تا گوشه پل هم کف زمین شود اما خاک نبود.

زمین بارانی و گل آلود بود ولی به هر حال کار را به انجام رساندیم و از روی پل عبور کردیم. نزدیک طلوع آفتاب بود که نماز صبح را سریعاً خواندیم.

ترافیک سنگین خرمشهر مانند خیابان‌های تهران

خیابان‌های خرمشهر مانند ترافیک سنگین خیابان‌های تهران از نیرو و وسایل نقلیه بود.

ناگهان اولین توپ از عراق در وسط نیروها به زمین خورد و تعدادی شهید و مجروح گشتند. ما به تحرکاتمان ادامه دادیم. مقرّ نیروها از قبل مشخص بود. مقر ما داخل روستای دهکده بود این در حالی بود که کل منطقه زیر آتش دشمن قرار داشت.

بچه‌ها را شوق عملیات به وجد آورده بود همه منتظر فرمان بودند. از هواپیماهای عراقی اصلاً خبری نبود گویا جریان را کشف کرده بودند و همه آماده عملیات می‌شدند.

حاج آقا انشا الله کار عراق تمام است

روزی بچه‌ها گفتند جمع شوید فرمانده یگان صحبت دارد. بلی صحبت عملیات بود. هدف تصرف بصره با سومین خیز بود. چون عملیات آبی خاکی بود، کار یگان دریایی بسیار حساس بود. یگان ما مأمور شده بود به یگان دریایی سیدالشهدا.

همه آماده شدیم فرمانده یگان دریایی به من گفت : حاج آقا انشا الله کار عراق تمام است، در آینده نزدیک به دست ما خواهد افتاد. من هم گفتم انشا الله/995/ت302/ن

                                   

 

ارسال نظرات