شماره 38 فصلنامه علمی پژوهش «پژوهش های فلسفی» منتشر شد
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، سی و هشتمین فصلنامه علمی پژوهش «پژوهش های فلسفی» به صاحب امتیازی دانشگاه تبریز با مدیر مسؤولی حسن فتحی و سردبیری محمد اصغری منتشر شد.
این مجله در 31 مقاله و 600 صفحه منتشر شده و عناوین، نام نویسندگان و چکیده مقالات به شرح زیر است:
شهر در حکمت متعالیه و جایگاه آن در کمال انسان
معصومه آیشم؛ مرتضی شجاری؛ اصغر مولائی
چکیده: شهرها عصاره تمدن بشری در بستر زمان هستند که امروزه مهمترین سکونتگاه انسان معاصر به شمار می روند. ابعاد مختلف فرمی و محتوایی شهر، جایگاه بالایی در سیر تکامل یا انحطاط انسان داشته و کیفیات محیطی در مقیاس های مختلف شهر، بر کیفیت زندگی انسان و تعالی وی تاثیر بسزایی می گذارد. بررسی شهرها و جایگاه آن ها در نظام های فکری گوناگون در راستای دستیابی به یک چهارچوب جامع در خصوص بهبود شرایط فعلی می تواند موثر واقع گردد. سوال این پژوهش «جایگاه شهر در کمال و تعالی انسان از منظر حکمت متعالیه چیست؟» است. در راستای این مهم، به تبیین جایگاه شهر در سیستم فکری صدرایی پرداخته شده و نقش آن در کمال انسان مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته است. روش پژوهش حاضر بنیادی-نظری می باشد. راهبرد استفاده شده، راهبرد تفسیرگرایی و استدلال منطقی است. روش گردآوری اطلاعات کتابخانه ای، اسنادی می باشد. با توجه به نوع تحقیق و راهبرد آن، مقاله حاضر را می توان از جمله مقالات کیفی نامید. شهر به عنوان، محل زندگی، رشد و تعالی انسان، و یک اثر هنری ساخته دست هنرمند (شهرساز) می تواند در زمینه سازی بستری برای کمال انسان در صورت توجه به اصول کمال، بسیار کارا و موفق عمل نماید. در این راستا توجه به اصل وحدت و کثرت در تمامی ابعاد اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، کالبدی و زیست محیطی شهرها و تلاش در ساماندهی آن ها هماهنگ با نظم الهی، راهبردی مهم در خلق بستری مناسب برای کمال انسان ها محسوب می شود. همچنین تجلی زیبایی های خداوندی در شهر و انعکاس آن ها در زندگی اجتماع با الگوهایی همچون باغ ایرانی از دیگر راهکارهای این دیدگاه است.
پدیدارنگاری برنامه فلسفه برای کودکان(P4C) در آموزش ابتدایی ایران (سیاستگذاری، راهبردها و عمل)
اسداله خدیوی؛ سید محمد سید کلان
چکیده: هدف اصلی این مطالعه کیفی، پدیدارنگاری برنامه فلسفه برای کودکان(P4C) در آموزش ابتدایی ایران (سیاستگذاری، راهبردها و عمل) است. هدف ثانویه بررسی تجربیات اطلاعاتی و عملی، ادراکات و احساسات متخصصان و معلمان ابتدایی از بازنمایی و امکانسجی اجرای برنامه فلسفه برای کودکان در آموزش ابتدایی ایران است. روش پژوهش کیفی از نوع پدیدارنگاری است. داده ها طی دو هفته با مصاحبه فردی با 8 متخصص و صاحب نظر و 13 معلم درگیر با برنامه فبک بودند، جمع آوری شد. یافته ها در سه مقوله توصیفی سه سطحی؛ سیاستگذاری، راهبردها و اجرا و عمل فضای نتیجه را تشکیل می دهد. اکثر مصاحبه شوندگان این سه سطح را در اجرای برنامه فبک لازم و ضروری دانسته اند. در نتیجه، این مطالعه حاکی از آن است که پدیدهنگاری میتواند بهعنوان ابزار ارزیابی برای شناسایی سیاست ها، راهبردها و عمل و توصیف جنبههای ساختاری آنها مورد استفاده قرار گیرد، که ممکن است به عنوان چارچوب اجرایی برنامه فبک از حاشیه به هسته موضوعی و حساسیت آن حرکت کند که تاکنون به آن اندیشیده نشده است. در نتیجه، شناسایی چالش های فوق در سه سطح توصیفی در یافتن راهکارها و حل موانع و مشکلات، باعث تسهیل روند پیاده سازی و کمک به تحقق اهداف برنامه فبک در آموزش ابتدایی خواهد شد..
رویکرد فلسفی به آشنایی زدایی در اشعار معاصر ایران
مهرناز اسماعیلی بروجنی؛ امیدوار مالملی؛ سید علی سهراب نژاد
چکیده: در این مقاله سعی داریم نشان دهیم که آشنایی زدایی (Defamiliarization) اساسا رویکردی فلسفی به پدیده ها مخصوصاً در ساحت زبان و ادبیات و شعر است. در این راستا رویکرد ساختارشکنانه دریدا به مثابه تفاوط قرابت بیشتری با مفهوم آشنایی زدایی شکلوفسکی دارد.. اساساً ذهنیت ما امری زبانی است و در این میان شعر تبلور این نوع ذهنیت است. از این رو می توان گفت که ذهنیت در بافت زبانی ساخته می شود و در تفکر پساساختارگرایانی مثل بارت، دلوز، دریدا، لیوتر این ساخته شدن همواره در قالب زبان شکل می گیرد. آنچه بطو خاص در تفاوط(difference) دریدایی و بطو عام در آشنایی زدایی شکلوفسکی در خصوص زبان حائز اهمیت است این است که هرگز نمی توانیم بگوییم کاملاً به معنای یک کلمه یا جمله یا عبارت رسیده ایم و دیگر تمام. معنا هرگز در یک جهان به طور تمام و کمال حضور ندارد؛ لیکن در این نوشتار به هنجارگریزی به مثابه آشنایی زدایی در اشکال مختلف می پردازیم و به یکی از این هنجارگریزی ها یعنی از نوع آوایی بسنده کرده و به مصادیقی از اشعار شاعران معاصر ایران از طیف سنتی و رمانتیک در تایید این نوع هنجارگریزی اشاره می کنیم. شاعران مورد بحث در این مقاله عبارتند از سیمین بهبهانی، ملکالشعرای بهار، فریدون مشیری و حمید مصدّق.
واکاوی مفهوم زمان (یا صیروت) دلوزی در عکاسی به سبک فوتومنتاژ
محمدعلی الله وردی پور؛ پدرام دادفر
چکیده: در این مقاله سعی داریم مفهوم زمان یا دیرند یا استمرار دلوزی را عکاسی به سبک فتومونتاژ با استناد به نقاشی های فرانسیس بیکن تحلیل و بررسی نماییم. دلوز بحث زمان را با استفاده از فلسفه برگسون در رابطه با حرکت و دیرند یا استمرار مطرح میسازد. فلسفه یک اثر هنری در دیدگاه پست مدرنیستم ضدساختارگرایانه است و بر طبق همین مسئله نمی توان هنر را روایتگر محسوب کرد چرا که هنری که روایتگر بوده و مبتنی بر ساختار باشد، هنری مرده است. فلسفه دلوز نه ذهنی و نه عینی است؛ او از نفس حضور و زندگی در جهان حکایت و آغاز می کند. از این جهت و بر اساس آموزه های آغازین و اندیشه های کل باورانه هگلی خود جهان و اندیشه در جهان را به یک کلیت یک پارچه به نام طبیعت زندگی فرومی کاست و سعی کرده است این تفکر کل باورانه خود را با اندیشه تجربه طبیعت باورانه تدریجی – تکاملی به هم آمیزد. ژیل دلوز با دیدگاهی ضدساختارگراینه به مساله هنر می پردازد. او رابطه زمان در عکاسی به سبک فتومونتاژ را بررسی می کند فرض ما بر این است که مفاهیم در عکاسی، نقشی حرکت محور و خلاق با اصل صیرورت در فتومونتاژ دارند. مدعا و یافتة اصلی این نوشتار این است که می توان گفت دلوز با نقض روایتگری و بودن در هنر عکاسی، فتومونتاژ را یک حرکت خلاق در سیالیت می داند که زمان و فضا را در اختیار می گیرد. شاخص ترین نقاش فرمالیست انگلیسی، فرانسیس بیکن است. بیکن توانسته ادراک و ذهنیت نوگرای اروپایی را با زبان تصویری یا هنر فیگوراتیو در آثارش بیان کنند. روش ما در این تحقیق توصیفی و تحلیلی است. این پژوهش در پی یافتن پاسخ این سوال است که چگونه می توان صیرورت را در هنر عکاسی وارد کرده و از روایتمندی و ساختارمندی آن جلوگیری کرد.
سه مرتبه حرکت بر مبنای سه سیر فلسفی ملاصدرا: حرکت طبیعی، حرکت جوهری، تجدد امثال
علی بابایی؛ سید مختار موسوی
چکیده: مورد پذیرش اهل تحقیق است که ملاصدرا سه سیر فلسفی اصالت ماهیت، اصالت وجود وحدت تشکیکی و اصالت وجود وحدت شخصی را تجربه کرده است؛ روشن است که بحث حرکت نیز به عنوان بحثی مهم و اصلی در حکمت صدرا، به تبع این سه سیر دچار تحول شده باشد؛ در این موضوع، قول به «حرکت طبیعی» متناسب سیر اول، قول به «حرکت جوهری»، متناسب سیر دوم و قول به «تجدد امثال» متناسب با سیر سوم فلسفی ملاصدراست؛ که هر کدام لازمه های خود را به همراه دارند و موجب تحول مباحث تابع می شوند. ما در این مقاله ضمن پرداختن به مباحث یاد شده، به طور ضمنی بر طولی بودن رابطه حرکت طبیعی، حرکت جوهری و تجدد امثال و تبعیت آنها از سیر طولی حکمت صدرایی تاکید کرده ایم.
طبیعتگرایی یا مضمون هستیشناختی؟ فیزیکالیسم و ذهنیت بنیادی: یک رویکرد تاریخی
حامد بیکران بهشت
چکیده: بیشترِ فیزیکالیستها بر این باورند که فیزیکالیسم دیدگاهی است که اساساً وجود ذهنیت بنیادی را چه در قالب جوهر و چه در قالب ویژگی رد میکند. بنابراین، با توجه به اینکه فیزیکالیستها عمدتاً از پسینی بودن فیزیکالیسم نیز دفاع میکنند، به نظر آنها اگر در نظریه علمیِ (فیزیکیِ) آینده، ذهنیت بنیادی به عنوان مفهومی فیزیکی پذیرفته شود، فیزیکالیسم اِبطال خواهد شد. در مقابل، برخی فیلسوفان هم هستند که باور دارند که هسته اصلیِ فیزیکالیسم تسلیم بودن در برابر متافیزیکِ علم (مخصوصاً فیزیک) است؛ آنچه میتوان آن را علمگرایی خواند و ربط وثیقی با طبیعتگراییِ روششناختی دارد. از اینرو، طبق نظر این گروه، اگر فیزیکدانان در آینده، ذهنیت بنیادی را به عنوان بخشی از نظریه فیزیکی بپذیرند، فیزیکالیسم اِبطال نمیشود و فیزیکالیستها به طور سازگار ذهنیت بنیادی را به عنوان امری فیزیکی خواهند پذیرفت (یا باید چنین کنند). در این مقاله، استدلال میکنم که شواهد تاریخی بهنفعِ تلقی دوم از فیزیکالیسم است. نخست، برخی شواهد تاریخی را برمیشمرم که به نظر میرسد نشان میدهند که ریشه تاریخیِ فیزیکالیسم، شکست آن دسته از تبیینها – شبهتبیینها – بوده است که با توسل به هستندههای غیرفیزیکیِ فوقطبیعی عرضه میشدهاند. دوم، نشان میدهم که در برخی از نخستین تحلیلهای مادیگرایی –سَلَف تاریخیِ فیزیکالیسم– در ابتدای قرن بیستم، فیلسوفان این دیدگاه را در سایه همان ریشه تاریخیِ مذکور میفهمیدهاند.
مسأله «من» در نگاه گلن استراوسن
الهه خوش زبان؛ زهرا خزاعی
چکیده: یکی از مباحث مطرح در فلسفه ذهن بحث از «من» است که فلاسفه با تعابیر مختلف خود، هویت شخصی، نفس و روح از آن یاد کردهاند. نظریات متفاوت فلاسفه درباره هستی و حتی چیستیِ این مفهومِ به نظر ساده و بدیهی، آن را به یک مسئله فلسفی تبدیل نموده است. استراوسن فیلسوفی فیزیکالیست است که با تعبیر«خود» به این مسئله پرداخته است. وی از یک سو قائل به وجود «من تجربی» است؛ اما از سوی دیگر، ویژگیهایی چون استمرار، شخصیت و عاملیت را منکر شده است. درحالی که به نظر می رسد این مؤلفه ها، ویژگیهایی اساسی برای معنای «من» میباشند. نوشتار حاضر با روش تحلیلی-انتقادی سعی میکند از بستر تحلیل مؤلفههای مفهوم «من» مورد نظر استراوسن، به این سؤال بپردازد که وی چگونه با عدم پذیرش این سه ویژگی، وجود «من» را باورکرده است. در این راستا، ابتدا دیدگاه استراوسن درباره ماهیت و وجود «من» تحلیل شده و پس از ارزیابی دیدگاه او این نتیجه حاصل میشود، که حذف این سه ویژگی ناشی از نقاط ضعفی چون اتخاذ مبنای فیزیکالیستی، رویکرد تجربهگرایی و روش پدیدارشناسانه و نگاه ذهنی صرف به «من»، نیز خلط دو مقام ثبوت و اثبات و ضعف در تبیین ویژگی وحدت درطول زمان است.
نقش قوه خیال در تبیین وحی از دیدگاه حکیم ابن سینا و ملاصدرا
محمد درگاه زاده؛ محمد مهدوی
چکیده: این پژوهش به مقایسه و بررسی تبیین وحی در امور جزئی و نقش قوه خیال(متخیله) پیامبر در این فرایند از دیدگاه ابن سینا و ملاصدرا پرداخته است. یافته های تحقیق حاکی از آن است که منبع معارف وحیانی، عقل فعال(=فرشته وحی) است؛ معارف موجود در عقل فعال، کلی هستند و هر دو فیلسوف، برای تبیین کیفیت دریافت معارف جزئی وحیانی، نقش مهمی به قوه خیال نبی داده اند. نقش قوه خیال از دیدگاه ابن سینا، محاکات و صورت سازی از حقایق کلی وحیانی در ساحت خیال نبی است. از دیدگاه صدرالمتالهین اما، صور تمثل یافته حقایق وحیانی، در عالم مثال(=مثل افلاطونی) حضور دارند و قوه خیال نبی، با این صُورِ تمثل یافته در عالم مثال، متحد می گردد. هر چند در برخی آثار صدرا، محاکات و صورت سازی قوه خیال از حقایق وحیانی نیز مطرح شده است، اما با توجه به شواهد موجود در آثارش، این تبیین، نظریه مشهور است که وی صرفا گزارش نموده است. پژوهش حاضر در گردآوری اطلاعات از روش کتابخانه ای و در استنتاج از روش توصیفی- تحلیلی بهره برده است.
بررسی و نقد آراء «لئونارد سوییدلر» درباره اخلاق جهانی
زهرا ذوفقاری؛ علی ارشد ریاحی؛ غلامحسین توکلی؛ شهاب الدین ذوفقاری
چکیده: اخلاق جهانی نیازی است که پدیده جهانیشدن، پژوهشگران مختلف را بهسوی آن سوق داده است. در این میان برخی همچون لئونارد سوییدلر، الهیدان کاتولیک، درصدد ارائه اصول اخلاق جهانی بر پایه اشتراک ادیان برآمدهاند. پژوهش حاضر با روش مطالعات کتابخانهای و تحلیلی بهمنظور ارزیابی طرح اخلاق جهانی سوییدلر صورت گرفته است. به این منظور ابتدا رویکرد اشتراک ادیان معرفی و سپس مبانی نظری سوییدلر در طرح اخلاق جهانی و اصول ارائهشده توسط وی در بیانیه دوم ارائه شده است. درنهایت طرح وی با توجه به مبانی و اصول ارائهشده، در بوته نقد قرارگرفته و این نتایج بهدستآمده است: طرح اخلاق جهانی سوییدلر از امتیازاتی چون توجه به مسئولیتها در کنار حقوق و نیز اصول روابط انسان با محیطزیست برخوردار است. همچنین ایده وی در ابتنای این طرح بر گفتوگوی مؤثر میان ادیان و توجه به نقش دین در اخلاق جهانی از اهمیت بسیاری برخوردار است، اما تمرکز وی بر مواد اعلامیه حقوق بشر و عدم بیان ارتباط آن با اخلاق مشترک ادیان، باعث شده است که در نهایت آنچه در متن بیانیه دوم ارائه داده است، وی را از رویکرد اشتراک ادیان دور سازد.
کرونا و پاسخ به رنج دیگری در پرتو تکلیف گرایی کانت و مسئولیتپذیری نزد لویناس
حامده راستایی
چکیده: ویروس کرونا جوامع بشری را با آسیبهای جسمی- روانی مواجه ساخته است. موضع اخلاقی اشخاص در مواجهه با رنجهای مردم متفاوت است. کانت و لویناس پاسخ به ندای رنجدیدگان را فرصتی مغتنم برای فعل اخلاقی میدانند، اما با اینوجود تفاوتهایی با یکدیگر دارند. از منظر کانت خواست آدمی به عنوان موجودی عاقل، عامل اخلاقی و منشأ قانون الزامآور است و حکم اخلاقی، مستقل از هر ارزشگذاری بیرونی و در مقابل نتیجهنگری قرار میگیرد. براساس تکلیفگرایی کانت، فعل اخلاقی صرفا عبارت است از ادای تکلیف و سایر انگیزهها، محلی از اعراب ندارند. از منظر لویناس، اخلاق به چالش کشیده شدن خودانگیختگی سوژه در برابر ظهور چهره «دیگری» است. بنیان اخلاق، حاصل مواجهه با «دیگری» و ملازم با مسئولیتی بیکران است. شفقت آدمی به دیگران، ریشه در مسئولیت نامتناهی و نامتقارن او در قبال «دیگری» دارد. تکلیفگرایی اخلاقی کانت و مسئولیتپذیری نزد لویناس در مواجهه با رنجهای ناشی از کرونا، لوازم و پیامدهایی را به دنبال دارد. اولی بدون راه دادن عوامل محبتگونه در انجام فعل، به خوشایندی و خرسندی مصیبدیدهها عنایت ندارد و تنها در حیطه انجام تکالیف محول شده، عمل میکند. اما کنشگر مسئولیتپذیر، فراتر از هرگونه رابطه دوستی، زدودن آلام کرونایی دیگران را جزو مسئولیت اخلاقی خویش میداند تا جایی که خود را ملزم به جانشینی و حتی تقاص در قبال «دیگری» میکند. اخلاق لویناسی به دلیل خروج از نگرش اومانیسمی و تمامیتخواهانه به دیگران و همچنین بهره بردن از اخلاقی بدنمند، التزام به مسئولیت و رجحان دیگران بر خود، در زدودن آلام رنجدیدگان کرونایی موفقتر به نظر میرسد.
رابطه موجبیت و مسئولیت اخلاقی در نظریه کنش سینوی
روزبه زارع؛ سید حسن حسینی سروری
چکیده: مسئله اصلی این مقاله، نحوه جمع میان موجبیت و مسئولیت اخلاقی است (مسئله کلاسیک اراده آزاد). این مسئله از آنجا ناشی می شود که ما با سه شهود به ظاهر ناسازگار مواجه ایم اوّل آنکه مسئولیت اخلاقی و پاسخگو بودن در مقابل رفتارهایی که انجام داده ایم، نیازمند آزادی است و کسی را نمی توان برای انجام کاری که هیچ گزینه بدیلی در قبال آن نداشته، بازخواست کرد؛ دوم آنکه دستکم در برخی از کارهایی که انجام می دهیم، آزادی رفتار داریم، و می توانستیم آنها را ترک کنیم یا به گونه ای دیگر انجام دهیم؛ سوم آنکه هر چیزی که اتفاق می افتد، و از جمله کنش های آزاد ما، علت یا دلیلی دارد که با وجود آن علت، اتفاق دیگری محقق نمی شود. برای پاسخ به این مسئله، ابتدا معانی اختیار و اراده را مرور می کنیم و پس از آن، آموزه موجبیت مبتنی بر اصل علیت و قوانین طبیعت تبیین خواهد شد، و برای تثبیت آن، ادله ای ارائه می شود. در گام بعدی، مسئله کلاسیک اراده آزاد را به دو مسئله می شکنیم و راه حل ابن سینا برای هریک را ارائه می کنیم. نهایتاً نمایی کلی از نظریه کنش سینوی مورد بازسازی قرار می گیرد. ادعای نویسندگان این است که راه حل سینوی به مسئله کلاسیک و نظریه کنش مبتنی بر آن، از مناسب ترین راه حل های این مسئله جدی است.
قلب و ادراک زیبایی از دیدگاه علامه طباطبائی
محمد حسین سرانجام؛ حسین کلباسی اشتری
چکیده: در فلسفه اسلامی به ویژه در حکمت صدرایی، برای انسان سه نحوه وجود مطابق عوالم ماده، خیال و عقل در نظر گرفته میشود. انسان در هر یک از این انحاء وجودی، ادراکات و افعال خاص خود را دارد اما برخی ادراکات و افعال نیز به قلب نسبت داده شده است. در بیان عرفا و حکمای اسلامی سه دیدگاه مختلف درباره قلب و نسبت آن با عقل دیده میشود. در بررسی حاضر که بنابر خوانش علامه طباطبائی از حکمت متعالیه صدرایی صورت گرفته است، قلب استعارهای مجازی از نفس یا همان حقیقت انسان معرفی میشود که بر هر سه ساحت وجود انسان استوار است. از نگاه علامه طباطبائی، ادراک زیبایی نوعی معرفت حضوری است و با قلب ارتباط مستقیم دارد و متعاقباً در آن تأثیر میگذارد. از این رو نقش مهمی برای زیبایی و زینت در زندگی انسان در نظر میگیرند و آن را برای حیات اجتماعی انسان ضروری میدانند. ایشان توجه انسان به زیبایی را مطابق قوا و احتیاجات او و در نتیجة الهام الاهی میدانند به طوری که نگاه زیباشناسانه در استکمال مراتب وجودی انسان تأثیر بسیاری دارد و هنر و ادبیات را از مهمترین ادراکات اعتباری هر جامعه میشمارند.
بررسی بعد ادراکی عقل عملی در حکمت متعالیه
جمال سروش؛ احسان ترکاشوند
چکیده: عقل که یکی از منابع معرفت است به نظری و عملی تقسیم می شود در وجود عقل نظری و نقشش در ادراک کلیات اختلافی نیست، اما در اینکه عقل عملی وجودی مستقل از عقل نظری دارد و مدرک است اختلاف است؛ برخی فلاسفه منکر وجود عقل عملی مستقل از عقل نظری و برخی قائل به آن هستند. با توجه به ظاهر عبارات ملاصدرا ابتدا به نظر می رسد که وی به دو ملاک (انفکاک و افعال وجودی متناقض) وجود عقل عملی را مستقل از عقل نظری می داند و به دلیل اسناد مفاهیمی مانند (استنباط، فکر، تروی، حدس و الهام، اعتقاد و حکم) که ملازم ادراک هستند، ادراک جزئی را به آن نسبت می دهد. اما در این نوشتار به روش توصیفی - تحلیلی بعد از خدشه صغروی (نه کبروی) در دو ملاک مذکور و با توجه به این که همه انواع ادراکات جزئی قوای مناسب به خود (مانند حاسه، متخیله و متوهمه) را دارند به این نتیجه منتهی شدیم که نه عقل عملی وجودی مستقل از عقل نظری دارد و نه ادراکی جزئی به آن قابل استناد است و از این روی ملاصدرا را باید قائل به همین دیدگاه بدانیم.
خوانش بینامتنی دیالوگیسم باختین بر اساس دیالکتیک هگل
یوسف شاقول؛ مریم السادات حسینیسیرت
چکیده: با وجود این که اندیشه باختین و هگل در نظر اول ارتباط چندان روشنی با یکدیگر ندارند و به خصوص که باختین در اظهارنظرهای صریح خود منتقد هگل و روش دیالکتیکی اوست، اما میتوان بر اساس اصول خود باختین خوانشی بینامتنی از متون باختین داشت و دیالوگیسم او را که در حکم چهارچوب اندیشه اوست بر اساس دیالکتیک هگل خوانش کرد. این خوانش بینامتنی از سه بخش تشکیل شده: در بخش نخست وضعیتهای دیالکتیکی که عبارتاند از «وضعیت در – خود»، «وضعیت برای – خود» و «وضعیت در – خود و برای – خود»، در دیالوگیسم باختین شناسایی میشوند. بخش دوم به بازبینی دیالوگیسم باختین با کمک مفاهیم منطقی «کل، جزء و فرد» از فلسفه هگل، اختصاص داده شده است. در بخش سوم نیز ادعای باختین مبنی بر مونولوگی بودن دیالکتیک هگل بررسی و رد میشود. در نتیجه این خوانش بینامتنی از دیالوگیسم باختین هر چند گفتوگوی پنهان او با هگل آشکار میشود اما این گفتوگو هنوز به معنای تطابق صددرصدی اندیشه او با هگل نیست.
تأملی در باب تفسیر کاهیل از نکته اخلاقی و فرهنگی رساله ویتگنشتاین
حسین شقاقی
چکیده: بر اساس رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین، گزاره های علوم طبیعی کل گزاره های معنادار زبان اند، و بنابراین گزاره اخلاقی وجود ندارد، چرا که سخن گفتن از اخلاقیات معیار معناداری گزاره ها -که عبارت است از تاییدپذیری تجربی- را تامین نمی کند. به علاوه، ویتگنشتاین در جایی رساله منطقی فلسفی را واجد نکته ی مهم اخلاقی می داند. به نظر می آید بین این ادعای اخیر ویتگنشتاین از یک سو، و بی معنا دانستن اخلاقیات از دیگر سو، تعارضی وجود دارد. در برابر این تعارض ظاهری، سعی می کنیم در باب این که نکته اخلاقی رساله منطقی فلسفی چیست تامل کنیم. در پاسخ به مساله مذکور به تفسیر کِوین کاهیل از ویتگنشتاین توجه خواهیم کرد. از نگاه ویتگنشتاین فرهنگ مدرن مانع از چیزی است که او آن را تجربه حیرت از وجود جهان می خواند. کاهیل نکته اخلاقی رساله منطقی فلسفی را در ارتباط با همین نگاه ویتگنشتاین به فرهنگ مدرن تفسیر می کند. در پایان این بررسی، این مسائل را مرور می کنیم که اولا به فرض صحت تفسیر کاهیل، رساله منطقی-فلسفی در معرض چه انتقادی قرار خواهد گرفت، و در ثانی استناد کاهیل در تفسیر رساله به دیگر آثار ویتگنشتاین تا چه حد قابل دفاع است.
درونگرایی، نقطه تمایز معرفت شناسی دینی فیلیپس با ویتگنشتاین
زینب شکیبی
چکیده: فیلیپس در مقام یک ایمان گرای متأثر از ویتگنشتاین، نسبت به معرفت شناسی گزاره های دینی رویکردی را اتخاذ می کند که به واسطه تفاوت-ها و تمایزهایی که با ویتگنشتاین دارد، مهم می نماید. در این مقاله ابتدا با توصیف، بررسی و تحلیل نگاه فیلیپس به سه مسأله و مفهوم ناواقع گرایی، نحوه زندگی و بازی های زبانی، نشان داده شده آنچه باعث می شود رویکرد فیلیپس به این سه مسأله با ویتگنشتاین تفاوت پیدا کند این است که برخلاف برون گرایی ویتگنشتاینی که در زمینه گرایی (متن گرایی) ریشه دارد، فیلیپس به دورن گرایی مایل است(البته درون گرایی معتدل) . دیدگاه وی به دلیل تفکیک میان معناداری باورهای دینی با توجیه باورهای دینی و بازگرداندن توجیه باورها به بازیهای زبانی و اینکه نحوه زندگی دینی را کاملاً متمایز از سایر نحوههای زندگی می داند، منجر به پذیرش درونگرایی میشود. اما این مقاله با نگاهی انتقادی به رویکرد فیلیپس نشان میدهد تفکیک مطلق معناداری و توجیه باورهای دینی از یکدیگر توسط وی، تفکیکی غیر قابل پذیرش است.
تحلیلی بر اتوس اخلاقنگار در هنر ارسطویی
کاملیا طالعی بافقی؛ مریم سلطانی کوهانستانی
چکیده: اصطلاح اتوس نخست در قرن ۵ پ.م، در معنای «سرشت»، «عادت» و «عرف»، در شخصیت قهرمانان متجلی شد. این واژه بهتدریج جای خود را در آرای فیلسوفانی همچون افلاطون و ارسطو به توصیهها و دستورات اخلاقیای داد که هدفش ترغیب جامعهپذیری افراد بود. ارسطو هنرمندان را به رعایت فضیلت در آثارشان فرامیخواند و اینگونه هنرمندان را اخلاقنگار مینامد. اتوسِ اخلاقنگار ارسطویی نهتنها بهعنوان معیاری برای نقد هنر به کار میرود، بلکه به وحدت میان هنرهای تجسمی و غیرتجسمی میانجامد و از طریق آن است که هنرمند میتواند با مخاطب ارتباط برقرار کرده و بر وی تأثیر گذارد و امکان بازشناسی دیدگاههای گوناگون را به او بدهد. اتوس اخلاقنگار، عملکرد هنر را از حیطه محدود سوژه- ابژه فراتر برده و به آن نقشی با کارکردی اجتماعی میدهد و به این طریق به محیط مادیاش حیات میبخشد و درکِ مفاهیمِ دستنیافتنی هستیشناسی را هم در بُعد مکانی و هم در بُعد انسانی امکانپذیر میسازد و به توافقی عام و همگانی میانجامد.
بررسی و نقد رابطه سیاست و اخلاق در هنر در پراگماتیسم پیامبرانه
محمدعلی عاشوری کیسمی؛ عبدالله نصری
چکیده: در پراگماتیسم پیامبرانۀ کرنل وست، اخلاق و سیاست در هنر پیوندی عمیق دارند. او فیلسوفی است که بررسی و مبارزه با نژادپرستی در مرکز تفکراتش قرار دارد. در رویکرد وست اخلاق تبدیل پایۀ زیباییشناسی و سیاست میشود. او تصویری از زندگی اخلاقی ارائه میدهد که در آن بر منحصربهفرد بودن ویژگیهای انسانها تأکید میشود. هدف او از پراگماتیسم پیامبرانه، ارائۀ پاسخ به مشکلات کوتاهمدت و تفسیرهای مداوم فرهنگی در دوران تاریخی مشخص است. وست نهیلیسم را شرّ و در تضاد با دموکراسی میداند. از نظر او بدون هنر نمیتوان شرایط سخت مبارزه با نهیلیسم را تاب آورد. او معتقد است هنر با اصالت – هنر با دغدغۀ مشترک با ستمدیدگان و رنگینپوستان– دارای خاصیت ضد نهیلیستی است؛ که در عالیترین سطح میتوان آن را در هنر سیاهپوستان آمریکایی مشاهده کرد. در این مقاله با استفاده از روش تحلیلی-انتقادی، پس از بررسی و تبیین نظریات وست، رابطۀ سیاست و اخلاق در هنر از نگاه وست مورد بررسی و نقد قرار میگیرد.
ارزیابی نقدهای اچمندی به تحلیل تارسکی از مفهوم پیامد منطقی
حمید علایی نژاد؛ مرتضی حاج حسینی
چکیده: بنابر تحلیل نظریه-مدلی تارسکی از مفهوم پیامد منطقی، جمله X نتیجه منطقی مجموعه جملات Γ است اگر و تنها اگر هر مدلی برای Γ مدلی نیز برای X باشد. اچمندی اما تحلیل تارسکی را نادرست دانسته و نقدهایی علیه آن مطرح مینماید. بر اساس این نقدها، تحلیل تارسکی 1) دچار خلطی مفهومی است و بر اساس خلط میان نشانه اعتبار استدلال و علت آن ارائه شده است؛ 2) ضروریبودن پیامد منطقی را بهخوبی توضیح نمیدهد؛ 3) به مشکل افراط در ارزیابی اعتبار استدلالها منجر میشود؛ 4) به مشکل تفریط در ارزیابی اعتبار استدلالها منجر میشود. در مقاله حاضر با ارزیابی این نقدها و بررسی کارآیی برخی از پاسخهایی که در دفاع از تحلیل تارسکی ارائه شده، تلاش میکنیم تا نشان دهیم که از میان نقدهای اچمندی، تنها مشکل تفریط در ارزیابی اعتبار استدلالها پذیرفتنی نیست. بر اساس درک متعارف ما از مفهوم پیامد منطقی، اگر استدلالی معتبر باشد، صدقنگهدار بوده و به فرض صدق مقدماتش، نتیجهای صادق خواهد داشت. اما نکته اخیر چیزی متفاوت از این است که پیامد منطقی را به صِرف صدقنگهدار بودن تحویل ببریم. وجود همین نقص باعث میشود که تحلیل تارسکی، تحلیلی قابلقبول از مفهوم پیامد منطقی نباشد.
«زیستجهان» در پدیدارشناسی آلفرد شوتز
سمانه فیضی؛ مهدی حسنزاده؛ بهزاد حمیدیه
چکیده: زیستجهان به معنی جهان چنان که تجربه و زیسته می شود، مفهومی است که نخست در پدیدارشناسی هوسرل متولد شد و پس از او در زمینه های مختلف به کار رفت. آلفرد شوتز پایه گذار جامعه شناسی پدیدارشناختی، که در پی ایجاد پایه های نظری برای جامعه شناسی تفسیری بود این مفهوم را برای بررسی ساختارهای ذهنی در زندگی روزمره به کار گرفت و از آن در جامعه شناسی استفاده کرد. نوشتار حاضر در پی پاسخ به این پرسش است که زیست جهان چه تحولاتی در اندیشه شوتز از سر گذارند. نتیجه این پژوهش نشان می دهد شوتز میان آگاهی فرد و زیست جهان رابطه ای دیالکتیکی برقرار می کند، به طوری که هر یک دیگری را می سازد و بر آن اثر می گذارد. بر خلاف هوسرلکه زیست جهان را تنها واقعیت قابل درک دانسته، او به لایه های متعدد واقعیت اشاره کرده و اصطلاح فراروی(استعلا) هوسرل را برای چرخش میان این لایه ها مناسب می داند، در حالی که هوسرل استعلا را فقط در راستای آگاهی از تجربه دیگری به کار گرفته بود. به علاوه پدیدارشناسی استعلایی را مبنای مناسبی برای علوم اجتماعی ندانسته و به جای اگوی استعلایی از اگوی این جهانی برای طرح خویش بهره می برد.
جایگاه نظر کانت در میان نظریههای ناظر بر روابط دین و اخلاق
حبیب الله کاظم خانی؛ اسماعیل سعادتی خمسه؛ جلال پیکانی
چکیده: چنانکه میدانیم، کانت یکی از مهمترین نظریهها را درباره نسبت میان دین و اخلاق ارائه کرده است. توضیح و تحلیل موضع کانت در خصوص نسبت میان اخلاق و دین و تعیین جایگاه آن با معرفی مهمترین آراء مطرح در این خصوص آغاز میشود تا از این رهگذر موقف و موضع کانت کشف و تعیین گردد. تعیین و تشخیص موضع کانت به سبب تمایزی که میان دین وحیانی و تاریخی و دین طبق تلقّی و تفسیر خود میگذارد، در بدو نظر دشوار مینماید. نهایتاً معلوم میشود که رابطه اخلاق کانتی با دین وحیانی رابطهای غیرتاریخی است؛ دوگانگی میانشان حاکم است و منشأ واحدی ندارند؛ ولی با تفسیر عقلانیِ دین وحیانی سازگاری میان آنها امکانپذیر است. ولی اگر اخلاق کانتی با دین عقل عملی سنجیده شود، رابطه آن دو غیرتاریخی بوده و میان آنها دوگانگی برقرار است؛ از حیث منشأ مستقل از هم بوده و دین عقل عملی وابسته به اخلاق خواهد بود. در اثر منتشره پس از مرگ خدا همان عقل عملی است و کمال اخلاقی و سعادت حقیقی که ظهور کامل عقل عملی در عالم پدیدار است در جامعه مشترکالمنافع اخلاقی تحقق مییابد.
اکسل هونت و اخلاق بهرسمیتشناسی: موانع و امکانات
یاسمین ماکوئی؛ حسین مصباحیان
چکیده: اندیشه اخلاقی و سیاسی اکسل هونت، فیلسوف آلمانی و برجسته نسل سوم فرانکفورت، از ابتدای انتشار کتاب شناختهشده او، جدال برای بهرسمیتشناسی، توجه بسیاری به خود جلب کرد. هونت در آثار خود در تلاش بوده است صورتبندی نوینی از رابطه میان من، دیگری و ما ارائه دهد که با دیگرپذیری، من و دیگری برای تشکیل یک ما، به یکدیگر فروکاسته نشوند و با حفظ هویت، ویژگیها و افق ارزشی منحصربهفرد خود، یک رابطه و «ما» صلحآمیز تشکیل دهند. در همین راستا، هونت مدل سه سطحی بهرسمیتشناسی خود را برای درک بهتر رابطه اجتماعی افراد با یکدیگر و با خود ارائه داده است. بااینوجود، این دیدگاه از اخلاق بهرسمیتشناسی در سالهای اخیر از سوی منتقدینی چون فریزر و پنسکی با این نقد مواجه بوده است که نهتنها قادر نیست افراد را در افقهای ارزشی خود آنها به رسمیت بشناسد، بلکه آنها را در افق ارزشی مسلط جامعه منحل میکند. این مقاله در تلاش است با بررسی نقد ریشهای و رادیکال منتقدان و پاسخهای هونت، دریابد این نظریه تا چه میزان توان تابآوری در برابر این انتقادات را دارد و آیا پاسخهای ارائه شده توسط هونت توانستهاند اخلاق بهرسمیتشناسی را از اتهام نااخلاقی بودن و دامنزدن به سلطه برهانند یا خیر. در نهایت، چنین نتیجهگیری میشود که اخلاق بهرسمیتشناسی خود موضوعی است میانفرهنگی، بنابراین نه هونت و نه منتقدان او بهتمامی بر حق هستند، چراکه مفهومی را که بهخودیخود امری میانفرهنگی است تنها با مشارکت یک فرهنگ یعنی فرهنگ غربی مورد بررسی قرار میدهند.
تأملی بر رابطۀ هنر با زندگی در تفکر دیویی (با تکیه بر مفهوم تجربه)
عبدالله امینی
چکیده: کتاب «هنر بهمنزلۀ تجربه» اثر دیویی را میتوان بهعنوان مانیفیست زیباشناسی پراگماتیستی قلمداد کرد که در آن دیویی با بهرهگیری از بصیرتهای نظریۀ تکامل داروینی و اصول پراگماتیستی خود، کوشش میکند که با توسل به مفهوم «تجربه» و پیوند تجربۀ زیباشناختی با آن، باردیگر هنر را به ساحت زندگی واقعی و روزمرۀ آدمیان در جهان کنونی بازگرداند. گرچه برداشت دیویی از مفهوم تجربه در معنای عام آن، بهعنوان تعامل میان انسان با محیطش، بنیادی داروینی دارد، ولی چنانکه از تحلیلهایش خصوصاً در تشریح تجربۀ زیباشناختی برمیآید، دلالت مفهوم تجربه فراتر از صرف برداشتی داروینی میرود و ابعاد فرهنگی و اجتماعی به خود میگیرد. در نوشتار حاضر ما ضمن مرور دلالت مفهوم تجربه در تفکر دیویی و نسبت تجربۀ زیباشناختی با مفهوم تجربه در معنای عام آن، با استناد به کتاب «هنر بهمنزلۀ تجربه» میکوشیم نشان دهیم که چرا عمدۀ مثالهایی که دیویی بهعنوان مبنای تجربههای زیباشناختی ذکر میکند جزء تجربههای مثبت زندگی هستند و آیا دلیل غلفت او از تجربههای منفی و دهشتناکِ حیات به مبانی پراگماتیستی و داروینیِ فلسفهاش او بازمیگردد یا ممکن است دلایل دیگری داشته باشد. مطابق آنچه از فحوای کتاب مذکور دیویی برمیآید، بخش عمدۀ این غفلت به مبانیِ پراگماتیستی او بازمیگردد. هرچند از برخی عبارات دیویی زمینه برای اشاره به تجربههای منفی استنباط میشود، گرچه او بهصراحت به مصادیق آن اشاره نکرده است.
مقایسه تحلیلهای ارسطو و فرگه از «گزاره حملی»
احمد حمداللهی
چکیده: پرسش اصلی پیش روی این مقاله این است که چه تفاوتها یا شباهتهای مهمی میان تحلیلهای ارسطو و فرگه از گزاره حملی وجود دارد؟ بر اساس دیدگاه مشهور و رایج، ارسطو گزاره حملی را به سه جزء موضوع، محمول و رابطه تحلیل میکند؛ درحالیکه در اندیشه فرگه، گزاره حملی به دو جزء متغیر (بخش اسمی) و تابع (بخش محمولی) تحلیل میشود؛ لذا این دو تحلیل، بهکلی متفاوت از یکدیگرند و هیچ شباهت قابلملاحظهای میان آنها وجود ندارد. من در مقالهای دیگر استدلال کردهام که در اندیشه ارسطو گزاره حملی در تحلیل منطقی، برخلاف تحلیل زبانی، همواره به دو جزء اصلی موضوع و محمول تجزیه میشود. در اینجا نشان دادهام با پذیرش و مبنا قرار دادن این تحلیل آشکار میشود: اولاً شباهتهای مهمی میان تحلیلهای ارسطو و فرگه از گزاره حملی وجود دارد؛ 1) هر دو تحلیل، دوجزئی است 2) ارسطو هم مانند فرگه «گفته شدن به چیزی دیگر» را ویژگی اساسی محمول میداند. ثانیاً و درعینحال، این دو تحلیل تفاوتهای مهم و سرنوشت سازی با یکدیگر دارند؛ 1) ارسطو «گفته شدن به چیزی دیگر» را صرفاً ویژگی ذاتی جایگاه «محمول» میداند؛ اما فرگه آن را نهتنها ویژگی ذاتی «تابع» بلکه ویژگی ذاتی مفاهیم کلی که در جایگاه تابع قرار میگیرند، هم میداند و بر همین اساس 2) فرگه برخلاف ارسطو معتقد است مفاهیم کلی از نظر منطقی هرگز نمیتوانند موضوع قرار گیرند. این دیدگاه فرگه مبتنی بر قول به «تمایز بنیادی شیء و مفهوم» است. بنابراین، ریشه اصلی تفاوتهای میان این دو تحلیل را باید در همین قول جستجو کرد..
ارزیابی جایگاه معرفتشناختی یقین در اندیشه ویتگنشتاین، از منظر عقلانیت نقاد
عبدالحمید محمدی؛ علی پایا
چکیده: ویتگنشتاین در معرفتشناسی خود به «یقین» معتقد است ولی آن را نه از جنس معرفت بلکه فقط زیربنای آن میداند. در اندیشه او معرفت در بازیهای زبانی عمومی خلاصه میشود، و بازیهای زبانی بر یقینیاتی تردیدناپذیر بنا میشوند. به نظر ویتگنشتاین شکاکیت بیمعناست و اگر یقینی وجود نداشته باشد حتی شک کردن هم معنایی ندارد. از دید او شک [نسبی] و شناخت مقولههای معرفتی و شک مطلق و یقین مقولههای غیرمعرفتیاند. دسته اول معنادار و صدق و کذبپذیر و دسته دوم بیمعنا و صدق و کذبناپذیرند. در این نوشتار به طور عمده به دو موضوع پرداخته شده است: 1- تبیین جایگاه یقین از نظر ویتگنشتاین در مقایسه با مقولاتی مانند شک و شناخت 2- ارزیابی نقادانه رویکرد ویتگنشتاین در حوزه یقین از منظر عقلانیت نقاد. استدلال اصلی مقاله آن است که: 1-ویتگنشتاین گرچه یقین را بیمعنا میداند و از نظام معرفتی خود خارج میکند ولی در عوض جایگاه ویژهتری برای آن قائل میشود و آن را عینی و به عنوان زیربنا و بستر شکلگیری کل معارف بشر معرفی میکند 2- تلاش ویتگنشتاین در نشان دادن عینیت یقین مورد نظرش به دلیل برتر نشاندن معنا از حقیقت در تکاپوهای معرفتی و تکیه به شماری تعاریف که کفایتشان محل تامل است، قرین توفیق نبوده است.
جایگاه و نقش مفهوم اتمسفر در پدیدارشناسی نوین هرمان اشمیتس
احسان مروجی؛ پرویز ضیاء شهابی؛ مالک حسینی
چکیده: در مقاله حاضر کوشش میشود مفهوم اتمسفر در نظام فلسفی هرمان اشمیتس، بنیانگذار پدیدارشناسی نوین، واکاوی شود تا از رهگذر این مفهوم راه برای فهم پدیدارشناسی نوین او بر ما گشوده گردد. مفهوم اتمسفر یکی از مفهومهای بنیادین برای فهم نظام فلسفه اشمیتس است، مفهومی که او آن را، با نگاه به چگونگیِ آشکارسازیِ پدیدارشناختی، برای عبور از دوگانه سوژهـابژه و نیز نشان دادن واقعیتهای پنهان و مبانی تجربه زیسته واقعیت به کار میبندد. این اصطلاح علاوه بر کاربردی که پیشتر در علومی همچون فیزیک و هواشناسی و روانشناسی داشته است، به پدیداری انضمامی اشاره دارد؛ همچنین گواهی بر روشی است که اشمیتس پدیدارشناسی را درک و دوباره طرحریزی میکند. هدف در این مقاله آن است که با بهرهگیری از واکاوی ساختاری مفهوم اتمسفر، پیوند آن را با مفهوم تن بهعنوان هسته نظری کار اشمیتس، و فضا و احساس به عنوان دیگر مفهومهای مهم و کلیدی در نظام فلسفه او نشان دهد و سرانجام مقایسهای میان واکاوی اشمیتس و سایر پدیدارشناسان بهویژه هایدگر از مفهوم حالوهوا به عنوان مفهوم همپیوند با اتمسفر در سنت پدیدارشناسی انجام دهد. نتیجه بهدست آمده از تحلیل در این مقاله نمایانگر جایگاه ویژه مفهوم اتمسفر در نظام فلسفی اشمیتس و نقش مهم آن در پیریزی روش پدیدارشناسی نوین اوست.
مطالعه ماهیّت، کارکرد و تجسم «عدد» در آگاهی اسطوره ای از منظر ارنست کاسیرر
مجیدرضا مقنی پور
چکیده: «اسطوره» از دیدگاه ارنست کاسیرر فیلسوف بزرگ نوکانتی، ابتدایی ترین و در عین حال متفاوت ترین شیوه شناختی انسان است. به زعم وی انسان برای آگاهی از هستی خود و پیرامونش، به یکباره از فرم تعقلی شناخت آغاز ننموده و پیش از آن، دوره ای طولانی را با معرفتی ابتدایی سر کرده است که این فرم آغازین معرفتِ انسانی تحت عنوان «آگاهی اسطوره ای» به ما معرفی می گردد. ادراکات و جهان شکل یافته در این فرم از آگاهی، محتواها و ویژگی هایی دارد که فهم و پذیرش آنها با معیارهای دانش نظری امروز چندان آسان نیست؛ لذا این محتواها را می بایست در چارچوب دستگاه شناختی اسطوره ای مورد مطالعه قرار داد. در آگاهی اسطوره ای مقوله هایی مانند «فضا»، «زمان» و «عدد» به مانند آگاهی عقلانی امروز، تحت عنوان «واسطه های ادراکی» به ما معرفی می شود؛ اما ماهیت، کارکرد و تجسم این واسطه ها در آگاهی اسطوره ای کاملاً متمایز از ادراک امروز ما از آنهاست. مسئله اصلی در این پژوهش، شناسایی ماهیّت «عدد اسطوره ای» و آبشخورهای هویت دهنده به آن است. برای نیل به این هدف، با مطالعۀ دقیق آثار و دیدگاه های کاسیرر، علاوه بر شناسایی ماهیت، جایگاه و نوع تجسم عدد در آگاهی اسطوره ای، به بررسی عوامل شکل دهندۀ ماهیت خاص عدد در این فرم از آگاهی پرداخته می شود.
هنرهای زیبا در اندیشه دکتر سیدحسین نصر
محبوبه مقیم نژادحسینی؛ امیر مازیار
چکیده: در مغرب زمین با ورود به دوران متجدد، تحولات عمده ای در زمینه اجتماعی، فرهنگی، هنری و... صورت گرفته است. تأثیرات این روند در عرصه هنر با پیدایش مفهوم «هنرهای زیبا» در قرن هجدهم، به عنوان یکی از مفاهیم عصر متجدد قابل مشاهده است. در پی تغییرات صورت گرفته در غرب، نظریه پردازان، دیدگاه نقادانه متمایزی در باب هنرهای زیبا بیان نموده اند. از جمله نظریه پردازانی که در این حوزه نظرات و دیدگاه نقادانه ای نسبت به دوران متجدد و به طور خاص هنرهای زیبا ارائه نمود، دکتر سیدحسین نصر است، که از موضعی سنت گرایانه به نقد و بررسی هنرهای زیبا همچون معماری، هنرهای تجسمی، شعر پرداخت و نظراتی در این حیطه بیان نموده است. در این مقاله دیدگاه دکتر نصر نسبت به مفهوم هنرهای زیبا، نحوه پیدایش این هنرها، ویژگی های فرهنگی و محتوایی آن مورد بررسی قرار گرفته است. مطابق دیدگاه دکتر نصر، هنر این دوران از سویی منعکس کننده فرهنگ غرب و بحران های آن است و از سوی دیگر در ایجاد فضای فرهنگی جدید نقش بسزایی داشته و خود نیز به شی تزیینی مبدل شده، که این امر هنر را از روند سنتی خویش جدا ساخته است. روش تحقیق این نوشتار توصیفی و تحلیلی و ابزار گردآوری اطلاعات به صورت کتابخانه ای است.
بررسی انتقادی رابطه دین و سیاست در رساله الهیاتی ـ سیاسی اسپینوزا
محمدسینا میرزایی؛ سید مصطفی شهرآیینی
چکیده: نگارندگان این مقاله میکوشند تا در بررسی انتقادی رابطه دین و سیاست در رساله الهیاتیـ سیاسی نشان دهند که باروخ اسپینوزا با آنکه در پی جداسازی دو نهاد دین و سیاست از هم نیست، همهنگام، میکوشد دین رسمی را تحت قیمومت اقتدار سیاسی درآورد. از این رو، رابطه دین و سیاست را از یکسو، با جدایی دین رسمی از باورهای باطنی و از دیگر سو، با تبیین چرایی تفوق اقتدار سیاسی بر سلسله مراتب دین رسمی برمیرسیم. اسپینوزا با قائل شدن به آزادی دینی و عبادت مذهبی ذیل آزادی اندیشه و بیان، رساله الهیاتی ـ سیاسی را تبدیل به منظومهای برای ترویج مدارا کرده است. دین رسمی نزد اسپینوزا باید ناظر به غایتی عملی و شکلگیری فضایلی چون مدارا باشد. مدارا آن ابزارِ کارسازی است که بالمآل در خدمت ثبات سیاسی و اعتلای اجتماعی قرار میگیرد. در دفاع از این نتیجه، اسپینوزا استدلال میآورد که نخست، اقتدار دینی بایستی تحت قیمومت قدرت سیاسی باشد. یعنی تنها یک اقتدار حاکم در دولت میتواند وجود داشته باشد و آن بایستی اقتدار سیاسی باشد نه اقتدار دینی. دوم، او معتقد است که دامنه قدرت اقتدار حاکم مسلماً تا اعمال شهروندان ادامه مییابد نه تا اعتقاد آنها. حاکم صرفاً حق انجام آن چیزی را دارد که در حیطه قدرت او باشد، هیچ قدرتی نمیتواند دیگران را به موجب باورها و عقایدش مجازات کند. سوم، در نظرگاه اسپینوزا دموکراسی طبیعیترین نوع حکومت است که میتواند حافظ آزادیهای طبیعی آدمیان از جمله آزادی اندیشه و بیان باشد. در مقابل و در بررسی دوگانه دین و سیاست، حکومت تئوکراتیک با تقویت انفعالات و کمفروغ کردن نور طبیعی عقل در میان آدمیان میتواند آنها را به بندگی کشاند.
سکوت فارابی: جایگاه منزل در مدینه فاضله
مریم نصراصفهانی
چکیده: فارابی جدیترین فیلسوف سیاسی در عالم اسلام و واضع ایدۀ مدینه فاضله است، با این حال در آثار او اشارات محدودی به بحث از تدبیر منزل وجود دارد که در همان اشارات محدود هم شاهد گفتار منسجمی درباره زنان، جنسیت و جایگاه منزل در مدینه فاضله نیستیم. از سویی، برخی اشارات فارابی و کاربست مفاهیم جنسیتیشده نزد او باعث میشود بتوان فارابی را در زمرۀ متفکران زنستیز قرار داد. از سوی دیگر او صراحتاً قائل به برابری زن و مرد در حس و تخیل و عقل است. برخی کمگویی او درباره منزل و جایگاه زن را ناشی از بدیهی دانستن حکمت منزلی با توجه به ساختار کلی اندیشه فارابی در باب مدینه فاضله دانستهاند و عدهای سکوت فارابی را ناشی از احتیاط و حزم فیلسوف یا بیاعتنایی ناشی از رویکرد فراجنسیتی او میدانند. در این نوشتار با تکیه بر آثار سیاسی فارابی این نظر پیش کشیده شده است که کمگویی فارابی درباره تدبیر منزل، نه به دلیل بیاهمیت دانستن آن که به دلیل مسئلهزا بودن این موضوع در ساختار اندیشه این منطقدان بزرگ است..
روشنگری و سلطه: نقدی بر تحلیلهای فوکو از گفتمان رهاییبخش روشنگری
مرتضی نوری
چکیده: میشل فوکو عمدتاً به عنوان یکی از چهرههای معاصر جنبش ضد روشنگری شناخته میشود. تحلیلهای او از نوعی خودفریبی در نهادهای سیاسیاجتماعیِ بهمیراثرسیده از روشنگری پرده میدارد که به دلایلی بهظاهر موجه و انساندوستانه، شرایط سلطه و انقیاد را بیش از پیش تسهیل میکنند. در این مقاله، قصد دارم با تکیه بر آرای چندتن از منتقدان اصلی فوکو، از جمله ریچارد رورتی، یورگن هابرماس و مایکل والزر نشان دهم که به رغم تلاش فوکو برای پرهیز از هرگونه توسل به مفاهیم هنجارینی چون حقیقت، رهایی، اصلاح و پیشرفت، در لایههای زیرین تحلیلهای او بایستگی چنین ارزشهایی پیشفرض گرفته میشود و او خواه ناخواه از یک «هنجاریت پنهان» سود میبرد. مفهوم «قدرت» در تحلیلهای او میان دلالتی خنثی و توصیفی از یک سو، و دلالتی منفی و سرزنشبار از سوی دیگر، در نوسان است و هراس از مقید شدن به موضع مشخصی که ناآگاهانه گرفتار معنای همهشمول قدرت باشد، فوکو را از تفکیک این دو دلالت ناهمگون بر حذر میدارد. نشان خواهم داد که این ابهام مفهوم قدرت، در نهایت باعث میشود فوکو در ارزیابی نقش رهاییبخش برخی از نهادهای روشنگری مرتکب نوعی یکجانبهنگری و بیانصافی شود.
علاقه مندان جهت کسب اطلاعات بیشتر درباره فصلنامه علمی پژوهش «پژوهش های فلسفی» می توانند به نشانی: تبریز- بلوار 29 بهمن- دانشگاه تبریز- دانشکده ادبیات- دفتر نشریه یا به نشانی اینترنتی این فصلنامه به آدرس
https://philosophy.tabrizu.ac.ir/ مراجعه کنند و با تلفن: 04133392131 تماس بگیرند.