دوگانه کاشانی و مصدق در بیان رهبری
به گزارش گروه سیره امامین انقلاب خبرگزاری رسا، آخرین نماز جمعه تهران در سال ۱۳۶۳ تاریخی شد. ظهر ۲۴ اسفند در حالی که خطیب جمعه تهران آیتالله العظمی خامنهای خطبه دوم خود را ایراد میکرد، انفجار یک بمب در میان مردم فضای نماز جمعه را ملتهب کرد. این اقدام تروریستی منافقین منجر به شهادت و جانبازی تعدادی از مردم شد.
اما این حادثه در لحظاتی رخ داد که امام جمعه وقت تهران در خطبه دوم خود به مناسبت سالروز درگذشت آیتالله کاشانی تحلیلی درباره حوادث دهه سی و شخصیت آیتالله کاشانی و دکتر مصدق ارائه کرد و گفت: «مرحوم آیتالله کاشانی یک فرد مکتبی بود». این آخرین جمله خطیب جمعه تهران قبل از انفجار بود.
بخشی از بیانات کمتر شنیده شدهی آیتالله العظمی خامنهای در خطبه دوم ۲۴ اسفند ۱۳۶۳ بدین شرح است:
«در هفتهای که پشت سر گذاشتیم هم برخی حوادث تاریخی قابل ذکر وجود داشت و دارد و هم در مجموع برای ما یک هفته پر ماجرا و سرشار از حوادث بود که در این خطبه لازم است به اختصار به این حوادث و جمعبندی آنها اشارهای بکنم. اما در مورد حوادث تاریخی مربوط به هفتهای که گذشت _ که البته آن هم متعدد است_، چون هفته گذشته وعده کردم به مناسبت سالگرد رحلت مرحوم آیتالله کاشانی رضوان الله تعالی علیه، اشارهای به شخصیت ایشان بکنم و حقاً هم هر چه در این زمینه بگوییم، زیاد نگفتهایم، چون سالیان درازی این شخصیت روحانی مبارز و زاهد و قانع و فداکار مورد توطئه سکوت قرار گرفت. عملاً درباره او حرف نزدند، بعضیها هم که حرف زدند از جاده حق و انصاف فراتر رفتند. به جای اینکه چهره او را ترسیم بکنند نقاب زشتی بر چهره و سیمای نورانی این مرد خدا گذاشتند و او را آنطور وانمود کردند. از سال گذشته هم به یادم هست صحبتی درباره مرحوم آیتالله کاشانی داشتم، حالا هم که بگوییم زیادی نیست، منتهی امروز مجال کم است و من نمیرسم همه ابعاد مورد نظرم از شخصیت مرحوم آیتالله کاشانی را بیان کنم. فقط به یک بعد اشاره میکنم.
یکی از مسائل زندگی مرحوم آیتالله کاشانی، نقش این بزرگوار در نهضت ملی شدن صنعت نفت و حوادث سال ۲۹ و ۳۰ و ۳۱ و بسیج مردم و قضایایی است که در آن تاریخ برای خاورمیانه یک حرکت عظیم بود، یک رستاخیز بود. آن روز وقتی این حادثه در ایران اتفاق افتاد و انگلیسیها آن تو دهنی سخت را از ملت ایران خوردند، در دنیای عرب آنچنان انعکاس سیلی ایران بر بناگوش انگلیسیها عجیب بود که توانست ملتهای عرب را یکی پس از دیگری بیدار کند.
حادثه، حادثه بسیار مهمی بود، نقش مرحوم آیتالله کاشانی نقش اول بوده است. ایشان در مسئله ملی شدن صنعت نفت نفر دوم نبود بلکه نفر اول بود. کسانیکه آن روزها یادشان است میدانند؛ که بسیج و حرکت مردم فقط به وسیله مرحوم آیتالله کاشانی انجام میگرفت. نمایندگان آیتالله کاشانی در سرتاسر کشور و در شهرهای مختلف به ایراد سخنرانی میپرداختند و حقایق را برای مردم میگفتند، مسألهی ملی کردن صنعت نفت را برای مردم تشریح میکردند و شوق آزادگی از یوغ انگلیسها را در دل مردم میآفریدند و به این ترتیب، ملی کردن صنعت نفت پشتوانه مردمی پیدا کرد و در مجلس شورای ملی آن روز و در هیأت دولت آن روز به آن صورت درآمد و به آنجا رسید.
بنابراین، مرحوم آیتالله کاشانی نقش اول را داشتند. البته آن بعدی را که من امروز میخواهم به آن اشاره کنم این مسأله نیست، بلکه مسالهای است که آیتالله کاشانی در دوران ده ساله بعد از این قضیه که به رحمت ایزدی پیوستند، در این دوران موجب اهانت و تحقیر و فراموششدگی و تهمت به ایشان بود که علت آن نیز جدا شدن ایشان و دکتر مصدق از یکدیگر بود که این یکی از مسائل تاریخی است.
تفاوت شخصیتی آیتالله کاشانی و مصدق
من در اینجا اشارهای به این مساله میکنم البته امروز نه مرحوم آیتالله کاشانی و نه دکتر مصدق هیچکدام چهرههای روز نیستند بلکه چهرههای تاریخاند. هیچکدام امروز برای یک گروهی به عنوان رهبر و مقتدا محسوب نمیشوند. امروز ملت ایران فرسنگها جلوتر از آن سنگرهاییست که آنها کنده بودند و میخواستند در آن سنگرها مبارزه کنند.
کاری نداریم که امروز تعدادی آدم تنگ نظر وجود دارند که اگر از آیتالله کاشانی نام نیک و باعظمتی برده شود ناراحت میشوند و خیال میکنند که نام بردن از آیتالله کاشانی، اهانت کردن به دکتر مصدق است. یا خیال میکنند که باید همچنان مصدق را مرشد خودشان بدانند و افتخار میکنند که پیشوایشان مصدقی است که سالهاست که دیگر نیست.
ملت ایران سالهاست که از این مراحل گذشته و سنگرهای جدیدی را فتح کرده و آنچه را که به خواب امثال مصدقها نمیآمد و در خاطرشان نمیگنجید، این ملت با شجاعت بدست آورده و آن این انقلاب عظیم است.
از اینها که بگذریم این دو چهره از دو چهرههای تاریخ هستند و چهرههای امروزی نیستند، اما در عین حال تحلیل مسائل تاریخی گاهی برای فهم و شناخت مسائل جاری و یا مسائل آینده مفید است. دو مسأله در اینجا وجود داشت که این دو چهره معروف را از یکدیگر جدا میکرد. یکی مسأله شخصیتهای این دو نفر بود.
در حقیقت شخصیت مصدق و کاشانی اصلاً بهم نمیخوردند. مدتی این دو بر سر کاری تصادفاً هم آوازه و هم آهنگ شدند. کاشانی یک روحانی بود که تمام عمر را به مبارزه گذرانده بود. طلبهای که در زندگی به قناعت عادت کرده بود. یک روحانی بود که به عنوان یک چهره معروف به ریاست مجلس آن دوره انتخاب شده بود، ولی این را فکر میکرد که از این موقعیت چگونه در راه تحقق آرزوهای اسلامی مسلمانان حداکثر استفاده را بنماید و قدمی بردارد.
مدتها با انگلیسها جنگیده بود. در عراق در مبارزه عظیم روحانیت عراق به رهبری مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی و بعد از آن رهبری مرحوم شریعت اصفهانی که هر دو از مراجع تقلید عالیقدر بودند و با انگلیسیها مبارزه و جنگ مسلحانه میکردند شرکت داشت و زندگی میکرد.
من فراموش نمیکنم در یکی از سفرهای مرحوم آیتالله کاشانی به مشهد بنده آن وقت طلبه جوانی بودم و در مجلس ایشان نشسته بودند و یکی از علمای مشهد به نام مرحوم حاج سید محمدرضا بختیاری از دوستان مرحوم کاشانی بود و با یکدیگر خاطرات میدان جنگ و سنگرها را تبادل میکردند. ایشان میگفتند: «یادت است که آن روزها چگونه در سنگر زندگی میکردیم و سر برج دیدهبانی میدادیم».
ایشان در میدان مبارزه و جنگ بودند و طمعی نداشتند ایشان وقتی از تبعیدگاه به تهران بازگشتند استقبال عظیم و بینظیری که تا آن روز سابقه نداشت از ایشان به عمل آمد مرحوم کاشانی علیرغم این استقبال و حمایت مردم، آمدند و با همان وضع ساده طلبگی زندگی کردند نه خانه مجللی، نه وضع مرفهی با اینکه همه چیز در اختیار ایشان بود. وقتی که علیالظاهر دنیا و دولت آن روز از ایشام روی برگردانید؛ این مرحوم هیچ چیز در بساط نداشت مردم را هم که نمیگذاشتند به طرف ایشان بیایند و تبلیغات هم علیهشان زیاد بود. مدتی ایشان در اواخر و در همین شهر تهران با فقر و تنگدستی گذراند. ایشان اگر اهل قناعت نبود و دارای بلندپروازیهای دنیا طلبانی بود یقیناً آینده خود را تامین میکرد.
آیتالله کاشانی اینچنین شخصیتی نبود. از هیچ دولت و قدرتی، از متفقین، از دیگران هیچوقت نترسید و هوشیار و پارسا در مقابل حوادث ایستادند. آن روزی هم که با دولتی که خودشان روی کار آورده بودند مخالفت پیدا کردند، مخالفت خودشان را صریحاً علنی کردند. ایشان یک روحانی به تمام معنی و کامل بودند.
دکتر مصدق اینچنین نبود بلکه شخصیتی از یک خانواده اشراف و یک شاهزاده و سیاستمدار بود که در محیطهای سیاسی فعال است. مصدق در اشرافیت متولد شد بزرگ شد و در همان اشرافیت نیز از دنیا رفت البته از نظر خوشبینانه بنده، وی انسان آزادهای بود و ممکن است عدهای این نظر را نداشته باشند وی یک سیاستمدار آزادیخواه بود و دنبال این بود که کشور را از یوغ انگلیسیها نجات دهد در سر راه و در یک نقطه، مصدق و آیتالله کاشانی به یکدیگر رسیدند، ولی خیلی روشن بود که این دو چهرهای که هیچ شباهتی از لحاظ شخصیت با هم ندارند بزودی از هم جدا خواهند شد و این قابل پیشبینی بود؛ بنابراین جای تعجب نیست و نمیتوان کسی را ملامت کرد.
تفاوت هدفها و آرمانهای مصدق و آیتالله کاشانی
مساله دیگری که در این دو چهره قابل توجه است هدفها و آرمانها میباشد. دکتر مصدق یک آدم ملیگرایی خلاصه میشد و بر اساس نظری که من دارم و اصرار هم ندارم که این نظریه مورد قبول همه باشد معتقدم که او یک آدم آزادیخواهی بود که تسلط انگلیسیها را بر مملکت تحمل نمیکرد و میخواست یک دولت مستقل در کشور تشکیل دهد دکتر مصدق در همین حد خلاصه میشد که نفت را از انگلیسیها بگیرد و یک دولت ملی و مستقل به وجود آورد، البته شاه هم اگر بود باشد، منتهی همینطور که مریدها و شاگردان مصدق تا آخر میگفتند شاه سلطنت بکند و حکومت نکند و یک مقام تشریفاتی باشد و اختیارات دست مصدق باشد. حالا بعد از آن که انگلیسیها رفتند و ملت مستقل شد دیگر بعد از استقلال چه نظام رفتاری، اخلاقی و آدابی و نظامی فکری بر مردم حاکم باشد برای او فرقی نمیکرد و در محدوده ذهن دکتر مصدق نبود. او یک انسان لیبرال و آزادیخواهی بود که معتقد بود جامعه همین نحو و با همین نظام زندگی کنند منتهی انگلیسیها و قدرتهای خارجی بر آنها حکومت نداشته باشند.
ولی مرحوم آیتالله یک فرد کاملاً مکتبی بود ...»
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی، شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۶۳، ص ۸