روش شناسی مکاتب و گرایش های فقهی در حوزه های علمیه
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، امروزه در حوزه های علمیه، شناخت درجه دوم علوم اهمیت بسیاری پیدا کرده است، از همین رو شاهد شکل گیری دانش هایی همچون فلسفه علوم، جامعه شناسی علوم و مباحث روش شناختی هستیم.
البته ناگفته نماند، حوزه های علمیه در ابتدای راه تولید دانش های درجه دو هستند و به تدریج میان اساتید و محققان حوزه علمیه، این سنخ مباحث در حال گسترش است. نظر به اهمیت این مباحث، شایسته است که محققین و اندیشمندان حوزه با برگزاری نشست ها و مذاکرات علمی، انتشار مجلات و تألیف کتب تخصصی، راه را برای پیشرفت و گسترش این علوم هموار کنند.
از این رو در گفت و گوی خبرنگار خبرگزاری رسا با حجت الاسلام و المسلمین احمد مبلغی، استاد سطح عالی حوزه علمیه قم و رییس مرکز تحقیقات اسلامی مجلس شورای اسلامی، تلاش کردیم تا با نقطه نظرات وی در مورد مکاتب فقهی آشنا شویم و با انعکاس این بحث، بتوانیم بحث های شفاهی حوزه های علمیه پیرامون بحث های روش شناسی یا همان متدولوژی را به صورت مکتوب در اختیار سایر محققان حوزه علوم اسلامی قرار دهیم.
رسا – شناخت روش های فقهی فقیهان گذشته چه اهمیتی دارد و چه کمکی به فهم فقه می کند؟
جهت دستیابی به میراث غنی علمی و توانایی نقد ادله، به نظر میرسد مطالعه مکاتب فقهی، بهرهمندی از دستآوردهای علمی و دیدگاههای نوین ضروری است.
مباحث بدیهی خاستگاه مکاتب نیستند، بلکه مباحثی میتوانند محل خیزش مکتب باشند که "تعدد پذیری دیدگاهی" و به تعبیر دیگر، قابلیت "چنددیدگاه پذیری " را داشته باشند، همچنین وقوع تعدد دیدگاهی، بودن دیدگاه در حد یک نظریه، ترتب ثمره متمایز بر نظریه، برخورداری از عنصر کمیت و در نهایت یکسانی و همسانی ثمرات مترتب بر نظریه در موارد مختلف، از دیگر شرائط و قیود لازم جهت بروز مکتب هستند.
در شکلگیری مکتب بر پایه یک نظریه، تحقق عنصر کمیت در یکی از دو ناحیه نتایج و نظریه لازم است. تحقق کمیت در ناحیه نتایج به معنای ترتب یافتن ثمره بر نظریه در موارد متعدد است، و کمیت در ناحیه نظریه به این معنا است که دانشمند علم، که صاحب مکتب میشود، بیش از یک نظریه را در محیط علم ابداع نماید و چند نظریه او همگی از مبنای واحدی نشأت بگیرند، خواه خود او این مبنایِ نهفته در وراء نظریاتش را مورد تصریح قرار داده باشد و یا دیگران آن را کشف کرده باشند.
ظهور و بروزیابی مکتب، دخالتی در قوام آن مکتب ندارد؛ بلکه ممکن است مکتبی وجود داشته باشد، ولی به عللی، آشکار نشده باشد.
می توان گفت به ظهور رسیدن کارکرد یکسان و قابل تکرار یک یا چند نظریه ممتاز در محیط استنباط نسبت به موارد مختلف از حیث تأثیر گذاری بر قیاس استنباطی، یا تطبیق استنباطی و یا چینش فعالیت های استنباطی، همراه با بر جای گذاردن ثمرات فقهی متمایز، مکتب فقهی می باشد.
به عقیده من شناخت مکاتب فقهی افزون بر اینکه برای هموار کردن ، توسعه بخشیدن و پیشرفت دادن به علم فقه ضروری است، دارای کارکرد مؤثری در دو مرحله آموزش اجتهاد و استنباط یعنی درس خارج، و عملیات اجتهاد و استنباط حکم است.
باید تاکید کنم که اگر چه دستیابی در اجتهاد، تلاش معطوف به حجت است، ولی آشنا نبودن با مکاتب فقهی گاه باعث شتابزدگی در رسیدن به حجت شرعی و یا پشت سر نهادن حلقه های مفقوده در رسیدن به آن می گردد. اگر مکتب شناسی و مکتب سازی فقهی صورت نگیرد، اجتهادهای تقلیدی به جای اجتهادهای حقیقی رواج خواهند یافت. به عبارت دیگر فقدان مکتب شناسی، به کندیِ روند مکتب سازی منجر شده و این کندی هم سبب گسترش اجتهاد تقلیدی می شود.
اگر فقیهی بدون روش وارد فقه شود، اجتهاد نکرده است بلکه او باز تولید تقلید کرده است، از این رو امروز نیازمند نگاه هایی بیرونی به فقه هستیم که روش شناسی یکی از مهمترین آنها است، البته باید توجه داشته باشیم که برخی روش های فقهی فقیهان قابل جمع است به عنوان نمونه امام خمینی(ره) با روش فلسفی، تاریخی و واقعیت انگاری به موضوعات و مسائل فقهی نگاه کرده است و بحث فقهی خود را ازائه کرده است، اما برخی روش ها همچون دو روش تطبیق گرا و تحلیل گرا مانعه الجمع است.
رسا – فقیهان در طول تاریخ دارای روش های گوناگونی در برخورد با موضوعات و مسائل هستند و هر کدام با گونه ای از پیش فرضها و ذهنیت های سامان یافته به صدور حکم پرداخته اند، حال سوال این است که چگونه می توان این گونه گرایش ها را تشخیص داد و مکتب فقهی یک فقیه را چگونه می توان استخراج کرد؟
در ارتباط با هر شخصیت فقهی، چهار سطح فقهی استدلالی، فتوایی، سلوکی و ارتکازی یا بروز نایافته را میتوان در نظر گرفت که بررسی فقه فتوایی و سلوکی، میتواند ابعاد واقعی و ناگفتهای از فقه یک شخصیت را آشکار کند.
فقه استدلالی، همان فقه متداول است که یک فقیه در آثار، کتابها و بحثهای خود در ذیل طرح یک مسئله به آن میپردازد و مشحون از نقدها، استدلال ورزیها و نتیجهگیریهای فقهی است؛ فقه استدلالی همان است که اصطلاح علم فقه بر آن اطلاق میشود. فتواها به صورت کلی معتمد و متکی بر فقه استدلالی هستند و تا مادام که استدلالی صورت نگیرد فتوایی شکل نمیگیرد.
از سویی دیگر، آشنایی به فقه فتوایی لازم است، زیرا در تحول علم فقه تاثیر دارد، زیرا گاه یک فقیه مطالعات استنباطی خود را ارائه نکرده و تنها فتوا داده است، از این جهت فتواهای او میتواند راهی را برای کشف نگاههای فقهی او بگشاید و به علم فقه مدد برساند.
منظور ما از فقه سلوکی این است که فقیه، تعاملات و مواجهاتش با دنیای خارج، از خاستگاه نگاهها و ذهنیتهای فقهی اش انجام می پذیرد و رفتارهای او دربردارنده دیدگاههای فقهی اوست، پس فقه سلوکی رفتارهایی است که یک فقیه به هنگام مواجهه با مسائل جامعه در قالب تعاملات اجتماعی از خود نشان میدهد.
بسیاری از فقها شاید فرصت نکنند در ارتباط با بسیاری از مسائل اجتماعی، بحثهای فقهی استدلالی مورد نظر خود را ارائه کنند، ولی به هنگام مواجهه با وضعیتهای اجتماعی، لاجرم دیدگاهها و ذهنیتهای مطرح نشده خود را در رفتارهایشان متجلی میکنند. مطالعه شخصیت فقهی فقها و گشودن فصلی جهت بررسی فقه سلوکی میتواند به آشکارتر شدن هر چه دقیقتر ابعاد شخصیتشان علمی فقیهان بینجامد.
منظور از فقه ارتکازی، ذهنیتهای ناگفته و مطرح نشده فقیه است که اگر بتوانیم آن ذهنیتها را در اختیار داشته باشیم، شخصیت آن فقیه را بهتر میتوانیم شناسایی و معرفی کنیم. اگر امروز ذهنیتهای ناگفته فقهای گذشته را در اختیار میداشتیم، قطعا امکان حرکتبخشی و پیشرفتدهی به فقه بسیار بیشتر میشد، البته دستیابی به فقه ارتکازی، هرچند کار سختی است، ولی باید از ابزار تحلیل برای کشف دستکم بخشهایی از آن استفاده کرد و این نیازمند شناخت و تنقیح روش ویژه در این زمینه است.
تحلیل باید متکی بر تجمیع قرائن باشد و ما از طریق مراجعه به فقه استدلالی فقیه، رفتارها، آثار و تلاشهای او میتوانیم بخشهایی از ذهنیتهای ناگفته فقیهان را کشف کنیم.
رسا – منهج فقهی فقیهان شیعی چگونه است و فقیهان را چگونه می توان از یکدیگر جدا کرد و طیف بندی نمود؟
دو گرایش کلی فقه تطبیقی و فقه تحلیلی وجود دارد؛ روش فقه تحلیلی یک نوع روش شناسی هنجاری است که وقتی با مساله ای روبرو می شود، نخستین تلاشش یک فعالیت تحلیلی است، در حالی که فقه تطبیقی تلاش دارد تا قواعد حاکم را شناسایی و مصداق ها را در ردیف قواعد جای دهد.
فقه تحلیلی هم دارای چند گرایش است به این معنا که فقهایی که دارای مذاق تحلیلی هستند بر اساس تاریخ، فلسفه و واقعیت های اجتماعی تحلیلی خود را ارائه می دهند.
البته فقهای تنزیهی هم داریم یعنی فقهایی که به دنبال دو تنزیه همزمان هستند، یکی تنزیه خویش با نگاه به آخرت و دیگری تنزیه فقهای سلف. فقیه تنزیهی به سختی ممکن است از فقهای سلف عبور کند و یا به ندرت از آنان عبور میکند. بنابراین کوشش او این گونه است که در چارچوب تفکر، اقوال، فهم و روش فقهای سلف حرکت میکند، که این دسته هم خود دارای طبقاتی هستند.
رسا – فقهای شاخص روش فقه تحلیلی بر مبنای تاریخ کدامند و روش علمی آنها چگونه است؟
فقهای تحلیلی تاریخی، تحلیل خود را متمرکز بر تاریخ می کنند البته منظور، تاریخ فقه را لحاظ کردن نیست بلکه تاریخ یک مساله را دیدن و از ابتدا با یک مساله گام به گام جلو آمدن است. در این روش راه ورود به تاریخ، کشف درون نهفته های تاریخ و تجمیع قرائن است تا شاید راهی باز شود و حقیقتی آشکار شود.
شهید اول در راس حلقه فقهای تحلیل تاریخی است، اگرچه شاید کسی بگوید وقتی به لمعه یا ذکری مراجعه می کنیم با مساله ای به صورت بررسی تاریخی مواجه نمی شویم که می گویم فعالیت های انجام شده او با توجه به تاریخ و ضم قرائن به یکدیگر و حرکت بر روی ریل قرائن است که تحلیل تاریخی از فقه را به دست می دهد.
شهید اول را مهذب شیعه نامیده اند چون مرعوب اندیشه استاد خود علامه واقع نمی شود و با آزاد اندیشی به بررسی و تحقیق می پردازد، گاه به دوران نبی مکرم اسلام(ص) سر می زند و قرائن را با مساله همراه می کند و گاه به دوران فقهای گذشته.
آیت الله بروجردی(ره) و امام خمینی (ره) از دیگر افراد شاخص در مسلک تحلیلی تاریخی در دوران معاصر محسوب می شوند.
رسا – روش فقه تحلیل فلسفی چگونه با مسائل روبرو می شود و مرحوم کمپانی چه نقشی در این جریان ایفاء کرده است؟
مرحوم محقق اصفهانی معروف به کمپانی در راس این گروه است که با تحلیل فلسفی بحث را آغاز، تقسیم بندی را مدون و تحلیلی ارائه می کند. اینکه امروز مباحث کمپانی (ره) در مباحث درسی کمتر دیده می شود نه بخاطر پایین بودن جایگاه آن است بلکه بخاطر سختی کلام و عمق معنای آن است که به جز افراد دقیق کسی وارد این ساحت نمی شود.
به نظر من، مشکلات اجتماعی امروز با روش کمپانی قابل حل است ، به یاد دارم که وقتی می خواستم درباره «سکوک الاجاره» مطلبی برای همایشی در خارج کشور بنویسم، دیدم طبق استدلال های رایج نمی توانم مطلبی بیان کنم که به مرحوم اصفهانی مراجعه کردم و از استدلال ها و روش او در طرح بحث استفاده کردم.
به طور کلی می توان گفت از آغاز مرعوب سربسته بودن موضوع نشدن و حکم را به همه سرایت ندادن از ویژگی های روش فقهی مرحوم کمپانی است.
رسا – یکی دیگر از گرایش های موجود در روش تحلیلی را، تحلیل بر اساس عرف عنوان داشتید، لطفا این گرایش را هم توضیح بفرمائید و این روش با روش تحلیل مبتنی بر واقعیت چه تفاوتی دارد؟
میرزای نائینی بزرگ مرد جریان تحلیلی عرفی است که بر اساس منش عرفی یعنی ارتکازات بین مردم و مناسبات اجتماعی حکم را تحلیل و اقدام به صدور فتوا می کند، البته بحث عرف در روش میرازی نائینی بحث دامنه داری است و نباید تصور کرد همسان با تمسک سایر فقهیان به عرف است.
روش تحلیل بر اساس واقعیت روش متفاوت است که البته به صورت کامل شکل نگرفته است که امام خمینی(ره) بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در اواخر عمر شریف خویش، روشی جدید در بیانات و گفت و گوی های خود مطرح کرد که بر اساس آن از خاستگاه واقعیت باید به تحلیل موضوع در فقه پرداخت.
امام خمینی(ره) قائل است با توجه به اینکه نظام های اجتماعی عوض می شود، پس فقیه باید با نگاه به واقعیت و در حصار نظام به اندیشه ورزی بپردازد، این دیدگاه امام، درصدد است تا ذهنیت شکل گرفته فقهاء در نگاه به ظاهر موضوع را عوض کند؛ امام می گوید ممکن است موضوع همان موضوع باشد اما با موضوع مطرح در عصر شارع به کلی فرق کرده باشد.
نظریه زمان و مکان امام خمینی(ره) که زیاد مطرح شده و البته بیشتر شعار گونه عنوان شده است، از نتایج همین روش تحلیل بر اساس واقعیت ها است که جای کار علمی زیادی دارد و محققان می توانند با بررسی و تحقیق عمیق، روزنه های جدید در این بحث باز کنند.
امام خمینی(ره) از افرادی است که فهم دقیق او در مطالعه استنباط ناشناخته مانده است و موطن تحلیل او نه فلسفه و نه تاریخ به تنهایی است بلکه از خاستگاه واقعیت به سمت فقه نگاه کرده است و البته گرایشات فلسفی و تاریخی را هم در روش فقهی خود لحاظ کرده است.
رسا – در برخی کتاب ها که در مورد روش شناسی فقهی فقیهان نوشته شده است و همچنین در بیانات اساتید فقه و فقاهت، دیده می شود که مکاتب و مدارس فقهی را به تناسب شهرها بیان می کنند و از مکتب قم، نجف، سامرا، حلی، بغداد و.... سخن به میان می آورند که امروز بدون شک مکتب نجف و قم در حال ادامه حیات خود هستند؛ لطفا نگاهی به سبک و سیاق و روش این دو مکتب فقهی داشته باشید.
حوزه علمیه قم امروز به عنوان بزرگترین حوزه علمیه در جهان اسلام است و شخصیت ها و محققان زیادی در آن مشغول به بحث و درس هستند و سلایق گوناگون علمی رواج دارد که می توان گفت قم آبستن یک تحول در زمینه روش شناختی است.
در حوزه علمیه قم نیز، در دوران تشویش هستیم زیرا مطالعات روشی خارج از استنباط در حال مطالعه است و از سوئی دیگر شخصیتی که بتواند با ایجاد روش متمایز، مسیر علمی را در دست بگیرد رخ نمائی نکرده است.
یکی از مشکلات شکل نگرفتن یک مدرسه علمی در قم پیگیر نبودن روش یک استاد از ناحیه شاگردان است؛ در طول این سال ها استادانی آمده اند اما به دلیل شکل نگرفتن حلقه شاگردان، مکتبی فقهی از حیث روشی شکل و قالب نگرفته است و تنها اندیشه آنان در کتابهایشان قابل دریافت است.
به نظر من در دائره حوزه علمیه قم، روش آیت الله بروجردی باید مورد مداقه جدی قرار گیرد، او از بزرگ فقیهان قمی است که فکر و اندیشه اش هنوز به درستی شناخته نشده است، او در اصفهان درس خواند که محل استقرار اخباریون بود، امین استرآبادی مطلبی با عنوان اعتبار اجماع در فضای کتب متلقاه عنوان داشت که بعدها آیت الله بروجردی با مداقه هایی پیرامون این قاعده، آن را به عنوان محوز فکری برمی گزیند؛ می توان آیت الله بروجردی را نقطه اوج جمع مسلک اخباری گری و اصولی نامید.
آیت الله بروجردی نگاه مثبت و شیفته گونه ای به اصفهان دارد و حتی بهره های علمی خویش از این حوزه علمیه را از نجف بیشتر می دانست، او دارای گرایشی تاریخی تحلیلی به فقه است؛ گرایش فقهی او نیازمند تاملات گسترده از سوی طلاب است.
هنوز هم در درسهای خارج فقه، به علت نبود مکتب شناسی و نظریه شناسی، نظریه آیت الله بروجردی بدور از توجه باقی مانده است، به این صورت که یا اصلا نمی دانند ایشان چنین نظریه ای دارد، و یا به متمایز بودن آن از دیدگاه های دیگر واقف نیستند و طبعا اعمال آن در استنباط شناختی وجود ندارد که مشکل در هر صورت، ناشی از فقدان مکتب شناسی است.
آیت الله سید رضا گلپایگانی(ره) از فقیهان قمی محسوب می شود که دارای عمیق و دقت بالایی است و در زمره فقهای تطبیقی است که تحلیل را در فرایند رسیدن به فتوا استفاده نمی کرد.
شخصیت دیگری که باید در حوزه علمیه قم هم به عنوان یک صاحب روش مجدد بررسی شود، امام خمینی(ره) است که با عبارت های کوتاه در کتاب های خویش، مطالب عمیق و دقیقی را نقل کرده است، امام خمینی در تحلیل های خود تلاش دارد تا تحلیلی جامع ارائه دهد، وی وقتی می خواهد( قاعده علی الید ما اخذت حتی تودی) را در بحث بیع بی اعتبار نشان دهد، به دوران سید مرتضی می رود که این عبارت را با «روی العامه» ذکر می کردند، و این عبارت برای ازام خصم به کار می رفته است، سپس در زمان ابن ادریس این قاعده وارد فقه شیعی شد و فقهای بعدی نسل به نسل این را استفاده کردند و جزء مشهورات شد؛ امام با بیان این سیر تاریخی نشان می دهد که آنچه فقهای امروز توان مخالفت با آن را ندارند در منشا دچار مشکل است.
به نظر من امروز چهار شخصیت فقهی: آیت الله حائری یزدی، آیت الله بروجردی، آیت الله محقق داماد و امام خمینی، باید مورد بازشناسی روشی قرار گیرند، زیرا فهم روش این بزرگواران کمک می کند تا روش فقهی قم را مدون و منقح کنیم.
امروز تعداد کمی درس خارج در حوزه علمیه نجف برگزار می شود و می توان گفت امروز نجف دوره رکود را طی می کند که روش غالب در آن، روش فقه تطبیقی آیت الله خوئی است.
مسلک فقهی مرحوم آیت الله خوئی بر این مطلب استوار است که روایات صادر از نبی مکرم اسلام (ص) و ائمه معصومین(ع) حالت کلی دارد ونیازمند تطبیق است که آیت الله خوئی یک فقیه تطبیقی است. یعنی مورد روایت را رعایت می کند و کاری ندارد نتیجه این حکم چه می شود و اینکه نتیجه ای روشنفکرانه یا متحجرانه از آن ناشی می شود را کاری ندارد.
علامه حلی (ره) از همین دست فقهای تطبیقی است و از همین رو برخی فتواهای او مانند فتاوی اهل سنت است، چون در صدد اجرای مفاد روایت و تطبیق احادیث بر موضوع بوده است و تحلیل را در استدلال خویش، دخالت نداده است.
مرحوم علامه حلی اولین شروع کننده فقه الخلاف نویسی میان شیعه است که فقه مقارن از این مرحله شکل گرفت و بعدها شهید ثانی (ره) با هدف استنباط، فراتر از علامه حلی قدم گذاشت و فقه شیعه را به صورت کامل و با ظرفیت های آن برای رسیدن به حکم الله با تمام هوشمندی و دقت، از میان اهل سنت را به سوی اهل البیت(ع) پیش برد.
رسا- با تشکر از جنابعالی که وقت شریفتان را در اختیار ما گذاشتید. /909/گ401/ر