خاطرات فرزند علامه مدرس تبریزی از سبک زندگی آن عالم فرزانه
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در تبریز، جعفر مدرس، پزشک و متخصص کودکان تبریزی و فرزند علامه مدرس تبریزی در مراسم بزرگداشت آن عالم عامل، فقیه متأله و استاد اخلاق حوزه علمیه آذربایجان در سخنانی ضمن تقدیر از حضرت آیتالله سبحانی برای توجه ویژه به مسأله بزرگداشت مفاخر آذربایچان به ذکر خاطراتی از پدر و پدربزگ خود پرداخت.
آنچه در ادامه میخوانید؛ خاطرات دکتر مدرس است؛
این اواخر که من بر سر دو راهی در چاپ و نشر امثال و حکم آذربایجانی مردد مانده بودم که اگر چاپ شود، عذاب وجدان اذیتم خواهد کرد که مخالف نظرات حضرت ابوی عمل کردهام و اگر چاپ نشود حیفم و دریغم میآمد که اینچنین اثری که نظیر آن نه قبلاً بوده و نه بعد از این خواهد بود، به بوته فراموشی سپرده خواهد شد. دلایل حضرت ابوی و دلایل خودم را و شرایطی که برای چاپ عرض شد، برای دکتر محمدعلی موحد توضیح دادم و گفتم که الان ایشان نیستند و شما جای پدر من، چکار کنم؟موحد بعد از شنیدن دلایل و بررسی کامل کتاب، موکداً چاپ این اثر نفیس را توصیه کردند و به شرط چاپ تصویری.
در سال 80 که آقای دکتر محقق بزرگداشتی برای پدربزرگم در تهران برگزار کرده بودند، دکتر مهدوی دامغانی مقالهای با عنوان «انسانی فرشته خو» فرستاده بودند. در این مقاله زندگانی شادروان را طوری نوشته بودند که انگار به جای قلم، قلم مو به دست گرفته و زندگی ایشان را به زیبایی نقاشی کردهاند. همان طور ترسیم کرده اند، به همان طور بود. ایشان در حال حیات پدر، با ارسال نامههای محبت آمیز و گهگاه داروهای تقویتی از امریکا جویای حال می شدند. بعد از فوت ابوی نامه تسلیت مفصلی برایم فرستاده بودند که من یک جمله از آن را که یادم هست نقل می کنم. نوشته بودند: «با رحلت آن مرد بزرگ، یک نوع منقرض شد و آن بزرگوار آخرین فرد آن نوع بود.
خاطراتی از پدربزرگم: آن وقت ها که در تهران ساکن بودیم، گهگاه عصرهای پنجشنبه، سری به ما میزدند. آنقدر با محبت بودندکه با آمدنشان صمیمت و گرمای خاصی در خانه حاکم می شد و ماها که سن مان کم بود، این محبت را حس می کردیم. اصولا با رفتاری که داشتند همه را مجذوب می کردند و با هر فهمی به مقتضای فهمش و با هر سنی به اقتضای سنش رفتار می کرد و با ماها زبان کودکی میگشود و ما دوستش داشتیم. هنوز گرمای دستشان که مرا برای مختصر خریدی به بازارچه میبرد، فراموشم نمیشود.
گاهی به همراه پدرم به حجرهاش میرفتیم. شب و روز مودب و مرتب پشت میزش بود و کتابها بدون اینکه در قفسه چیده شده باشند، دور تا دورش را گرفته بودند.
علاوه بر نثار محبت، پذیرایی با نان برنجی- شیرینی محبوبشان- از آن نان برنجیهای نازک و زودرنج که با مختصر اشاره ای پودر می شوند. عین روحیه زودرنج خودشان. البته رنجش ایشان نه از مادیات بودکه اهمیت نمیداد، نه از زندگی که مشکلی نداشت و خود انتخاب کرده بودند و نه از صحت بدن که قوی بود؛ رنجش ایشان از کجفهمیهای جامعه بود. از ریا و تزویر، از زاهدان ریایی بود. من اینها را از درد دل هایی که با پدر می کردم و از روایت های گاه به گاه پدر شنیده بودم و بعد ها وقتی به نوشته هایشان مراجعه می کردم، از نوشته هایشان که هر وقت بهانه ای پیدا کرده و موردی پیش آمده، در نوشته هایشان از اظهار تألمات و تأثرات باطنی نتوانسته خودداری کند.»
جعفر مدرس در ادامه و در وصف پدر این چنین گفت: « اول از همه به صداقت شان اشارهای کنم. من به صداقت ایشان بیشتر از باقی خلقیاتشان احترام قائل بودم و ایمان داشتم. صداقتشان چه در امور مادی و چه در امور معنوی در تمامی دوران عمرشان جلوه گر بود: زمانی در اشتغال به شغل قضاوت و زمانی با استعفایشان ازشغل قضاوت، بحثش طولانی است. چرا؟ و می گذرم. در تنظیم اسناد و تنظیم اساسنامه ها. در مشاوره هایی که از ایشان می کردند، همه رایگان و همه مشکلگشا. در زمان انتخابات، بدون دخالت حتی کوچکترین تقاضا و تبلیغ و حتی از نزدیک ترین اقوام، به نمایندگی مجلس شورای ملی دوره هفدهم برگزیده می شوند و چون منتدار کسی نیستند، پس می توانند مستقل عمل کنند و میکنند. در مبارزاتی که آن زمان در مجلس کرده اند و طرح هایی که به مجلس برده اند همه مهم. به چند نمونه اش اشاره می کنم:
- طرح لغو دادگاه های نظامی که با قید فوریت تصویب و اجرا شد. این طرح به طرح مدرس مشهور شد و تیتر اول روزنامه های آن زمان در صفحات اولشان، تصویب و اجرای آن را خواستار شدند و با تصویب و اجرای آن به یکباره پرونده های زیادی از دادگاه های نظامی به دادگاه های عادی ارجاع و باعث آزادی خیلی ها گردید.
- طرح تزانزیت برای شکوفایی اقتصاد ایران خصوصا آذربایجان که بنایش از همان زمان آغاز شد.
- طرح مرکزیت. معتقد بودند تهران همچون مغناطیسی تمام ثروت و شخصیت های موثر و فعال ایران را جلب کرده است که منجر به تصویب انجمن های ایالتی و ولایتی شد اما بعد از کودتای 28 مرداد ناکام ماند.
- طرح آجی چای و طرح های دیگر.... هر چند اقدامات و مطالبات زیادی شد ولی به دلیل زمان بر بودن عقیم ماند.
به دلیل صداقت و لیاقت و به انتخاب هیات وزیران و با حکم نخست وزیر جناب آقای دکتر مصدق به همراه آقایان زیرکزاده، رضوی و نریمان به عنوان عضو عالی شورای نفت برگزیده می شوند که از آنجا هم روسفید بیرون آمدند.
بعد از استعفا و انحلال مجلس هفدهم، من علیرغم سن کم، مسوول پذیرایی و راهنمایی از مراجعان محترم بودم. خودم شاهد بودم که چه مقام ها و چه مناصبی پیشنهاد شد، ولی قبول نکردند و با این عمل به اعتماد به نفس رأی دهندگان صدمه نزدند و باعث نشدند که باورهای جامعه خدشه دار شود و پیوسته این شعر از ناصرخسرو ورد زبانشان بود:
قانع بنشین و هر چه داری بپسند
آزادی و بندگی بهم نتوان کرد
دانش و آزادگی و دین و مروت
این همه را بنده درم نتوان کرد
و اینکه آقای مهدوی دامغانی در مورد انقراض این نوع صحبت می کند، بی مورد نیست و عملا مشاهده می کنیم این نوع تفکرات در جامعه جهانی امروز واقعا منقرض شده و حرف و حدیث های قبل از انتخابات، با اعمال و رفتارهای بعد از انتخابات 180 درجه با همدیگر فرق می کند.
استغنا و مناعت طبع دیگر ویژگی ایشان بود و این شعر را تا آخر عمر بالای سرشان دیدم که نصب شده بود: با کمال احتیاج از خلق، استغنا نکوست / با لبان تشنه مردن بر لب دریا خوش است
غرور بیش از حد در تمام امور و حتی در اواخر عمر که از نظر جسمانی ضعیف تر شده بودند. نمی خواستند وام دار کسی باشند و این دعا همیشه ورد زبانشان بود:
"اِلهی خُذ بِیَدی قَبلَ اَن اَقولَ لِمَن اِلقاه عِندَالقیام خُذ بِیَدی. خدایا از دستم بگیر قبل از اینکه دیگران بخواهند از دستم بگیرند..."
می دانیم که رعایت اصول انسانی در جامعه ای ناهمگون و ناهموار انسان را از مادیات و زندگی راحت و آسایش باز می دارد بر این اساس روزی سوالی به فکرم رسید و پرسیدم: می دانم که در زندگی همه امکانات برایتان فراهم بود و می توانستید در کسب مادیات و نیل به مقامات سرآمد باشید و نکردید. آیا اگر خداوند با تجربیات فعلی، عمری دوباره عطا کند چه می کردید؟ آیا تغییر روش می دادید؟ جواب دادند: نه. اینطور زندگی می کردم و راضی هستم و جز این نمی کردم./935/پ۲۰۳/ب۲