ناداستان میتواند مخاطبان بیشتری را همراه خود سازد
به گزارش خبرگزاری رسا، سیداحمد بطحایی را به واسطه رمان «هر صبح میمیریم» شناختم. برایم جالب بود که ببینم یک روحانی و طلبه داستاننویس چطور داستان مینویسد. این اولین مواجهه من با او و متنش بود. پس از آن در مجلات یا صفحهاش در اینستاگرام روایتهایش را میخواندم. تا اینکه یک روز سر حرف باز شد و گفت مشغول تدوین روزنوشتهای خود از سفر تبلیغی است و قرار است منتشر شود.
منتظر بودم کتاب منتشر شود و بعد از انتشار توسط پست یک نسخه از کتاب «سی و ده» از سوی سید احمد بطحایی به دستم رسید. کتاب نامش کنجکاوی برانگیز بود و همین زمینهای شد وارد دنیای روایتهای مستند او شوم.
مطول ننوشته و ایجاز مهمترین ویژگی روایتهای بطحایی در این کتاب است. با رودهدرازی حوصلهتان را سر نمیبرد و خب این ویژگی مهمی است. او در این کتاب خود را سانسور نکرده و حرفش را زده و مثلا از اینکه بگوید رمان میخواند یا چطور به یک مسئله فکر میکرده، ابایی ندارد و با خواننده خود روراست است. دیگر اینکه خواننده میبیند که راوی «سی و ده» هم زندگی میکند و حتی گاهی از کنجکاویهای خودش یا کنجکاویهای مردم درباره روحانیها سخن گفته است.
همه اینها بهانهای شد تا با او گفتوگوی انجام دهم و سوالاتم را پیرامون این کتاب از او بپرسم.
مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
نویسنده در روایت تجربیاتش خواهناخواه متعهد است
چرا برای بیان مشاهدات و تجربههای خود، از ناداستان یا روایت استفاده کردهاید و از زبان داستانی برای طرح کردن آنها استفاده نکردید؟ در حالی که گمان میکنم در داستان دست شما بازتر بود.
فکر میکنم قبل از طرح این سوال باید مرادمان را از روایت و البته واژگان و اصطلاحات روشن کنیم. ولی سعی میکنم در پاسخی که میدهم قسمتی را روشن کنم.
به گمانم خودِ سوال نیم و حتی اکثری از پاسخ را درونش بیان کرد. تنافی، تضاد و لااقل چالشی که مشاهدات و تجربیات عینی با پرداخت و تخیلِ داستانی دارند. نویسنده در روایتِ تجربیاتش نه نیازی به بازبودن دستش دارد و نه ضرورتی دارد. او خواه ناخواه متعهد است هر آنچه بر او رفته را با کمترین صحنهپردازی و تخیل و با خلوصی روایی به مخاطب عرضه کند. پس بازبودنِ دست و فراهم بودنِ امکاناتِ داستانی در این موقعیت (روایتِ ماوقع) برای نویسنده حسن و موهبتی محسوب نمیشود.
یعنی شما بین روایت داستانی با روایت غیرداستانی (در اینجا کتاب شما) فرقی قائل نیستید؟
قطعا تفاوتی وجود دارد و مرادِ پیش فرضِ بنده روایتِ داستانی است در مقابلِ داستان. در غیر این صورت روایت اصطلاحی کلی است که مولف/خالق/نویسنده برای ارائه داستانش به مخاطبین از آن بهره میبرد. چه فیلم و داستان و نمایش باشد چه موسیقی و نمایش.
مخاطب از خواندنِ زندگیِ واقعی یک طلبه بیشتر متاثر میشود
نویسنده در نوشتن داستان ترفندهایی دارد که میتواند خود را پشت آنها پنهان کند. اما بر این باورم در روایت مستند، باید صادق باشد و نمیتواند لاپوشانی کند. توقعی که در «سی و ده» برآورده میشود. تکرار میکنم: احساس نمیکردید میتوانستید در داستان بهتر با خواننده حرف بزنید؟
با شما موافقم که در داستان دست نویسنده برای تکنیکهای روایی متنوع و جذابتر بازتر است. ولی بگذارید اینجور به قضیه نگاه کنیم. در انتخابِ اول ما داستانِ طلبهای داریم که اتفاقاتی برایش میافتد و به چالشهای عجیب و غریبی دچار میشود. لابد مخاطب هم میگوید چه جالب. از لحاظِ سرگرمی و جذابیت نویسنده برنده است.
در انتخابِ دوم نویسنده که سیداحمد بطحایی است خود و آدمهای اطرافش را به عینه روایت میکند. درگیریهایی که در محیطِ واقعی پیرامونش - با تمام محدودیتها - دارد. قطعا عجیب و غریب بودن این انتخاب، به انتخاب اول نمیرسد ولی تاثیرگذاری چطور؟فکر میکنم مخاطب از دیدن و خواندنِ زندگیِ واقعی یک طلبه - که اسم و نام و نشانش را میشناسد - بیشتر متاثر میشود تا داستانی تخیلی و غیرواقعی ولو عجیب و غریبتر.
به عبارتی هدفِ نویسنده از روایت چیست؟ نگارشِ بخشی از زندگیِ واقعی یک مبلغِ دینی در قالب چهل روایت. یا داستانگویی.
اینها به معنای ارزشگذاری و برتری یکی بر دیگری نیست. صرفا مستدل کردنِ یک انتخاب است. وگرنه شاید نویسنده نخواسته بکر و خالص بودنِ روایتِ این روحانی دست بخورد.
اگر با ترس از قضاوت شدن زندگی کنیم همه تبدیل به مانکنهایی یک شکل میشویم
از اینکه قضاوت شوید هراسی نداشتید؟ اینکه رمان میخوانید یا رفتارهایی که گاهی (به قول طلبهها) خلاف مروت و زیطلبگی است.
اصولا اگر قرار باشد با ترسِ از قضاوت شدن و انگ خوردن زندگی کنیم همهمان تبدیل به مانکنهایی یک شکل و تابلوهایی کلیشهای و بیخاصیت میشدیم. بیاثر، بیهویت.
منِ نوعی طلبهای هستم که در عینِ تحصیلِ دروسِ حوزی، به تبلیغ میروم. در کنارِ اینها داستان مینویسم. فیلم میبینم و کلی فعالیت خرد و ریز دیگر.
قرار نیست به خوشآمد و بدآمد کسی کار انجام دهم که میل و مرادم نیست یا ترکِ فعلی به همین شکل. البته طبق فهم و برداشتی هم که از دین و سلوکِ طلبگی دارم- حتی الامکان - به خودم اجازه نمیدهم فعلی خلاف شان این لباس و جایگاه انجام دهم. و البته ناگفته نماند دایره این خوش آمد و بد آمد اینقدر وسیع و گسترده است که فکر نمیکنم طلبهای باشد که بتواند قسم حضرت عباس بخورد توانسته همه را از خودش راضی نگه دارد. (ر.ک پوشش/شلوار/ساعت مچی/کفش/دایره واژگان و قس علیهذا)
شما در این کتاب خیلی از زندگی خودتان و سختیهای تبلیغ و حواشی آن نمیگویید. این هم ناشی از همان شانی است که قائل هستید یا مسئله جای دیگر است؟
البته در خیلی روایتها به زندگی شخصی خودم و سختیهای خاصِ تبلیغ پرداختهام و لیک این مسئله دلایلی دارد که اصلیترین آنها یک دلیل خیلی ساده است. نویسنده هرچه بگوید چیزهایی را به سهو یا عمد ناگفته باقی گذاشته، پس طبیعی است ذکر نشدن خیلی چیزها و البته دلایل خرد دیگری دارد. مثلِ تاثیرِ همان هراسی که در سوال قبل فرمودید. هرچند دعویِ انا رجل بزنم باز نمیتوانم پس یا پیش لرزههای ناخودآگاهِ آن ترس را انکار کنم.
و البته در مجموعه روایتهای داستانیِ بعدیام بیشتر به درونِ زندگی میپردازم. به شوخی میتوان از «سی و ده» به سیرِ آفاقی و از مجموعه بعدی به سیرِ انفسی تعبیر کرد!
راویِ «سی و ده» به آدمها نزدیک میشود
سیداحمد بطحایی «سی و ده» خیلی به زندگی مردم سرک نمیکشد و فاصله خود را با آنها حفظ میکند. این مسئله در نزدیک شدن یا نشدن خواننده به روایتها تاثیر دارد.
سید احمد نه به زندگی آدمها که به خودِ آدمها نزدیک میشود. به این معنا که در عینِ اینکه حریم شخصیِ آدمها را حفظ میکند با آنها دوست میشود. یک جنس از دوستی که در عینِ حفظ حریم و احترام، دیوارها و فاصلهها کوتاهتر میشوند.
فکر میکنم این سلوکِ طلبگی در تبلیغ بهتر باشد. یا شاید تنها شکل و رفتاری است که میتوانستم با آدمها داشته باشم، به عنوانِ طلبه.
سیداحمد بطحایی بیش و پیش از هرچیز یک طلبه است
اما خیلی به جزئیات شخصیتها سرک نمیکشد. در صورتی که سیداحمد بطحایی، خود را روزنامهنویس معرفی میکند و خب فکر میکنم کنجکاوی و آشکار کردن زوایای پنهان قصه افراد یکی از ویژگیهایی است که خواننده از یک طلبه ژورنالیست انتظار دارد. یعنی به نشان دادن نمایی از شخصیتها اکتفا کردید.
به گمانم دقت شما در عنوانی که فرمودید؛ خودِ پاسخ باشد. سید احمد، یک طلبهِ نویسنده/روزنامه نگار/داستاننویس است. یعنی بیش و پیش از هرچیزی یک طلبه است یا لااقل سعی میکند طلبه باشد. و خب روحانیتِ یک مبلغ نه در اسم و عنوانش که باید در رفتار و نگاه و نگارشش باشد. جز این باشد تنها نویسندهای است با عمامه بر سر. بر سر. بیته.
این پاسخ برای خوانندهای که میخواهد عطش خود از دانستن در جهان داستان را سیراب کند، قانع کننده است؟
بخش عمدهای از جهان داستان در شخصیت هویداست. مگر نه اینکه جهان داستانیِ «جنایت و مکافات» در راسکولنیکف هویدا میشود. یا ناتور دشت در هولدن کالفیلد. جدا از این آن دفتر به دنیای پیرامونش نیز بیتوجه نبود. چرا که دو زیست بومِ متفاوت را در اثر داریم. یکی در جنوب و دیگری همین کنارِ پایتخت. با آداب و رسوم و فرهنگهایی متفاوت!
ساختار ناداستانها غالبا کوتاه و با ضرباهنگ تند و چکشی است
در روایت کردن خیلی کوتاه نوشتهاید و روزنوشت ننوشتهاید؟ این ربطی به تغییر ذائقه مخاطب در روزگار کنونی دارد؟
ساختار ناداستانها غالبا کوتاه و با ضرباهنگ تند و چکشی است و شروع روایت نیز از متن واقعه. جدا از آن از دو جنبه میتوان به این سوال پاسخ داد. یک اینکه به عنوان راوی و نویسنده دوست نداشتم مخاطب را با رودهدرازی و سخنوری خسته کنم. لذا به روایت آن قسمت از زندگی/سفر/موقعیت که چالش اتفاق افتاده بود اکتفا کردم. کما اینکه در ادبیات معاصر نیز برخلاف ادبیات کلاسیک داستانها به سمت مینیمالیسم متمایل شده و از توصیفات چند صفحهای و گزارشهای مطول دیگر خبری نیست.
وجه دوم نیز همان صحبت شماست که مخاطب به صورت اکثری کم حوصله و عجول شده که این هم از آثار و ثمرات مدرنیسم است که لا یمکن الفرار من حکومته. البته مخاطبِ امروز نیز یک کار جدی٬ قوی و جاندار را به واسطه طول و تفصیل رها نمیکند. در پایان هم صحبت شما را نسبتا تایید میکنم که «سی و ده» یک روزنوشت داستانی است.
ناداستان میتواند مخاطبین بیشتری را همراه خود سازد
احساس نمیکنید روایت (ناداستان) مخاطب را تنبل میکند و او را آمادهخور بار میآورد؟
نه؛ هر قالب و فرمِ ادبی اقتضائات خود را دارد. چه اینکه چنین نباشد همین ادعا را درباره داستان کوتاه نسبت به رمان و فیلم کوتاه نسبت به فیلم بلند هم میتوان مطرح کرد. ولیکن قرار نیست همه فرمها برای همه مخاطبها مناسب باشد یا لااقل اقناع شان کند.
قبول دارم که روایت و ناداستان نسبت به رمان و حتی داستان کوتاه پیچیدگی فرمی و ساختاری کمتری داشته و به طبع مخاطبین بیشتری را میتواند همراه خود سازند؛ ولی این به معنای تنبل کردن مخاطب نیست. اوضاع مطالعه آنقدر اسفبار است که خواندن اخبار حوادث روزنامهها و حل جدول مجلات نیز تبدیل به کنشی اندیشمندانه تبدیل میشود، چه رسد به خواندن روایت.
از نظر شما روایت زمینه از بین رفتن داستان را فراهم نمیکند؟
به هیچ وجه. کما اینکه در پاسخ سوال قبل عرض کردم هر فرم اقتضای خود را داشته و به تبع مخاطبین خاص خود را دارد. بسیاری را میشناسم که با داستان کوتاه بیگانهاند و با روایت مأنوس و البته بالعکس. یا دلبسته و علاقهمند رمانخوانی و جدا از روایت و داستان کوتاه. پس هرکدام از اینها جایگزین و جانشین دیگری نیست. اگر هم تمایلی به گونهای و عدم اقبال به گونه دیگر همزمان شود لزوما به معنای وجود رابطه عِلّی بین این دو اتفاق نیست. مثل گزاره «سنگ به شیشه خورد و همسایه از خانه بیرون آمد.»/۹۶۹//۱۰۲/خ
منبع: فارس