ملکه گدایان یا آوای باران دیگر!
اشاره: شبکه نمایش خانگی نزدیک به یک دهه است به یکی از حوزه های مورد علاقه سینماگران تبدیل شده است، به نحوی که بسیاری از بازیگران و کارگردانان به سراغ این مدیوم آمدهاند تا از طریق سریالهای پخش آنلاین راه ارتباطی جدیدی با مخاطبانشان داشته باشند، مخاطبانی که به خاطر همه گیر شدن بیماری کرونا علاقهای برای رفتن به سینما ندارند و تمایلی برای تماشای سریال های آبکی صدا و سیما هم ندارند.
یکی از کارگردان هایی که در این پلتفرم کار می کند حسین سهیلی زاده است مخاطبان تلویزیونی ایشان را با سریال های عامه محوری همچون آوای باران دلنوازان فاصله ها و پریا می شناسند که اولین حضور او در شبکه نمایش خانگی با سریال مانکن بود، همان راه عامهپسند دیدن تلویزیون را سهیلی زاده با سریال مانکن نیز در این پلتفرم ادامه داد که البته مخاطبان عام را نیز با فرمول خود جذب کرد.
این کارگردان امسال هم دومین سریال شبکه نمایش خانگی خود یعنی سریال ملکه گدایان را در یکی از شبکههای پخش آنلاین فیلم و سریال منتشر کرد که در ادامه به معرفی آن و نقد آن می پردازیم:
ملکه گدایان در مورد پسری ۳۰ ساله به نام البرز شمس «آرمان درویش» است که در آلمان زندگی می کند، او در هامبورگ شیمی خوانده و نابغه داروسازی است، وی با دختری که برای درمان بیماری پدرش به آلمان سفر کرده آشنا میشود و نامزد می کند آنها قرار است در ترکیه با هم ازدواج کنند، پدر و مادر البرز در ایران زندگی می کنند، البرز به همراه مادرش در ترکیه مشغول تدارک مراسم عروسی هستند که از ایران خبر می رسد پدر خانواده سکته کرده و به کما رفته، البرز با گذشته های مبهم از بازگشت به ایران هراس دارد، اما برای آخرین دیدار و وداع با پدرش مجبور می شود قاچاقی وارد ایران شود.
سریال شروعی غافلگیر کننده و معمایی را برای کاراکتر اصلی و مخاطب در نظر می گیرد، استفاده از موسیقی تیتراژ عاشقانه با صدای روزبه بمانی بهمانند موسیقی فرزاد فرزین در سریال مانکن و استفاده از بازیگر اصلی خوش چهره از جمله فاکتورهایی است که طبعاً تماشاگر این گونه سریال ها را به دنبال خود می کشاند، اما به جز این ظواهر عوام فریب سریال ملکه گدایان در ذات و محتوای خود دنبال چه مفهوم و چه ایده ای است؟ به جز ایده های کلیشه ای در غافلگیری مخاطبانش و ممزوج کردن بیش از حد پلان ها با موسیقی متن احساسی و پر حجم کارگردان در سریال ملکه گدایان هیچ حرفی برای گفتن ندارد و نقطه قوتی در فیلمنامه نمی شود برای آن متصور شد.
بدتر از فیلمنامه و کارگردانی بازی ضعیف بازیگران ملکه گدایان است. هم ناشیانه و آماتور و مصنوعی است و هم در حد بازیگران تازه کار و ابتدایی هم نیست. کارگردان میتوانست در انتخاب شخصیت سارا و البرز با انتخاب های بهتر، حداقل بخشی از نقاط ضعف سریال را پوشش دهد و به غیر از این پانته آ بهرام، رویا نونهالی و باران کوثری نیز در کلیشهای ترین حالت ممکن خود ظاهر شدهاند.
هیچ تغییر محسوسی در لحن و سبک بازی آنها نمیبینیم، از بازی فرزاد فرزین هم اگر صحبت نکنیم بهتر است، چون متاسفانه جایی برای نقد نمی گذارد.
ملکه گدایان کمترین سنخیتی با واقعیت جامعه امروز ندارد، گویی کارگردان و نویسنده در دنیای دیگری زندگی می کنند که به این نوع بیان و فضاسازی و روایت قصه و آدمها و حوادث رسیدهاند، وگرنه باور این وقایع برای من مخاطب امکان پذیر نیست.
کجای جامعه رئال و حقیقی ما انسان ها تا این حد شعاری و کلیشهای با هم حرف می زنند، دیالوگ های مصنوعی و اتو کشیده شده دهه هفتادی را میتوان در سریال ملکه گدایان مشاهده کرد یکی از مهمترین المان های جذب مخاطب، چه عام و چه خاص بحث سرگرم کننده بودن آن است که باعث میشود تماشاگر حتی برای گذران وقت هم که شده پای سریال بشیند و جذب سریال شود.
به قول ابراهیم حاتمی کیا سینما باید سینما باشد یعنی با هر موضوع و نگاه و تفکر و سلیقه ای که وارد این عرصه و صنعت می شوی باید بعد سرگرمی و جذاب بودن را مد نظر قرار دهی، ملکه گدایان این وجه سرگرم کنندگی را هم از دست می دهد و در اصل مخاطب را هم از دست می دهد.
این سریال سعی میکند از فرمول سریالهای ترکیه استفاده کند، اما نه مانند سریال های ترکی در بستر یک داستان حادثه ای دست به اثری متفاوت می زند و نه با روابط مثلثی عوام را جذب می کند.
اضافه کردن شخصیت های جدید عامل مهم و تاثیر گذاری در صنعت سریال سازی است، ملکه گدایان از این مهم بهره نمی برد، قرار است شخصیت آریا که خواننده معروفی هم هست و عاشق افرا «باران کوثری» شده، وزنه ای مهم به سریال اضافه کند، اما واکنش های آریا در جایگاه خوانندهای معروف و مرفه باور پذیر نیست.
در ادامه شخصیتهای سریال به خوبی معرفی نمی شوند انگیزه و کنش مشخصی هم ندارند. مهمترین دریچه برای ورود به یک سریال پر کاراکتر همراه شدن با شخصیت های سریال است و لازمه این امر شخصیت پردازی مناسب و به موقع در فیلمنامه و اجرا است.
اساساً برانگیختن احساسات مخاطب چه هیجانی باشد و چه عاطفی باشد و چه احساسات درونی و کنترل شده کار بسیار دشواری است که علاوه بر شخصیت پردازی ایجاد موقعیت داستانی مناسب را هم می طلبد، این بزرگترین مشکل سریال های ایرانی به خصوص سریال ملکه گدایان است.
شایدظاهر و پوسته شیک و جذابی داشته باشد اما در لایه های زیرین خود همراهی احساسی و هیجانی مخاطب را به همراه ندارد چراکه اصلاً لایه زیرین وجود ندارد. سریال دچار باگ های ریز و درشت است که گویی سهیلی زاده سریال را برای کودکان ساخته است و ما باید تمام پرسش های خود را بی پاسخ بگذاریم.
بعضی از سکانس ها شدیداً ضعیف و خنده دار است، این کارگردان این بار نیز مانند مانکن فیلم نامهای را کارگردانی می کند که پر از ایراد است، محصول جدید سهیلی زاده مانند محصولات قبلی اوست با کمی تغییر و ادغام اما می توان گفت یکی از ضعیف ترین کارهای اوست.
سهیلی زاده نه می تواند قهرمان بسازد نه ضد قهرمان و این نتوانستن حتی در پرداخت شخصیت ها و نقش های فردی نیز مشهود است، شخصیتی مثل وکیل خانواده پارسا با بازی فرزاد فرزین که نماینده ضدقهرمان ترسناکی به نام ملکه است نیز از همین شخصیت هاست که متاسفانه به خوبی پرداخت نشده است ملکه گدایان به طور خلاصه ملغمه ای از سریال های نوجوان پسند شبکه نمایش خانگی است.
از دیگر مشکلات این سریال شاید این باشد که وقتی مخاطب به اجرا و فضاسازی سریال عادت می کند و تعلیق های مثلاً هیچکاکی های اولیهاش را پشت سر میگذارد، داستان دچار سکونی نسبی میگردد و رفتهرفته ضعفهای فیلمنامه خود را بروز می دهند در نتیجه سستی آن کاملا به چشم می آید.
از نقدهایی که به جدیدترین ساخته سهیلیزاده میتوان داشت، شباهت مضمونی و ساختاری و حتی بصری آن به سریال آوای باران است، هر دو سریال در فضای گداخانه می گذرد، هر دو سریال هویت شخصیت اصلی داستان دزدیده شده است تا افرادی در پس پرده به اهداف ناجوانمردانه خود برسند.
دو دختر اصلی در هر دو سریال بزرگ شده همین گداخانه ها هستند، اما در اصل هویت اصلی شان سنخیتی با آن فضا ندارد و آنها به دنبال ریشه اصلی شان می گردند، حتی تعداد زیادی از شخصیت ها در هر دو سریال به انحای مختلف دیده و تکرار میشوند، نقش پررنگ کودکانی که ناچار به گدایی شدند نیز در هر دو این مجموعه ها قابل مشاهده است. وقتی این دو سریال را یک کارگردان ساخته است بسیاری از مشخصه های اجرایی از جمله میزانسن های شبیه به هم، طراحی دکوپاژ های مشابه و ... نیز در هر دو مجموعه می بینیم، بنابراین اگر مخاطبی هر دو سریال را دیده باشد، قطعاً این اشتراکات را درک خواهد کرد و احتمالاً همان سریال آوای باران را با همه کم و کاستی هایش اثری جاندارتر و پر کشش تر تلقی خواهد کرد.
حسن شیخی