پاسخ شگفتانگیز امام باقر به معمای تاریخی یک دانشمند مسیحی
به گزارش خبرگزاری رسا، مناظرات علمیِ هر یک از اهلبیت(ع) مسیری برای عرضه فضایل و علوم بیپایان این انوار مقدس الهی به مردم جاهل آن دوران بود. چه بسیار افرادی که از فرقهها و مذاهب مختلف به واسطه برپایی این مناظرات از سستی اعتقادات خویش با خبر شده و به دین مبین اسلام مشرف شدند و چه بسیار افراد رذلی که افشای حقایق هستی جز بر کوردلی و حسادت آنها بر خاندان وحی نیفزود.
لازم به ذکر است اکثر این مناظرات از سوی دشمنان درجه یک اهل عترت(ع) و با قصد تخریب چهره علمی و معرفتی این انوار مقدس الهی شکل میگرفت غافل از اینکه علم لدنّی اهل بیت وحی باعث خنثی شدن این توطئهها میشد. از این جهت از این مناظرهها میتوان الگوهای مناسبی را برای بهرهبرداری در محافل علمی و معرفتی و نیز در برخورد با مخالفان یافت. در این راستا قسمت دوم از داستان مناظره امام محمد باقر(ع) با یک دانشمند مسیحی را میخوانید.
اسقف به امام باقر(ع) گفت: اجازه مىدهى سؤال دیگرى مطرح کنم؟
پدرم فرمود: بپرس.
گفت: به من بگو آن چه ساعتى است که نه از شب محسوب میشود نه از روز؟
فرمود: از سپیدهدم تا بر آمدن آفتاب. در این وقت دردها آرام مىگیرد و کسى که به خواب نرود. در این ساعت به خواب مىرود و بىهوشان هشیار میشوند و خداوند این ساعت را آرزوى آنانى که دوستدار آخرتند و در صدد اندوخته براى آن سرایند، قرار داده و علیه تکذیبکنندگان و ناباوران که آخرت را رها کردهاند، حجّتى آشکار و پوششى کامل ساخته است.».
(امام صادق علیه السّلام) فرمود: «اسقف فریادى کشید و گفت: یکى پرسش دیگر مانده است که به خدا سوگند، هرگز نخواهى توانست پاسخ دهى.
فرمود: بپرس که حتما سوگندت را خواهى شکست.
گفت: بگو بدانم، آن دو مرد که در یک روز از مادر زاده شدند و هر دو هم در یک روز مردند اما یکى در وقت مردن، 125 سال داشت و دیگرى 50 سال، نامشان چه بود؟
فرمود: نام آن دو عزیر و عزیره بود که در یک روز از مادر متولد شدند. چون مدّت 25 سال با هم زیستند، روزى عزیر- در حالى که بر الاغش سوار بود- بر روستایى در انطاکیه گذر کرد که بناهاى آن فرو خوابیده و بامهایش به روى پایههایش افتاده بود و ساکنانش زیر آوار از بین رفته بودند. این وضع هول انگیز اندیشه او را بر این سؤال برانگیخت و گفت: خداوند چگونه این مردگان را- پس از آن که مردهاند و در زیر تودههاى سنگ و خاک دفن شدهاند- زنده مىکند؟ خداوند او را برگزیده و هدایت کرده بود. هنگامى که این سخن را گفت، خداوند بر او خشم گرفت و او را به مدّت 100 سال به کیفر گفتارش میراند. سپس او را به هم راه الاغ و خوردنى و آشامیدنىاش به همان صورت اوّل، زنده ساخت. وقتى به خانهاش بازگشت، برادرش عزیره او را نشناخت. درخواست مهمان شدن کرد و عزیره پذیرفت. به دنبال فرزند و نوادهگان عزیره که پیر شده بودند، فرستاد؛ در حالى که عزیر جوانى به سنّ 25 سال نشان میداد.
عزیر پیوسته خاطراتى از برادر و فرزندانش مىگفت و آنها که پیر بودند، آن مطالب را به یاد مىآوردند و مىگفتند: شگفتا! چه اندازه خوب بر امورى که سالها و ماهها بر آن گذشته است آگاهى دارى! عزیره که 125 سال را پشت سر نهاده بود، مىگفت:جوانى در سنّ 25 سالگى ندیدم که به قضایاى میان من و برادرم، عزیر، در روزگار جوانى، از تو آگاهتر باشد. راست بگو؛ آیا تو از اهل آسمانى یا از ساکنان زمین؟ عزیر به برادرش گفت: من عزیرم. به خاطر سخنى که بعد از برگزیده شدنم گفتم، خداوند بر من غضب کرد و 100 سال مرا میراند و سپس زنده کرد تا به وسیله آن یقین شما زیاد شود؛ قطعاً خدا بر هر کارى تواناست. بنگرید؛ این الاغ من و این هم همان غذا و آبى که وقتى از نزد شما رفتم، با خود برداشته بودم. خداوند آنها را همان گونه که بود، برگردانده است. وقتى آنها را دیدند به درستى گفتههاى او ایمان آوردند. خداوند مدّت بیست و پنج سال وى را میان آنان نگه داشت و بعد او و برادرش را در یک روز قبض روح کرد و هر دو مردند.
وقتى سخن امام باقر علیه السّلام به این جا رسید، اسقف به پا خاست. مسیحیان نیز همگى برخاستند و آن دانشمند فریاد زد: دانشمندى را که به مراتب اطّلاعات و معلوماتش از من فزونتر است، نزد من آوردهاید. شما او را با خود نشاندید که آبروى مرا بریزد و رسوایم سازد و مسلمانان را آگاه کند که در میان آنها افرادى هستند که به همه علوم ما واقفند؛ بلکه چیزهاى بیشترى مىدانند که ما نمىدانیم. نه، به خدا سوگند دیگر اصلا با شما سخن نمىگویم و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، در گردهمایى شما شرکت نخواهم کرد. مجلس به هم خورد و همه پراکنده شدند؛ در حالى که پدرم به جاى خود نشسته بود و من هم در خدمتش بودم.
____________________________
منبع: اصول کافى، ج8، ص123
/۹۶۹/د۱۰۲/ب۱
منبع: تسنیم