انقلاب ایران؛ تراژدی شاه و آمریکا
استوارت راکول (وزیر مختار امریکا در ایران در سال ۱۳۴۲) انقلاب ایران را یک تراژدی برای امریکا خواند و درباره مدیریت ایران، هدف و برنامههای نظامی محمدرضا پهلوی در تاریخ شفاهی هاروارد میگوید:
«...افزایش افراطی همکاری بین ایالات متحده و ایران در زمینه نظامی وجود داشت. این امر با رشد بسیار زیاد درآمد ایران از فروش نفت ممکن شد. شاه تلاش کرد که از این افزایش درآمد نه تنها در ارتباط با اهداف «انقلاب سفید» بلکه برای تقویت نیروهای نظامی استفاده کند، تا جایی که در سال 1965 به قویترین نیروی زمینی در خلیج فارس تبدیل شد. نیروی نظامی ایران نه تنها برای تصرف جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک مورد استفاده قرار گرفت، بلکه شاه به اعزام نیرو برای حمایت از سلطان عمان و سرکوب انقلاب در ظفار پرداخت.
این افزایش قدرت نیروی نظامی ایران و استفاده از آن، از سوی ایالات متحده مثبت تلقی شد. البته این دغدغه وجود داشت که شاه بسیار تند پیش میرود و حجم زیادی از درآمدهای ایران را برای خرید تجهیزات پیچیده اختصاص میدهد. تجهیزاتی که به دلیل پیچیدگی بیش از حد در ارتش ایران کاربرد نداشتند. به طور کلی شاه به طور منظم در روند سیاسی کشور مداخله میکرد. به ویژه به وسیلهٔ تلاش برای کنترل انتخابات مجلس و انحلال آن، در صورتی که طبق خواستهٔ شاه عمل نمی کرد. او میگفت که یکی از مشکلاتی که وی با مجلس دارد این است که با وجود تلاش هایش برای اطمینان از این که افراد روشنفکر و با افکار مثبت به مجلس راه مییابند، همواره در مجلس افراد بسیار متعصب و راست گرایی بودند که در مقابل اصلاحات مقاومت میکردند. اصلاحاتی همچون انقلاب سفید و به ویژه اصلاحات ارضی که او در سر داشت. یا این که چپگراهای بیمنطقی به مجلس راه مییافتند و اغلب مردمی را که سودای دموکراسی مشارکتی در سر داشتند، تحریک میکردند. به نظر شاه، این مسائل به دلیل فقدان سواد سیاسی و انضباط در مردم ایران امکانپذیر بود.
تاریخچهٔ رابطهٔ امریکا با شاه بستگی زیادی به شخصیت او داشت که به تغییرش از یک جوان بیتجربه، بداخلاق و ناامن از زمانی که به سلطنت رسید تا زمانی که به تدریج رشد کرد، برمی گردد. در این ارتباط، به ویژه این که کشور او ثروتمندتر و بانفوذتر شد و وی به یک رئیس کشور با اعتماد به نفس عالی و دارای بیاعتنایی متکبرانه نسبت به نظرات دیگران تبدیل شد، اهمیت داشت. بنابراین، سیاست کلی شاه و مشکلات اصلی ما با او برای ما که قبلاً به ایران رفته بودیم، کاملاً شناخته شده بود. مسائل اساساً تغییر نکرده بودند. یک نفر در ایران از موقعیت برتر برخوردار بود و باید با همان فرد کنار میآمدیم. واقعاً هیچ چیز دیگری وجود نداشت. شاه موفق شده بود مطمئن شود که هیچ رقیبی برای قدرت وجود ندارد. نخستوزیران میآمدند و میرفتند و این به نظر شاه بستگی داشت. روابط ما با ایران در سه زمینهٔ کلی بود. در زمینهٔ سیاسی، اقتصادی و نظامی. در زمینهٔ اقتصادی و نظامی، کمیتههای مشترکی بین ایران و آمریکا برای بحث درباره نیازها و خواستههای ایران تشکیل دادیم.
ایده امریکا به ویژه در زمینهٔ نظامی این بود که محدودیتی برای آنچه ایران به دست میآورد و چیزهایی که ایالات متحده تعهد میکرد برای ایران تأمین کند، وجود خواهد داشت. این مسائل در نظر گرفته میشد که آیا استفاده از این تجهیزات در ایران مناسب است یا خیر. همچنین یک کمیته تعاونی برای ارزیابی استفاده از منابع نفتی ایران تشکیل شد. این طور تصور میشد که این کمیتهها راهی برای نفوذ آمریکا بر ایران بود. زیرا بدیهی بود که ایالات متحده تعهدی به فروش یا اعطای تجهیزات نظامی به ایران در زمینههای خاص نداشت. این موضوع قابل توجه بود که ما در برابر میل شاه برای توسعه سریع نیروی هوایی مقاومت کردیم، به ویژه در خرید برخی از جنگندههای بسیار گرانقیمت و پیچیده در برابر شاه ایستادیم.
هنگامی که او بسیار بیمار بود و کنترل خود را از دست داده بود، تقریباً به طرز رقتانگیزی به آنها روی آورده بود تا پیشنهاداتی بدهند مبنی بر این که او باید چه کار کند. اما زمانی که اعتماد به نفس داشت و پیشتازی میکرد، تصورش این بود که بهتر از دیگران همه چیز را میداند. در آن زمان از توصیههای خارجی استقبال نمیکرد و بر اساس آنها عمل نمیکرد. او احساس میکرد که با توجه به خلق و خوی ایرانیان و سیستم سیاسی این کشور، تنها راه برای رسیدن به هدف خود، وجود یک حاکم روشنفکر در رأس امور است. با توجه به میزان سواد، تجربه و دیسیپلین سیاسی ای که شاه از ایرانیان سراغ داشت، تصور نمیکرد و نمیتوانست قبول کند که ایرانیان خودشان میتوانند امورشان را مدیریت کنند. این مسائل باعث شد که وی با روشنفکران ایران به مشکل بخورد.
دومین مشکل، بیرحمی نیروهای امنیتی نسبت به کسانی بود که دیدگاههای لیبرال داشتند. به ویژه این موضوع در سالهای آخر روی کار بودن شاه مشاهده میشد و تبدیل به یک عامل مهلک شده بود. البته، همه ما میدانستیم که نیروهای ساواک برای تحت تعلیم قرار گرفتن به ایالات متحده فرستاده شدهاند. اما نمیدانستیم که آنها دقیقاً چه نوع آموزشی را دریافت میکردند. به هر حال انقلاب ایران رخ داد و انقلاب ایران یک تراژدی برای ما بود. به نظر من، تراژدی شاه این بود که او نفهمید در حال ایستادگی بسیار شدید در مقابل یک جامعهٔ سنتی است.»
منبع: مصاحبه استوارت راکول در مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد، به کوشش حبیب لاجوردی، نوار شماره ۱و ۲.