آیا فلسطین واقعا یک سرزمین خالی بود؟
همه چیز از یک روایت چند کلمهای شروع شد که صهیونیستها آن را در تمام رسانههای جهان منتشر کردند تا ماجرای اشغال فلسطین، به سودشان تمام شود: "Palestine was an empty land" اما آیا فلسطین واقعا یک سرزمین خالی بود که ملت بیسرزمین آنها، وارد آن شد؟!
نظریهای که بیشتر شبیه افسانه به نظر میآید تا واقعیتی تاریخی و البته جغرافیایی، در حق یک منطقه مسکونی پرجمعیت.
کشوری از زمان روم باستان
آن نقشه سبز خنجرمانندی که امروزه بعضی دولتها، با زور، اسمش را به «اسرائیل» تغییر دادهاند و خیلی از ملتها، هنوز، «فلسطین» میخوانندش، از زمانی بسیار دور، یعنی از دوران روم باستان، یک کشور رسمی به حساب میآمده! کشوری که پژوهشگران معتقدند قدمت نامگذاری آن به نام «فلسطین»، خیلی بیشتر از منابع عربی و اسلامی متأخر بوده و به منابع رومی بازمیگردد.
در دوره حکمرانی روم و بعدها بیزانس، فلسطین بخش و استانی از این امپراطوری بزرگ به حساب میآمد که قطعا خالی از سکنه نبود. اما از میانه قرن هفتم میلادی به بعد، توجه جهان عرب و اسلام، کاملا به این نقطه گره خورد و به جز یک تصرف کوتاه در قرون وسطی، که فلسطین به دست «صلیبیها» افتاد، از آن پس، مسلمانان از شمال و شرق و جنوب این کشور، مشتاق تصرف این منطقه بودند.
حکمرانی امپراطوریهای اسلامی بر فلسطین
یکی از دلایل جذابیت فلسطین برای جهان اسلام، «بیت المقدس» به عنوان دومین مکان مقدس مذهب اسلام، پس از مکه و مدینه بود؛ هر چند موقعیت راهبردی جغرافیایی و حاصلخیزی چشمگیر این منطقه را برخلاف نواحی بیابانی دیگر کشورهای اطراف آن، نمیتوان نادیده گرفت.
آثار و بقایای غنای فرهنگی و تمدن اسلامی آن دوره، به استثنای موارد تخریب شده، همچنان در بخشهایی از فلسطین اشغالی مشهود است اما تنها تاریخی است که امروزه اسرائیلیها با تمام توان سعی در نادیده گرفتن آن دارند؛ یعنی همان دوره حکمرانی جهان اسلام بر فلسطین که صهیونیستها چشمبسته از کنارش میگذرند و اولویتهای باستانشناسیشان را به کشف آثار رومی اختصاص دادهاند نه اسلامی.
آغاز حکومت عثمانیها و تغییر سرنوشت فلسطینیها
اما از سال ۱۵۱۷ میلادی با تصرف این کشور به دست «عثمانیها»، سرنوشت فلسطینیها دستخوش تغییرات بزرگی شد. عثمانیها ۴۰۰ سال بر فلسطین حکومت کردند و نظام حقوق، احکام دادگاههای مذهبی موسوم به سجل، ثبت مالکیت زمین موسوم به تاپو و چند شاهکار معماریشان همچنان موجود است. پس چگونه ممکن است این همه قانون و معماری و اتفاقات اجتماعی و فرهنگی و ساختاری، برای سرزمینی خالی و بی آب و علف اتفاق افتاده باشد؟!
عثمانیها با ورود به فلسطین، با یک جامعه مواجه شدند. جامعهای که بیشترین بخش آن را مسلمانان سنیِ روستانشینِ عرب تشکیل میدادند و تنها یک اقلیت نخبه شهرنشین داشت. و اما تعداد یهودیها، بسیار کمتر از مسلمانان و حتی مسیحیها بود؛ تا جایی که «یوناتان مندل» در کتاب "The Creation of Israeil Arabic" مینویسد:
«درصد دقیق یهودیهای ساکن فلسطین تا پیش از ظهور صهیونیسم، روشن نیست. در هر حال، این رقم احتمالا بین ۲ تا ۵ درصد بوده است. طبق اسناد دوره عثمانی،کل جمعیت ساکن در جایی که امروزه اسرائیل خوانده میشود در سال ۱۸۷۸، ۴۶۲ هزار نفر بوده که از این تعداد ۴۰۳ هزار نفر (یعنی ۸۷ درصد) مسلمان، ۴۳ هزار نفر (یعنی ۱۰ درصد) مسیحی، و ۱۵ هزار نفر (یعنی ۳ درصد) یهودی بودهاند.»
روایت خیالی پایگاه رسمی وزارت امور خارجه اسرائیل
اما با وجود این اطلاعات مستند تاریخی، پایگاه رسمی وزارت امور خارجه اسرائیل، روایت خیالی دیگری از تعداد ساکنان یهودیِ فلسطین در آن برهه تاریخی و وضعیت این منطقه دارد؛ آنها طوری روایت میکنند که انگار فلسطین در آن چهارصد سال حکومت عثمانی، تماما یهودی بوده و از ناکارآمدی حاکمان عثمانی، رو به زوال و بیابانی و البته، «خالی شدن»! میرفته است و اینگونه مینویسند:
«پس از فتح این سرزمین توسط عثمانیها در سال ۱۵۱۷، سرزمین به چهار ناحیه تقسیم و از نظر اداری به استان دمشق ملحق گردید و از خود استانبول اداره میشد. در آغاز دوران حکمرانی عثمانی بر این سرزمین، هزار خانوار یهودی در کشور زندگی میکردند که عموما هم در قدس، نابلس، هبرون، غزه، صفد و روستاهای الجلیل ساکن بودند. جامعه یهودیهای (فلسطین) از نوادگان یهودیهایی تشکیل میشد که همواره در این سرزمین زندگی کرده بودند و همینطور از مهاجرینی که از شمال آفریقا و اروپا به آنجا آمده بودند.
حکومتداری منظم (عثمانیها) تا زمان فوت سلطان سلیمان باشکوه (متوفای ۱۵۶۶) موجب پیشرفت (امپراطوری عثمانی) و تشویق مهاجرین یهود (برای انتقال به آنجا) میشد. بعضی از مهاجرین تازهوارد، در قدس ساکن شدند، ولی اغلب آنها به صفد رفتند؛ طوری که در میانه قرن شانزدهم، جمعیت یهودیهای صفد به ۱۰ هزار نفر افزایش یافته و این شهر تبدیل به یکی از مناطق پررونق نساجی شده بود.»
پس طبق ادعای روایت وزارت خارجه اسرائیل، فلسطین در قرن شانزدهم غالبا یهودینشین بوده و اقتصاد تجاری کشور به دست درایت یهودیهای بومی و مهاجر میچرخیده است اما این روایت جعلی به همین جا ختم نمیشود و در ادامه مینویسند:
«با کاهش تدریجی کیفیت حکمرانی عثمانی، کشور (فلسطین) هم به طرز گستردهای مورد بیتوجهی و اهمال قرار گرفت. در پایان قرن هجدهم، بخش عمده خاک کشور در تملک بزرگزمیندارانی که خود در آنجا زندگی نمیکردند قرار داشت که آن را به کشاورزان فقیر و ناتوان اجاره داده بودند. مالیاتی که (از طرف حکومت عثمانی) اخذ میشد نیز هم هوسبازانه و دلبخواهی بود و هم فلجکننده. دشتهای وسیع الجلیل و منطقه کوهستانی کرمل به کلی از پوشش درختی خود عاری شدند و باتلاقها و بیابانها به آن سرزمین مستعد کشاورزی پیشروی کردند.»
روایتی که توسط اساتید اسرائیلی به چالش کشیده شد
خندهآور نیست؟ اینکه یک تاریخ ۴۰۰ ساله را در یک پایگاه رسمی اینطور تحریف کنند و به این خیال باشند که کسی این دروغ احمقانه را حالیاش نیست؟! طبق این روایت، از فلسطین پر رونقی که از دوران روم به دوران عثمانی رسیده، در سال ۱۸۰۰ چیزی جز یک بیابان باقی نمانده که جمعیت یهودی قابل توجهی با رنج در آن زندگی میکرده و هر سال بیش از سال گذشته، زمینهای کشاورزی، نابود و بیابانی میشده است! و در نتیجه وقتی آنها به اینجا رسیدهاند یک زمین خالی بوده و غصب یک زمین خالی که اشکالی ندارد! "Palestin was an empty land"
اما تحقیقات تعدادی از محققین و اساتید دانشگاهی اسرائیلی از جمله «دیوید گراسمن»، «عامنون کوهن» و «یشوشوآ بنعاریه» این روایت را به خوبی به چالش کشیده و گفتهاند: «در طول چند قرن متوالی، فلسطین نه تنها تبدیل به بیابان نشده بود، بلکه یک جامعه پررونق عرب به حساب میآمد که اکثر ساکنینش هم مسلمان و غالبا روستانشین بودند و البته این کشور دارای یک سری مراکز شهری پر جنب و جوش هم بود.»
سرزمین موعودی که اسرائیلیها به آن لطف کردند!
در مدارس و دانشگاههای اسرائیل، در رسانههای غربی و به ویژه در «ایالات متحده آمریکا»، این روایت همچنان به قوت باقیست که: «سرزمین موعود (یعنی فلسطین)، پیش از رسیدن صهیونیسم به آنجا، یک سرزمین خالی از سکنه، متروکه، ویران، خشک و بدون محصول بوده!» اما این چگونه ممکن است وقتی که مستندات تاریخی، چیز دیگری میگوید؟
«ایلان پاپه» که مورخی مشهور، یهودی و با تابعیت اسرائیلی است در این رابطه، در کتابش "Ten myths about Israel"
مینویسد:
«اولا فلسطین در دوران عثمانی جامعهای بوده مانند بقیه جوامع عرب اطرافش. اگر کشورهای شرق مدیترانه را به عنوان یک کل در نظر بگیریم، فلسطین هم تفاوتی با بقیه آنها نداشت. مردم فلسطین نه تنها محاصره نشده و از بقیه جدا نیفتاده بودند، بلکه به راحتی و به عنوان بخشی از امپراطوری گسترده عثمانی، در حال کنش و واکنش با دیگر فرهنگها قرار داشتند.
ثانیا فلسطین که نسبت به تغییر و مدرنسازی، آغوش بازی داشت،مدتهای طولانی پیش از رسیدن جنبش صهیونیسم، توسعه را آغاز کرده بود. تحت حکمرانی حاکمان پرتکاپویی نظیر «ظاهر العمر» (۱۶۹۰_۱۷۷۵) شهرهای حیفا، شفاامر، طبریه و عکّا، نوسازی شده و دوباره جنبوجوش خود را بازیافته بودند. شبکه ساحلی بنادر و شهرها به واسطه تجارتشان با اروپا رونق و توسعه بسیار زیادی یافته بودند و در همان زمان، تجارت داخلی با مناطق نزدیک هم از طریق مناطق جلگهای درون کشور و به صورت زمینی جریان داشت.
و کاملا برعکس تصویر بیابانیای که از فلسطین ارائه میشود، این کشور در آن زمان یکی از مناطق سرسبز «بلاد شام» به حساب میآمد. درست در همان زمان، فلسطین دارای یک صنعت کشاورزی غنی و پربار هم بود، شهرهای کوچک و شهرهای تاریخی نظیر قدس و بیتلحم در عصر رسیدن صهیونیسم به فلسطین، نیازهای جمعیتی حدودا نیم میلیون نفری ساکنانش را تامین میکردند.»
مقاومت یهودیهای فلسطین در برابر جنبش صهیونیسم
نیم میلیون نفر، در پایان قرن نوزدهم، جمعیت قابل توجهی از «ملت»، برای فلسطین به شمار میآمد که تنها ۳ درصد آن، یهودی بودند اما نکته قابل توجه این است که همین تعداد ناچیزِ یهودیهای ساکن در فلسطین، از اولین کسانی بودند که در برابر ایدههایی که از طرف «جنبش صهیونیسم» ترویج میشد مقاومت میکردند.
در این دوره زمانی، نخبگان روشنفکر و سیاسی عثمانی، نظریات خیالپرورانه ملیگرایانهای ابداع کردند که بر مبنای آنها، عثمانی بودن با «ترکیهای» بودن برابر گرفته میشد که این نظریه، باعث شورش و اعتراض کشورهای اغلبا عرب و غیرترکیهایِ زیردست دولت مرکزی عثمانی و در نتیجه رواج ملیگرایی در آنها شد که فلسطین یکی از این کشورها بود.
قراردادی برای تکه تکه کردن جهان اسلام
با آغاز جنبشهای استقلالطلبانه و ملیگرایانه، و با وجود «قرارداد سایکس پیکو» در سال ۱۹۱۶ که بین «بریتانیا» و «فرانسه» امضا شد تا خاورمیانه را تکه تکه و به کشورهای تازه تقسیم کنند و قدرت یکپارچه جهان اسلام که با دولت عثمانیها نمایان بود را قلع و قمع کنند، کشور فلسطین نیز وارد دوره جدیدی از موجودیتش شد و در سال ۱۹۱۸، از آنچه در دوران عثمانی بود، یکپارچهتر به حساب میآمد و برای تبدیل شدن به کشوری مستقل در حال تلاش بود اما در سال ۱۹۲۳، حکومت بریتانیا در خصوص مرزهای این کشور وارد مذاکره شده و راه را برای اشغالگری صهیونیستها هموار و آنها را برای غصب این کشور، مُستحق و مشتاق کرد.
«ایلان پاپه»، مورخ مشهور اسرائیلی ضمن تاکید بر این رویداد تاریخی، اینگونه از روایت دروغینِ خالی و متروکه بودن فلسطین، پرده برمیدارد و مینویسد:
«در سال ۱۹۲۳ کاملا روشن بود که فلسطین چیست. چیزی که روشن نبود، این بود که این فلسطین متعلق به کیست: به فلسطینیهای بومی یا به مهاجرین جدید یهودی؟ تناقض و نکته طنز نهایی این ساختار اداری جدید هم این بود که بازترسیم مرزهای فلسطین به پیروان جنبش صهیونیسم کمک کرد تا بتوانند از نظر جغرافیایی به تصویر واضحی از «ارض اسرائیل» یا همان سرزمین اسرائیل برسند، همان جایی که (از دید صهیونیستها) فقط یهودیها نسبت به آن و منابع آن دارای حق بودند.
اما فلسطین یک سرزمین خالی نبود، فلسطین بخشی از جهان ثروتمند و حاصلخیز شرق مدیترانه در قرن نوزدهم و در مسیر نوسازی و ملیگرایی بود. فلسطین بیابانی نبود که منتظر شکوفایی باشد. فلسطین از حیث مفهومی یک کشور بود و آماده میشد تا به عنوان یک جامعه مدرن وارد قرن بیستم شود، با تمامی محاسن و معایب چنین دگرگونی (و تبدیل از یک بخش امپراطوری عثمانی به یک کشور مستقل)، اما استعمار این کشور توسط جنبش صهیونیسم، این روند را ناکام گذاشت و آن را برای اکثریت مردم بومیای که آنجا زندگی میکردند تبدیل به یک فاجعه کرد.»