شوک نماز صبح
باشگاه نویسندگان حوزوی خبرگزاری رسا، سید محیط حسینی
ظهر سه نفری حرکت کردیم سمت ترمینال، اول خواستیم با ماشینِ سواری برویم سمت مهران، داخل محوطه ترمینال داشتیم قدم می زدیم که یک کاروان زیارتی حواسمان را به خودش جلب کرد! یک جوان هم سن و سالمان را گرفتیم به صحبت؛ فهمیدیم از ساوه آمده اند به سمت مهران و مقصدشان کربلاست.
گفتم داداش شماره رییس کاروانتان را بده و او هم با روی گشاده شماره را داد؛ به محض اینکه شماره را ثبت کردم زنگ زدم گفتم سلام داداش شما ظاهرا میخواهید به سمت مهران حرکت کنید؟ نمیخواهید از اینجا به بعد مسیر سه نفر همسفر دیگر همراهتان باشد؟ گفت چرا نخواهیم، شما هم همراه ما تشریف بیاورید.
نیم ساعت بعد بود که با همان کاروان سوار اتوبوس شدیم البته خود این کاروان هم دقیقه نودی جمع شده بود؛ این را از اینکه بین افراد زیاد علقهای دیده نمیشد به سادگی میشد حدس زد.
ما طبق عادت همیشگی رفتیم آخر اتوبوس کمی بساط شوخی با بچهها را راه بیاندازیم. در این حال و هوا بودیم که رسیدیم رستوران بین راهی و پیاده شدیم برای نماز و شام. البته ما به شام حاضری بسنده کردیم و بعد خوابیدیم.
سه شنبه (1 آبان)
بیدار شدم دیدم دم دمای اذان صبح هست، از مدیر کاروان پرسیدم برای نماز صبح گفتید نگه دارد؟ گفت بله؛ بعد خودم برای تأکید رفتم به راننده گفتم.
راننده ما را نزدیک مهران پیاده کرد و سوار اتوبوس بین شهری شدیم تا بقیه راه را تا مرز با این اتوبوس برویم. وقتی سوار این اتوبوس شدیم به دوستم گفتم ببین نماز صبح به وقت مهران کی قضا میشود؟ نگاه کرد گفت تا کمتر از ده دقیقه بعد.
این را که گفت رفتیم جلو به راننده گفتیم آقا لطفا نگه دار تا نماز بخوانیم؛ گفت توی این بیابان آبی نیست! گفتیم شما نگه دار بقیه اش با ما! به اکراه زد کنار جاده؛ در حالی که نسیم بسیار خنکی میزد به سر و صورتمان، سریع تیمم کردیم و روی همان خاک نماز خواندیم.
برگشتم یه نگاه کردم دیدم تقریبا نصف اتوبوس از جاشون تکون نخوردن! انگار نه انگار نمازشان قضا شد خواستم بگم زیارت بدون نماز واجب که فایدهای ندارد، اما با خودم گفتم مگر تو دعوتشان کردی؟ که می خواهی قضاوتشان کنی؟
به هر حال سوار شدیم در حالی که دیدن لباسهای خاکی نمازگزاران حس خاصی بهم میداد و نشانهی خوبی بود که زیارت پربرکتی در انتظارمان هست. مرز مهران معطلی زیادی نداشت اما آن طرف مرز جمعیت اون هم زیر گرمای قبل از ظهر بیشتر شبیه آوارگان جنگی بود که هر لحظه دنبال ماشین یا اتوبوس بودند برای رفتن به مشاهد مشرفه.
هر یک ربع کامیونهای مجانی می آمد برای سوار کردن زائرها؛ ولی خوب اغلب زنها و بچهها به علت ازدحام جمعیت از سوار شدن محروم بودند.
به هر قیمتی بود سوار کامیون شدیم آن هم فقط تا شهر کوت عراق.../918/ی703/س