۰۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۲:۵۷
کد خبر: ۷۳۵۲۹۸

عاشقانه‌های عمو پرویز با فرزند خلبان شهید در کلاس هوشبری

عاشقانه‌های عمو پرویز با فرزند خلبان شهید در کلاس هوشبری
عمو پرویز بی‌هوا و سرزده در می‌زند و با لباس پرواز وارد کلاس می‌شود، همه به احترام عمو از جا بلند می‌شوند و مات و مبهوت می‌مانند، انگار تنها یک نفر از اهالی کلاس هوشبری می‌داند ورود عمو پرویز وسط درس «بیمار کی به هوش می‌آید؟» چرا و به چه علت است.

دانشگاه دنگال و کلاس‌های پشت هم و ساعت آموزش، عمو پرویز و لباس پرواز و دانشجوی هوشبری؛ همگی تکه‌هایی از پازل ساعت و دقیقه امروز بودند.

پازلی که در قوس و برآمدگی‌های یکدیگر قشنگ چفت شد و تصویری از عشق به جا گذاشت. تصویری که عمو پرویز و آسمان و آرزوی دیرینه نقش اصلی را بازی می‌کردند اما بازیگردان دل بود.

آری؛ اینجا دانشگاه علوم پزشکی همدان، پشت دَر کلاس شمار ۶ دانشکده پیراپزشکی، دل بازیگردان سکانسی از رفاقت و اشک و یک دنیا عشق شد و پرده اول برای همیشه مانا.

حالا اگر ترسیم پرده اول را خواسته باشید، خلاصه می‌شود در دیدار یکهویی و یک آغوش جانانه و چشمه جوشان چشم، درست به وقت درس و مشق سال دومی‌های رشته هوشبری.

عمو پرویز بی‌هوا و سرزده در می‌زند و با لباس پرواز وارد کلاس می‌شود، همه به احترام عمو از جا بلند می‌شوند و مات و مبهوت می‌مانند، انگار تنها یک نفر از اهالی کلاس هوشبری می‌داند ورود عمو پرویز وسط درس «بیمار کی به هوش می‌آید؟» چرا و به چه علت است.

گویی ورود امیر سرتیپ دوم پرویز مرادبکی، فرمانده پایگاه سوم شکاری شهید نوژه  همدان از عجایبی است که چند و چونش را فقط دل داند و باز هم دل داند و او.

امیر سرتیپ دوم پرویز مرادبکی، یا همان عمو پرویزِ محمدحسین آمده تا آرزوی دور و دراز پدر محمدحسین را برآورده ساز و برود. آرزویی که با لباس پرواز و فرزند برومند و یک بغل محقق می‌شد.

پرده دوم اما بیشتر از قبلی آغشته به اشک است و بغضِ از مژه آویخته؛ آخر پای رفتن در میان است و تمنای به دل مانده. پای شهامت در میان است و رشادت، پای موسی‌الرضا پوررحمتی در میان است و شهادت.

درست وقتی عمو پرویز بغل باز می‌کند و محمدحسین فرزندِ هم‌پرواز و همراه و یار دیرینه‌اش را به آغوش می‌کشد، چشم‌ها آب می‌افتد و دل‌ها می‌لرزد و یاد ایثار پدر محمدحسین جرقه می‌شود. دقیقا همین جا وقتی اشک و دل و ایثار دست به یکی کردند عمو پرویز کلامی می‌شود و مابین دلتنگی‌ها و صدای کوتاه و مرتعش‌اش برای یک کلاس دانشجو از خلبان کارکشته پایگاه نوژه، از شجاعت مثال‌زدنی و فداکاری یکی از نیروهای مخلص این مرز و بوم حرف می‌زند.

از اینکه تا موسی‌الرضاها هستند و خلبانی می‌کنند و به وقت ضرور جانفشانی، شما با خیال راحت پشت میز و نیکمت درس بخوانید و ایران را بیشتر از این‌ها بسازید.

از اینکه دست دشمن به یک وجب از خاک پاک میهن نمی‌رسد؛ این جمله کافی بود تا دخترها احساسی‌تر شوند و پسرها پرغرور. عمو پرویز دوش به دوش محمدحسین پایین کلاس دیوار به دیوار تابلو باز هم حرف برای گفتن دارد، حرف‌هایی که از صمیم قلبش می‌آید و بیخ دل می‌نشیند.

او رو به همکلاسی‌های محمدحسین یادآوری می‌کند «اگر پشت کشور نباشیم و استقامت نداشته باشیم، کسی دلش به حال ما نمی‌سوزد. امید ما به شما جوانان هستید، ما جنگندیم و شما امروز باید پشت کشور باشید با تفکر و تدبر و تلاش، تا ایران به اوج قدرت برسد.»

عمو پرویز از خط قرمزها می‌گوید، از همان خطوطی که شهدا جان دادند تا حفظ شود «امنیت خط قرمز ماست و به هیچ عنوان از خط قرمزها نمی‌گذریم و امیدواریم به شما؛ دفاع از ما ساختن از شما.

و توصیه آخر، ایرانی غیرتمند است به ناموس و شرف، مواظب توطئه‌ها باشید مراقب هجمه‌ها و تبلیغات، ایرانی غیرت دارد و حمیت.»

گپ‌وگفت خودمانی امیر مرادبکی دوباره به یاد شهید خلبان موسی‌الرضا رسید و احساس دِینی که نسبت به هم‌پروازش داشته و وظیفه‌ای که در برابر فرزند شهید دارد.

بعد هم پایین کلاس یادی از یک خاطره با هم پروازش بر فراز آسمان می‌افتد و می‌گوید «لحظه لحظه با شهید پوررحمتی رفیق شفیقم خاطره دارم، خاطراتی که در آسمان کشور و مرزها در ذهنم نقش بسته است. اما یک مورد از آن همه یادگاری؛ پرواز دو فروندی به سمت یکی از مرزها بود، من و شهید پوررحمتی هم‌پرواز بودیم و هر دو به گستردگی و امنیت کشورمان افتخار می‌کردیم.

یکباره رادار صحبتی داشت مبنی بر ورود یک هواپیمای بیگانه، ما به سمت هدف پرواز کردیم و رادار اعلام کرد که از صحنه خارج شدند. شهید پوررحمتی با شنیدن این خبر گفت، نمی‌دانند که یک «کُرد و تُرک» در آسمان ایران هستند و نمی‌شود به آسمان ایران چپ نگاه کرد، لحن صحبت با افتخارش مثل هزاران خاطره دیگر در ذهنم ماند و خوشحالی آن روز ماندگار شد.»

پرده سوم اما وقتی رقم می‌خورد که دستان محمدحسین، دور گردن عمو پرویز حلقه می‌شود و قدردانی می‌کند بابت پدرانه‌هایش در نبود پدرش. محمدحسین ۲۲ ساله تداعی‌گر فرزندان شهدای این دیار است، شهدایی که پای ایمان راسخ‌شان ایستادند و جان فدای ایران و ایرانی کردند.

چهره محمدحسین قابی است از موسی‌الرضای جوان با یک دنیا آمال و آرزو که امروز شانه به شانه عمو پرویز ایستاده، محمدحسینی که ۲۲ ماهگی پدر از دست داده و برای دیدارش هر بار به آسمان پل می‌زند.

خاطره محمدحسین از موسی‌الرضای تیزپرواز و عاشق آسمان هم مختصر می‌شود به آموزش فنون و اصول پرواز، خاطره‌ای گنگ شاید مثل سایه که حول و حوش دو سالگی او را ساخته است.

لحظات زندگی محمدحسین تا به امروز با قهرمانش گذشته و حالا ادامه‌دهنده راهش شده در اعتلای ایران ولی در سنگر علم و دانش.

پرده آخر، مادرانه‌های مادر محمدحسین است، مادری که ردای پدری را ۲۰ سالی است به تن کرده و مضاف بر نقش مادری، پدری دلسوز و عاشق پرواز است.

زهرا حاتمی، همسر شهید پوررحمتی از تعهد و علاقه موسی‌الرضای شهید توامان می‌گوید «موسی‌الرضا عاشق پرواز بود و آسمان، حتی دوست داشت پیمانه عمرش در آسمان سر آید، همیشه هم به وقت پرواز تاکید می‌کرد رفتنم با خودم است و برگشتنم با خدا.

وقتی هم که خدا محمدحسین را به ما داد، مدام با شوق از پرواز و آسمان برای نوزاد کوچکش تعریف می‌کرد، قصه پرواز نقل شبانه خانه ما بود، تا زمانی که موسی‌الرضا بود هر شب برای محمدحسین قصه پرواز می‌گفت.

و قشنگ‌ترین آرزویش، قرار گذاشته بود وقتی محمدحسین بزرگ شد و مدرسه‌رو، با لباس پرواز دنبال پسرمان برود تا به پدرش افتخار کند اما قسمت نشد و امروز امیر سرتیپ دوم مرادبکی، یار صمیمی موسی‌الرضا تصمیم گرفت دنبال محمدحسین بیاید و آرزو رنگ بدهد.

تصمیمی که من خبر داشتم اما محمدحسین نه، بنا شد این اتفاق غافلگیرانه برگزار و یاد و خاطره شهید پوررحمتی زنده شود.»

شهید موسی‌الرضا پوررحمتی، خلبان تیزپرواز و پرافتخار پایگاه شکاری نوژه همدان در سال ۸۲ در عنفوان جوانی حین انجام ماموریت بر فراز آسمان روستای زرین‌آباد ایجرود استان زنجان با سوخت پُر دچار سانحه می‌شود.

موسی‌الرضا خلبان زبده ایران، در کسری از ثانیه تصمیم می‌گیرد به جای فرود بر منطقه پرجمعیت روستایی پرنده را هدایت کند به سمت تپه و جان خودش را فدا، به تعبیری نجات جان مردم را در اولویت می‌گذارد و جام شهادت را سر می‌کشد.

روح پرفتوح شهید پرواز پایگاه نوژه همدان شاد باد.

احسان قنبری نسب
منبع: فارس
ارسال نظرات