چرا بیشتر روشنفکران ایرانی پرورش یافته غرب و مستخدمین افکار آن هستند
اشاره: جریان منورالفکری و یا به تعبیری روشنفکری، بهصورت مشخص از زمان عباس میرزا شروع شده است و نقطهی عطف آن در مشروطیت است.
از آن زمان روشنفکران و نقش اجتماعی آنها همواره برای ما یک مسأله بوده است و اندیشمندان در مورد آن سخنهای پُرتنش و مجادلهانگیزی داشتهاند.
رهبر معظم انقلاب در بخشی از بیانات شان در دیدار جمعی از دانشجویان بسیجی در تاریخ 05/03/1384 در زمینه روشنفکری در ایران فرمودند:
«من چند سال قبل در یكی از دانشگاهها گفتم روشنفكری در ایران بیمار متولد شد. اگر شما به تاریخچهی روشنفكری نگاه كنید، این را تصدیق خواهید كرد. اصلًا روشنفكری در كشور ما از اول بیمار و وابسته به بیگانه متولد شد. الآن هم عرض میكنم كه مفهوم تجدد نیز در كشور ما بیمار و معیوب و معلول متولد شد. تجدد در كشور ما به چه معنا بود؟ اینكه عرض میكنم، مربوط به اواخر دوران قاجار است؛ بعد در دورهی رضا خان و بقیهی دورهی پهلوی هم اوج حركتی بود كه الآن دارم میگویم. در قاموس متجددین كشور ما «تجدد» به معنای تقلید از غرب بود. تقلید یعنی چه؟ یعنی شما بروید لباس كهنهی كسی را بخرید و در روز عید به عنوان لباس نو تنتان كنید. تفكرات قرن نوزدهمیِ فرانسه و انگلیس و بقیهی مناطق اروپا وارد ایران شد. صد سال از بروز این تفكرات گذشته بود، اشكالات و خدشهها و نسخها و ردهای فراوانی هم بر آن وارد شده بود؛ تازه آقایان متجدد ایرانی، آن روز رفتند سراغ همان تفكرات، همان روشها و حتّی همان منشهای شخصیتیِ ظاهری؛ یعنی لباس پوشیدن، ریش گذاشتن، سبیل گذاشتن و زلف گذاشتن. داگلاسْ نامی در یك گوشهی فرنگ پیدا شده بود و سبیلش را به شكل خاصی اصلاح كرده بود؛ در ایران این سبیل شد مُد! زمان جوانی ما بیتلها خط ریش كج میگذاشتند؛ جوانهای ما بعد از آنكه سالها از بروز چنین پدیدهای گذشته بود، از آنها تقلید میكردند! این، تجدد است؟! این، قهقرا رفتن و عقبگرد است؛ اینكه تجدد نیست».
برداشت های مختلفی از مفهوم «روشنفکری» در گفتار و کردار مسؤولان جامعه به چشم می خورد و گاهی هم متأسفانه برخی از آن ها برای دستیابی به مقاصد سیاسی شان تعبیری در راستای اهداف شان از این پدیده دارند.
همه این موضوعات سبب شد تا خبرنگار خبرگزاری رسا برای بررسی دقیق جریان روشنفکری در ایران با حجت الاسلام والمسلمین شمس الله مریجی، جامعه شناس و رییس دانشگاه باقرالعلوم(ع) به گفت و گو بنشیند.
وی معتقد است به بهانه بهره گیری از عقل نباید دست از نقل و آموزه های وحیانی برداشت و چشم به دست آوردهای عقل تجربی دوخت و با داعیه روشنفکری به سراغ آموزه های زمینی رفت و از آموزه های حق و وحیانی دور بود و صد البته بهره گیری از آموزه های وحیانی، راه و رسم خود که همانا اجتهاد پویاست را دار است، نه این که هر کتاب خوانده ای بتواند بدون مراجعه به نخبگان وحیانی از آموزه های آن بهره گیرند.
متن زیر بخش دوم گفت و گو با استاد مریجی درباره جریان روشنفکری است که در زیر تقدیم شما خوانندگان محترم می شود.
رسا ـ در ابتدا درباره تاریخچه روشنفکری در ایران توضیح مختصری داشته باشید.
روشنفکران ملی گرا
ناسیونالیسم که از به هم پیوستن دو واژه Ism’ Nation شکل گرفته، به معنای استقلال طلبی، ملی گرایی است. به عنوان ایده ای که در جهان سیاست رخ نمایانده و در صدد رد کردن اقتدار سیاسی ناشی از وراثت، حقوق الهی و قوانین طبیعی و به کرسی نشاندن دیدگاه ملت و مردم است؛ البته مردمی که در جهت منافع ملی فکر کنند و در برابر آن چه که با منافع ملی منافات دارد ایستادگی کنند.
از نظر تاریخی پیدایی این ایده را به رنسانس برمی گردانند و با انقلاب فر آن سه، روند تغییر حاکمیت از سلاطينی که فئودال ها و مذهب را از جام به کنار زده بودند، به مردم آغاز شد. انقلابیون فرانسه با رواج شعارهای آزادی خواهی و حاکمیت ملت، در مفهوم مدرن ناسیونالیسم و دموکراسی را به اروپاییان و سپس به سایر ملل یاد دادند.
ملی گرایی در ایران به آشنایی ایرانیان با افكار جديد غربی و اروپا بر می گردد. روشنفکران غرب گرا را می توان اولین گروه ترویج کننده نفکر ناسیونالیستی دانست، چرا که آنان با این باور پا می فشردند که باید سراپا غربی بود و بسان آنان فکر کرد تا مملکت را از رخوت نجات داد.
رسا ـ روشنفکری در ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟
یکی از تفکرات غرب نیز تفکر ناسیونالیستی است. از اين رو ملکم خان و همراهان او را باید از پیش قراولان این تفکر دانست. در میان این گروه شاید میرزا آقا خان کرمانی بیش از دیگران نقش پرچم داری این ایده را به عهده داشته است. وی که احیای ملت را در سایه دست برداشتن از اسلام و روی آوردن به فرهنگ باستان به ویژه آیین زرتشت می دانست، از آداب و رسوم ایران قبل از اسلام ستایش می کرد و سعی داشت در ایجاد پیوندی تاریخی با گذشته های دور، تصویری رمانتیک از ملی گرایی و ایران مداری مطرح کند، مرزهای ایران را عنبر نسیم بودن و خاکش را از زر و سیم گرامی تر و مرغزارها را دلنشین و هوای ایران را بی بدل می دانست.
هر چند میرزا آقاخان کرمانی، آغازگر ناسیونالیسم در ایران نبود، ولی ناسیونالیسم را به سر حد افراط رساند و به تعبیر طبری، ناسیونالیسم میرزا آقاخان کرمانی به «شوونیسم» گرایش یافته است، از این نظر می توان اندیشه او را زمینه پیدایی ناسیونالیسم شاهنشاهی رضاشاه و تئوریسین های دستگاه استبداد او دانست.
رسا ـ ویژگی ای که ناسیونالیسم ایران و آقاخانی را از ناسیونالیسم غربی متمایز می کند، چیست؟
این است که در غرب، ناسیونالیسم به جنگ کور با دیانت نپرداخت، هر چند تباین ذاتی با دیانت اصیل دارد، بلکه افرادی چون لوتر و کالون با تفسير اومانیستی، مسیحیت سنتی را اجزاء هویت قومی تلقی کردند، اما روشنفکران ملی گرا در ایران اصل را با نفی و طرد كل آداب و عادات اسلامی و توسل به آداب و عادات قومی قبل از اسلام قرار داده بودند و ستایشگر آیین زردشت شدند.
آقاخان که بیش از دیگران با این امر همت گماشت می گوید: گمان ندارم هیچ کیشی تا کنون به طبع ایرانیان موافق (تراز) دین زردشت شده باشد. برخلاف دین زردشت، دین اسلام مناسب قبایل وحشی و دزد مزاج بود که راهی برای معاش و زندگانی، جز غارت نداشتند و جز طريق فحشا و بی باکی نمی پیمودند و انواع فحشا و ظلم در میان شان شایع بوده است.
رسا ـ مهم ترین شاخصه ناسیونالیسم باستان گرای روشنفکرانی مانند ملکم خان چه بود؟
ویژگی ناسیونالیسم باستان گرای روشنفکرانی چون: ملکم خان، کرمانی، آخوندزاده و طالبوف و شاهزاده جلال الدین میرزای قاجار، عدم توجه به دین و حتی دشمنی با آن بوده است. احیای جنبه های باستانی ایران قبل از اسلام در همین راستا صورت گرفت و دستگاه تبلیغی رضاخان نیز در این راه تلاش گسترده ای کرده بود.
داستان نويسان هم با رمان های شوینستی به برجسته کردن جلوه های فرهنگ باستانی و احیای اسطوره های گذشته ایران روی آوردند. امثال صادق هدایت در ادامه این جریان ها زنده کردن جنبش های مهرگان اسوه، چهارشنبه سوری و نوروز را به منزله وظایف مالی بر شمردند. هدایت، خرافات و آداب و رسوم ناپسند در فرهنگ ایرانی را وارد شده از سایر فرهنگ ها معرفی کرد که با حمله اعراب، پایه آنها در ایران محکم شده بود.
چنانچه می بینید این نگاه، ادامه تفکر آقاخانی است که می گفت با اسلام، لباس های زیبنده ایرانیان به عباهای دامن فراخ و قباهای بی قواره تغییر و زنان در پرده حجاب، مستور و در خانه ها مهجور شدند.
این ملی گرایی باستان گرا را به دلایل تاریخی، و ویژگی های اجتماعی اشغال ایران در شهریور 1320 به ملی گرایی بیگانه ستیز تغییر یافت.
در این زمان که رضاخان کنار گذاشته شد، و شاه جوان قدرت کافی برای ایجاد تنگناهای سیاسی را نداشت، زمینه پیدایش احزاب و گروه های ناسیونالیستی و بیگانه ستیز با توجه به اشغال ایران توسط متفقین فراهم شد.
در سال 1322 حزب توده با شعار ملی گرایی سر برآورد(هر چند خود بر آمده از افکار رو سی و برای حفظ منافع آن به میان آمد) انگلیسی ها هم برای آن که از قافله رقابت با رقیب دیرینه خود، یعنی روس عقب نمانند و همچنان در تحولات ایران نقش آفرین باشند. سید ضیاء را مهره خوبی یافتند، لذا او را از تبعید در فلسطین آزاد کرده و مأمور تشکیل حزب کردند. سید ضیاء که به حمایت انگلیس از حوزه یزد برای نمایندگی انتخاب شد، در تابستان 1323 «حزب اراده ملی» و روزنامه «رعد» را تأسیس کرد.
پان ایرانیست نیز گروه دیگر بود که در سال 1326 وارد عرصه فعالیت شدند و تا سال 1330 در قالب حزب ملت ایران با ایدئولوژی ناسیونالیستی فعالیت می کردند. غیر از این، احزاب دیگر مثل حزب عدالت، توسط علی دشتی نماینده تهران، در تابستان 1321 و حزب دموکرات توسط قوام در خرداد 1325 تشکیل شد که غالبا توسط افرادی که می خواستند در اوضاع به وجود آمده 1320 دستی بر آتش داشته باشند و در قالب حزب به فعالیت ها و منافع شخصی خود برسند.
رسا ـ جبهه ملی در ایران چگونه پدید آمد؟
رویدادهای سیاسی سال های 1323 تا 1326 و مهم تر از همه گسترش جنگ سرد و در کنار آن اختلاف نظر آمریکا و انگلیس در برخی سیاست های منطقه باعث شد تا سیاستمداران غیر وابسته و ملی ایران آن از این وضعیت در جهت تحقق اهداف ملی حداکثر بهره برداری را به عمل آورند. سیاست حمایت و تقویت ناسیونالیسم در کشورهای هم جوار شوروی که مورد توجه ایالت متحده واقع شده است، زمینه های پیدایش ملی گرایی و به تبع آن تشکیل جبهه ملی را در ایران مهیا کرد.
همراهي نسبی سیاست گذاران و سیاستمداران آمریکایی از شروع حرکت جمعی در ایران، ملی گرایان ایرانی را به وجود موقعیت مناسب ببن المللی و شروع حرکت ملی تشویق کرد.
البته ناگفته پیداست که ایالات متحده هیچ حمایتی را بدون در نظر گرفتن منافع خود انجام نمی دهد و این حقیقتی است که خود، آن را کتمان نمی کنند. دیک چنی در این باره می گوید: از جنگ جهانی دوم تا کنون ما هم گام و صمیمانه به دوستان و متحدان خود برای دفاع از امنیت و منافع مشترکمان تلاش کرده ایم.
روبین، منظور از منافع آمریکایی ها را این گونه بیان می کند: توجه به نفت در فاصله های جنگ جهانی، مدنظر و مورد علاقه آمریکایی ها برای شرکت های نفتی این کشور وسوسه انگیز بود، اما به خاطر پرهیز از رقابت با انگلیسی ها، آنها به صورت جدی به ایران وارد نشدند.
زمانی که جبهه ملی با تکیه بر حمایت قدرت خارجی به ویژه آمریکا اعلام موجودیت کرد، گروهی از نخبگان سیاسی با علایق گوناگون و با بسیج امکانات خود در احزاب و گروه های متفاوت به عضویت آن در آمدند و با فعاليتها های مطبوعاتی، سیاسی و اجتماعی به تقويت آن پرداختند. حزب ایران به رهبری الهیار صالح که شامل گروهی از روشنفکران، فن سالاران، تحصیل کردگان غرب، اساتید دانشگاه، روزنامه نگاران و دانشجویان غیر کمونیست متمایل به چپ بود، احزاب دیگری همچون زحمت کشان ایران، پان ایرانیست های جمعیت آزادی مردم ایران و مجمع مسلمانان مجاهد به همراهی با جبهه ملی پرداختند.
رسا ـ جبهه ملی چه گرایشی داشت؟
جبهه ملی اگرچه در ظاهر تمایلات غیر استعماری و ناسیونالیستی داشت، اما هیچ گاه به مقابله با مظاهر داخلی وابستگی و عناصر وابسته به بیگانگان نپرداخت. به گفته خليل مالکی - که خود از حزب زحمتکشان ایران و همراهان جبهه ملی است - جبهه ملی در مقابل فئودالیته و سرمایه داران با نفوذ که اغلب، هم دست همان قدرت های خارجی بودند معتدل، سست و عاری از قاطعیت بود.
به هر حال، از یک طرف، عدم توجه و صد اقت در برخورد با علمای دینی که از سر صداقت و بیگانه ستیزی با آنها همکاری کردند، و تنوع طیف های مختلف در جبهه و فقدان استراتژی از سوی دیگر موجب گردید که روشنفکری ملی گرا در این قالب جبهه ملی نتوانند رسالتی که همانا قطع نفوذ استعمار بود را به انجام رساند و در نهایت گرفتار نظام کهن شاهي گشته و کما في السابق در چنبره نفوذ و قدرت سرمایه داران و دست نشاندگان قدرت های استعماری قرار گرفته و اشتباهات فاحش سیاسی شان نیز نه تنها آنها را از آن دایره خارج نکرده، بلکه دو ستان دلسوز را نیز از دست داده، سر انجام خود و افکارشان در جامعه ایران کمرنگ گردید.
رسا ـ روشنفکری در ایران به چند شاخه تقسیم می شود؟
روشنفکری دینی
پس از دو دهه دین ستیزی رضاخان در جامعه و بعد از شهریور 1320(فروپاشی استبداد رضاخانی)، بار دیگر توجه به سوي دين معطوف گشته و این بار نه به منزله عامل بازدارنده و مانع پیشرفت (به اعتقاد روشنفکران)، بلکه به مثابه عاملی محرک و تاثیر گذار در جهت پویایی جامعه، توسط گروه ها مورد توجه قرار گرفت و از انزوایی که توسط روشنفکر آن متجدد وابسته به رژیم پیدا کرده بود در آمده و به متن سیاست و اجتماع بازگشت. این برگشت به دین از یک طرف به سیب قدرت عظیم اجتماعی مذهب و مذهبیونی همچون امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی(ره) است.
از سویی دیگر به بن بست رسیدن ایدئولوژیکی جریان های روشنفکری یادشده بر می گردد. البته این جریان از روشنفکران که صفت دینی را به همراه دارند دانسته اند خود را از چهارچوب فکری حس گرایانه و عقل مدارانه برهانند. از این رو، تلاش کردند تا دين را در چهارچوب تفکر عقلی محض و یا عملی تجربی بازسازی کنند؛ هر چند در این راه نیز ره تقلید پیش گرفته و در این تقلید نیز سال ها تأخیر داشته اند. چرا که مشابه چنین تفکر و جریانی در کشورهای اسلامی، هم چون مصر، سوریه و هند وجود داشته است و اشخاصی نظیر : محمد عبده، کواکبی، رشید رضا، سید احمد خان و اقبال لاهوری از پرچمداران آن بوده اند.
به هر حال این جریان بیشتر از ناحيه کسانی تعقیب می شود که از یک عمق فلسفی لازم برخوردار نبوده، و این امر به خوبی خود را در بررسی مسائل از جانب آنان نشان داده است.
رسا ـ برخی از محورهای فعالیت های جریان روشنفکری دینی را که به نوعی می توانیم تجددگرا و یا نوگرایی دینی بدانیم را بررسی کنید.
1. نقد روشنفکران نسل گذشته
تا پیش از کودتای 28 مرداد 1392 همه نحله های روشنفکری فرصت بروز و نمود را داشتند و تا آنجا که توان داشتند در جهت پیشرفت و ترقي جامعه با کنار گذاشتن دین و پایبندی به آموزه های وارداتی به فعالیت پرداختند که حاصلی جز تبلیغ و ترویج تفکر غربی و مقابله با آموزه های دینی نداشت.
جریان روشنفکری دینی به نقد تاریخ گذشته روشنفکری در ایران، الگوهای ارائه شده و دستاوردهای فکری آن پرداخت و آن الگو را مناسب فرهنگ و وضعیت تاریخی جامعه ایران ندانست. شریعتی در این زمینه می گوید: در مسائل جامعه، غیر از عامل حق بودن یک حرف از نظر علمی، عامل دیگری را هم روشنفکر باید در نظر بگیرد و به دقت بررسی کند و آن جغرافیای این حرف با آن تز است، به این ترتیب که ببیند که آیا اکنون در این زمان و مکان طرح آن تز درست است یا نه؟
روشنفکران دینی با رد نگرش روشنفکران غیر دینی و با قبول پیش فرض عدم تعارض اساسی بین سنت و مدرنیته به تحول و پالایش سنتها روی آوردند و شعارهای بازگشت به خویشتن، رنسانس و پروتستانیزم اسلامی سر دادند.
به اعتقاد روشنفکران دینی، گذشتگان روشنفکر نتوانسته اند هدایتگر و راهنمای شایسته توده ها باشند، چرا که آنها اولا ، واقعیت های ملموس جامعه و بنیادهای دینی را نادیده گرفته وثانيأ، از توده مردم فاصله گرفته و سرگرم مطرح کردن خود بودند، یعنی زبان و گفتمان مردمی نداشتند. به جای توجه به بنیادهای دینی و امکانات بالقوه اسلام، در تحریک توده ها از اساطیر قبل از اسلام بهره می گرفتند و این گونه فعالیت ها و نگرشها مورد نقد علمی و عملی روشنفکران دینی قرار گرفت.
2. نقد دین شناسی و روحانیت
روشنفکران دینی که رسالت اصلی شان را احیای دین و مذهب جامعه می دانستند، لازمه این کار را در نقد نگاه های سنتی متولیان دین و مذهب در جامعه می دیدند. از این رو به انتقاد از وضع موجود دين به منزل بک نهاد و فرهنگ و رهبران سنتی پرداختند. به اعتقاد روشنفکران دینی، مفهوم سنتی و رایج دین نمی توانست با دیدگاه های جدید و مدرن و دست آورد های آن هم آهنگ باشد و باید آن را از قالب های سنتی خارج کرد. باید مفاهیم گذشته دین را از منابع اولیه آن بازشناسی و بازسازی کرد. بازرگان و شریعتی اولین کسانی بودند که به این امر اهتمام ورزیده و تلاش کردند که چهره سنتی دین را با آموزه های علمی شست و شو دهند. شریعتی در این باره میگوید: از دینی سخن نمی گوییم که در گذشته تحقق داشته و در جامعه حاکم بوده است، بلکه از دینی سخن می گوییم که پیغمبرانش برای نابودی اشکال گوناگون دین شرک، قيام کرد.
بازرگان نیز معتقد است که: وضع دین داران ما قابل تشبیه به یک تل مصالحی است که روی هم ریخته شده، جزء به جز آنها خوب و مرغوب می باشد، ولی ارتباط و التیام ما بین آن ها و جود نداشته، طبق نقشه و نظم صحیحی پهلوی هم قرار داده نشده و یک خانه یا ساختمان مرکب و مرتبی تشکیل نداده باشد.
محور دیگر نقادی روشنفکران دینی نسبت به دين، روحانیت سنتي و علمای حوزوی و اساسا مرجعیت دینی بود. آنها روحانیت را در تفسیر دین، مرجع ندانسته و سعی داشتند با الهام از آموزه های مارتین لوتر، دین را قابل دسترسی برای همگی بدانند و پیدایش یک طبقه به عنوان روحانی را باعث تمر کز افکار و اعمال مذهبی و مقدمه تحجر مذهبی می پنداشتند.
همکاری و حضور برخی از علما در دربار سلاطین، عاملی بود که نوک پیکان انتقاد منتقدین روشنفکر دینی به سویشان نشانه رود و آنان را فرصت طلب و خاطی نسبت به دین و دین داری بدانند. البته ناگفته پیداست که این گونه نگرش ها و انتقادات با واقعیت روحانیت سنتی چقدر مطابقت دارد. آیا مبارزات بزرگی که باعث تحول و دگر گونی جام معه شد، جز از طا بق روحانيت بود؟ حداقل در عصر حاضر، از میرزای شیرازی گرفته تا امام خمینی(ره)، که سر سلسله همه آنها است، شاهد گویایی است که روشنفکران دینی در پس این انتقادات درصدد حذف طیف روحانی به منزله واسطه خدا و مردم بودند؛ چرا که آنان را رقیب خود دیده و با وجود آنان نمی توانستند واقعیت و اصل دین را با تفسیر های ترمودینامیکی و تاریخی خود تغییر دهند.
3. استفاده از علم و آموزه های مدرن
روشنفکران دینی بر خلاف کسانی که سر تسلیم به روی مدرنیته فرود آورده و از سنت خود دست کشیده اند، این دو را از هم متباين ندانسته و تلاش می کردند بین مفاهیم و دست آوردهای علمی جدید و آموزه های دینی سازش ایجاد نمایند و آنها را از هم مستغنی ندانند. به گونه ای که نه از دستاوردهای علمی مدرن، گریزی است و نه می توان بدون سنت به جامعه ایده آل رسید.
در این راستا، شاید مهندس مهدی بازرگان که فارغ التحصیل مهندسی ترمودینامیک از فرانسه است را بتوان از جمله پیشتازانی دانست که در این راستا گام برداشته است. وی که تمدن و پیشرفت بشر را در امتداد راه انبیا می دانسته و در کتاب راه طی شده، پیشرفت و سیر تکاملی علوم تجربی تمدن جدید را در تقابل با اهداف عالی اسلام و قرآن که تأمین سعادت انسان هاست، ندانسته و معتقد است که میتوان بین آن ها هم آهنگی ایجاد کرد.
سحابی هم معتقد بود که می توان از نظریات علمی برای معجزه بودن قر آن دلیل آورد یا از طريق قرآن نظریات کامل زیستی را تأیید کرد.
دغدغه این روشنفکران از اثبات با تأیید این هم آهنگی، پرهیز از اشتباه روشنفکران غربگرای نسل های گذشته بود که به پیروی از روند بیدادگری غرب، علم را در مقابل دين قرار داده بودند.
پیوند علم و دین و هم آهنگی آنها نه تنها گرایش جدیدی در مقابل طرفداران و شیفتگان غرب با مخالفین آن ایجاد می کرد، بلکه می توان است با سرعت بیشتری به جبران گذشته با پردازد؛ زیرا از یک طرف سیمایی متعهد از انسان ارائه می دهد که در مسیر حرکت اجتماعی و دخالت در سرنوشت خود فعال بود و از سوی دیگر بر اساس نگاه سنتی، همه مسئولیت ها را به گردن خدا نمی انداخت.
علاوه بر این، انسان با تشکیل نهادهای اجتماعی و استفاده از شعارهای مدرن همچون دموکراسی و آزادی، مصالح جامعه را فدای نفع خودی و شخصی نمی کرد. مفهوم ناسيونالیسم و مليت، برخلاف نگرش روشنفکران غرب گرا، منفک از مذهب مد نظر نبود، بلکه در تبیین آن بر ترکیب آن با ملیت هم تأکید می شد تا نشان دهد تضادی بین آن دو نیست، منافاتی با هم ندارند. مذهب با عواطف، احساسات و اعمال خاص که عقیده دینی آنها را ایجاب می کند می تواند تقویت کننده، محرک و پشتیبان ناسیونالیسم باشد، و خصایص ممتازی به آن بدهد.
بازرگان و شریعتی، سازمان هایی همچون مجاهدین خلق و ... با استفاده از آموزه های علمی سعی داشتند تا در جهت احیای سنت كام بر دارند. روشن است که ما در اینجا بهره گیری از آموزه های علمی در تفسیر آموزههای دینی را به صورت جریان پی گرفته ایم وگرنه این روش قبل از بازرگان و جریان های به وجود آمده هم وجود داشته است. چنانچه خود بازرگان به یک مورد اشاره می کند. وی می گوید:در کلاس چهارم متوسطه برای اولین بار با تفسير قرآن آشنا شدم که ابتکار مرحوم میرزا ابوالحسن خان فروغي بود. چیزی که تازگی داشت و جلب نظر می کرد این بود که مرحوم فروغی علاوه بر ترجمه تفسیر ماده قر آن به تفهیم آیات و اثبات با ارائه حقيقت و حقانيت آنها بر مبنای نظریات علمی و تاریخی و اجتماعی می پرداخت.
4. احیای دین و نقش آن در جامعه
به عقیده روشنفکر دینی با توجه به این که احیای دبن، موجب آگاهی و بیداری جامعه نسبت به وضع خود و تلاش برای رفع استبداد و استیلای خارجی می شود، کمترین تلاش در این باره با توجه به دینی بودن جامعه و فرهنگ مردم می تواند تأثیرات فراوانی داشته باشد. اسلام می تواند با نفوذی که در ایمان و دل های مردم دارد به نیرومندترین قدرت اجتماع آگهی بخش و حرکت آفرین تبدیل شود.
شریعتی میگفت مکتب شیعه ذاتا مکتبی قید استبدادی است و می تواند کاخ های ظالمان را زیر و رو کند، تمامی این کارکردهای اجتماعی، مشروط به احیای آن و عوض کردن طرز تلقی های سنتی از دین است.
بازرگان نیز معتقد بود که اسلام مثل گوهری بوده است که از نوک کوه به پایین دره ها غلتیده است و در راهش گل و لای و سنگی را به خود گرفته و وقتی پایین دره آمده، واقعا محصور یک رشته چیزهاست، گل و لای و سنگ و اینها، ما هدفمان این است که گل و لای و این خرافات را بزداییم و به آن گوهر بر سیم و این همان احيا کردن است.
بدیهی است که احیای دین خود نیاز به روشی دارد که باید ملاحظه کرد که روشنفکران دینی از چه روش و متدی در جهت احیای دین با بهره گرفتند.
شریعتی درباره روش احیای دین می گوید: برای شناخت اسلام من از متونی که در اروپا جهت تحقيق بعضی از علوم انسانی به کار می رود استفاده نموده و متدی استنباط کردم که در مورد هر مذهبی می توان به کاربرد و آن شناخت پنج وجه یا چهره مشخص هر مذهب و مقایسه آن ها با چهره های مشابه در مذاهب دیگر است: 1. خدا یا خدایان؛ 2. پیغمبر یعنی بنیان گذار؛ 3. شکل ظهور و مخاطب پیغمبر؛ 4.کتاب؛ 5. دست پروردگان زبده مذهب.
ناگفته پیداست که شناخت دین با نگاهی برون دینی که روشنفکران دینی دارند با روشی که در حوزه های علمی و متفکران و روحانیت شیعه دارد که درون دینی است تا چه اندازه تفاوت دارد و آن یک سر از کجا در آورده و این یک چه پیامدی دارد. یکی گروه فرقان می پروراند و مغز متفکری چون مطهری را از هم می پاشد و آن دیگر، فرزندانی چون فهمیده می پروراند که هشت سال دفاع جانانه از جان، مال و ناموس مردم را به دوش می گیرد و سرافراز از میدان علم و عمل بیرون می آید.
به هر تقدیر، روشنفکری دینی به منزله احیاگران دین پس از فروپاشی استبداد رضاخانی به صورت جریانی ظهور کرده، سعی کردند که با برداشتی نو از دین به آن سر و سامان داده و در مقابل مدرنیته و دستاوردهای آن منفعل نباشد، هر چند که در عمل چنین امری اتفاق افتاد.
رسا ـ جایگاه علمای روشنفکری، هم چون شهید مطهری ها در این جریان روشنفکری دینی کجاست؟ چرا نامی از آنها و فعالیت های شان به میان نیاوردید؟
باید گفت که روشنفکری، یا همان انتلکتئوال، جریانی غربی و دست آورد عصر روشنگری است، و بنیان این جریان، اتکای به عقل خود بنیاد به منزله تنها عامل برطرف کننده مشكلات بشری است.
آشکار است که دانشمندانی مانند مطهری بیش از هر چیزی به وحی و آموزه های وحیاتی توجه دارند. البته، این به معنای نادیده گرفتن عقل از نظر آنها نیست، چرا که در نگاه این اندیشوران، عقل، خود شرعی از داخل است، و به تعبیر دیگر، علمای آگاه و روشن ضمیر، در فهم دین تلاش می کنند، و در این فهم، دو عامل عقل و نقل نقش اساسی دارند.
در حقیقت به مثابه ابزار کشف دین از آنها بهره گرفته می شود. در حالی که روشنفکران دینی، عقل و دین را در امر مستقل گرفته و در تلاش، جهت ایجاد تناسب بین آن دو هستند.
رسا ـ با این وجود چگونه می توان علمای روشن ضمیری چون مطهری را به منزل روشنفکران دینی و در قالب آن مورد توجه قرار داد؟
ما در این گفت و گو تلاش در بازشناسی جریان روشنفکری در ایران داریم نه روشنفکری به معنای لغوی اش، تا آن گاه همه کسانی که در صدد آگاهی و روشنگری جامعه گام بر می دارند، مورد عنایت قرار گیرند.
رسا ـ در پایان اگر نکاتی مد نظر حضرتعالی هست بفرمایید.
در پایان توجه به چند نکته بایسته است: نخست این که: هیچ محقق منصفی انتظار ندارد که اندیشوران و محققان چشم از دنیای اطراف خود بردارند و در حوزه درون و جام به خودی حبس کردند، و هیچ گونه تعامل فکری با همسایگان و هم نوعان خود چه در داخل و چه در خارج نداشته باشند. سخن این است که هر متفکاری باید با ایده های جدید به ویژه ایده هایی که سنخیتی با ایده و افکار خودی ندارد و گاه متباین و متضاد با آن است با احتیاط روبه رو گردد و آموزه های خود را بسنجد و در صورت تضاد از آن دوری کند. متأسفانه روشنفکران ایرانی که به منور الفكران مشهورند از این حقیقت دور بودند و چشم بسته آن چه را که در مغرب زمین اندیشه می شد را به جان، دیده خریدند.
نکته دوم اینکه: هر اندیشورزی قبل از مواجهه با ایده های دیگران، باید سعی کند ایده های خودی و به تعبیری، ملی و مذهبی خود را به خوبی بشناسد و نقطه ضعف و قوت آن ها را دریابد، آن گاه به سراغ دیگر ایده ها رفته و در جهت مثبت و منفی بودن آن سخن گوید. متأسفانه اگر نگوییم همه روشنفکران، بلکه غالب آنها در شناخت فرهنگ و اندیشه خودی موفق نبودند و عدم آشنایی دقیق آنها از فرهنگ غنی خودی، آنان را به شیفتگی تفکرات مخرب زمین مبتلا کرده است و این واقعیت را در اثنای مباحث به خوبی مشاهده کردید.
نکته سوم را باید در انگیزه و هدف روشنفکران ایرانی جست و جو کرد، اگر گروه و نسل چهارم را مستثنا بدانیم، نسل های دیگر، انگیزه ای جز خدمت به اجنبی نداشته اند، چه این که غالبا دست پرورده غرب و مستخدمین افکار اختر زمین بوده و بسیاری از آنان حقوق ماهیانه از دول غرب می گرفته اند، نام و نشان آنان در اسناد و مدارک موجود، به خوبی دیده می شود حتی مقدار حقوق آنها نیز مشخص است.
نکته چهارم این که در هر جامعه ای افرادی هستند که میل به پرده داری داشته و بنده نفس خود، و اسیر خواست های نفسانی و امیال حیوانی اند. بدیهی است که وجود دین، آن هم اسلام و تشیع، مانع بزرگی در مقابل زیاده خواهی های آنهاست. افرادی چون میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ابوالحسن خان شیرازی و میرزا یحیی دولت آبادی و امثال آنها که شیفته هلال ابروان و کوچه های پاریس و لندن شدند، در صدد بازسازی این صحنه در ایران بر آمدند و تلاش داشتند که کوچه های تهران، شیراز، کرمان و ... را به صورت آنجا در آورند و با ای این امر، باید فرهنگ لازم آن هم فراهم می گشت، لذا در قالب روشنفکری، به دنبال اهداف خود حرکت کرده و به عنوان روشنفکر، فریاد اصلاح جامعه را بر زبان جاری کردند.
و نکته پایانی این که: هیچ مرام و مسلکی به اندازه اسلام و به و به فرهنگ ناب تشیع، برای عقل ارزش قائل نشده، تا جایی که آن را رسول باطنی دانسته است. قرآنِ صامت را با عقل، ناطق می کند و عقل را ملاک اعمال قرار می دهد. اما این عقل را به تنهایی عامل پیشرفت نمی داند، چرا که عقل در بنگاه های فراوانی می فهمد که نیاز به آموزه های وحیانی دارد و آن آموزه ها هستند که می توانند او را شکوفا کنند.
بنابراین به بهانه بهره گیری از عقل نباید دست از نقل و آموزه های وحیانی برداشت و چشم به دست آوردهای عقل تجربی دوخت و با داعیه روشنفکری به سراغ آموزه های زمینی رفت و از آموزه های حق و وحیانی دور بود و صد البته بهره گیری از آموزه های وحیانی، راه و رسم خود که همانا اجتهاد پویاست را دار است، نه این که هر کتاب خوانده ای بتواند بدون مراجعه به نخبگان وحیانی از آموزه های آن بهره گیرند.
رسا ـ با سپاس از اینکه وقت ارزشمند خودتان را در اختیار خبرگزاری رسا قرار دادید./841/گ۴۰۳/س
خبرنگار: حسین ثالث مؤید
ممنون از خبرنگارتان