میراث پهلوی؛ از شوهر دادن بحرین تا بخشیدن آرارات

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، در تاریخ معاصر ایران، روز ۱۲ شهریور همواره بهعنوان نماد ایستادگی مردم در برابر استعمار و دخالت بیگانگان ثبت شده است. از جنوب کشور و قیام رئیسعلی دلواری گرفته تا مقاومتهای فرهنگی و سیاسی مردم فارس علیه نفوذ انگلیس و آمریکا، این روز یادآور ارادهای است که حتی در سختترین شرایط، حاضر به سازش با قدرتهای خارجی نشد. اما ریشههای این مقاومت چیست و تجربه تاریخی آن چه درسهایی برای مواجهه با نفوذ و جاسوسی امروز قدرتهای خارجی دارد؟
برای پاسخ به این پرسشها، با «حسن محمدی»، پژوهشگر تاریخ ایران و مدرس دانشگاه، گفتوگو کردیم تا از زاویهای دقیق و مستند به بررسی تاریخ مقاومت ملت ایران و تداوم آن در مواجهه با سلطه خارجی بپردازیم.
۱۲ شهریور؛ تبلور همگرایی روحانیت و مردم در قیام رئیسعلی دلواری
ابتدا بفرمایید روز ۱۲ شهریور دقیقاً به کدام واقعه در تاریخ ایران اشاره دارد و چرا این روز به نماد مبارزه با استعمار تبدیل شد؟
وقایع تاریخ معاصر ما توسط دو طیف از عناصر رقم خورده است؛ عناصری در خارج از کشور و عناصری در داخل ایران. در بخش خارجی، بخش قابل توجهی مربوط به دولتهای بیگانه بوده است؛ مثل انگلستان، آمریکا و برخی کشورهای اروپایی. البته همهٔ ماجرا محدود به دولتها نبوده و گاهی پای مراکز غیررسمیتر نیز به میان میآمده است؛ از جمله کارتلها، شرکتهای چندملیتی و مراکز جاسوسی مشترک میان چند کشور.
در داخل ایران نیز جریانهای متعددی فعال بودند. جریان سلطنت با تکیه بر قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی در رأس امور قرار داشت. جریان روحانیت بهطور عمده رهبری مردم را بر عهده گرفته بود. جریان روشنفکری غربگرا و همچنین جریان چپ نیز در میدان سیاست و اجتماع نقشآفرینی میکردند. بهطور کلی، این سه یا چهار جریان در تاریخ معاصر ایران به شکل فعال حضور داشتند.
اما واقعه ۱۲ شهریور و شناخته شدن این روز بهعنوان یک نقطه عطف، در حقیقت نماد مبارزهای است که بین بخشی از عناصر داخلی و بخشی از عناصر خارجی شکل گرفت. بهطور خاص، این روز تجسم مبارزه جریان روحانیت مجاهد با استعمار است که در قالب شخصیت و حرکت رئیسعلی دلواری متبلور میشود.
رئیسعلی دلواری قیام خود را بر پایه فتاوای جهادیه علمای برجسته زمان آغاز کرد؛ بزرگانی همچون مرحوم سید عبدالحسین لاری، سید عبدالله مجتهدی و دیگر علما، هر یک فتاوایی صادر کردند که مبنای حرکت رئیسعلی قرار گرفت. او با اتکا به همین فتاوا قیام خویش را آغاز کرد و مبارزهای جدی و ماندگار را علیه استعمار انگلستان پیش برد.
از اینرو، واقعه ۱۲ شهریور اشاره به چنین حرکتی دارد؛ حرکتی که در آن یک عنصر داخلی با نیروی استعمارگر خارجی رویارو میشود. این قیام نهتنها از اهمیت فوقالعادهای برخوردار بود، بلکه استمرار نیز یافت و در تاریخ ایران ماندگار شد.
گامهای بعدی در تاریخ مبارزات مردم ایران نیز بر پایه همین حرکتها شکل گرفت؛ از واقعه تحریم تنباکو و قرارداد رویتر گرفته تا رخدادهای بعدی، همگی در استمرار همین مسیر قرار داشتند. در حقیقت، مبارزه روحانیت و مردم علیه استعمار انگلستان و سپس آمریکا، ذیل همین جریان تاریخی و ریشهدار معنا پیدا میکند.
وقتی تیرباران از هلیکوپتر بر سر مردم بارید
مبارزات رئیسعلی دلواری عمدتاً در منطقه جنوب استان فارس و بوشهر اتفاق افتاد. وقتی به مبارزات این منطقه برمیگردیم، با سلسله رویدادهای خاصی مواجه میشویم. بهویژه در همان دوران که سید عبدالحسین لاری در استان فارس اعلام حکومت اسلامی کرد؛ حرکتی که بسیاری آن را بهنوعی تأسیس نخستین «جمهوری اسلامی» در تاریخ معاصر ایران میدانند.
این تحولات بعدها نیز استمرار پیدا کرد، بهگونهای که حتی در آستانه انقلاب اسلامی، پس از گذشت بیش از شصت، هفتادسال از قیام رئیسعلی و اقدامات آقای لاری و دیگران، باز هم در شیراز و مناطق پیرامونی شاهد اعتراضاتی متفاوت و جدی بودیم.
بهعنوان نمونه، وقتی اسناد لانه جاسوسی را مرور میکنم، به سند جالبی برمیخورم که به دولت شریف امامی و واقعه ۱۷ شهریور اشاره دارد.
در این سند آمده است که در شهرهای مختلف کشور حکومت نظامی اعلام شده بود، اما استان فارس و شهرهای شیراز، کازرون و جهرم رکورددار حکومتهای نظامی بودند. اعتراضات گسترده مردم در این مناطق، منجر به کشته شدن ۶۰ تا ۲۰۰ نفر در وقایع پس از ۱۷ شهریور شد.
این عدد بسیار قابلتوجه است و نشان میدهد که مردم استان فارس، مردمی مبارز بودهاند و این رویه تاریخی خود را در مقاطع گوناگون ادامه دادهاند.
سند دیگری هم در جلد نهم، صفحه ۱۱۶ وجود دارد که همین رکوردداری مردم شیراز را تأیید میکند. در گزارشهای متعدد نیز آمده است که بهدلیل دستگیری علمای برجستهای همچون آقای مصباحی، آقای پیشوا و آیتالله عبدالحسین دستغیب، مردم شیراز بارها دست به اعتراض زده و ناآرامیهای گستردهای به راه انداختهاند.
بسیاری از این اعتراضات به درگیریهای مستقیم با مأموران رژیم پهلوی منجر شد. حتی یکی از اسناد جاسوسی به نکته تکاندهندهای اشاره میکند؛ آنجا که مردم شاهد بودند و روایت کردند سربازان رژیم پهلوی از داخل هلیکوپتر به سمت مردم تیراندازی کردهاند.
این موضوع بسیار عجیب است: در شهری که مردم صرفاً به دستگیری روحانیون معترض بودند، نه تنها ارتش در کف خیابان حاضر بود، بلکه از آسمان نیز مردم را تیرباران میکردند و به کشتار دستهجمعی دست میزدند. جمله سند بهصراحت میگوید: «بعضی معتقدند که سربازان از داخل هلیکوپترها تیراندازی میکردند.»
تعامل یا مقاومت؟ تجربههای تلخ ایران از قرارداد تنباکو تا جدایی بحرین
این اتفاقات نشان میدهد که هم در گذشته و هم در دورههای جدید، مردم استان فارس و جنوب کشور همواره روحیه اعتراض و مقاومت داشتهاند.
همین جاست که پرسشی اساسی مطرح میشود: چرا اساساً ما ایرانیها اینقدر با انگلستان و آمریکا سر سازگاری نداشتیم؟ چرا حاضر نشدیم با آنها کنار بیاییم و تعامل کنیم؟ چرا همواره مسیر ستیزهگری را انتخاب کردیم که به ظاهر میتوانست هزینههای اقتصادی و اجتماعی به کشور تحمیل کند؟
برای پاسخ به این پرسش کافی است اندکی به گذشته برگردیم و مبارزانی مانند رئیسعلی دلواری یا دیگر مجاهدان معاصر را ببینیم. این افراد از روز نخست نه جنگطلب بودند و نه شیفته کشتهشدن.
آنان علاقهمند به زندگی آرام، پیشرفت کشور و آسایش مردم بودند. هیچگاه آرزو نداشتند که تنها در میدان نبرد باشند؛ بلکه هنگامی که دیدند انگلستان چگونه منابع ایران را غارت میکند، مردم را تحقیر میسازد و بیرحمانه دست به کشتار میزند، ناچار شدند اسلحه به دست بگیرند و از مردم دفاع کنند.
اگر به نخستین قراردادهای ایران با انگلیس در دوره قاجار نگاه کنیم، میبینیم که نتیجه تعامل، چیزی جز خسارت برای مردم نبود. قرارداد تنباکو نمونه بارز این موضوع است: انحصار مطلق، قیمتگذاری ظالمانه که بیش از ۴۰ برابر ارزانتر از معاملات مشابه با کشورهای دیگر بود، و هدف نهایی بریتانیا که چیزی جز تبدیل ایران به «هند شرقی دیگری» نبود.
آنها بهبهانه قرارداد اقتصادی، ارتش خود را وارد کشور کردند، روحانیون مسیحی را به کار گرفتند، زنان غربی را وارد فضای اجتماعی کردند، مشروبفروشیها و مظاهر فساد را گسترش دادند و عملاً ایران را اشغال کردند.
در چنین شرایطی، مبارزان بزرگی چون رئیسعلی ناگزیر شدند بجنگند.
آنها میخواستند مردم راحت باشند و منافع ملی تأمین شود؛ اما تعامل با انگلستان نهتنها سودی به همراه نداشت بلکه خاک کشور را نیز تجزیه کرد.
فشارهای انگلیس در دوره قاجار باعث شد هرات و بخشهایی که امروز افغانستان نامیده میشود از ایران جدا شود. سپس فشار بر رضا شاه موجب شد بخشهایی مانند کوههای آرارات به ترکیه واگذار گردد. بعدها، تحت فشار انگلستان، محمدرضا پهلوی بحرین را نیز از ایران جدا کرد.
همه اینها در شرایطی رخ داد که ما با انگلستان در تعامل بودیم، نه در تقابل. در نتیجه، اگر مقاومت جدی صورت میگرفت، هم خاک ایران حفظ میشد و هم قراردادهای خفتباری مانند تنباکو تحمیل نمیشد. تجربه نشان داد که هزینه مقاومت بهمراتب کمتر از هزینه سازش است؛ چه در دوره قاجار و چه در دوره پهلوی.
افزون بر اینها، نباید فاجعه قحطی بزرگ و کشتار گسترده مردم ایران در سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ را فراموش کرد؛ رویدادی که خود یکی از برگهای سیاه دشمنی انگلستان با ملت ایران به شمار میرود.
یا قراردادهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ که عملاً ایران را میان قدرتهای خارجی تقسیم کردند، و سپس قرارداد ۱۹۱۹ که در حقیقت به معنای تسلیم کامل ایران بود. همه این فجایع در شرایطی رخ داد که ما با انگلستان در حال «تعامل» بودیم.
پس اگر امروز کسی شبهه کند که چرا رئیسعلی یا دیگر مبارزان اینقدر مقاومت کردند و هزینه دادند، پاسخ روشن است: در همان زمانهایی که ایران در مسیر تعامل با قدرتهای استعماری قرار گرفت، بیشترین آسیبها، تجزیهها و خسارتها بر کشور وارد شد.
بنابراین، مقاومت نهتنها انتخابی اجتنابناپذیر بود، بلکه اگر بهطور کامل و درست صورت میگرفت، قطعاً ایران امروز جایگاهی بسیار بهتر و پیشرفتهتر میداشت.
استعمار نو و فرهنگ؛ مقاومت مردم فارس در برابر نفوذ پنهان
برخی معتقدند استعمار امروز بیش از آنکه خاک و جغرافیا را هدف قرار دهد، ذهن و فرهنگ ملتها را نشانه میگیرد. ارزیابی شما چیست؟
این جمله کاملاً درست است. اساساً شاید نتوان مرز دقیقی مشخص کرد که استعمار از چه سالی یا از کدام مقطع به این سیاست رو آورد. زیرا از همان آغاز که قدرتهای استعماری وارد میدان شدند، اهداف متنوعی را دنبال میکردند؛ هم کار نظامی میکردند و هم در کنار آن، اقدامات فرهنگی و زیرساختی را پیش میبردند.
یکی از جدیترین اقدامات فرهنگی آنها فرقهسازی بود. انگلیس در کشورهای مختلف به این راهبرد دست زد و در ایران نمونه بارزش را در قالب فرقه بهائیت و انشعابهای آن میبینیم. انگلیسیها همچنین در تربیت و خطدهی به برخی از جریانات و نخبگان ایرانی نقشآفرینی جدی داشتند. مدیریت وقایع سیاسی هم همیشه از طریق ارتش و لشکرکشی نبود، بلکه بخش مهمی از این مدیریت بهوسیله ابزارهای سیاسی، فرهنگی و نفوذ خاندانهای زرسالار انجام میشد.
برای مثال، در ماجرای مشروطه میبینیم که جریان بابیها در «انجمن باغ میکده» جمع میشوند و پشت پرده بسیاری از حوادث را رقم میزنند. اینجا دست پنهان انگلستان بهوضوح دیده میشود؛ دخالتی پنهان، غیرنظامی و دقیقاً فرهنگی. پس انگلیس از همان ابتدا متوجه بود که باید از راههای مختلف به اهداف خود برسد.
اما دقیقاً در دورهای که مرحوم رئیسعلی دلواری به شهادت رسید و دوران مشروطه سپری شد، شرایط تغییر کرد. از همین زمان است که تمرکز انگلیس بر استعمار نو جدیتر میشود. تا پیش از جنگ جهانی اول، استعمار انگلستان بیشتر بر پایه اشغال نظامی و مدل «کلاسیک» استوار بود. اما پس از آن، نگاه تازهای شکل گرفت: بهرهگیری از استعمار نو و نیمنگاهی به استعمار فرانو.
در این دوران، آنها در کشورهای مختلف دستنشاندگان خود را سر کار آوردند؛ رضا شاه در ایران، آتاتورک در ترکیه، امانالله خان در افغانستان، و رهبران دیگر در عراق و نقاط پیرامونی. در کنار این جابهجاییهای سیاسی، انگلیسیها توجه ویژهای به حوزه فرهنگ و تربیت داشتند. آنها نظام آموزشی و رسانهای مدنظر خود را پیاده کردند، فعالیتهای تربیتی را توسعه دادند و حوزه جاسوسی را بهطور جدی فعال ساختند تا کشورها را پنهانی مدیریت کنند.
از این مقطع، شاهد اقداماتی در لایههای استعمار فرانو نیز هستیم. مردم فارس و بهویژه شیراز اما بهخوبی به این ابعاد فرهنگی واقف بودند. شیرازیها با درک دقیق از ماهیت استعمار فرهنگی، در مبارزات خود توجه ویژهای به این حوزه نشان دادند.
نسل رئیسعلی و هوشیاری فرهنگی مردم فارس در برابر نفوذ استعماری
برای مثال، در دهههای اخیر که آمریکا پس از کودتای ۲۸ مرداد وارد صحنه شد و همزمان با رژیم پهلوی دست به کشتار میزد، مردم شیراز آمریکا را مسئول میدانستند. آنها راهی انجمن ایران و آمریکا در شیراز شدند؛ مرکزی فرهنگی که کلاس آموزش زبان انگلیسی، نمایش فیلم و دورههای آموزشی برگزار میکرد. مردم اما آن را نماد نفوذ فرهنگی آمریکا شناختند و بارها به آن حمله کردند.
این آگاهی مردم از نسل رئیسعلی دلواری بهوضوح دیده میشد؛ در شیراز، بوشهر، کازرون و دیگر شهرهای جنوب. آنها علاوه بر مقابله مستقیم با ساواک و ارتش، به مراکز فرهنگی و اقتصادی استعمار نیز حساس بودند.
برای نمونه، در اسناد لانه جاسوسی (جلد نهم، صفحه ۵۸۸) آمده است که میان مسلمانان و بهاییان زد و خوردی رخ داد و گزارشی غیررسمی از سوختن ساختمان پپسیکولا منتشر شد. این نشان میدهد که مردم شیراز بهدرستی پپسیکولا را بهعنوان یک نماد اقتصادی وابسته به استعمار هدف گرفتند.
چند صفحه بعد، همان اسناد (جلد نهم، صفحه ۵۹۵) تصریح میکنند که تظاهرات مردم شیراز حالتی «ضدبهایی» و به تعبیر نویسنده سند، «ضدیهودی» پیدا کرده است. این نکته قابلتوجه است: مبارزات تنها ضد شاه یا ضد آمریکا نبود، بلکه علیه بهاییت، صهیونیسم و نهادهای وابسته به استعمار هم شکل گرفت.
۲۰ یا ۳۰ صفحه بعدتر، باز در جلد نهم، سند دیگری آمده که گزارش میدهد در شیراز «درگیری غیرسیاسی» میان مسلمانان و بهاییان رخ داد که طی آن ۳۰ نفر از مسلمانان کشته شدند، درحالیکه از بهاییان تلفاتی گزارش نشده بود. این مسئله بسیار عجیب است و نشان میدهد ماجرا پیچیدگیهای خاصی داشته است.
همچنین در اسناد دیگری از شهرهای فسا و جهرم (جلد نهم، صفحه ۶۲۰) آمده است که مخالفان ادعا میکردند حملات به بهاییان در اصل کار دولت بوده تا اعتراضات مردمی را به خشونت بکشد و آنها را بدنام کند.
این نشان میدهد مردم فارس تنها به سلطنت اعتراض نداشتند، بلکه به لایههای مختلف استعمار فرهنگی و اقتصادی هم حساس بودند و آنها را هدف قرار میدادند.
بنابراین میتوان گفت استعمار از همان ابتدا هم به خاک و هم به ذهن و فرهنگ ملتها حمله کرده است؛ اما از دوره مشروطه به بعد، وزن اقدامات فرهنگی، رسانهای و فرقهسازی در سیاست استعمار بهمراتب بیشتر شد. مردم فارس، با تجربه تاریخی خود، به این مسئله پی برده بودند و دقیقاً به همین دلیل، در مبارزاتشان بهاییان، صهیونیسم اقتصادی و مراکز فرهنگی وابسته را نیز نشانه گرفتند.
لانه جاسوسی؛ جلوه نوین نفوذ و سلطه فرهنگی-سیاسی خارجی در ایران
چگونه رویداد لانه جاسوسی نمونهای از استعمار نو و نفوذ خارجی در ایران است؟ آیا میتوان لانه جاسوسی را ادامه همان نوع سلطه خارجی دانست که در ۱۲ شهریور مردم ایران علیه آن مبارزه کردند؟
پرسش درباره اسناد لانه جاسوسی و نسبت آن با استعمار نو و نفوذ خارجی، موضوعی بسیار عمیق و اساسی است و حقیقتاً فرصت مستقلی میطلبد تا بهصورت مفصل و دقیق مورد بحث قرار گیرد. واقعیت این است که نفوذی که آمریکا در ایران داشته، ابعادی بسیار گسترده و چندلایه دارد.
برای نمونه، یکی از اسناد منتشرشده در مجموعه لانه جاسوسی – جلد اول، صفحه ۶۵ – به روشنی برنامههای بلندمدت آمریکا برای ایران را توضیح میدهد.
در این سند آمده است که حالا که انقلاب اسلامی پیروز شده و ایران از دست آمریکا خارج گردیده، ایالات متحده باید به چند نکته اساسی توجه کند: نخست، داشتن سفیری که بتواند با ایران کار کند؛ دوم، گسترش روابط نظامی؛ سوم، راهاندازی پایگاههای جاسوسی؛ چهارم، تأمین نفت؛ پنجم، توسعه کنسولگریها؛ و در کنار همه اینها، استفاده از مباحث حقوق بشری و فعالیتهای خبری و اطلاعاتی برای نفوذ بیشتر.
نکته مهم این است که آمریکاییها در این اسناد بهشدت به مسئله فرهنگ توجه دارند. در دوره پهلوی چنین توجهی وجود داشت، اما بهویژه بعد از انقلاب که ابعاد نظامی و سیاسی از دستشان خارج شد، تمرکز آنها بر حوزه فرهنگی پررنگتر گردید.
برای مثال، در یکی از اسناد مربوط به وقایع پس از انقلاب – شهریور ۵۸، جلد اول، صفحه ۸۶ – آمده است که: «ما میتوانیم با استفاده از مسئله اعراب و اسرائیل بر افکار ایرانیها اثر بگذاریم و افراد مهمی را برای ملاقات با شخصیتهای مذهبی و غیرمذهبی ایران بفرستیم.»
در ادامه همین سند تأکید میشود که باید از رسانهای مانند صدای آمریکا (VOA) برای انتقال پیامهای سیاسی استفاده کرد، آموزش زبان انگلیسی گسترش یابد و مجلات ویژه منتشر شود.
نفوذ استراتژیک آمریکا در ایران؛ از قراردادهای شاه تا مدیریت فرهنگی
این مسائل، پیش از پهلوی هم بهطور اجمالی مطرح بود، اما بعد از انقلاب اسلامی بهصورت برجستهتر و راهبردیتر دنبال شد. در کنار این سیاستها، باید به کانونهای فسادی اشاره کرد که آمریکا و متحدانش در کشور ایجاد میکردند.
یکی از اسناد بسیار جالب در جلد دوم، صفحه ۶۲۵ منتشر شده است. در این سند آمده است که خود شاه به آمریکاییها پیشنهاد کرده بود برنامههای فرهنگیشان را گسترش دهند. بهطور خاص، شاه از ایالات متحده خواسته بود که گروههای موسیقی، ارکسترها و حتی رقص را برای مقابله با نفوذ فرهنگی شوروی وارد ایران کنند.
این نشان میدهد که شاه بهنوعی از آمریکا میخواست تا عرصه فرهنگی ایران را به دست بگیرد و میدان را پر کند. البته این بهانهای بیش نبود؛ چراکه همان زمان، شاه با شوروی قراردادهای نظامی داشت و هیچ تهدید جدی از سوی مسکو متوجه او نبود. اما به نام مقابله با شوروی، عملاً هر اقدامی که آمریکاییها میخواستند در ایران انجام دهند، ممکن میشد.
بنابراین، اگر بخواهیم لانه جاسوسی را ارزیابی کنیم، باید گفت که این مرکز نهتنها یک پایگاه سیاسی و نظامی آمریکا در ایران بود، بلکه در اصل کانونی برای مدیریت استعمار نو و نفوذ فرهنگی و اجتماعی محسوب میشد.
همانگونه که در ۱۲ شهریور، مردم ایران علیه سلطه خارجی و استعمار انگلیس قیام کردند، اشغال لانه جاسوسی نیز ادامه همان مسیر تاریخی مقاومت در برابر شکل تازهای از سلطه بود؛ سلطهای که این بار نه صرفاً از راه ارتش، بلکه از طریق فرهنگ، رسانه، نخبگان و ابزارهای نرم پیش برده میشد.
پنج درس تاریخی برای مقابله با نفوذ و جاسوسی خارجی
تجربه تاریخی ۱۲ شهریور چه درسی برای مواجهه با نفوذ و جاسوسی امروز قدرتهای خارجی دارد؟
تجربه تاریخی واقعه ۱۲ شهریور برای ما چند درس اساسی دارد. اولین درس، نفس مقاومت و ارزشمندی آن در برابر سازش با استعمار است. تاریخ نشان داده است هرجا که ملت ما مقاومت کرده، به سودش تمام شده و هرجا که سازش کرده، متضرر شده است. نمونه روشن آن، لغو قرارداد تنباکو یا قرارداد رویتر است.
اگر این قراردادها باقی میماندند، بلای سنگینی بر کشور تحمیل میشد؛ همانگونه که دیگر امتیازاتی که انگلیسیها گرفتند، هزینههای بزرگی بر دوش ملت گذاشت.
در نقطه مقابل، آنجا که ما نتوانستیم مقاومت لازم را داشته باشیم – مانند مشروطه – فرصتها از دست رفت. مشروطه میتوانست سرآغاز یک تجربه عمیق دموکراتیک در ایران باشد، اما دخالت جریان بابی و روشنفکران منحرف، آن فرصت را بر باد داد و نتیجه آن شد که نهتنها دموکراسی به ثمر نرسید، بلکه میلیونها نفر قربانی شدند و زمینه برای روی کار آمدن یک دیکتاتوری وابسته فراهم شد.
برای مثال، راهآهنی که رضا شاه با هزینههای سنگین و فشار بر مردم ساخت، عملاً اجرای بند دوم قرارداد رویتر بود. در آن قرارداد تصریح شده بود که دولت ایران برای ۷۰ سال متعهد میشود خط آهن خزر تا خلیج فارس را به رویتر واگذار کند. رضا شاه همان پروژه را، اما این بار با هزینه ملت ایران، به سود انگلیس به اجرا گذاشت. نتیجهگیری ساده است: مقاومت، منافع ملی و زندگی بهتر را تأمین میکند؛ سازش، داشتهها را بر باد میدهد.
درس دوم، شناخت روشهای استعمار است. روشها همیشه یکسان و خشن نیستند، بلکه بسیار متنوع و نرماند. مرحوم آیتالله سید صدرالدین صدر (از مراجع ثلاث) در رسالهای با عنوان انگلیس در مستعمرات، دقیقاً این روشها را توضیح داده است: ترویج فساد و فحشا، تسلط بر کشاورزی و صنعت، القای رفاه وابسته، دامنزدن به اختلافات، جلوگیری از رشد علوم، ایجاد ترس، کنترل قوای نظامی و نشر بیدینی. همین هشدارها امروز هم مصداق دارد.
جالب است که حتی در اسناد لانه جاسوسی به این موضوع اذعان شده است. در جلد اول، صفحه ۲۲۷ آمده است:
«ایرانیها سوءظن شدیدی دارند که آمریکا میخواهد انقلاب را خراب کند… مشکل بتوان این سوءظن را از بین برد، زیرا ایرانیها روشهای گذشته آمریکا را به یاد میآورند.»
این سند نشان میدهد که برخلاف برخی تبلیغات، حافظه تاریخی ایرانیان زنده است و نسبت به رفتارهای گذشته آمریکا هشیاری دارند.
درس سوم، اهمیت رسانه و عملیات روانی است. دشمن از رسانه بهعنوان سلاح اصلی استفاده میکند. در جلد اول، صفحه ۱۰۸ اسناد لانه جاسوسی آمده است:
«برنامههای خارجی رادیو شنوندگان بسیاری یافته است. کسانی که با خمینی میجنگند و طرفدارانشان خبرها را از صدای آمریکا دریافت میکنند… باید با نفوذ در رادیو صدای آمریکا و تأکید بر مشکلات مردم ایران، بر اعمال متقابل آنها اثر گذاشت.»
این نشان میدهد که رسانه برای دشمن یک ابزار حیاتی است و ما نیز باید با همان جدیت به آن توجه کنیم.
درس چهارم، نقش روحانیت مجاهد و مبارز است. روحانیت همیشه در کانون مبارزات ضد استعماری بوده و اسناد لانه جاسوسی بارها بر ضرورت تضعیف این جایگاه تأکید کردهاند. در جلد اول، صفحه ۳۶۳ آمده است:
«بازگشت نفوذ ملاها، هرچند غیر محتمل است، اما بر چهره آمریکا اثر نامطلوب خواهد داشت. روحانیون سنتی همواره با نفوذ خارجی مخالفت کردهاند.»
این سند نشان میدهد که حتی دشمن هم به قدرت و نفوذ روحانیت واقف بوده و آن را خطری جدی برای استعمار میدانسته است؛ بنابراین، نباید مرکزیت روحانیت مبارز در معادلات امروز نادیده گرفته شود.
و بالاخره، درس پنجم، نقاب میانهروی در سیاستهای استعمار است. بیش از ۴۰۰ بار در اسناد لانه جاسوسی از واژه «میانهرو» استفاده شده است. برای مثال، در جلد سوم، صفحه ۳۴۷ آمده است:
«هر گروه میانهرو و متمایل به غرب که به مبارزه علیه ملاها برخیزد، باید بهعنوان یک گروه مترقی تبلیغ شود.»
اینجا روشن است که مترقی بودن در نگاه آمریکا نه به معنای توسعه واقعی، بلکه صرفاً مخالفت با روحانیت و ارزشهای دینی است. چنانکه امام خمینی (ره) فرمودند: «ما از شرّ رضا شاه و پسرش راحت شدیم، اما از شرّ تربیتشدگان شرق و غرب به این زودی راحت نخواهیم شد.»
بنابراین، تجربه ۱۲ شهریور سه پیام کلیدی برای ما دارد: ضرورت مقاومت، شناخت روشهای استعمار و هشیاری در برابر نفوذ فرهنگی و رسانهای. این همان چراغی است که مسیر مقابله امروز با جاسوسی و سلطهجویی قدرتهای خارجی را روشن میکند.