مخالفت امام با شنود مکالمات تلفنی افراد
سیدمحمدمهدی طباطبایی شیرازی در سال ۱۳۱۳ش در شهر رفسنجان در خانوادهای با پیشینه درخشان علمی و مبارزاتی به دنیا آمد. جد مادری او سید محمدحسن شیرازی معروف به میرزای بزرگ، صاحب فتوای تحریم تنباکو در دوره ناصرالدینشاه بود. او در جریان مبارزات ضد رژیم پهلوی، با جمعیت فدائیان اسلام آشنا شد و در شمار دوستان سیدمجتبی نوابصفوی درآمد. وقتی نوابصفوی در سال ۱۳۳۴ در تهران دستگیر شد، اطلاعات شهربانی مشهد طباطبایی شیرازی را هم به جرم همکاری با او دستگیر و به تهران منتقل کرد. طباطبایی شیرازی در دوران تبعید امام خمینی در نجف بارها به عراق رفت و در نجف با امام خمینی دیدار کرد. همچنین در تسهیل سفر برخی از طلاب علوم حوزوی به نجف نقش داشت. علاوه بر آن، با سفر به بعضی از شهرها، به سخنرانیهای انتقادی علیه حکومت پهلوی ادامه میداد.
طباطبایی شیرازی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سمت قاضی دادگاه صنفی در تهران منصوب شد. همزمان به قضاوت در دادگاهی میپرداخت که در زندان قصر تشکیل شده بود و همزمان مسئولیت مصاحبه با طلاب برای انتصاب به امور قضایی را هم برعهده داشت. مدتی هم مسئول بررسی قوانین مدنی شد و پس از بررسی، بر حفظ قوانین مدنی تأکید کرد. مدتی هم به تدریس فرایند قضایی برای قضات جدید اشتغال داشت. او در سال ۱۳۵۸ به سمت دادستان انقلاب اسلامی در استان مازندران منصوب شد و رسیدگی به امور قضایی آن استان را برعهده گرفت. سپس به اوضاع قضایی استان گیلان هم رسیدگی کرد و در سامانبخشی به امور قضایی آن استان نقش ایفا نمود. مدتی بعد به ریاست دادگاه منکرات منصوب شد. پس از مدتی ریاست دادگاه مستقر در شهرداری تهران را برعهده گرفت. ولی مدتی بعد به سبب پارهای اختلافات، ازجمله به سبب مخالفت با بعضی از احکام قضایی، از امر قضاوت کناره گرفت و از ریاست آن دادگاه استعفا داد.
آنچه در ادامه میآید بخشی از خاطرات مرحوم طباطبایی از دوران مسئولیت وی در دادگاه انقلاب است که به چالشهای ایشان با دادستان وقت دادگاه انقلاب حجهالاسلام ربانی املشی می پردازد - خاطرات مرحوم طباطبایی به همت طاهره خدارحمی در سال ۱۳۹۷ توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است:
پروندههای زیادی درست شد و مشکلات زیادی به وجود آمد. به طوری که دادستان وقت، جناب آقای ربانی املشی ، بهشدت این قضیه را پیگیری کرد. ایشان به افراد کمیته این اختیار را داد تا تلفن وزرا را بدون مشورت با من کنترل کنند. از آنجا تلفنهایی را که شنود آن شرعاً جایز نبود را کشف کردند و متوجه برخی از مسائل شدند. پس از آن پروندههایی را تشکیل میدادند و برای من میآوردند. من دیدم که آبروی یک وزیر جمهوری اسلامی در خطر است و ما نمیتوانیم آبرو ببریم. تعداد پروندهها زیاد شد. در این هنگام حاج احمدآقا خمینی مرا خواستند و گفتند که امام از این کارهای آقای ربانی املشی خیلی ناراحت هستند. اینجا بود که سریعاً خودم را به حضرت امام رساندم و به ایشان گفتم که این مسئله دارد در مملکت مشکلساز میشود. ایشان هم با اینکه آبروی اشخاص ریخته شود، مخالف بود. صورتی از پروندههای وزرا را محضر ایشان دادم. امام به آقای ربانی تذکر دادند و فرمودند که دیگر اینکار را نکنید. اما آقای ربانی پافشاری کرد. امام هم خیلی ناراحت شد و پس از آن فرمان هشتمادهای را صادر کرد که طبق آن دیگر نیروهای کمیته حق نداشتند به منازل اشخاص وارد شوند و شنود تلفنی ممنوع شد. بنابراین فرمان هشتمادهای امام در مقابل عملکرد آقای ربانی املشی بود. ولی آنها از اینکه من نزد امام رفتم و اینرا پیریزی کردم و باعث شدم که ایشان این فرمان را بدهند، عصبانی شدند. یعنی تا این حد با اینها مخالفت کردم. در صورتی که من نزد امام رفته بودم تا آبروی اشخاص را حفظ کنم و واقعاً آبروی خیلی از آقایان را حفظ کردم. بعد از اینکه این فرمان صادر شد، هفت، هشت ماه بیشتر نگذشته بود که دوباره این ماجراها آغاز شد و هیچ اعتنایی به این فرمان نکردند و با آبروی مردم بازی کردند و چه کارهایی که صورت نگرفت. من دومرتبه در این جریانات سعی کردم کنارهگیری کنم که مرحوم قدوسی از دنیا رفت و آقای موسوی تبریزی آمد و مجبور شدم که بمانم. به ایشان گفتم که این وضعیت را قبول ندارم. ایشان گفت که وضعیت دادگاه را تغییر میدهم و دادستان را عوض میکنم. گفتم دادستان را تغییر میدهی مشکل سر جایش هست. بحث یک نفر که نیست، کل نیرو خراب است. قبل از فوت شهید قدوسی ایشان به من گفت که شما خیلی دلگیری بیا برو دادگاه شهرداری و هنوز استعفای دادگاه منکرات را نداده بودم. گفتند که شما وقتت را تنظیم کن و صبحها بیا دادگاه منکرات. چون بچهها از تو میترسند و برایت احترام قائل هستند به اینجا بیا و اینها را نصیحت کن، هم ریاست این دادگاه را داشته باش و هم ریاست دادگاه شهرداری را. گفتم که این دو تا کار را نمیتوان باهم انجام داد. در این یکی هم ماندهام چه برسد به دو تا. گفت نه، اسمت اینجا باشد کافیاست. ما آقای موسوی زنجانی را در دادگاه منکرات میگذاریم، شما به دادگاه شهرداری برو.