۲۸ آبان ۱۴۰۴ - ۲۱:۲۹
کد خبر: ۷۹۸۱۲۵

مسیح دوم کردستان؛ سربازی که ۲۲ سال پوتین‌هایش را در نیاورد

مسیح دوم کردستان؛ سربازی که ۲۲ سال پوتین‌هایش را در نیاورد
کتاب «همسفر آتش و برف» روایتی دراماتیک از زندگی شهید قهاری سعید و همسرش است؛ روایتی از زندگی سربازی که ۲۲ سال پوتین‌هایش را برای مبارزه با دشمنان کشور در نیاورد.

به‌تعداد آدم‌هایی که جنگ را دیده‌اند، می‌توان از جنگ گفت. روایت خاطرات جنگ که در ابتدا با تمرکز بر خاطرات سربازان در میدان منتشر می‌شد، از دهه 80 به این سو با چرخشی 180درجه‌ای، به روایت تأثیرات جنگ بر خانواده‌ها از زبان زنان پرداخت.

این روند که در دهه 90 به اوج خود رسید، تصویری جدید از جنگ ارائه می‌داد و به‌دلیل نگاه انسانی به مقوله جنگ و روایتی غیرمستقیم از تأثیر تبعات آن بر مردم غیرنظامی، خیلی سریع توانست نظر مخاطبان با سلایق مختلف را به خود جلب کند.

«همسفر آتش و برف»، اثر فرهاد خضری از جمله این آثار است که با تمرکز بر زندگی شهید سعید قهاری سعید به‌روایت خانم فرحناز رسولی نوشته و از سوی روایت فتح منتشر شده است.

کتاب , جنگ , ادبیات دفاع مقدس , تقریظ , سربازی ,

کتاب، از خاطرات کودکی خانم رسولی آغاز می‌شود و در ادامه به فراز و فرودهای زندگی مشترک با شهید قهاری سعید می‌پردازد.

خضری عنوان کتاب را هوشمندانه انتخاب کرده است، رسولی به‌معنای واقعی کلمه «همسفر آتش و برف» است؛ همراه شادی‌ها و تلخی‌هاست و رفیق روزهای سخت. او نماد یکی از زنان دهه 60 است که برای حفظ وطن و آرمان‌ها، از آرزوهای خود گذشتند، همان نسلی که زندگی سخت را به‌جان خریدند تا زخمی بر پیکر این خاک ننشیند.

پایان جنگ برای برخی از سربازان وطن، پایان ماجرا نبود، صدام از سال 67 دیگر اسلحه‌اش را طرف ایران و ایرانی نگرفت اما ارباب صدام گروهک‌های تروریستی غرب کشور را فعال نگه داشت، جنگی که در مرزها در جریان بود و ایثار و مجاهدت قهرمانان گمنامی  را می‌طلبید که در سرمای استخوان‌سوز زمستان و آتش گرمای تابستان، تنها برای حفظ امنیت و آرامش مردم و حفاظت از خاک وطن و آرمان‌ها، مردانه ایستادند.

شهید قهاری سعید یکی از این قهرمانان بود که سرانجام در چهارم اسفند ماه سال 1385، در مبارزه با گروهک پژاک، با اصابت سه گلوله به سینه‌اش در کوهستان‌های سرد و برفی منطقه سلماس و خوی به شهادت رسید.

کتاب «همسفر آتش و برف» روایتی دراماتیک از زندگی شهید قهاری سعید و همسرش است؛ روایتی از جنگ و عشق و جدال مرگ و زندگی، روایتی از جابه‌جایی‌های مکرر یک خانواده و خانه‌به‌دوشی از شهری به شهری دیگر برای انجام مأموریت؛ از سنقر به جوانرود؛ از تازه‌آباد به همدان؛ از تهران به سنندج و کرمانشاه؛ از یزد به ارومیه.
هرچند خضریان در این اثر داستان یک زوج دهه 60 را روایت می‌کند، اما روایت رسولی از این زندگی مشترک، درس‌های قابل‌تأملی برای هر نسلی دارد. این کتاب روایت یک زن از زندگی مردان مجاهد است که در آن نقش زنان در نگهداری و مدیریت خانواده در شرایط غیرعادی و دشوار جنگ، به‌خوبی نشان داده می‌شود و برای مخاطب مختصات و ویژگی‌های این نقش‌آفرینی زنانه روشن می‌شود.

کتاب , جنگ , ادبیات دفاع مقدس , تقریظ , سربازی ,

رسولی درباره علاقه شهید قهاری سعید و خانواده‌اش به خدمت برای ایران و انقلاب گفت: ما در جوانی وارد این نظام شدیم و عمر خودمان را برای این نظام و انقلاب گذاشتیم، مثل اینکه شما یک بچه‌‌ای را از ابتدا بزرگ کنی وقتی به اوج جوانی رسید او را رها کنی، انقلاب برای ما مثل این جوان بود که حیفمان می‌آمد آن را به‌یک‌باره رها کنیم. کسانی امثال شهید قهاری را من ذخیره‌های انقلاب می‌دانستم، این‌ها کسانی هستند که مثل ذخیره‌هایی در قلّک نظام وجود دارند و وقتی نیاز باشد یکی از این‌ها به‌کار گرفته می‌شود، ما تعداد اندکی از این ذخیره‌ها داریم، من حیفم می‌آمد که ایشان بازنشسته بشود و با این تجربیات فراوان سی‌ساله از او بهره‌برداری نشود، اما اعتقاد داشتم که خواست خدا هرچه باشد پیش خواهد آمد، از طرفی می‌دیدم این اواخر، ایشان دائم نگران بود و می‌گفت: «دیدی خدمتم تمام شد و من شهید نشدم؟ دیدی روسیاه شدم؟ دیدی همه یارانم رفتند.»، ایشان دیگر میلی به ماندن نداشت.

خانم رسولی گفت: شروع زندگی ما یک شروع اعتقادی بود و یک زندگی نظامی و مهاجرتی در راه دین و اسلام و انقلاب بود، بچه‌ها با این رویه بزرگ شده بودند و برای بچه‌ها این گمان وجود داشت که؛ "یک‌روزی پدرمان شهید، مجروح، جانباز و یا اسیر خواهد شد."، و مانند من همان انتظار را می‌کشیدند. دختر بزرگم وقتی پدرش به شهادت رسید نزد ما در ارومیه نبود، در میبد یزد دانشجو بود، پدرش خیلی بچه‌ها را دوست داشت و هر روز با او تماس می‌گرفت، دو روز بود که در عملیات جهنم‌دره بود و تماس نگرفته بود، دخترم شک کرده بود، می‌دانست یک عملیاتی دارند و گفت؛ "فهمیدم که بابا یک‌چیزی‌اش شده است".

کتاب , جنگ , ادبیات دفاع مقدس , تقریظ , سربازی ,

وقتی موقع خبر دادن تلفنی به دخترم فهمیده بودند دخترم روحیه‌اش را از دست داده است به او گفته بودند؛ "پدرت مجروح شده است، بیا به ارومیه برویم."، و از راه هوایی او را آوردند، وقتی به خانه آمد هنوز نمی‌دانست پدرش شهید شده است و خیلی شاداب و راحت داخل شد و دیدم گل دستش است و گفت؛ "می‌خواستم به عیادت پدر بروم".

او ادامه داد: اگرچه صدمه بزرگی برای هر بچه‌ای است که پدرش را از دست بدهد اما چون شهادت با همه مرگ‌ها فرق می‌کند تحملش هم فرق دارد، یعنی من با خود فکر می‌کنم و خدا را شکر می‌کنم که ایشان بر اثر عارضه بیماری جسمی و تصادف از بین نرفت و ایشان در راه خدا شهید شد و این افتخاری برای کشور و از جمله خانواده بود.

در بخش‌هایی از کتاب «همسفر آتش و برف» می‌خوانیم:

از چیزی که می‌ترسیدم سرم آمد، صدام پاوه را بمباران کرد، بیشتر بمب‌ها را هم انداخته بود توی ساختمان‌های بسیج و سپاه؛ یعنی همان جایی که ما بودیم. من توی یک اتاق بودم، هدی توی اتاق دیگر داشت بازی می‌کرد، نه صدای آژیر قرمز شنیدم، نه صدای هواپیما، توی عالم خودم بودم، اول یک صدای خیلی تیز آمد آسمان را جر داد بعد چندتا صدای خیلی بم و خیلی بزرگ آمد، بعد صدای ریز ریز شدن یک عالم شیشه، بعد یک موج خیلی پر آمد هلم داد و پرتم کرد زمین.

برای یک لحظه صدای گریه بچه شنیدم، سرفه کردم و گفتم؛ "هدی‌جان، کجایی، تو مامان؟"، صدای گریه‌اش یک‌جوری بود که انگار خیلی ترسیده بود، جیغ می‌زد. پا شدم کورمال کورمال پی صدای بچه رفتم، هرچه دود را با دست پس می‌زدم کنار، نمی‌رفت و هرچه به بچه می‌گفتم آرام باشد، قرار نمی‌گرفت و بیشتر جیغ می‌زد.

زور و زهره‌ام داشت آب می‌شد و هنوز به بچه‌ام نرسیده بودم، می‌خوردم به درو دیوار و پام می‌رفت روی خرده‌شیشه یا روی یک تکه آهن ریز و داغ اما می‌رفتم، آخرش هم دست‌هام رفتند بچه‌ام را از لای دود پیدا کردند آوردند چسباندند به سینه‌ام، طفلکم از بس گریه کرده بود از بس جیغ زده بود، قلبش داشت از سینه‌اش می‌زد بیرون، اشک‌هایش را پاک کردم، صورتش را بوسیدم، قربانش رفتم، گفتم؛ "من اینجا هستم."، ناغافل دستم خورد به پای هدی و انگشت‌هایم از یک چیز آبکی داغ گر گرفتند، بوی خون را می‌شناختم، درد بچه‌ام را برای خودم خواستم و جگرم برایش کباب شد، دود که کمتر شد پا شدم رفتم چسب و باند آوردم، نشستم پای بچه را پانسمان کردم.

تازه بعد از نیم ساعت یکی پیدا شد آمد در خانه‌مان را زد، یکی از پیشمرگ‌های کرد بود، تازه یاد ما افتاده بود و با سادگی تمام گفت؛ "شما هنوز زنده‌این، حاج‌خانوم؟"، گفتم؛ "مگه قرار بود زنده نباشم؟"... .

مراسم رونمایی از تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی بر کتاب «همسفر آتش و برف» به‌همراه دو عنوان «تب ناتمام» و «خانوم ماه» امروز، 28 آبان‌ماه، در آستانه شهادت خاتون دوسرا، حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا(ع) با حضور جمعی از خانواده‌های شهدا در تالار وحدت برگزار خواهد شد.

منبع: تسنیم
ارسال نظرات