عاقبت تلخ سردار ایرانی که برای رضای خدا شمشیر نزد
به گزارش خبرگزاري رسا، ابومسلم خراسانی در ماه شعبان سال ۱۳۷ هجری قمری به دستور منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید. این پایان تلخ سرداری بود که رحم و مروت نداشت و برای رسیدن به مقصود از هیچ اقدامی فروگذار نکرد. او توانست با قیام خود که به قیام سیاهجامگان معروف بود خلافت امویان را از اسب مراد به زیر بکشد و عباسیان را بر مسند قدرت بنشاند.
منصور عباسی که از قدرت روزافزون سیاهجامگان هراس داشت. هرچه آوازه سردار بلندتر میشد کینه خلیفه عباسی از او بیشتر میشد. پیروزیهای که ابومسلم به یاری موالی (غیرعرب) و سیاه جامگان به دست آورد، خاری بر چشم خلیفه شد. در لشکر ابومسلم خراسان نیروهای گوناگون و با اهداف متفاوت ابومسلم را در قیام علیه امویان یاری رساندند. بعد از پیروزی ابومسلم و ساقط شدن امویان، دولت عباسیان به قدرت رسید. اقدامات این دولت هم بخشی از اعراب را که با ابومسلم همکاری کردند، مایوس کرد و هم ایرانیانی که با هدف دیگر به ابومسلم کمک کردند ناخشنود ساخت.
اختلاف منصور و ابومسلم قبل از خلافت او آغاز شد. ابومسلم قبل از مرگ سفاح، نخستین خلیفه عباسی به کوفه آمد تا به حج برود. سفاح میترسید که سردار ایرانی در مکه و مدینه با علویان که از مدعیان خلافت محسوب میشدند، پیمان ببندد و خلافت را از عباسیان باز پس گیرد و به علویان بسپارد. همانگونه که قبلا توانست خلافت امویان را سرنگون کند و عباسیان را بر مسند امور بنشاند. برای اینکه احتمال تغییر خلافت را به صفر برساند، منصور ولیعهد را همراه ابومسلم به حج فرستاد. در این سفر جانشین خلیفه به چشم خود جاه و جلال و حشمت سردار ایرانی را دید که از دومین فرد قدرتمند دولت عباسی بیشتر است.
اما آنچه خشم منصور را نسبت به ابومسلم بیشتر کرد، خبر وفات خلیفه اول بود. ابومسلم پس از شنیدن خبر مرگ خلیفه را به او تسلیت گفت، اما از فرط غرور آغاز خلافت را تهنیت نگفت.
زمانی که منصور دوانیقی در کوفه به خلافت نشست، عمویش «عبدالله بن علی» در شام مدعی خلافت شد. منصور از ابومسلم خواست که به دفع او اقدام کند، اما سردار سیاهجامگان که از خلافت منصور ناراضی بود، بهانه آورد که خلیفه بیشتر باید نگران خراسان باشد. او با این بهانه میخواست از این درگیری کناره گیری کند و به خراسان برود. اما در نهایت ابومسلم با اصرار منصور به شام رفت و در محلی به نام «نصبین» توانست عبدالله بن علی را شکست دهد.ولی در تعقیب عبدالله جدیت به خرج نداد.
خلیفه خبر شکست عبدالله را شنید. مامورانی را فرستاد تا حساب خزینههایی را که به دست ابومسلم افتاد، بررسی کند، اما ابومسلم به فرستادگان خلیفه پرخاش کرد و به خلیفه دشنام داد که من نسبت به خون مسلمانان امینم، اما در مال آنها نیستم. درخواست خلیفه را برای امارت شام و مصر را که برای او فرستاد، رد کرد و با خشم راه خراسان را در پیش گرفت. خلیفه چون از نیت ابومسلم آگاه شد، ترسید که پای سردار سیاهجامگان به خراسان برسد. او فهمید که نمیتواند به او دست یابد؛ پس با وعده و وعید سردار را فریفت و به کاخ کشاند. خلیفه چند نفر مسلح را آماده به فرمان گذاشت تا به اشاره او کار ابومسلم را یکسره کنند. خلیفه نخست با گرمی از ابومسلم پذیرایی کرد. به بهانهای شمشیر را از ابومسلم جدا کرد و سپس یک به یک گناهان او را برشمرد و دشنام داد. ابومسلم گفت: من جز خدا از هیچ کس باکی ندارم. منصور با اشاره دستها به ماموران اجازه داد تا کار ابومسلم را یکسره کنند. با مرگ ابومسلم خلافت واقعی منصور آغاز شد.
قیام ابومسلم خراسانی
زمینه شکلگیری قیام ابومسلم خراسانی، تحقیر و فشار امویان نسبت به موالی (غیرعرب) بود. در مقابل تحقیر غیرعرب به وسیله اعراب و امویان، ایرانیان پرچمدار نهضت شعوبیه شدند. شعوبیه کسانی بودند که منکر توفق فطری اعراب بر سایر اقوام بودند؛ آنگونه که اعراب ادعا میکردند. شعوبیه همه اقوام عالم را مساوی میشمردند و تفاخر و تعصب عرب را مخالف اسلام و قرآن میدانستند و رد میکردند. اندیشه شعوبیه دستاویز طبقات ناراضی و پرجوش و خروش موالی میشد که نه تنها سیادت فطری اعراب را انکار میکردند، بلکه اعراب را از سایر اقوام پستتر میدانستند. شعوبیه اسلام را مختص به اعراب نمیدانستند، بلکه تاکید کرده که قرآن به مساوات توصیه میکند. حس نفرت از اعراب باعث شد در اواخر خلافت اموی خراسان مرکز ناراضیان از دولت اموی شود.
شروع دوت عباسیان
عباسیان از فرزندان عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر بودند. عباسیان معتقد بودند وقتی «ابوهاشم» فرزند «محمد بن حنیفه» و رهبر کیسانیه، توسط «سلیمان بن عبدالملک» مسموم شد و مرگ خود را نزدیک دید، چون فرزندی نداشت، نزد «محمد بن علی بن عبدالله بن عباس» رفت و امامت را به او واگذار کرد. دستههای دیگر نیز پیدا شدند که معتقد بودند ابوهاشم امامت را به آنها واگذار کرد؛ مانند فرقه «بیانیه» پیرو «بیان بن سمعان تمیمی»، فرقه «حارثیه» پیروان «عبدالله بن معاویه»، و «راوندیه».
محمد بن علی
محمد بن علی دعوت خود را رسماً از سال ۱۰۰ هجری آغاز کرد و کوفه را که به دوستی «آل البیت » معروف بود به عنوان پایگاه مبلغان خود برگزید. مدیران دعوت عباسی برای تشکیلات مخفی خود سلسلهمراتبی زنجیرهای داشتند. این سلسله با مرتبه نقیبان به عنوان معاونین ائمه و با ۱۲ نقیب شروع میشد. تنها نقیبان راز امام را میدانستند و آن را برای خود حفظ میکردند. بعد از آن مرتبه نظراء النقباء (نظیران) قرار داشت. اگر نقیبی میمرد، «نظیر» جانشین او میشد.بعد از آن مرتبه داعیان (مبلغان) آن مبلغ آن قرار داشت. عدهای از داعیان که به ۷۰ تن میرسیدند، به نقباء یاری میرساندند و بعد از آن مرتبه الدعاه الدعاه (مبلغان مبلغان) و بعد از آن در پایینترین مرتبه کارگزاران قرار داشت.
تبلیغات در عراق را سه دایی «مسیره عبدی»، «بکیر بن ماهان» و «ابوسلمه خلال» سازماندهی میکردند. محمد بن علی چون ناکامی داعیان عباسی را در کوفه دید، دستور داد داعیان دعوت خود را به خراسان که او آن را «سرزمین مردان نیرومند» نامیده بود، انتقال دهند. امام عباسی دوازده نقیب که چهار تن موالی از موالی و بقیه عرب بودند را برای خراسان انتخاب کرد که مشهورترین آنها «عکرمه سراج»، «محمد بن خنیس»، «حیان عطار»، «کثیر کوفی»، «خداش بلخی» و «سلیمان بن کثیر خزاعی» نقیب النقباء بودند. محمد بن علی دستور داد به منظور گمراه کردن مخالفان امویان و رسیدن به اهداف خود، جمله «الرضا من آل محمد» را شعار اصلی خود قرا دهند. داعیان عباسی از عراق به خراسان آمدند و با جامه بازرگانان و سوداگران در شهرها و روستاهای خراسان میگشتند و با شعار «آل محمد» پنهانی برای خاندان عباسیان بیعت میگرفتند. بعد از درگذشت محمد بن علی در سال ۱۲۵ هجری پسرش «ابراهیم» جانشین او شد. ابراهیم که مقرش در «حمیمه» سوریه بود نقیب النقبایی را به ابومسلم واگذار کرد. و به او نوشت که به ایرانیان بیشتر از اعراب توجه کند.
با فراهم شدن شورش علیه امویان انقلاب عباسیان در روز پنجشنبه ۲۵ رمضان سال ۱۲۹ هجری توسط «سلیمان به کثیر اعلان» شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند لباس و پرچم سیاه را به عنوان شعار برگزیدند و به سیاهجامگان معروف شدند. آنها نخستین نماز را در روز عید فطر در «سفندیج» برپا کردند و کارشان آشکار شد. سیاهجامگان با چوب دستیهایشان که کافرکوب میخواندند و بیشتر نیروهایشان روستاییان کشاورز، افرازمندان و دیگر اقشار موالی بودند که اعراب به کنایه آنها را سراجزادگان (چرمدوز) میخواندند کنایه از پیشینه سابق ابومسلم بود. ابومسلم رقیبان خود مثل «شیبان بن سلمه خارجی»، «عبیدالله بن معاویه» و اصلیترین رقیبش «سلیمان بن کثیر خزاعی» را به قتل رساند. «قحطه بن شیب» فرمانده ابومسلم، مامور جنگ با «نصر بن سیار» والی خراسان و فتح عراق شد. او به همراه سپاه خراسان نصر بن سیار را شکست داد. قحطه، توس، نیشابور، اصفهان، ری و نهاوند را فتح کرد.
مروان دوم که عراق را از دست رفته میدید با شناسایی ابراهیم امام، او را دستگیر کرد و به قتل رساند. «ابومسلمه خلال»، ریس داعیان عراق را به عنوان وزیر آل محمد به رسمیت شناخت و او بعد از مرگ ابراهیم امام، به سه تن از خاندان آل علی (ع) از جمله امام جعفر صادق (ع)، «عبد الله محض» و «عمر بن علی بن زینالعابدین» نامه نوشت و از آنها دعوت کرد خلافت را به دست بگیرند؛ ولی هر سه از قبول خلافت امتناع کردند. سرانجام خراسانیها، ابوالعباس سفاح برادر ابراهیم امام را به عنوان خلیفه انتخاب کردند.
سفاح عموی خویش «عبدالله بن علی» را با دستهای از سیاهجامگان به جنگ مروان روانه کرد و مروان در آن جنگ شکست خورد و بسیاری از یاران و امویان را به قتل رساند. به این ترتیب سیاهجامگان شکست قادسیه را صد سال بعد تلافی کرد.
ابومسلم چون فرمانده شکست امویان بود، بسیاری از سرگذشت او با افسانه عجین شد. بین مورخین درباره کودکی و نوجوانی وی که هنوز به عباسیان نپیوسته بود، اختلاف وجود دارد. برخی او را ابراهیم و برخی دیگر مسلم خواندهاند. برخی او را اهل مرو و برخی دیگر او را اهل کوفه یا اصفهان شمردهاند. برخی او را کُرد و برخی دیگر او را عرب دانستهاند. اما براساس منابع معتبر، او ایرانی است.او براساس منابع کهن در کودکی شبانی میکرده و حرفه زینسازی آموخت و کودکی نازپرورده نبود. در وصف شمایل او گفتهاند جوانی بود کوتاه و گندمکون به تازی و فارس شعر میدانست. کم میخندید و جز به وقت ضرورت خنده بر لب نمیآورد. ترشروی هم نبود. نه از پیروزی شاد و نه در شکست غمگین نمیشد. در مجازات گناهکاران گذشت نداشت و تازیانهاش شمشیر بود.
از شوخی بیزار بود و با زنان کم میآمیخت. به اندک بدگمانی یاران خویش را به قتل میرساند. میگویند ۶۰۰ هزار نفر را به قتل رساند. شهید مطهری درباره ابومسلم نوشت: «البته ابومسلم سردار خیلى لایقى است؛ به مفهوم سیاسى، ولى فوقالعاده آدم بدى بوده، یعنى آدمى بوده که اساساً بویى از انسانیت نبرده بوده است. ابومسلم نظیر حجاج بن یوسف است... ابومسلم را مى گویند: ششصد هزار نفر آدم کشته. به اندک بهانهاى همان دوست بسیار صمیمى خودش را مىکشت و هیچ این حرفها سرش نمىشد که این ایرانى است یا عرب که بگوییم تعصب ملى در او بوده است»./1360/