ابتکار «مادران میدان» برای گرمتر کردن تنور انتخابات
به گزارش خبرگزاری رسا، یکیشان با ورشکست شدن همسرش، تلخی زمینخوردن تولیدکنندگان در سالهای اخیر را با تمام وجود چشیده. دیگری از همین حالا دغدغه موعد جابهجایی را دارد و نمیداند با این اجارههای سر به فلک کشیده، چطور میتواند خانه مناسبی پیدا کند. آن یکی هر بار که برای خرید خانه بیرون میرود، یاد داستان اصحاب کهف میافتد در مواجهه با قیمتهایی که جهش پیدا کرده و... با همه اینها اما هیچکدام با بیتفاوتی و ناامیدی میانهای ندارند. خوب که نگاه کردهاند، سر نخ مشکلات امروز را در انتخاب اشتباه دیروز پیدا کردهاند. اینطور است که عزمشان را جزم کردهاند برای مقدمهسازی برای رفع مشکلات با یک انتخاب درست. آنقدر به نقش خودشان و تکتک افراد جامعه برای رفع این مشکلات و قطع زنجیره «نمیشود»ها و «نمیتوانیم»ها اطمینان دارند که چند هفتهای است پاشنه همت را ورکشیدهاند و پیشقدم شدهاند برای دعوت از مردم برای استفاده از حقشان در انتخاب بهترین و دلسوزترین مسئول.
آنچه خواندید، روایتی است از حال و هوای این روزهای «مادران میدان» که شدهاند پرچمدار «تواصی» برای ایفای نقش شهروندی در مهمترین رویداد کشور. مادران دغدغهمندی که خوب میدانند تکتک رأیهای مردم جامعه در یک روز، در تعیین سرنوشت جامعه در چند سال آینده مؤثر است. همزمان با گرمتر شدن تنور انتخابات، 2، 3 هفتهای است پویش خودجوش مادرانهای در نقاط مختلف کشور شکل گرفته و گروهی از مادران خوشفکر و آگاه با حضور داوطلبانه در مراکز عمومی، تلاش میکنند از طریق گفتوگو، بانوان مردد را برای شرکت پرشور در انتخابات دعوت کنند. در یکی از روزهای گرم خرداد، وقتی از برگزاری یکی از این گپوگفتها در شرق تهران باخبر شدیم، پرسانپرسان خودمان را به محل اجرای برنامه رساندیم تا ثبتکننده این اتفاق باشیم. اگر شما هم دوست دارید بدانید در این گعدههای انتخاباتی مادرانه چه میگذرد، با گزارش ما همراه باشید.
وقتی دنیا به کام بچهها میشود
یک بوستان کوچک در دل محله حکیمیه، محل قرار بانوان گروه «مادرانه» است. ساعت به 6 بعدازظهر نزدیک شده که جمع مادران چادری و فرزندانشان آرامآرام در گوشهای از بوستان جمع میشود. زیرانداز، کلمن آب، ظرف شکلات و ... بساطی شبیه یک پیکنیک دوستانه عصرگاهی را تداعی میکند اما کمکم پخش سرودهای شاد از یک ضبط صوت کودکانه و ظاهر شدن بادکنکهای رنگارنگ، توجه بچههای در حال بازی و مادرانشان را به این ضلع از بوستان جلب میکند. همراهی مادران به آب شدن یخ بچهها کمک میکند و خیلی زود دختر و پسرهای کوچولو با چشمهایی که از کنجکاوی برق میزند، مهمان جمع مادرانه داستان ما میشوند. سر و کله کاغذهای رنگی و چسب که پیدا میشود، شست همه خبردار میشود که پای یک کاردستی قشنگ در میان است. همه شاخکها حساس میشود. کاغذهای سبز و سفید و قرمز، حتی برای «مهرانا»ی 3 ساله هم تداعیکننده پرچم زیبای ایران است حتی اگر اسم رنگها را درست نداند. مامان و خالهای که در کنار بچهها نشسته، به دختر کوچولوی نازنین قصه ما کمک میکنند تا با چسباندن کاغذ «چمنی» در کنار کاغذ سفید و «آلبالویی»، یک پرچم قشنگ درست کند.
اما این تازه اول کار است. بچهها که با چسباندن چوب به کاردستیشان، خوشحال و خندان میخواهند پرچم به دست بروند، خاله صدایشان میکند، یک برگه سفید کوچک به دستشان میدهد و میگوید: «این برگه رأی رو بگیر، یک نقاشی خوشگل کوچولو روش بکش، بعد بیندازش داخل صندوق و جایزه بگیر.» بچهها تازه متوجه صندوق رأیی میشوند که با یک پوشش زیبا آن طرف جا خوش کرده. برگههای نقاشیشده که داخل صندوق انداخته میشود، بادکنکهای سبز و سفید و قرمز و یک ظرف شکلات منتظر آنهاست. بچهها خندهکنان میروند و شیرینی این برنامه غیرمنتظره بهعنوان خاطره اولین تجربه رأی دادن به نام ایران، در ذهن بکرشان ثبت و ضبط میشود.
کدوم انتخابات؟!
فضای نهچندان بزرگ زیرانداز جمع بانوان گروه مادرانه، هر چند دقیقه میزبان گروه جدیدی از کوچولوها میشود و نکته جالب، حضور پدر و مادرهای خندان در حاشیه این جمع است؛ بزرگترهایی از همه اقشار که با شوق و ذوق و البته صبورانه، شاهد مشارکت فرزندشان در یک فعالیت گروهی هستند. و این همان فرصتی است که بانوان گروه مادرانه در انتظار شکلگیریاش بودند و در ادامه به بهترین شکل از آن استفاده میکنند. سر صحبت با یک سلام و احوالپرسی ساده باز میشود و بعد از رد و بدل شدن جملاتی درباره این برنامه جذاب کودکانه، بحث به مسائل جامعه هدایت میشود. گوش که تیز میکنم، گفتوگوی یکی از مادرها با خانم جوانی که لبخندبرلب کاردستی درست کردن دخترک 6 سالهاش را زیر نظر دارد، از آنجا داغ میشود که مادر میپرسد: «چه خبرا؟ چه میکنید با انتخابات...؟» و خانم جوان در جواب میگوید: «کدوم انتخابات؟!»
مادر که انگار انتظار چنین پاسخی را نداشته، با خنده میگوید: «انتخابات ریاست جمهوری دیگه! جمعه روز رأیگیریه. واقعاً اطلاع نداشتید؟» خانم جوان فوری میگوید: «چرا. خبر داشتم اما چون در خانواده ما کسی در این وادیها نیست، من هم چندان اخبار مربوط به انتخابات را دنبال نمیکنم. حالا ببینیم جمعه چطور میشود...» مادر میگوید: «انشاءالله شما شرکت کنید و خانوادهتان را هم تشویق کنید رأی بدهند.» خانم جوان همانطور که نگاهش به دستهای دخترش است، میگوید: «مگه به رأی ماست؟!» مادر لبخندبرلب میگوید: «حتماً نتیجه انتخابات به رأی تکتک افراد جامعه بستگی دارد. رییس جمهور فقط با رأی من و شما انتخاب میشود.» وقتی خانم جوان میگوید: «رأی دادن در دورههای قبل چه فایدهای به حال ما داشت؟ جز این گرانی چیزی نصیب ما شد؟»، این بحث پینگپنگی اما آرام، جذابتر میشود.
اگر درست انتخاب کنیم، چطور؟
مادر میگوید: «خیلیها به این نتیجه رسیدهاند که مشکلات این چند ساله، نتیجه یک انتخاب نادرست بود. خب، حالا همه ما میتوانیم با یک انتخاب درست، مسئولیت ریاست جمهوری را به دست کسی بدهیم که بیاید و همتش را بگذارد برای رفع مشکلات. مردم حق دارند گلهمند باشند. خود ما هم، جزیی از همین مردم هستیم و داریم مشکلات را با همه وجودمان حس میکنیم. اما حرفمان این است که راه اعتراض به وضعیت فعلی، رأی ندادن نیست. میگوییم بیاییم این بار کسی را انتخاب کنیم که هم و غمش، رفع دردهای مردم باشد. در بین مردم حضور پیدا کند و مشکلاتشان را ببیند. خودش را در اتاقش حبس نکند...»
خانم جوان با لبخند معناداری میگوید: «واقعاً چنین کسی هست؟» مادر میگوید: «حتماً هست. اگر کارنامه نامزدها را بررسی کنید، میبینید هستند آدمهایی که دلشان برای این مملکت و این مردم میسوزد. افرادی که اهل کار و خدمت هستند.» خانم جوان با دقت گوش میدهد و میگوید: «واقعاً از خدا میخواهم نتیجه این انتخابات برای مردم، خیر باشد. کسی روی کار بیاید که فقرا را ببیند، بیکاران را ببیند و برایشان قدمی بردارد.» مادر میگوید: «آرزوی همه ما همین است اما یادمان باشد خدا سرنوشت مردم را فقط وقتی تغییر میدهد که خودشان همت کنند برای این تغییر.» و خانم جوان به نشانه تأیید، لبخند میزند.
از ما که گذشت...
گروه دیگری از مادران در فضای بوستان پراکنده شدهاند و از موقعیتهای مناسب برای گفتوگو با افراد استفاده میکنند. روبهروی محوطه بازی بچهها، خانم میانسالی بعد از پیادهروی عصرگاهی برای رفع خستگی روی نیمکت نشسته که یکی از مادرها اجازه میگیرد و با رعایت فاصله اجتماعی، کنارش مینشیند. صحبت از گرمای هوا را خیلی زود میبرد به سمت اصل مطلب و میگوید: «این روزها هر کجا میرویم، حرف مناظرههای انتخابات ریاست جمهوری است. شما هم مناظرهها را نگاه میکردید؟» خانم میانسال سر کج میکند و میگوید: «چه بگویم؟ من که از این چیزها سر در نمیآورم. عمر ما که گذشت. تا ببینیم بعد از این چه پیش میآید...» مادر میگوید: «دغدغه اصلی ما هم برای آینده بچههایمان است. اگر امروز درست انتخاب کنیم، فردای آنها را ساختهایم.»
تا اسم بچهها میآید، انگار غصه مینشیند روی دل خانم میانسال و میگوید: «باور کن جرئت ندارم از این حرفها جلوی بچههایم بزنم. پسر مهندس من الان گرفتار است. پارسال میخواست 50 میلیون تومان وام بگیرد و کاری راه بیندازد. نمیدانی چه بلایی سرمان آوردند. صد بار ما را به بانک کشاندند و آنقدر از من و پسرم امضا گرفتند که عاصی شدیم. آخر سر هم بیشتر از 20، 30 میلیون تومان دستش را نگرفت. به مأمور بانک گفتم: خدا کنه برای همه همین قدر حساسیت نشان بدهید. برای همانها که وامهای کلان میلیاردی بهشان میدهید... خب، جوانی که اینقدر گرفتار است و از طرف هیچکس حمایت نشده، ناامید نمیشود؟ میتوانید از انتخابات و رأی دادن با او حرف بزنید؟»
منتقد شرایط فعلی هستیم؟ پس تغییرش بدهیم
عضو گروه مادرانه که خودش همدرد مستاجران است، میگوید: «درست است. تا 7، 8 سال قبل در همین تهران با 20 میلیون تومان میشد خانه خرید اما حالا با 500 میلیون تومان هم نمیشود. پس، فرق میکند که به چه کسی رأی بدهیم. فرق است میان کسی که حواسش به درآمد و مسکن مردم باشد، رفاه مردم برایش مهم باشد و اجازه ندهد قیمتها چند برابر شود با کسی که فقط حواسش به ارتباط با کشورهای غربی است و از وضعیت مردمش غافل میشود. حالا که ما منتقد این شرایط هستیم، پس باید برای تغییرش حرکتی انجام دهیم. اگر بیتفاوت باشیم و اجازه دهیم باز هم افرادی با این تفکرات مسئولیت بگیرند، وضعیت از اینکه میبینیم هم بدتر میشود.»
جوجهها که زندهبهگور شدند، فقر دامن جامعه را گرفت
در تمام مدت این مکالمه، خانمی روی سکوی مقابل نشسته و به صحبتهایی که رد و بدل میشود، گوش میکند. دقایقی بعد، آرامآرام فاصلهاش را کمتر میکند و خیلی نمیگذرد که یک گفتوگوی 3نفری شکل میگیرد. خانم تازهوارد به گوشهای از بوستان اشاره میکند و میگوید: «پسر 20 ساله من با دوستانش آمده در پارک نشسته. شما بگویید جوان این وقت روز اینجا چه کار میکند؟ الان باید سر کارش باشد. اما پسر من بیکار و بیهدف است و وقتش را اینطور میگذراند. برادر من به سن او بود، کار که هیچ، 2 تا بچه هم داشت. دغدغه اشتغال و ازدواج این بچهها برای ما، غصه بزرگی است.» خانم میانسال اولی وسط حرفش میآید و میگوید: «اینهمه مردم بیکار و فقیرند، آن وقت از آن طرف، چند میلیون جوجه را زنده زنده زیر خاک کردند. یادتان است؟ باور کن از همان موقع، فقر اینجوری دامن جامعه را گرفت و اینجوری گرفتار کرونا شدیم. کافی بود به هر خانواده فقیر در روستاها و نقاط محروم، چند تا از این جوجهها میدادند. مردم خودشان با نان خشک آنها را پرورش میدادند و برایشان منبع درآمد میشد. آخه چرا دلشان نسوخت...؟»
عضو گروه مادرانه با تأیید صحبتهای هر دو خانم، میگوید: «ببینید، الان معلوم میشود برای همه ما موضوع اشتغال و تولید، اولویت دارد. پس به صحبتهای نامزدها گوش کنیم، ببینیم کدامشان برای ایجاد اشتغال برنامه دارد، به رفع فقر از جامعه فکر کرده و برایش برنامهریزی کرده. به سابقهشان نگاه کنیم و ببینیم کدامیک در مسئولیتهای قبلیاش برای جوانان و محرومان شغل ایجاد کرده و با احیای کارخانههای تعطیلشده، کارگران را سر کار برگردانده... خلاصه دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا خودمان وسط میدان بیاییم و با یک انتخاب درست، این شرایط را تغییر دهیم یا اینکه دست روی دست بگذاریم و همهچیز را رها کنیم تا همین وضعیت نابسامان ادامه پیدا کند.» جمله آخر انگار به غیرت خانمها برخورده که همگی میگویند: «نه. نمیشود که رها کنیم. مگر کسی کشورش را رها میکند؟» خانم میانسال اولی میگوید: «اینهمه شهید دادیم تا این مملکت حفظ شده. هنوز هم در مرزها داریم شهید میدهیم. نمیتوانیم که بیتفاوت باشیم. خدا کند مردم آن کسی که دلسوز و باایمان است و برای مردم و جوانان کار میکند را انتخاب کنند.»
مادرانهای برای تمام ایران
حالا کنجکاو شدهام از هویت این مادران فعال و خوشفکر بیشتر بدانم. میپرسم و یکی از خانمها به نمایندگی از سایر اعضا میگوید: «ما عضو گروه «مادرانه» در پیامرسان «بله» هستیم که 9 سال سابقه و بیش از 1800 عضو از سراسر کشور و از شهرهای مشهد، سبزوار، کرمان، شیراز، اصفهان، تهران و... دارد. قبل از شیوع کرونا، اعضای گروههای مادرانه در شهرهای خودشان فعالیتهای متنوع و حتی دیدارها و نشستهای حضوری داشتند اما در ادامه، فعالیتها محدود به فضای مجازی شد. بحث فعالیتهای انتخاباتی و نقشآفرینی تکتک افراد جامعه برای جلب مشارکت که مطرح شد، دوستان سبزواری پیشقدم و الهامبخش باقی شهرها شدند.
مادران سبزواری که بسیار فعال هستند، عملاً برای انجام این مأموریت، شب و روز ندارند، از هر فرصت و فضایی برای باز کردن باب گفتوگو با همشهریانشان درباره شرکت در انتخابات استفاده میکنند. بازنشر فعالیتهای مادران سبزواری باعث شد ما هم تصمیم بگیریم در فرصت باقیمانده تا انتخابات، در فضای حقیقی وارد عمل شویم. بعد از همفکری با دوستان گروه، قرار شد یک برنامه فرهنگی هنری با محوریت بچهها در بوستان ترتیب بدهیم و در حاشیه آن با مادران صحبت کنیم.»
شماها به کجا وصل هستید؟!
تعارف را کنار میگذارم و میپرسم: نگران نبودید با برخوردهای منفی مواجه شوید؟ مادر فاطمه خانم 2 سال و 3 ماهه و برادر 7 سالهاش هم بیتعارف در جواب میگوید: «اتفاقاً چرا. در اولین تجربهمان که هفته قبل برگزار شد، خیلی نگران بودم که چه اتفاقاتی ممکن است بیفتد. در پایان آن برنامه، وقتی مرور کردم، دیدم با 14 نفر صحبت کردیم که جز یک مورد، مابقی موفقیتآمیز بود. به یکی از دوستان گفتم: فارغ از این نتیجه، بزرگترین توفیق برای من این بود که ترسم ریخت.
در آن برنامه، بعضی از گفتوگوها با برخوردهای بسیار تند شروع شد. تا اسم انتخابات و رأی را میآوردیم، میگفتند: «شما چون خودتان مشکل ندارید، این حرفها را میزنید. شما را دم هر انتخابات بین مردم میفرستند که بگویید همه چیز گل و بلبل است و...» با این اوصاف، اولین قدم ما، همدلی با این دوستان بود. تلاش کردیم شرایط خودمان را توضیح دهیم تا بدانند ما هم با پوست و گوشتمان مشکلات این روزها را چشیدهایم و درک میکنیم. خود من به همه دوستان میگویم: هیچکدام از ما نمیخواهیم وعده بدهیم که یک نفر قرار است بیاید و ایران را گلستان کند. واقعیت این است که رییس جمهور بعدی دارد ویرانهای تحویل میگیرد که درست کردنش واقعاً زمانبر خواهد بود. تعبیر من این است که با انتخاب درستمان، میتوانیم کسی را سر کار بیاوریم که انشاءالله ما را از این سراشیبی نجات دهد. این را هم اضافه کنم که ما فرد خاصی را تبلیغ نمیکنیم. هدف اصلی و هم و غممان، جلب مشارکت است با این توضیح که به مردم میگوییم چند ماه است رسانههای بیگانه، هشتگ «رأی بی رأی» راه انداختهاند. این یعنی رأی من و شما اثر دارد. اگر نداشت، اینهمه تلاش نمیکردند از رأی دادن منصرفمان کنند.»
چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم؟ خانهاش ویران باد
دوست دارم بدانم شیرینترین خاطرهای که از این برنامههای خاص در ذهن این مادر دغدغهمند ثبت شده، چه بوده؟ کمی فکر میکند و در جواب میگوید: «بهترین خاطره، رفتار خانمهایی بود که اولش میگفتند: رأی نمیدهیم. اما در آخر صحبتهایمان نهتنها نظرشان تغییر میکرد بلکه از ما میخواستند برای انتخاب گزینه اصلح راهنماییشان کنیم. البته ما بیشتر سعی میکنیم به دوستان، ملاک و معیار ارائه کنیم تا خودشان براساس آن تحقیق کنند و دست به انتخاب بزنند.» اما چه عاملی باعث این تغییر رفتار بوده؟ عضو گروه مادرانه میگوید: «آنچه باعث شکلگیری این نتایج مثبت بود، همان همدلی ما با مخاطبانمان بود. این موضوع آنقدر برایمان مهم بوده که تصمیم گرفتهایم بعد از انتخابات در گروه مادرانه بررسی کنیم که از چه طریقی میتوانیم ارتباط با اقشار مختلف مردم را در طی سال و برای همیشه حفظ کنیم؟
متاسفانه ما (خانمهای چادری و غیرچادری) از همدیگر فاصله گرفتهایم و در جمعهای همدیگر حضور نداشتهایم. دوستان دو گروه احساس میکنند طرف مقابل، خیلی متفاوت است و انگار از یک سیاره دیگر آمده! همینکه درک کنیم همه از یک جنس هستیم، خیلی از مسائل رفع میشود. در همین برنامه، همینکه به این دوستان میگوییم: ما خانمهای چادری، مشکلات شما را درک میکنیم و خودمان هم مشکلات مشابهی داریم، به انتخاب شما احترام میگذاریم و اصلاً الان برای رفع مشکلات مشترک است که میخواهیم یک کاری انجام دهیم، اعتماد از دست رفتهشان دوباره جلب و بازیابی میشود. خوشحالم که با اجرای این برنامه انتخاباتی، حائل فرضی میان ما و این دوستان از بین رفت و امکان گفتوگو میان ما فراهم شد. یکی از اساتیدمان در گروه مادرانه میگفتند: «ما فکر میکنیم تکلیفمان فقط همین حالا و در ایام انتخابات است درحالیکه این شروع تکلیف ماست. تکلیفمان نسبت به مسئولان، مطالبهگری است که اغلب انجامش نمیدهیم. تکلیفمان نسبت به مردم هم، برقراری ارتباط است. امت واحده در شرایطی شکل میگیرد که آن ارتباط مبتنی بر همدلی، رأفت و رحمت میان اقشار مختلف مردم وجود داشته باشد.»
به نظرتان، خودمان را میبخشیم؟
آفتاب بساطش را از روی سر بوستان جمع کرده که دو خواهر جوان روی چمنها، میزبان یکی دیگر از مادران گروه میشوند. هیچکدام مناظرهها را ندیدهاند و خواهر بزرگتر دلیل این بیمیلی را اینطور توضیح میدهد: «مگر سالهای قبل که برایمان مهم بود، اتفاقی افتاد؟ شرایط جامعه را دارید میبینید دیگر...» عضو گروه مادرانه میگوید: «سختیهای امروز را همگی داریم با تمام وجود حس میکنیم اما شما فکر میکنید چه چیزی شرایط را به اینجا رساند؟» خانم جوان میگوید: «یک دلیلش، انتخاب اشتباه بود.» مادر میگوید: «پس موافقید که این انتخاب اشتباه بود که جامعه ما را اینطور گرفتار کرد، نه اصل ماجرای انتخاب کردن؟» خانم جوان میگوید: «آخه هرکسی هم بعد از این بیاید، تا بخواهد خرابکاریهای این 8 سال را درست کند، کلی زمان میبرد...»
و همین جمله، بهانه شروع گفتوگوی مفصلی میشود که شاه بیتش نقش مردم در قطع زنجیره بیتدبیریهاست. مادر میگوید: «اگر من و شما نامزدها را نشناسیم و درست انتخاب نکنیم یا اصلاً رأی ندهیم، ممکن است تفکرات این 8 ساله ادامه پیدا کند؛ این بار با شدت و گستردگی بیشتر. آن موقع آیا من و شما خودمان را میبخشیم؟ به نظرتان به خودمان نمیگوییم کاش با تمام گلایهها و خستگیها و عصبانیتهایمان، پای کار انتخابات میآمدیم و یک انتخاب درست میکردیم، آن وقت شاید اوضاع از این بهتر میشد؟ یک لحظه فکر کنید؛ من و شما اگر رأی ندهیم هم بالاخره یک نفر رییس جمهور میشود. درست است؟ خب، چرا از حقمان صرفنظر کنیم و اجازه بدهیم دیگران برایمان انتخاب کنند؟»
سخت است اما میشود
خانم جوان که سراپا گوش بوده، میگوید: «قبول دارم. خیلی مهم است که ما در انتخابات شرکت کنیم و خودمان سرنوشتمان را تعیین کنیم. اما مشکل اینجاست که من فکر نمیکنم کسی بتواند این نابسامانی را جمع کند...» عضو گروه مادرانه میگوید: «حتماً کار سختی است اما انسان به امید زنده است. یک نکته را هم فراموش نکنیم. درست است به لحاظ اقتصادی و بعضی جنبهها، مشکلات زیادی داریم اما در این سالها دستاوردهای مثبت هم کم نداشتهایم. نگاه کنید؛ درست در ملتهبترین منطقه دنیا که تمام همسایههایمان گرفتار جنگ و ناامنی هستند، ما به لطف خدا در امنیت کامل هستیم. الان من و شما با خیال راحت بچههایمان را آوردهایم پارک و اطمینان داریم هیچ خطری شبیه آنچه در افغانستان و پاکستان و عراق و... وجود دارد، تهدیدمان نمیکند.
در حوزه علمی هم پیشرفتهای قابلتوجهی داشتهایم؛ موفقیتهای ما در رشتههای نانو، هستهای، هوا فضا و... واقعاً چشمگیر بوده. بالاخره همه این دستاوردها و موفقیتها در همین کشور و در همین نظام به دست آمده. چون انسانهایی بودهاند که امید و ایمان داشتند، دست روی دست نگذاشتند و تلاش کردند. بنابراین در عرصه ریاست جمهوری اگر فردی روی کار بیاید که چنین بینشی داشتهباشد و بهجای اینکه مدام در فکر جلب توجه خارجیها باشد، نگاهش به داخل باشد، حتماً مشکلات قابل حل است. اگر چنین تفکری حاکم شود، دیگر تولیدکنندههای ما مثل این چند سال به خاک سیاه نمینشینند، تولیدمان رونق میگیرد، بیکاری از بین میرود و...»
نکند دولت بعدی را تنبیه و دشمن را امیدوار کنیم
«در همه کشورها، دولتی میتواند در عرصه داخلی و خارجی با قدرت عمل کند که از یک پشتوانه قوی مردمی برخوردار باشد. بنابراین ما اگر به دلیل ناراحتی و نارضایتی از دولت فعلی در انتخابات شرکت نکنیم، هیچ لطمهای به این دولت نزدهایم اما دولت بعدی را که هنوز سر کار نیامده، تنبیه کردهایم. اصل مشارکت در انتخابات، از این جهت اهمیت بالایی دارد.»
بانوی عضو گروه مادرانه مکثی میکند و میگوید: «چشم دشمنان ایران هم به این انتخابات است. اگر مشارکت مردم، پایین باشد، دشمن این پیام را دریافت میکند که در پشتیبانی مردم از این نظام خلل ایجاد شده. آن وقت، فرصت را برای اجرای نقشههای خطرناکش علیه ایران مناسب میبیند. این همان اتفاق شومی است که در سوریه افتاد و چندین سال این کشور را گرفتار بلایی به نام داعش و گروههای تکفیری کرد. امسال دیدید مردم سوریه با چه شور و حرارتی از انتخابات در کشورشان استقبال کردند؟ چون در سالهای حضور داعش، نتیجه تلخِ پشت کردن به دولت قانونیشان را چشیده بودند. حالا اینها را که کنار هم بگذارید، معنای پویش «رأی بی رأی» که از چند ماه قبل با پرچمداری شبکههای خارجی فارسی زبان راه افتاده را بهتر متوجه میشوید.»
تضمین میدهید؟
صدای اذان مغرب بلند شده که خواهر کوچکتر هم بالاخره به حرف میآید و میگوید: «چه تضمینی وجود دارد نفر بعدی که میآید، بدتر از مسئول فعلی نباشد؟» مادر دغدغهمند داستان ما در جواب میگوید: «اساساً تضمینی وجود ندارد چون انسان، قابل پیشبینی نیست. من درباره فردای خودم هم نمیتوانم تضمین بدهم. حالا در سطحی بالاتر، هیچکس درباره نامزدهای ریاست جمهوری هم نمیتواند تضمینی بدهد. اما با بررسی گذشته و کارنامه آنها، تا حد زیادی مشخص میشود هرکدام چند مرده حلاج است.»
دختر جوان دوباره میگوید: «چه انگیزهای برای منِ جوان وجود دارد که بیایم و مشارکت کنم؟ من دوره قبل، رأی اولی بودم و با هزار شوق و ذوق و امید رأی دادم اما چه نتیجهای داشت؟ الان هم کلی سئوال و ابهام دارم. مثلاً، مگر دشمن اصلی ما آمریکا نیست؟ پس چرا همه این آقایان، فرزندانشان را برای تحصیل و زندگی به آمریکا میفرستند؟» بانوی عضو گروه مادرانه میگوید: «اینطور هم نیست که فرزندان همه مسئولان برای تحصیل و زندگی به آمریکا رفته باشند. فرزندان بسیاری از مسئولان در داخل کشور درس خواندند و همینجا هم مشغول خدمت هستند. اما موضوعات بد و ناخوشایند، همیشه جلوه بیشتری دارد. ما آقازادههای خوب و اصیل هم کم نداریم. همین هفته قبل، شهید مدافع حرمی آوردند که فرزند یکی از سرداران بزرگ کشور بود. یعنی اگر میخواست، اینجا میتوانست بهترین زندگی را داشته باشد اما سه فرزند 5 و 3 و یک سالهاش را گذاشت و برای حفظ امنیت من و شما به جنگ داعش رفت و جانش را فدا کرد. متاسفانه این آقازادههای خوب را به ما معرفی نمیکنند. بله، از آن آقازادههای سوءاستفادهگر هم داریم. خب، حالا من و شما به خاطر اعتراض به آنها، بیاییم با شرکت نکردن در انتخابات، به خودمان و کشورمان لطمه بزنیم؟»
به امید روزهای بهتر...
صحبت که به اینجا میرسد، لحن خواهر بزرگتر تغییر میکند و میپرسد: «حالا شما که مناظرهها را دیدهاید و تحقیق هم کردهاید، کدام نامزد را پیشنهاد میکنید؟» مادر در جواب میگوید: «شما خودتان باید با بررسی سابقه و کارنامه این نامزدها به تشخیص برسید. اما به عقیده من، شرایط نابسامان امروز ما، حاصل تفکر غربگرا و غربزده است که حاضر است تا سنگپا را هم از خارج از کشور وارد کند حتی اگر به قیمت زمین خوردن تولید داخلی باشد. بنابراین کسی را انتخاب میکنم که بیشترین فاصله را از این تفکر داشته باشد؛ یعنی نگاهش به داخل باشد و راه حل مشکلات را در داخل کشور جستوجو کند. علاوهبراین، در زمینه ایجاد اشتغال و حمایت از تولید داخلی، کارنامه هم داشته باشد.»
حالا نوبت خواهر کوچکتر است. او هم با آرامشی بیشتر میگوید: «ما و همه مردم، هیچکدام بدمان نمیآید فردی رییس جمهور شود که دلسوز مردم باشد و مشکلاتشان را رفع کند. آرزویمان این است کسی سر کار بیاید که درد فقرا و طبقات پایین جامعه را درک کند و به آنها امید بدهد.» دختر جوان که میگوید: «به امید روزهای بهتر»، بانوی عضو گروه مادرانه میگوید: «شما هم به سهم خودتان با دو نفر از اطرافیانتان که برای رأی دادن مردد هستند، صحبت کنید و به آنها امید و انگیزه بدهید. بگویید رأی ندادن آنها، پیش و بیش از همه، دشمن را شاد میکند.»
عکسهای برنامه امروز را برای عمویم در فرانسه فرستادم
هوا کاملاً تاریک شده و اعضای گروه مادرانه مشغول جمع کردن وسایل هستند که خانم جوانی به همراه پسرش سر میرسند. پرچم پسرک خراب شده و حالا آمده تا اگر بشود، کاغذ رنگی بگیرد و در خانه پرچم جدیدی درست کند. خالهها با روی خوش، سراغ کیسه وسایل میروند تا سفارش آقا پسر را آماده کنند. فرصت را غنیمت میشمرم و به خانم جوان میگویم: به نظر میرسد از برنامه این گروه لذت بردهاید. لبخندی میزند و میگوید: «بله. خیلی برایم جالب بود. آنقدر ذوق کرده بودم که عکسهای برنامه را برای عمویم که ساکن فرانسه است، فرستادم.» علت را که میپرسم، در جواب میگوید: «خب، چون دور از ایران است، دوست دارد بداند در وطنش چه میگذرد. من هم از پسرم موقع پرچم درست کردن عکس گرفتم و برایش فرستادم و نوشتم امروز در پارک محلهمان یک کار فرهنگی قشنگ برای انتخابات دارد اجرا میشود.» تا میگویم: پس دل عمویتان هنوز اینجاست، فوری میگوید: «معلوم است. مگر میشود دلش اینجا نباشد؟ ایران، وطن اوست و دوستش دارد.»
میگویم: خانمهای این گروه در حاشیه برنامه بچهها سراغ مردم میرفتند و درباره مشارکت در انتخابات با آنها صحبت میکردند. سراغ شما هم آمدند؟ لبخند بر لب میگوید: «بله. من هم گفتم: قصد ندارم رأی بدهم!» میگویم: هنوز هم نظرتان همان است؟ میخندد و میگوید: «نمیدانم...» میگویم: اصلاً کار خودجوش این گروه روی شما تأثیر داشت؟ در همین حد که باعث شود در تصمیمتان تجدیدنظر کنید؟ در جواب میگوید: «بله، کاری که درباره پرچم ایران انجام دادند، تاثیرگذار بود. اینکه باعث شدند شوقی در پسرم نسبت به ایران ایجاد شود و حس وطندوستی در وجودش تقویت شود، برایم ارزشمند بود و خیلی از این کارشان لذت بردم.»