اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- ۷۸
روزی که به جبهه آمدیم بنا بود نیروی ما جایگزین نیرویی شود که طی چند روز در گیرودار حملات نیروهای شما تقریباً سازمانش از هم پاشیده بود. دستور آمد جایگزینی را فردا صبح انجام دهیم. همان شب بدون اینکه جایگزینی صورت بگیرد، هم آن واحد تقریباً نابود شد و هم از واحد ما چیزی باقی نماند.
حزب بعث اطلاع داشت که نیروهای شما آن شب حملهای دارند. بنابراین میخواست حداکثر استفاده را از نیروهای خود بکند که موفق نشد و دو واحدش از هم پاشید. در واقع نیروها را فریب داد اما هیچ نتیجهای نگرفت. ارتش بیچاره عراق با چنین دستگاه و حکومتی روبهروست. ذرهای غیرت و عاطفه در این حکومت نیست والآن دیگر چیزی برای عراق نمانده است. تمام سرمایههای معنوی و مادی عراق در حال نابودی است. ملتهای انساندوست دنیا باید چارهای برای ملت مظلوم و مسلمان عراق بیندیشند.
اینها درد دلهایی است که ما نمیتوانستیم در جایی بیان کنیم. اسرای دیگر نیز دل پرخونی از حکومت جبار صدام حسین تکریتی جاهل دارند.
آن روز در پشت جبهه شاهد بودم که پاسداران شما برای دفن کردن جنازههای عراقی گروه گروه میرفتند. آنها مجروحین را به پشت جبهه منتقل و آنها را مانند مجروحین خودشان مداوا میکردند. من تقریباً تا ظهر در پشت جبهه شما ماندم. آنها آنقدر به من اطمینان داشتند که مرا در کنار تعداد زیادی کلاشینکف غنیمتی و یک جیپ تنها گذاشته و رفته بودند بدون اینکه دستهایم را ببندند. بعد یک ماشین آمد و مرا به اتفاق چند اسیر دیگر به اهواز منتقل کرد. دیگر آن برادر پاسدار یعنی حمید را ندیدم که با او خداحافظی کنم.
حادثه دیگری برایتان تعریف میکنم. این نمونه دیگری از خفقان و وحشیگریهای حزب صدام حسین است.
پسرخالهای دارم که سازمان امنیت عراق او را دستگیر کرده و مدتهاست هیچ کس از او خبری ندارد.
پسرخالهام داشنجوی دانشگاه شبانه المستنصریه عراق بود. او در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر شد. از دوستانش شنیدم که یک شب در دانشگاه وقتی همه مشغول درس خواندن بودند یکباره برق قطع میشود. وقتی پس از چند دقیقه دوباره چراغها روشن میشود همه دانشجویان با تعجب میبینند روی تخته سیاه نوشتهاند «درود بر امام خمینی». معلوم میشود کار، کار اتحادیه ملی دانشجویان بوده است. این اتحادیه یک سازمان بعثی است. این نقشه را با هماهنگی سازمان امنیت تدارک دیده بودند تا بهانهای برای دستگیری دانشجویان مؤمن و نمازخوان دانشکده به دست آورند.
فردا که پسرخالهام به دانشکده میرود با همکلاسیهایش صحبت میکند و میگوید «چرا دانشجویان را گرفتهاند؟ مگر انقلاب اسلامی چه بدی دارد که دولت ما نباید با آن رابطه داشته باشد؟ درثانی دولت ما هم پیام تبریک به جمهوری اسلامی داده است.» همین چند کلمه باعث میشود که مأمورین سازمان امنیت عراق او را دستگیر کنند و اسباب اذیت و آزار خانوادهاش را فراهم سازند، طوری که یکی از برادرهایش اجباراً به ایران پناهنده میشود و ما چند سال است خبری از او نداریم.
با این وضعیتی که برایتان تعریف کردم آیا عراق جای زندگی است؟ کدام انسان آزاده و مؤمنی است که بتواند حتی یک ساعت این حکومت فاشیستی را تحمل کند؟
امیدوارم مردم عراق به خدا توکل کنند و قیام کنند و از کشته شدن و شهید دادن هراسی نداشته باشند ـ که بنا به بیانات امام خمینی حفظهالله، پیروزی را خون میآورد نه شمشیر.
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در دانشگاه بصره تحصیل میکردم. سال دوم اقتصاد بودم. انقلاب اسلامی تأثیر بسیاری بر روحیه دانشجویان گذاشته بود. هر جا که میرفتی صحبت از انقلاب اسلامی بود. بسیاری از دخترهای دانشگاهی باحجاب شدند و دانشگاه حال و هوای اسلامی به خود گرفت. اما دیری نگذشت که از طرف اتحادیه دانشجویان بعثی اطلاعیهای صادر شد بدین مضمون که هیچ یک از زنان و دختران دانشجو حق رعایت حجاب را ندارند و باید همه بیحجاب باشند زیرا این از تأثیرات انقلاب اسلامی ایران است و ربطی به ملت عراق ندارد و حرفهای بسیار دیگر. به انقلاب اسلامی هم توهین کرده بودند. بسیاری از دخترها نترسیدند و همچنان با حجاب ماندند ولی به هر حال عدهای از ترس بعثیها حجابشان را برداشتند. یکی از دخترها که همکلاسی ما بود گفت «اگر بنا باشد حجابم را بردارم ترکتحصیل خواهم کرد و دیگر به دانشگاه نخواهم آمد.» این دختر تا آخر حجابش را حفظ کرد و فارغالتحصیل شد و رفت.