نقد ناسیونالیسم باستانگرای رژیم پهلوی؛ از اسطورهسازی تاریخی تا واهمههای سیاسی
 
 		 		 			ناسیونالیسم باستانگرا در ایران معاصر، به ویژه در دوران پهلوی، نه تنها یک ایدئولوژی فرهنگی، بلکه ابزاری سیاسی برای مشروعیتبخشی به رژیم بود. رضاشاه و محمدرضاشاه به سراغ میراث هخامنشی و ساسانی رفتند تا تصویری از ایران باستان به عنوان نماد عظمت و پیشرفت ترسیم کنند. این رویکرد، که اغلب به عنوان «باستانگرایی» شناخته میشود، هدفش پیوند رژیم نوپا با سلسلههای کهن بود تا حس اقتدار و تداوم تاریخی ایجاد کند. اما این ناسیونالیسم، بیش از آنکه بر پایه مستندات تاریخی استوار باشد، بر اسطورهسازی و تحریف انتخابی تکیه داشت. اسنادی که از دربار و ساواک باقی مانده، پرده از تناقضهای درونی این ایدئولوژی برمیدارد: از عدم اعتبار تاریخی ادعاها گرفته تا ترسهای سیاسی که حتی از برجستهسازی افتخارات ملی جلوگیری میکرد. در ادامه، با تکیه بر دو سند مهم، یکی از مرکز امور فرهنگی دربار (مورخ ۲۷ آذر ۱۳۵۴) و دیگری از اداره هفتم ساواک (مورخ ۱۱ شهریور ۱۳۵۰) به نقد این ناسیونالیسم میپردازیم و نشان میدهیم چگونه پهلوی، علیرغم ادعاهای پرطمطراق، از تاریخ باستان به عنوان پوششی برای منافع ایدئولوژیک استفاده میکرد، بدون آنکه جرأت مواجهه واقعی با آن را داشته باشد.
اسطورهسازی زادروز کوروش: فقدان اعتبار تاریخی در برابر نیازهای ایدئولوژیک
یکی از بارزترین مصادیق ناسیونالیسم باستانگرای پهلوی، تلاش برای بازسازی هویت ملی حول شخصیت کوروش کبیر بود. رژیم پهلوی، کوروش را به عنوان پدر ایران و نماد حقوق بشر باستانی معرفی کرد و حتی طرحهایی برای تغییر مبدأ تقویم به تاریخ شاهنشاهی بر اساس رویدادهای مرتبط با او مطرح شد. اما یکی از اسناد برجای مانده از دربار پهلوی، نوشته شجاعالدین شفا که خود از اصلیترین ایدئولوگها و مروجان باستانگرایی بود، خط بطلان بر این ادعاها میکشد. شفا، در گزارشی به هادی هدایتی (معاون اجرایی نخستوزیر)، سه فرمول پیشنهادی برای مبدأ تاریخ شاهنشاهی را بررسی میکند: تولد کوروش، جلوس او به سلطنت، و بنیانگذاری شاهنشاهی با فتح بابل.
شفا صراحتاً اعلام میکند که «سال تولد کوروش بزرگ اصولا مشخص نیست و در هیچ منبع تاریخی ذکر نشده است». این ادعا، که زادروز کوروش را در هفتم آبان (بر اساس گاهشماری ایرانی) قرار میداد، نه تنها فاقد سندیت است، بلکه از منظر تاریخی بیمعنی تلقی میشود. شفا تأکید میکند: «یک سال مبهم نمیتواند منشأ تاریخ قرار گیرد، مضافا به اینکه اساسا تولد کوروش از لحاظ تاریخ ایران مظهر واقعه خاصی نیست.
این نقد، عمق تناقض ناسیونالیسم پهلوی را آشکار میسازد. رژیم، که داعیه احیای شکوه باستانی را داشت، از فقدان مستندات آگاه بود اما برای اهداف ایدئولوژیک – مانند ایجاد حس تداوم از هخامنشیان تا پهلوی – به اسطورهسازی روی آورد. این رویکرد، نه تنها تاریخ را تحریف میکرد، بلکه وثاقت تاریخی را بدل به پروپاگاندایی موهوم نمود.

واهمه از فرمان کوروش: ترس سیاسی در برابر نمادهای ملی
اگر سند شفا فقدان اعتبار تاریخی را برجسته میکند، سند ساواک ترسهای سیاسی نهفته در دل این ناسیونالیسم را برملا میسازد. در میانه تنشهای منطقهای دهه ۱۳۵۰، به ویژه منازعات اعراب و اسرائیل، رژیم پهلوی، که در ظاهر بیطرف اما در عمل از اسرائیل حمایت میکرد، با چالشی مهم روبرو شد: «درج متن منشور کوروش در لوحه یادبود مشهد.» این لوحه، بخشی از پروژههای بزرگداشت باستانی بود که قرار بود افتخارات هخامنشی را در اماکن عمومی ترویج دهد. اما اداره هفتم ساواک (مسئول امور فرهنگی و تبلیغاتی)، در گزارشی محرمانه، این اقدام را در چارچوب روابط ایران و اعراب و مسئله اسرائیل بررسی کرد.
گزارشی که توسط مدیرکل اداره هفتم امضا شده، اذعان میکند که منشور کوروش «یکی از افتخارات تاریخی شاهنشاهی ایران» است و سیاست انسانی او نسبت به کلیه ملل اسیر را برجسته میسازد. با این حال، نگرانی اصلی اداره کل هفتم ساواک از درج این لوح، بر ارتباط غیرمستقیم آن با آزادی یهودیان از بابل تمرکز دارد. متن منشور مستقیماً به یهودیان اشاره نمیکند (بر اساس ترجمههای پیوست از کتابهای حسین پیرنیا و ابوالکلام آزاد)، اما ارتباط غیر مستقیم آن با این رویداد، رژیم را وادار به احتیاط کرد. ساواک نتیجه میگیرد که درج متن بدون اشکال است و تاثیر جدیدی در وضع روابط ایران و اعراب نخواهد داشت، اما خود وجود این بحث، واهمه رژیم را فاش میکند.
این ترس، ریشه در تناقض ایدئولوژیک پهلوی دارد. از یک سو، رژیم بر عظمت تفاخر میکرد و او را نماد مدارا و حقوق بشر معرفی مینمود؛ از سوی دیگر، نمیخواست این نماد، حمایت پنهان از اسرائیل را در برابر اعراب مسلمان برجسته سازد. چنین واهمهای، ناسیونالیسم باستانگرا را به ابزاری شکننده تبدیل میکرد. افتخاری ملی که حتی در لوح یادبود، نیازمند مجوز امنیتی و همراه با واهمههایی از جانب سایر کشورها بود. این رویکرد، نشاندهنده ضعف اقتدار ملی با وجود تفاخر به نمادهای تاریخی همین اقتدار است. پهلوی، که ادعای استمرار راه کوروش و پادشاهی هخامنشی را داشت، از مظاهر همان افتخار مانند مدارای او با سایر ملل هراس داشت، زیرا با منافع ژئوپلیتیک معاصر مانند حفظ روابط با اعراب در تعارض بود. در نتیجه، باستانگرایی پهلوی نه جشن عظمت گذشته، بلکه زندانی از ملاحظات حال بود.

ناسیونالیسم باستانگرای پهلوی، با تمام شکوه ظاهریاش – از جشنهای ۲۵۰۰ ساله تا تغییر تقویم – در نهایت بر پایه شنهای روان تحریف و ترس بنا شده بود. سند شفا، فقدان اعتبار تاریخی ادعاها را اثبات میکند و نشان میدهد چگونه رژیم، تاریخ را برای مشروعیت سیاسی دستکاری میکرد. سند ساواک، اما، عمق واهمههای درونی را آشکار میسازد؛ رژیمی که از برجستهسازی یک منشور باستانی هراس داشت، نمیتوانست مدعی احیای واقعی میراث هخامنشی باشد. این تناقضها، نه تنها به رژیم پهلوی آسیب زدند، زیرا هویت ملی را به جای ریشهدار کردن، سطحی و ایدئولوژیک ساختند، بلکه میراثی از شک و تردید به جا گذاشتند.