و اما تکنولوژی، محصول بدترین مربی جهان!
به گزارش خبرگزاري رسا، عطاءالله رفیعی آتانی در یادداشتی نوشت:
یکی از عزیزترین دوستانم برایم نوشت که: « نوشته جنابعالی را سه بار خواندم و چنانچه درست فهمیده باشم تلخیص آن بدین قرار است:
"آمریکا شرور و کرونا هم حاصل شرارت آمریکا است" و "تمدن مدرن به طبیعت آسیب زده و کرونا یکی از آثار این مواجهه آسیب زا با طبیعت و واکنش طبیعت به آن است" وچند نکته ناظر به این ایده :
1. برای خواننده ای مثل من، بین این دو مطلب در کنار هم لا اقل نوعی ناسازگاری بدوی وجود دارد.اگر کرونا را "کار آمریکا" بدانیم دیگر نسبت دادن آن به "واکنش طبیعت" کار آسانی نیست. با نگاهی دیگر، اگر کار آمریکا است ، "کرونا از شرور اخلاقی است" و اگر واکنش طبیعت است (هر چند که فرض ما این باشد که طبیعت به شرور اخلاقی ما واکنش نشان داده است)، "کرونا از شرور طبیعی است" . چطور هم زمان هم این است و هم آن؟
2. در عالم ثبوت، احتمال حمله بیولوژیک، یکی از احتمالات است و گمان ندارم در این اندازه کسی مخالف باشد. اما در تحلیل، ما به چیزی بیش از احتمالات انتزاعی عالم ثبوت محتاجیم و باید در محدوده عالم اثبات شواهدی ارائه کنیم. آنچه تاکنون ما از روند بیماری کرونا دیده ایم هیچ نشانی از حمله بیولوژیک بودن علیه ایران ندارد و گمان ندارم بتوان میان ژن مردم کشورهایی مانند چین، ایران، آمریکا، ایتالیا، اسپانیا، آلمان، فرانسه، انگلیس و... که بر اساس آمار بیشترین ابتلا و تلفات را داشته اند، رابطه ژنتیک معنا داری یافت. بر فرض هم که رابطه ژنتیک معنا داری وجود داشته باشد دیگر به درد تحلیل شما نمیخورد؛ اگر ما و آمریکا و چین ساختار ژنتیک نزدیک به هم داریم، معنا ندارد که آمریکا ویروسی آسیب زا برای ساختار ژنتیک خود تولید و گسترش دهد!
3. تمدن مدرن قطعا آثار زیست محیطی مخربی دارد؛ این اندازه از ادعا را همه مدرنیستها هم قبول دارند و تقریبا نیاز به هیچ پیش فرض الهیاتی و توحیدی و قرآنی هم ندارد!!! در نگاهی کلان تر هم می توان گفت همه اتفاقات و روندهای خوب یا بد زندگی ما متاثر از تمدن جدید است؛ چرا که ما در ذیل این تمدن و امکانات ومحدودیتهای آن زندگی میکنیم. مثلا اگر کریستف کلمب قاره آمریکا را کشف نکرده بود و امکانات ارتباطی مدرن هم نبود، کرونا قطعا از چین به آمریکا نمیرسید!!!
مضافاً، به نظرم تمسک به همه گیری کرونا برای نفی تمدن مدرن کار مقرون به صرفه ای نیست؛ به نظرم استناد به همین آلودگی هوای تهران برای اثبات آثار مخرب تمدن جدید قابل فهم تر است و دیگر کسی این پرسش گریبان ذهنش را نمیگیرد که مگر در دنیای ما قبل مدرن و زمان دوستی ما با طبیعت، انواع بیماریهای واگیر دار کم کشتار کرده اند؟ و مگر همین تمدن مدرن، سر جمع، تاکنون کارنامه ناموفقی در کنترل بیماریهای مسری داشته است؟ تلقی عموم و متعارف این است که بیماری های مسری، قبلا، هم انواعشان بیشتر بود و هم بروز و تلفات بیشتری داشتند؛ بله امکان همه گیری جهانی از ویژگی های روزگار ماست و دست بر قضا این وِیزگی را کمتر کسی بد میداند؛ من و شما هم احتمالا از هواپیما بدمان نمی آید!». در پاسخ به ایشان به اجمال نوشتم:
سلام و تشکر از دقت شما و نیز قبول زحمت نوشتن :
اولاً: واقعیت این است که در مورد هر واقعیت، میتواند فرضیات تبیین کننده مختلفی وجود داشته باشند. منطقاً باید نهایتاً فرضیهای را که قدرت تبیین بیشتری دارد، پذیرفت. قدرت تبیین بیشتر یعنی اینکه داده های بیشتری را بتواند توضیح دهد. در این مورد حقیر دو فرضیهی به ظاهر ناهمگن را مطرح کردهام که اگر هر کسی هر کدام را پذیرفت، فرضیهی دوم موضوعاً منتفی میشود. البته به نظرم میرسد اگر کسی فرضیه اول را ـ یعنی تولید کرونا حاصل أرادهی سیاسی امریکاست ـ پذیرفت، فرضیه دوم ـ یعنی کرونا محصول شورش طبیعت علیه تعرض تکنولوژیک دوران مدرن است ـ را میتواند به عنوان مکمل بپذیرد اما نه برعکس.زیرا میتواند کرونا محصول یک تصمیم سیاسی باشد اما به دلیل خصوصیت ذاتی آن از تحت مدیریت خارج شده باشد.
ثانیاً: مساله این است که بشر باید بتواند واقعیات خارجی به ویژه مهم را در هر دوره زمانی فهم کند تا بتواند آنرا مدیریت کند. قطعاً هیچگاه بشر از این نوع بلایا بی بهره نبوده و اتفاقاً تا اینجای قصهی زندگی بشر، بلاهای قبلی مهلکتر بوده اند، تا ببینیم بعداً چه میشود؟! اما مهم آن است که همیشه علت وقوع این بلاها یک جور و یک چیز نیست.در گذشته ها میتواند علت وقوع بلایا، عدم رعایت بهداشت، سوء تغذیه، حکومتهای جائر و ناتوان، جنگها،ضعف دانش بشری و..... و البته ظلم های گوناگون آدمی باشد و امروز میتواند...... باشد!
ثالثاً: واقعاً اینکه تمدن جدید غرب میتواند مشکلاتی را حل کرده باشد آیا این دلیل میشود که مشکلاتی را نیز بوجود نیاورده باشد یا در آینده بوجود نیاورد؟! چرا فکر میکنیم که یا دستاوردهای بشری را باید به صورت مطلق بپذیریم و یا باید مطلق نپذیریم؟!
رابعاً: باید توجه نمود که همه پرسشهای بنیادین در قلمرو هر موضوعی نظیر اینکه«ماهیت تکنولوژی چیست؟» اساساً در چارچوب روش علوم طبیعی پاسخی پیدا نمیکنند، بلکه حتماً پاسخهای متافیزیکی دارد، برای نمونه تبیینهای هایدگر ـ به عنوان مطرح ترین فیلسوف در قلمرو تکنولوژی ـ را ملاحظه بفرمایید.طبیعی است که هر دستگاه فلسفی حق داشته باشد به این سئوالات فکر کند. جالب است بدانید تفکر فلسفی از سنخ هایدگر، حتی خودشان هم مدعی نیستند که اساساً مثل فلسفه ما منطق روشنی دارند!» .....و البته به دوستم قول دادم تا در مورد مساله ما با ماهیت تکنولوژی نوین غرب، با استفاده از ادبیات فلسفه تکنولوژی یادداشت مفصل تری را تقدیم کنم... و اینک آن یادداشت:
تردید ندارم که، تعیین تکلیف موضوع تکنولوژی به مثابه چارچوبی تئوریک برای صورت بندی نحوه مناسبات انسان و طبیعت در راستای تحقق رشد فردی و پیشرفت اجتماعی به سوی هستی بیپایان، در چارچوب نظری مبانی اسلامی حائز اهمیت خواهد بود. در یک نگاه بدوی، تکنولوژی به مثابه کاربرد علم برای دخل و تصرف در طبیعت به منظور تحقق اهداف زندگی انسان قلمداد میشود. در چارچوب این تعریف،تکنولوژی در دوران جدید غرب به معنای کاربردهای علوم طبیعی نوین در غرب برای تصرف در طبیعت به منظور تحقق اهداف انسان جدید غربی است. ویژگی اساسی علم نوین غربی آن است که تمام واقعیت طبیعت به مثابه یک موجود بی جان، به وسیله حواس بشری قابل شناخت و کنترل تلقی میشود. بر این أساس طبیعت را فقط باید به منظور تصرف آن برای بهره برداری در راستای تحقق اهداف انسانی شناخت. در همین فضاست که اساساً ماهیت شناختاری علوم طبیعی که بر کشف واقعیت طبیعت استوار بود به تکنولوژی به مثابه ابزاری برای تصرف در طبیعت تغییر ماهیت داده است.
حال پیداست که انسان جدید غربی به مثابه یک انسان کاملاً اقتصادی تمام ظرفیت طبیعت را در راستای حداکثرسازی لذت از زندگی خود به وسیله این علم به شدت تکنولوژیک شده، دخل و تصرف خواهد کرد. جالب توجه آن است که عمدهی پژوهشهای انجام شده در قلمرو ماهیت تکنولوژی نیز آنرا در چارچوب تئوریهای اقتصادی توضیح میدهند!. بر این أساس تمام ماهیت علم و تکنولوژی محصول آن در غرب با این تلقی عینیت یافته که طبیعت چونان مرداری بی جان در خدمت حداکثر سازی لذت طلبی انسان اقتصادی است.در نگاه دوم ـ که نگاه مشهورترین فیلسوف تکنولوژی یعنی هایدگر است ـ تکنولوژی به معنای نوع انکشاف واقعیتِ مملو از انرژی به روی انسان است[1]. از این منظر همه دستاوردهای دیگر بشری حتی علم، محصول تکنولوژی است. در این چارچوب نظری گوئی از آنرو که انسان میخواسته کاری انجام دهد به فکر فرو رفته و محصول تفکر او علم بوده است. هایدگر در تبیین رابطه تکنولوژی با حقیقت آن را «نحوه ای از انکشاف حقیقت » می شمارد،اما تکنولوژی جدید از این منظر افزودهی مهمی دارد و آن اینکه رابطهاش با حقیقت، انکشافی تعرض آمیز بوده است و در همین چارچوب بوده که انسان جدید عالم و آدم را شکل داده و همه چیز برای او به عنوان «منبع ذخیره انرژی » آشکار می شود، منبع ذخیره ای که آماده تصرف و آزادسازی به منظور تحقق اهداف این انسان است.
انسانی که تمام هویت او اقتصادی شده است. هایدگر میگوید: «اکنون هوا مورد تعرض قرار می گیرد تا نیترژن خود را عرضه کند، زمین مورد تعرض قرار می گیرد تا مواد معدنی خود را عرضه کند، مواد معدنی هم به عنوان منبع اورانیم مورد تعرض قرار می گیرند و اورانیم هم به عنوان منبع انرژی.....». در حقیقت، هایدگر تعریف «تکنولوژی به مثابه ابزار» را میپذیرد ولی پرسش جدی خود را از اینجا آغاز میکند که ابزار برای انجام کاری است؟ واقعیت آن است ماهیت ابزار با هدف یعنی علت، شکل میگیرد، و از همینجاست که اساساً ماهیت تکنولوژی با علیت پیوند میخورد.«زیرا هر جا هدفی دنبال شود و وسیله ای بکار رود، هر جا که ابزاری حاکم باشد علیت هم حاکم است». از نظر او علیت در چارچوب علل اربعه(علت فاعلی،صوری،مادی و غائی) به معنای مدیون یا مسئول بودن چیزی نسبت به چیز دیگر است. علت، آن چیزی است که چیز دیگری بدان مدیون است و معلول آن چیزی است که به دیگری مدیون است و این رابطه «مسؤول بودن برای و مدیون بودن به » حقیقت علیت را نشان میدهد. منظور از مسؤول بودن برای پدیدآوردن چیزی نظیر یک جام نقره ای، مسؤول بودن برای به حضور در آوردن امر مستور و آماده و دم دست قراردادن آن است. همه آنها مسؤولند تا چیزی را به قلمرو حضور برسانند و به آن امکان حضور در این قلمرو را ببخشند.بر این أساس علت فاعلی تکنولوژی جدید انسان جدید،علت غائی تکنولوژی جدید تامین اهداف و نیازهای انسان جدید و البته علت مادی تکنولوژی جدید طبیعت به مثابه معدن انرژی است و صورت نهائی هم تکنولوژی به مثابه ابزار است. البته در آراء هایدگر وزن علت غائی به طرز معناداری بالاتر میرود و حتی گاه به نظر میرسد، علت به معنای غایت است. اگر پذیرفته شود که در ساختن یک میزکار، علت فاعلی، نجار است و علت مادی، چوب و علت صوری،چهره نهائی میز و علت غائی، نیازی باشد که میز برطرف میکند،به صورت طبیعی فهم غایت به عنوان جزئی از فرایند علیت، دقت و البته آثار بیشتری دارد.
در این چارچوب مفهومی، یک نتیجهی روشن آن است که اگر هر کدام از این علل اربعه نباشند، معلول نباید وجود پیدا کند، یا اگر به هر دلیلی معدوم شوند آن چیز باید معدوم شود.بر همین أساس اگر نجار و چوب آماده ، اما غایت معلوم نباشد، واقعاً نجار اصلاً و اساساً نمی تواند هیچگونه کاری انجام دهد، در حقیقت میزی ساخته نخواهد شد.بر این أساس، غایت، عملاً پس از انجام کار محقق میشود اما نظراً و ذهناً باید قبل از همه روشن باشد، در غیر این صورت هیچ کاری قابل انجام نیست.پرسش اصلی و اساسی آن است که غایت از کجا شکل میگیرد؟ پیداست که غایت در سطح چیزی مثل تکنولوژی یعنی فلسفهی زندگی. بر این أساس جزء علل بوجود آورندهی واقعیت وجودی تکنولوژی جدید غرب، فلسفه غربی زندگی بوده است. به نظر میرسد در اینکه فلسفه زندگی در غرب به معنای فلسفه اقتصادی دوران جدید غرب است یا حداقل بر مدار آن است، هیچ تردیدی وجود نداشته باشد.
بر این أساس اگر جامعهای برآن باشد تا تکنولوژی غربی را برای غایات دیگری بکارگیرند، به معنای آن است که میخواهند آنرا اعدام کنند! به همین دلیل است که در این چارچوب نظری، انتقال تکنولوژی به امری نزدیک به محال تبدیل میشود.زیرا تبدیل فرهنگ ملتها به فرهنگ غربی بوجود آورندهی تکنولوژی تقریباً ناشدنی است. چنانکه به درستی برخی تکنولوژی مناسب با کشورهای جهان سوم را به معنای تکنولوژی عقب افتاده میدانند.آمانوئل آرگیری در کتابی با همین عنوان[2] برآن است که به دلیل اثرگذاری وجودی فرهنگها و فلسفههای گوناگون زندگی، در واقعیت تکنولوژی به عنوان مولفه اصلی توسعه کشورها، تولید تکنولوژی مناسب با کشورهای عقب افتاده ـ که با توجه به همین مبناء، فرهنگ آنها، باعث و بانی اصلی شکلگیری سطح زندگی و تکنولوژی عقب افتادهی آنها بوده است ـ به معنای شکلگیری یک تکنولوژی عقب افتاده است. و در این کتاب تصریح کرده که برای حل مساله چارهای جز این وجود ندارد که فرهنگ این کشورها ـ اگر هم برای این ملتها ارزشمند است ـ به موزه سپرده شود،تا تکنولوژی غربی به مثابه تکنولوژی پیشرفته، با همه ارکان شکل دهنده اش از جمله غایت آن، مدار زندگی این کشورها قرار گیرد . اما و در هر صورت راه حل را این ندانسته که ماهیت و واقعیت تکنولوژی، هیچ ربطی به فلسفه زندگی ندارد! به نظر میرسد تاثیر فرهنگ و فلسفه زندگی از منظر غایت در واقعیت وجودی تکنولوژی بیش از حد جدی است!
اما و در هر صورت، انکشاف تکنولوژی جدید و مدرن از حقیقت به نحو تعرض آمیز است. عمق این تعرض آنگاه آشکارتر میشود که توجه شود که از منظر تکنولوژی جدید طبیعت کانون انرژی است که با این تعرض در راستای مقاصد انسان جدید غربی آزاد میشود. «همه چیز به منبع ذخیره یا ذخیره ثابت یا منبع لایزال ذخیره تبدیل می شود». در تکنولوژی جدید نه شناسنده (عالم) بلکه انجام دهنده(عامل)، نه آنچه که به شناختن مربوط می شود بلکه آنچه که به انجام دادن مربوط می شود، اهمیت پیدا می کند. به وضوح انجام دادن تنها از طریق دانستن و شناختن ممکن است ولی شناختن در این جا موکدا به حسب آنچه که بتوان با این شناختن انجام داد، مورد قضاوت قرار می گیرد انجام دادن، قدرت و توانایی بر انجام به معیار شناختن تبدیل شده است.بر این أساس، علم فرزند تکنولوژی است و شاید اولین فراورده آن است. بر این أساس، هر آنچه که در مورد انسان جدید غربی ومبانی دانش و کنش او گفته شد در مورد ماهیت تکنولوژی هم باید گفته شود. انسان جدید غربی، طبیعت را به مثابه کانون انرژی،در راستای ماکزیموم سازی لذت مادی زندگی خود، موضوع شناخت تعرض آمیز و تصرف(تکنولوژیک) طبیعت، قرار داده است.
اگر بخواهیم ـ حتی محدود به پرسشهایی که در همین فضا پاسخ میطلبند ـ مبانی فلسفه اسلامی را بازخوانی کنیم حداقل به سه سئوال باید پاسخ داده شود: نخست آنکه واقعیت انسان و طبیعت چگونه است؟ و دوم، نوع مناسبات درست انسان با طبیعت چگونه است؟ و نهایتاً اینکه صورت نهایی تکنولوژی چه خصوصیاتی دارد؟ پیداست که سئوال اول و سوم ماهیت آنتولوژیک و سئوال دوم ماهیت فلسفه اخلاقی دارد.البته این سئوالات در چارچوب علل اربعه بوجود آورنده تکنولوژی(یعنی علل فاعلی،مادی،صوری و غائی) نیز قابل صورتبندی است.سئوال نخست آن است که واقعیت انسان به عنوان فاعل بوجود آورنده تکنولوژی چگونه است؟سئوال دوم آنکه، واقعیت طبیعت به عنوان علت مادی و ماده تکنولوژی چگونه است؟ و سوم آنکه، غایت تکنولوژی چگونه باید باشد؟ و نهایتاً اینکه صورت نهائی تکنولوژی چگونه است؟
در این بخش تلاش میشود تا با استفاده از کمترین آموزه های فلسفه اسلامی ـ زیرا استفاده از همه أصول فلسفه اسلامی خارج از حوصله این مجال است ـ به این سئوالات جواب داده شود. یک اصل مهم و اثرگذار در این زمینه در چارچوب فلسفه صدرائی آن است که، جهان یک واقعیت واحد و ذومراتب از جماد،گیاه، حیوان و......است که تفاوت هر سطح با دیگری در ضعف و شدت برخورداری از هستی است و نه در هیچ چیز دیگر. از سوی دیگر، صفات ذاتی هستی ـ که ملاک برخورداری هر چیز از هستی و میزان آن است ـ علم و قدرت و نیز حیات است که البته حیات محصول ترکیب وجودی علم و قدرت است. بر این أساس، هرچیزی همان اندازه وجود دارد که از علم و قدرت و در نتیجه حیات برخورداراست. بر این أساس خداوند دارای هستی بی نهایت یعنی علم و قدرت و در نتیجه حیات بینهایت است، چنانکه اگر جماد از پائین ترین سطح از هستی برخوردار است به معنای آن است که از پائینترین سطح از علم و قدرت و در نتیجه حیات برخوردار است. بنابراین، هر برشی از واقعیت تمام خصوصیات همه واقعیات را داراست، به همین دلیل است که هرسطحی از واقعیت آیه و آینهی بالاترین سطح واقعیت یعنی خداست.اما هر اندازه که به سطوح پائین تر واقعیت(مثل جمادات) توجه شود این آیه و آینه کدرتر میشود و به موازات تقویت سطوح هستی این آینهگی و آیه بودگی واضحتر میشود و نهایتاً آینهگی و آیه بودگی در انسان اوج میگیرد و در اوج انسانیت یعنی انسان کامل در بیشترین درجه وضوح قرار میگیرد. حضرت امام خمینی(ره) در جلسه اول از جلسات مشهور تفسیر سوره حمد فرمودند:
«این موجودات مادى را که ما خیال مىکنیم قدرت، علم و هیچ یک از کمالات را ندارند، این طور نیست. ما در حجاب هستیم که نمىتوانیم ادراک کنیم. همین موجودات پایین هم که از انسان پایینترند، و از حیوان پایینترند، و موجودات ناقص هستند، در آنها هم همه آن کمالات منعکس است، منتها بهاندازه وجودى خودشان. حتى ادراک هم دارند؛ همان ادراکى که در انسان هست، در آنها هم هست:إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ. بعضى از باب اینکه نمىدانستند مىشود یک موجود ناقص هم ادراک داشته باشد، آن را حمل کرده بودند به اینکه این تسبیح تکوینى است؛و حال آنکه آیه غیر از این را مىگوید. تسبیح تکوینى را ما مىدانیم که یعنى اینها موجوداتى هستند و علّتى هم دارند. خیر مسئله این نیست، تسبیح مىکنند.در روایات تسبیح بعضى از موجودات را هم ذکر کردهاند که چیست. در قضیه تسبیح آن سنگریزهاى که در دست رسول اللَّه (ص) بوده، [آنها] شنیدند که چه مىگوید. تسبیحى است که گوش من و شما اجنبى از اوست. نطق است؛ حرف است؛ لغت است، اما نه به لغت ما، نه نطقش نطق ماست؛ اما ادراک است، منتها ادراک بهاندازه سعه وجودى خودش. لعلّ بعضى از مراتب عالیه، مثلًا از باب اینکه خودشان را مىبینند که سرچشمه همه ادراکات هستند، بگویند که موجودات دیگر [ادراک] ندارند؛ البته آن مرتبه را ندارند. ما هم از باب اینکه ادراک نمىکنیم حقایق این موجودات را، ما هم محجوبیم، و چون محجوبیم، مطلع نیستیم، و چون مطلع نیستیم، خیال مىکنیم [چیزى] در کار نیست. خیلى چیزها را انسان خیال مىکند نیست و هست، من و شما از آن اجنبى هستیم. الآن هم مىگویند یک چیزهایى معلوم شده است؛ مثلًا در نباتات که سابق همه مىگفتند، اینها مرده هستند، حالا مىگویند که با آنتنهایى که هست از ریشههاى درخت که در آب جوش هست، صداى هیاهو [مىشنوند]. حالا این راست باشد یا دروغ نمىدانم؛ لکن عالم پرهیاهوست. تمام عالم زنده است...».
حال اگر این تلقی مطابق با واقعیت باشد، واقعاً، واکنش طبیعت به دانش و کنش تکنولوژیک انسان جدید غربی، چگونه باید باشد؟! به نظر میرسد از حقوق مسلم طبیعت آن است که با فریاد بلند اعلام کند که مرا چون لاشه خوک، مردار مپندارید! البته ممکن است برخی، این نقد را بر این تحلیلها وارد کنند که پس ماجرای توسعهی پایدار و این همه سروصدای حمایت از محیط زیست در غرب به چه معناست؟واقعیت آن است که تمام این نوع از مواضع نیز در راستای پایدارتر سازی لذت طلبی مادی است و نه هیچ چیز دیگر!
اصل دوم آن است که، مهمترین خصوصیت سطح مادی واقعیت ـ که انسان در این جهان نیز بخشی از آن است ـ تغییرات مستمر ذاتی وجودی به هدف نیل به سطوح بالاتر وجودی است. بنابراین جهان مادی دائماً در حال آفریده شدن است. اساساً مادیت به مثابه تحول است. تفاوت انسان با سایر موجودات مادی این جهان (و چه نام خوبی است، جهان!) آن است که بازه تحولات وجودی او از همه موجودات این جهان مادی بیشتر است. براین أساس، همه جهان مادی در یک کاروان دائماً دیگرگون شونده به سمت سطوح بالاتری از بودن در حال تغییر ذاتی و جوهرین است. براین أساس هرسطحی از واقعیت مادی چنانکه فعلیت یافتهی آرزو و استعداد سطح قبلی واقعیت است،خود، ظرفیت و استعداد جدید ـ اما حالا قویتر، پرظرفیتتر و عطشناکتر از قبل ـ برای ارتقاء وجودی به سطوح بالاتر هستی خواهد بود، و این ماجرا تا بیپایان ادامه دارد. اگر این ایده و ادعا تلقی به قبول شود به معنای آن است که اگر آدمی میتوانست ـ که البته بر أساس همین مبانی میتواند ـ با جهان درون این جهان ناآرام، هم سیر و صیر و سفر شود، به درستی درمیافت که همهی جمادات درتلاشند تا به ظرفیت وجودی گیاهان نائل شوند و همه گیاهان در تلاشند تا به ظرفیت وجودی حیوانات و همه حیوانات به ظرفیت وجودی انسانها و اما انسان در تلاش است تا به نقطه اوج هستی یعنی خدا تقرب وجودی پیدا کند؛ که البته سطوح بالاتر وجودی به معنای علم، قدرت و حیات قویتر و شدیدتر و بالاتر است.بر همین أساس به نظر میرسد همه جهانِ عاقل، عاشقانه در تلاش است تا به سوی نقطه کمال خود تحول وجودی پیدا کند، و این عشق در ذات و خلقت همه بخشهای جهان نهاده و نهادینه شده است. شهید مطهری در این زمینه نوشته است:
«در هر ذرهای از ذرات عالم میل به کمال و میل به غایت هست و اصلاً نظام هستی، نظام رساندن اشیاء به غایات خود و نظام رساندن عاشقها به معشوقهای خود است»(مجموعه آثار،ج8،ص403).
البته پیداست که برای نیل به غایت در عالم و آدم تنها عشق نیل به غایت کفایت نمیکند، بلکه به دانش کافی نیز برای نیل به غایت نیاز است. به تصریح قرآن کریم در ذات همه جهان این دانش نیز وجود دارد: ربنا اعطی کل شیء خلقه ثم هدی، پروردگار ما کسی است که هر چیزی که درخور اوست ، به او داده و سپس آنرا هدایت کرده است(طه/50).
و باز پیداست که شناخت غایت و عشق وصال به غایت و نیز برخورداری دانش لازم برای نیل به غایت در همه موجودات عالم ـ بدون توان لازم برای تحقق همهی آنچه که نیل به غایت نیازمند است ـ وافی به مقصود نخواهد بود. اما این توان نیز در بهترین حالت ممکن به همه موجودات این جهان داده شده است:
« دقت در خلقت اشیاء نشان میدهد که هریک دارای اجزائی موافق و مناسب با یکدیگر است و اینکه مجموع آن أجزاء مجهز به وسائل رسیدن آن موجود به کمال و سعادت خویش است و اینکه این مجهز بودنش به نحوی است که بهتر و کاملتر از آن تصور ندارد» (علامه طباطبائی،تفسیر المیزان،جلد16،ص372).استاد شهید مطهری نیز برآنند که حکیم بودن خداوند به این معناست که موجودات را به کمال لایقشان میرساند(عدل الهی،ص63).چنانکه آیتالله مصباح یزدی در این باره نوشتهاند: منشاء ذاتی صفت حکمت الهی،حب به خیر و کمال و علم به آنهاست. یعنی چون خدای متعال خیر و کمال را دوست میدارد و به جهات خیر و کمال موجودات نیز آگاه است، طبعاً موجودات کاملتر، از مطلوبیت بیشتری برخوردار خواهند بود. در اینجاست که حکمت الهی،مقتضی نظامی است که موجب تحقق کمالات وجودی بیشتر و بالاتری باشد،یعنی سلسله علل و معلولات مادی به گونهای آفریده شوند که هر قدر ممکن مخلوقات بیشتری از کمالات بهتری بهرهمند گردند و این همانی است که در زبان فلاسفه به نظام احسن نامیده میشود(آموزش فلسفه،ج 2،ص391). بر این أساس اصل سوم بنیادین فلسفی ما عبارت از آن خواهد بود که مجموعه نظام هستی با همه خصوصیاتش، بهترین نظام ممکن است. زیرا اگر «بهترین» نبود به معنای آن است که یا خداوند نمیدانسته یا نمیتوانسته و یا نمیخواسته که بهترین نظام ممکن را بیافریند، که این هر سه فرض با ذات خداوندی ناسازگار است(آیتالله جوادی آملی،تفسیر تسنیم،ج7،ص253).
البته مبانی این رویکردها در آیات قرآن کریم به روشنی آمده است:« الذی احسن کل شیء خلقه... خداوندی که هر چیزی را در بهترین صورت آن آفریده است(سجده/7)» و یا « و تری الجبال تحسبها جامده و هی تمرو مر السحاب صنع الله الذی اتقن کل شیء... شماها کوهها را مینگرید خیال میکنید که ساکن و جامدند، در حالی که کوهها چونان ابرها در حرکتند این محصول ساخت از سوی خدائی است که هر چیزی را به متقن ترین حالت آن ساخته است(نمل/88)» همه آنچه گفته شد را میتوان در یک جمله خلاصه نمود که، این جهان به گونهای خلق شده که بهتر از آن امکان نداشته است،
بر این أساس اگر پردهی جهل آدمی از روی این واقعیت برداشته شود، آنچه که دیده خواهد شد، شورش آگاهانه «استعدادهای جوشان» در همه موجودات برای تحول و رشد به سوی کمال در چارچوب بهترین نظام ممکن است و دیگر هیچ! به نظر میرسد که انسان منفعت طلب غربی ـ بنا به روایت هایدگر ـ فقط «انرژی» محصولِ این شور و شورش را دیده و بساط کاسبی خود را با تعرضی بیش از اندازه برای برهم زدن این نظام براه انداخته است! و البته نمی دانست که این همه زرق و برق بوی کباب نیست، احتمالاً دارند خر داغ میکنند! و ......
اصل چهارم آن است که، هر سطح بالاتر وجودی بر سطوح پائینتر، دارای سلطه وجودی و در نتیجه از قدرت جهت دهی به تغییرات مستمر وجودی آنها برخوردار است، این واقعیت در بالاترین سطح هستی، به معنای ربوبیت مستمر خداوند بر همه هستی است. ربوبیت الهی بر سطح مادی هستی به معنای آفریدن مستمر و خلق مدام آن است.در این چارچوب ، ظرفیت ربوبیت الهی در یک فرایند وجودی، و در ذیل ربوبیت الهی، در سطح وجودی انسان به عنوان خلیفهی الهی ،نهاده شده است.بر این أساس، انسان تحت ربوبیت الهی بر سطوح پائینتر هستی به عنوان خلیفهی خدا، سلطهی تدبیری و شأن ربوبیت پیدا میکند.مفهوم «خلافت الهی انسان» در منظومه مبانی و معارف اسلامی نقشی متناظر با مفهوم اومانیسم را در منظومه اندیشه غربی ایفاء می کند. خلافت انسان به معنای جانشینی انسان از سوی خداوند است. چنانکه اومانیسم جایگزینی انسان به جای خدا بود. بر اساس تصریح قرآن کریم(بقره/آیات 31تا34) ، انسان، خلیفه و جانشین خدا در زمین آفریده شده است(بقره/31)، ملاک و علت این مقام نیز وجود قوهی تولید علم در بشر است، (بقره/32)، و به همین علت است که خداوند همه مجردات را نیز مطیع انسان قرار داده است(بقره/34). چنانکه همهی عالم (زمین و آسمان و آنچه که در آن است)را تحت تسلط و تسخیر انسان آفریده است[3]. بر اساس این آیات همهی انسانها بالقوه جانشین خدا آفریده شده اند و جانشینی انسان از خدا یک امر حقیقی و تکوینی و در نتیجه یک امر وجودی است. وجود انسانها هر اندازه به صفات الهی متصف شود حقیقت جانشینی، بیشتر محقق میشود. بر اساس این مبانی انسان تا آن حد مىتواند تعالى و ارزش وجودى پیدا کند که کارهاى خدایى از او صادر شود؛ یعنى مىتواند کارهایى را انجام دهد که فراتر از مقتضاى اسباب و مسببات مادى در این جهان است(مصباح یزدی، پیشنیازهای مدیریت اسلامی، ص56). به بیان دیگر، انسان تنها موجودی است که میتواند به نیابت از خداوند بر تمام موجودات دیگر اشراف پیدا نماید و به تدبیر امور آنها بپردازد و این ظرفیت وجودی بینهایت به دلیل ظرفیت علمی بینهایت علمی انسان به او اعطاء شده است و پیداست که هر چیزی که در خلقت انسان تعبیه شده باشد به معنای آن است که ذاتی انسان است و انسانیت انسان بر آن استوار است،یعنی هر اندازه این ظرفیت وجودی او فعلیت پیدا کند،انسانتر شده است و این ماجرا تا بینهایت ادامه دارد. براین أساس نظام آفرینش به گونهای است که اگر هدف آفرینش ـ یعنی صیرورت وجودی و تحول عالم و آدم به سوی نقطه کمال هستی یعنی خدا ـ با مدیریت انسان، رقم بخورد، همه جهان و بخشهای مختلف جهان و همه سطوح و مراتب جهان از گیاهان، حیوانات و انسانها به غایات خود نائل خواهند شد و به عبارت دیگر اگر گیاهان و حیوانات و انسانها به همه اهداف ذاتی خود نائل شوند آفرینش نیز به هدف خود ـ تقرب وجودی به خدا ـ نائل شده است.
در این چارچوب نظری، تکنولوژی، محصول تنزل یافتهی «خالقیت» مستمر خداوند در جهان، به وسیلهی «خلاقیت» انسان ـ به عنوان جانشین خداوند ـ برای تداوم فعلیت بخشی مستمر استعدادهای همهی جهان است. گوئی خلاقیت انسان در طول خالقیت خدا،آفرینش جهان را ـ که دارای همهی ویژگیهای فوق است ـ ادامه میدهد. بر این أساس، رسالت انسان، فعلیت بخشی همه استعدادهای ذاتی هرجا و همه جای هستی به سمت غایات خود آنهاست. غایاتی که به صورت ذومراتب، هرسطحی از موجودات هستی را به سمت سطوح بالاتر وجودی ـ که نهایتاً به سوی خداست ـ جهت میدهد. بنابراین، انسان تلاش نمیکند که کویر را به شمال تبدیل کند،یا گاوان را به اسبان تبدیل کند، تلاش نخواهد کرد تا خصوصیات کرهی زمین را در مریخ بیافریند، تلاش نمیکند که کوهها را به دشت و دشتها را به کوه تبدیل کند، و....بلکه انسان با برداشتن پرده جهل خویش از روی هر بخشی از واقعیت این جهان، آنرا آتشفشانی از استعداد خواهد یافت تا به کمک خلاقیت انسان به سمت بینهایت، فعلیت وجودی پیدا کند. بر این أساس، تکنولوژی به مثابه توسعه فنی همهی ظرفیتهای وجودی آدمی است که اساساً با فعلیت بخشی مستمر همه ظرفیتهای جهان، تحقق پیدا میکند.انسان قرار نبود و نیست که نظام احسن هستی را برهم بریزد، بلکه قرار بود و هست که فرایند شدنِ مستمر نظام احسن هستی را ادامه دهد، همین!. جهان به مثابه مدرسهای برای رشد و پیشرفت ظرفیتهای وجودی خود، به انسان به عنوان معلم و مربی خود نیاز داشته و دارد و این را هر صبح و مساء التماس میکند ولی همینک با «انسان» به عنوان یک «قدارهکش» قلدری روبروست که بناست هر چیزی را به چیز دیگری تبدیل کند!. قطعاً «معلم بد» کسی است که در کلاس درسی خود، دانش آموز الف را به دانش ب تبدیل کند و « معلم بدتر» کسی است که بخواهد دانش آموزی را به مثل خودش تبدیل کند و........ و اما «بدترین معلم» کسی است که دانش آموزان را به هدف خدمت در مسیر لذت طلبی مادی خودِ معلم،تربیت کند و «بهترین معلم» کسی است که استعدادهای هر یک را بشناسد و بارور کند.به نظر میرسد، انسان جدید غربی بدترین معلم و مربی جهان بود! اما چرا انسان غربی چنین شد؟ چون اولاً بر مبنای اومانیسم، خدا را از زندگی خود حذف کرد،بنابراین برای فهم عالم و آدم به عقل خودبنیادخود و جزءنگر و تجربه های خود اکتفاء کرد، ثانیاً بر أساس نچرالیسم، همه جهان طبیعی را جهانی مرده تلقی کرد که با شلاق تکنولوژی میتواند از آن هرگونه بهره برداری را داشته باشد، ثالثا،هویت خود را یک هویت فردی تعریف کرد بر أساس این مبانی سهگانه، هیچ هدف دیگری جز منفعت طلبی و لذت طلبی مادی فردی برای او باقی نمانده است. چون با حذف خدا، هیچ هدف معنوی برای او تصور ندارد و با حذف تعلقات اجتماعی هیچ یک از اهداف اجتماعی برای او موضوعیت ندارد........ واقعاً این حرفها مخصوص امثال من نیست! یک روایت ایرانی که برآن است تا غرب را به عنوان یک «کلِ مطلوب» ـ یعنی غرب به مثابه توسعه ـ توضیح دهد، مینویسد:
فرهنگ غرب در خطوط اصلی آن دموکراسی، لیبرالیسم ،فردگرایی،حقوق بشر، پان سکسوئا لیسم ،گریز از پایبندیهای آیینی و خانوادگی ، تعادل سوژه ـ شهروند و...،فرهنگ غرب نیست،فرهنگی است که هر جامعه ای بسته یا باز ،دیر یا زود به آن خواهد رسید.چرا که باز شدن طومار آدمی مرکب از طبع خواهنده و عقل ابزار ساز علی الاصول به همین چشم انداز ها میرسد.غرب از قضا(تعبیری که منافی علل نیست)زود تر به این وضعیت رسیده است ،هر فرهنگ و هر قوم دیگری نیز میتوانست(اگر بعضی علل معده چون آموزش زودتر برایشان مهیا میشد )پیش آهنگ این راه باشد به تعبیر دیگر ریشه های هر فرهنگی از جمله فرهنگ غرب بسیاربیش از این که در عمق تاریخ و جغرافیای آن فرهنگ قرار داشته باشددر طبیعت انسان قرار دارد(مردیها،دفاع از عقلانیت ، ص15).
خودِ وی در معرفی انسانی که طومار طبعش به خوبی در غرب گشوده شده است، مینویسد :
انسان همچون تمامی حیوانات دیگر، موجودی است خواهشگر، اساسیترین وجه مشترکی که میان حیوانات می توان سراغ کرد این است که تمامی آنها با جدیت تمام و گاه با مایه گذاشتن جان، در پی تامین امیال خود به حرکت در می آیند. اعم از اینکه با تامین آن به لذتی دست یابند یا از رنجی برهند. انسان از این حیث در عداد حیوانات و بلکه در رأس آنها قرار می گیرد، زیرا انسان نه تنها عموم امیال حیوانات را، بعضا به شدت و قوت بیشتری دارد، بلکه امیال او تنوع بیشتری نیز به خود می گیرد. تفاوت اساسی و مهمی که انسان را از حیوان جدا می کند این است که انسان برای تحقق امیال خود به ابزاری به نام عقل مجهز است که به او امکان می دهد برای نیل به مقاصد طبیعی خود ابزارسازی کند، اعم از آن که این ابزار از جنس حیله های فکری و یا وسائل مادی باشد(همان).
براستی آیا این انسان باید به وضعیتی غیر از این نائل میشد؟ به نظر میرسد تمام بحرانهای امروز غرب ـ که خود بدان معترفند ـ با ارجاع به این مبانی قابل تحلیل خواهد بود. بحران معنویت و اخلاق که محصول حذف خدا از زندگی است،بحران محیط زیست که محصول این نگرش به طبیعت بود، بحران هویت که محصول فردگرائی حداکثری است ، بحران خانواده که محصول همه این عوامل به علاوهی لذتطلبی افراطی است و.......
[1] ـ برای مطالعه آراء هایدگر به ترجمه مقاله، پرسش از تکنولوژى، ترجمه شاپور اعتماد، در کتاب «فلسفه تکنولوژى» صص4-44 (نشرمرکز)و نیز به :دن آیدى، هنر و تکنولوژى (فلسفه پدیدارشناختى هایدگر در باب تکنولوژى)، ترجمه شاپور اعتماد، در کتاب (فلسفه تکنولوژى) از صص 44 – 94، مراجعه شود.
[2] ـ آرگیری، امانوئل(1374)،تکنولوژی مناسب، یا تکنولوژی عقب افتاده، ترجمه ناصر موفقیان،تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
[3]- برای نمونه: أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ آیا ندانسته اید که خدا آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین است مسخر شما ساخته است (لقمان/31)، وَسَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَیْنِ وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ و خورشید و ماه را که پیوسته روانند براى شما رام گردانید و شب و روز را [نیز] مسخر شما ساخت (ابراهیم/33 )، وَسَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ و آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است برای شما رام کرد همه از اوست قطعا در این [امر] براى مردمى که مى اندیشند نشانه هایى است (جاثیه/13)/1360/
http://oerp.ir/sites/default/files/yaddasht2019/atani.jpg