الف. عدم نیاز با وجود آیات اختصاصی علی(ع):
در برخی از آیات در ظاهر به صورت کلی صفاتی چون امامت، ولایت، طهارت و عصمت به بعض صحابه نسبت داده شده است که در مقام واقع مصداقی جزء حضرت علی(ع) ندارد. مثلا آیه ولایت«انما ولیکم الله» که شأن نزولش آن حضرت و اعطای زکات در حال رکوع است. برخی از آیات نیز در مورد شخصیت حضرت علی(ع) و معرفی وی به عنوان امام، ولیّ، مولی، هادی و اهلالبیت نازل و دلالت شفاف دارند که مورد اتفاق همه یا اکثریت صحابه بود. پس در اصل تطبیق آیات ولایت، اهل بیت، أولی الأمر، هادی، مولی به حضرت علی(ع) هیچ مشکل و کژ فهمی وجود نداشت تا به ذکر نام خاص آن حضرت نیاز و ضرورت احساس میشد.
اگر پدری هنگام مرگ وصیت کند که وصی من از میان فامیل یا پسرانم کسی است که حافظ همه قرآن یا پزشک باشد و بنابر فرض نیز تنها یک پسر به نام x حافظ کل قرآن یا پزشک باشد، در این فرض به ذکر نام پسر نیازی احساس نمیشود و بر پدر اشکال حقوقی گرفته نمیشود که چرا نام وصی یا حافظ قرآن را به صورت خاص مشخص نمیکند؟ چرا که گفته میشود، حافظ کل قرآن در میان پسران یکی بیش نیست. علاوه بر این، اگر پدر قبل از فوت خود نیز به حافظ بودن پسر خود یا وصی بودنش تاکید و اهتمام داشته باشد. در مورد خلیفه و امام بودن حضرت علی(ع) نیز عین این جریان بلکه افزونتر از آن تکرار شده است.
ب. امکان شبهه در صفات منسوب به حضرت:
اگر نام حضرت هم در قرآن با انتساب صفاتی چون امام، ولی و خلیفه و معادل آنها ذکر می شد، بازهم ممکن است در تفسیر معنای امام و خلیفه شبهه و تردید ایجاد شود. به دیگر سخن شبهه از موضوع خود (عدم ذکر نام علی در قرآن) به شبهه دیگر (اجمال و ابهام اوصاف منسوب به علی(ع)) تحویل میگردد و این خود شبهه دیگر میشود. در تایید این وجه می توان به ایجاد شبهه در روایات نبوی اشاره کرد که در آنها دقیقا اسم آن حضرت با صفت امام، خلیفه، ولی و غیره آمده است، لکن مخالفان نه در مصداق علی(ع) بلکه در معنای آن جرح وارد کردند.
ج. ذکر نام حضرت در روایات نبوی:
اشاره شد نام حضرت علی(ع) به طور شفاف در روایات پیامبر اسلام(ص) به عنوان امام و خلیفه و غیره مورد تاکید قرار گرفته است. پیامبری که در خود قرآن کلامش عین وحی«وَمَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحَى»،( نجم(۵۳): ۳ و ۴.)؛ و شخصیتش هم مفسّر و مبیّن قرآن معرفی شده است. «وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ».[۲]؛ «یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکیهِمْ وَیعَلِّمَهُمُ الْکتَابَ وَالْحِکمَهَ»[۳]. این جواب در روایت منقول از امام باقر(ع) آمده است[۴]. با این وجود مخالفان در دلالت آن بر امامت حضرت شبهه وارد کرده و به تاویل و انکار نصوص مختلف نبوی پرداختند.
باری اگر کسی بگوید که من ـ العیاذ بالله ـ پیامبر(ص) را قبول ندارم و باید نام حضرت علی(ع) در قرآن ذکر میشد، باید گفت اولا کسی که آورنده قرآن یعنی پیامبر را قبول ندارد، چگونه به کتاب آسمانی بودن آن علم پیدا کرده است و ثانیاً چنین شخصی مسلمان نمیتواند باشد و خوشبختانه ما نیز بر چنین قایلی دست نیافتهایم.
د . جلوگیری از تحریف قرآن:
برخی تمام فکر و غم خودشان را برای بدست گرفتن زمام حکومت و خلافت بعد از رحلت نبوی گذاشته و برای این منظور به هر وسیلهای تمسک میکردند، حتی حاضر به تحریف قرآن بودند. خداوند برای صیانت آخرین کتاب آسمانی به جای ذکر نام حضرت علی(ع) در قرآن به اوصاف منحصره آن حضرت و هم چنین روایات نبوی اکتفا نمود تا هم اصل غرض یعنی معرفی و نصب حضرت علی(ع) به خلافت و هم جلوگیری از تحریف قرآن قابل تحقق باشد.
ه. پیشگیری از آسیبهای سیاسی و امنیتی:
نکته دیگر به نظر نگارنده خطور کرده و آن این که خداوند متعال در عدم ذکر نام حضرت علی(ع) به عنوان جانشین و امام و حاکم بعدی تعمد داشته است، نه به دلیل این که خداوند از این طریق مومن واقعی و به اصطلاح سره را از ناسره معلوم و امتحان کند، بلکه به این دلیل که خداوند با علم ازلی خویش میدانست بحث حکومت و سیاست عرصه و جولانگاه مناقشات، رقابتها و چه بسا جنگهای داخلی سیاسی و خونین است. اگر در قرآن و وحی به طور خاص و به صورت یک اصل و رکن نام حضرت علی(ع) به عنوان خلیفه و امام بعدی ذکر شود، طرفداران و مخالفان حضرت علی(ع) یکی به دلیل دفاع از اصل قرآنی و دیگری به بهانههای مختلف مانند توجیه مقام امامت، خلافت یا گرفتن زمام حکومت و قدرت به مقابله و ستیز با همدیگر روی آورده و این برای درخت نوپای اسلام آفت بلکه چه بسا اصل حیات آن را تهدید میکرد.
چنان که متعصبان اهل سنت و تشیع یکدیگر را به کفر و خروج از اسلام متهم نموده و به قتل و ترور مخالف خود نیز دست زدند و تاریخ صدها بلکه هزاران نفر را در خود ثبت کرده است. در حالی که اسلام و قرآن هیچ بیان و اختلافی از مخالف حضرت علی(ع) بالصراحه ذکر نکرده است. حال اگر چنین نصی در قرآن بود آمار نزاعها، درگیریها، قتلها و تکفیرها به صورت جهشی بالا میرفت و این خود بزرگترین آسیب اسلام و مسلمانان میشد، در حالی که هدف از امامت تقویت اسلام و رهبری بوده و این خلاف غرض محسوب میشد[۵]. لذا خداوند برای پیشگیری از تضعیف و آسیب اسلام و مسلمانان امامت حضرت علی(ع) را نه مطلقاً ترک نمود بلکه آن را با ذکر اوصافی در قرآن یا روایات پیامبر ذکر و تبیین نمود تا هم اصل مطلب بیان و روشن گردد و هم از بسترسازی برای ظهور مناقشات و آسیبها جلوگیری شود.
و. لحاظ مصلحت مسلمانان:
نکته دیگری که به نظر میرسد این که اگر نام حضرت علی(ع) در قرآن به عنوان یک اصل یا آموزه دینی در کنار آموزههای مانند نبوت، معاد یا احکام فقهی مثل نماز، روزه وارد میشد، تردید یا انکار آنها به منزله انکار پیامبر و خداوند و با کفر و الحاد و ارتداد مساوی تلقی میشد که لازمه آن خروج از دایره اسلام و صراط مستقیم است. بنابراین اگر نام حضرت علی(ع) در قرآن ذکر میشد مخالفان حضرت با انواع حیلهها و راهکارها به انکار و تکذیب اصل فوق روی آورده و کثیری از مردم را نیز به سوی اهداف خود میکشیدند که این موجب خروج جمع زیادی از اسلام و مسلمانی میشد و این بر خلاف غایت حکمت، رحمت الهی است.
عالمان شیعه که امامت را نه رکن دین «اصول دین» بلکه از فروع مذهب تلقی میکنند به مسأله امامت از همین منظر نگاه میکنند و معتقدند برادران اهل سنت با انکار اصل امامت حضرت علی(ع) نه از دین بلکه از مذهب تشیع خارج شدهاند[۶]. اما اگر اسم حضرت علی(ع) به عنوان امام و خلیفه بلافصل در قرآن ذکر میشد برای این تلقی و قرائت از «امامت» مجالی باقی نمیماند، چرا که منکر امامت حضرت علی(ع) مانند منکر اصل نبوت یا نماز تلقی و بروی حکم مرتد جاری میشد.
پس خداوند از باب لطف و خیرخواهی مسلمانان نام حضرت علی(ع) را در قرآن به عنوان فوق ذکر نکرده است.
حجت الاسلام محمد حسن قدردان قراملکی
.......................
[۱]. شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۹۱، (۲۰۳).
[۲]. نحل: ۴۴
[۳]. آلعمران: ۱۶۴.
[۴]. شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۹۱.
[۵]. نگارنده بعد از تدوین این جواب آن را در ضمن پاسخ امام خمینی(قده) یافتم. (کشف الاسرار، ص ۱۱۲ ـ ۱۱۴).
[۶]. برای توضیح بیشتر ر.ک: نگارنده کلام فلسفی، فصل امامت از اصول مذهب.