موسی (ع) چشم به راه ماست!
موسی (ع) بر کرانه کوه طور چشم به راه ماست تا اینبار «نیل» را با قوم محمد (ص) بگذرد! پشت به بنیاسرائیل ایستاده و با آغوشی مهربانتر از مادر، ید بیضایش را به سوی ما دراز کرده تا خورشید قدس را از میانه سینه صهیون بیرون بکشد. موسی (ع) منتظر ماست و در مسجدالأقصی بر سجاده خونین فلسطین آه میکشد! آه از رنج طاقتفرسای بنیاسرائیل. آه از ایمانشان که به یک گوساله سامری بند است. آه از رفتارشان که سالهاست موسی (ع) را شرمنده محمد (ص) کرده. و حالا این ماییم که تحقق وعده خدا شدهایم در اورشلیم:
«ما در تورات به بنی اسرائیل خبر دادیم که قطعاً دو بار در زمین فساد خواهید کرد و در برابر طاعت خدا به سرکشی و طغیان و نسبت به مردم به برتری جویی و ستمی بزرگ دچار خواهید شد. پس هنگامی که نخستین وعده فرا رسد، گروهی از بندگانِ سختْ جنگجو و نیرومند خود را بر ضدّ شما میانگیزیم تا شما را سخت در هم کوبند؛ حتی برای به دست آوردن مجرمان، خانهها را جستوجو میکنند؛ و این است وعدهای قطعی!»
قرآن، نور است و نور، پایان سیاهی؛ پس آیا با وجود این وعده صادق، صبحِ موعود، نزدیک نخواهد بود؟ آن زمانی که «قدس»، سینه «صهیون» را بشکافد و پس از سالها اسارت در چنگال خونآشامِ ستاره پنج ضلعیِ ظلم، طلوع کند؟ آن روز که گوشهای مست از مَع مَع گوساله سامری، فریاد حقیقت را بشنوند و فرعونهای شهوتشان را به گور ببرند؟ آیا آن روز موعود فرا نخواهد رسید؟ روزی که تیترِ اول همه روزنامهها و خبرگزاریهای جهان همان «فتح قریب» باشد؟ روزی که به جای خون و باروت و گلوله، شیرینی سلام و صلوات و لبخند در کوچههای «صبرا» و «شتیلا» پخش کنند؟ روزی که به جای زجه بر تکههای بریده تن انسان زیر آوار عصیان، وزیدن خنکای نسیم زندگی را بر روسریهای سفید دخترکان غزه در ساحل مدیترانه به تماشا بنشینیم؟
آری آن روز فرا رسیده و موسی (ع) برای جشن پیروزی چشم به راه ماست. ملالی نیست. بگذار به رگبار ببندند آرزوهای ما را. بگذار کور کنند چشمهایمان را، و بشکنند پاهایمان را اما تا زمانی که خون جاریست و رگهایمان جاریتر، ما با بالهایی از پرهای خونینِ شهادت پرواز میکنیم. چون ما فرزندان کوههایی هستیم که ایستاده در تاریخ میمیرند و شریانِ حیات از گلوهای بریده ماست که میگذرد؛ پس از فلسطین دل نخواهیم کَند. اینجا، برای آنها نیست. این بقعه مُبارکه، این سرزمین مقدس، بر آنها حرام است. با آنها بگو موسی که خداوند به تو چه گفت! بگو ای رسول الله و از راز سرگردانی آنها پرده بردار که خداوند گفت: «فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ ۛ أَرْبَعِینَ سَنَةً ۛ یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ ۚ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ ﴿٢٦﴾»
مردان سختْ جنگجوی قوم محمد (ص) بر کرانهی قدس ایستادهاند یا موسی (ع)؛ در میانهی هفتمین آسمان! بیمرز و با سرهایی سپرده به نور. و شیاطین رجم شده را کِی توانِ گذشتن از عظمت آسمان هفتم هست؟! پس بر فرزندانت اشک مریز ای موسی (ع)، ای پیامبرِ اولین قبلهگاهِ الله. ای پدر! برایمان دعا کن و بگذار که فرزندان اسرائیل، استخوانهایمان را چون برادرشان یوسف، به حسرت و حسد در هم بکوبند! بگذار این بار با خون خودمان پیرهنهامان را سرخ کنند! و بگذار به یعقوب بگویند که بی چاره بودند و گرگِ تقدیر، ما را دریده! اما چاه هر اندازه هم بلند باشد و عمیق، ما «عزیز» خواهیم شد. اندکی صبر یا کلیم الله؛ و آنگاه بلوغ کرامت را در قوم محمد (ص) به تماشا بنشین؛ که «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا ۚ وَکَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ﴿٢٢﴾»
میدانیم دل تو با ماست ای موسی (ع)، اما آن بیرون راندههای صهیونیستِ حیران را چه شده؟ با این همه آیه و نشانه هنوز نمیدانند که ما خونیم در رگهای زمین و فریادیم در گلوی آسمان؟ و اگر آن روز وعده داده شده فرا برسد، چون مرگ، جانهاشان را به گلوگاه تنهاشان خواهیم رساند؟ تو به آنها بگو یا کلیم الله؛ به آنها بفهمان ای رنجکشیدهترین پیامبر قومی که شیطان بود، بگو که به بمبهای خوشهایشان دل خوش نکنند، چون برای کشتن خوشههای زیتون کافی نیست؛ عطر زیتون را نبوییدهاند؟! خاکِ پای ریشههایش را چطور؟ تا حالا که باید فهمیده باشند شاخهای که از ریشههای ما جان گرفته باشد نامیراست!
ما نمیمیریم یا موسی (ع)! چون محمد (ص) جلو ایستاده و دعای صد و بیست و چهار هزار پیامبر بدرقه راه ماست. چون این حکم خداوند است. حتی اگر تمام یهود خودشان را به ندیدن و نشنیدن بزنند ما نمیمیریم و هر ذرهی خاک فلسطین یک روح است! یک وطن! آن هم زنده و سخاوتمند و زایا. ما در روز موعود چون بُرادههای آهن به هم خواهیم پیوست و از نیام کشیده خواهیم شد تا با اسم رمز «حیدر» دوباره به فتح «خیبر» برویم. برایمان دعا میکنی ای پیامبرِ سرزمین پیامبران؟ برایمان حرز میخوانی در برابر سِحر ساحران قومات یا رسول الله؟
ما آمادهایم یا کلیم الله و فلسطین، گهوارههایش را با تمام رمق جانش تکان داده و بلند لالایی میخوانَد. لالاییِ «فتح خیبر به دست حیدر». ما سخت ایستادهایم یا کلیم الله تا با عصای شما از نیل فرعونهای یهودی بگذریم. که این قومِ خون به جگر پیامبران کرده، هزاران سال است که از داستانِ دستانِ مردان ما میترسند؛ دستانِ نیرومندی که دوباره آمدهاند و قلعههایشان را زیر و زبر ساختهاند؛ و این نه حرفِ ما، که وعده خداوند است: «وَقَضَیْنَا إِلَىٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْکِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیرًا ﴿٤﴾ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَیْکُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّیَارِ ۚ وَکَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا ﴿٥﴾» ما به پا خواستهایم تا سرهای سامری را بِبُریم، برایمان دعا کن، زیاد چشم به راه نخواهی ماند یا موسی (ع)!