شهیدی که معتقد بود کتاب هایش معرف او خواهد بود
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در ارومیه، عصر روز دوشنبه، دوم بهمن ماه بود که به همراه یوسف حق دوست، رییس سازمان بسیج رسانه آذربایجان غربی و احمد اسدی، مدیر فرهنگسرای رسانه ارومیه برای دیدار با خانواده شهید هوشنگ اکبری رفتیم.
دروغ چرا- در مراسم بزرگداشت سالروز قشر رسانه که 21 دی ماه در ارومیه برگزار شد، برای نخستین بار نام این شهید را شنیدم. تا به آن روز هیچ چیزی از هوشنگ اکبری نمی دانستم. آن روز از روی چند خبر که از مراسم تشییع پیکرش منتشر شده بود، خبر کوتاهی نوشته و بر روی سایت بارگذاری کردم.
"شهید هوشنگ اکبری جانباز 70 درصد و نویسنده کتب انقلابی و سیاسی بود که پس از تحمل درد و رنج تیرماه سالجاری به درجه رفیع شهادت نائل آمده است."
در مسیر با خود می گفتم چرا شهید دیگری برای دیدار انتخاب نشده است و فقط خانواده این شهید تجلیل می شود و به دیدارشان می رویم که بعد از دیدار جواب سوالهایم را گرفتم.
به دنبال خانه ای سه نبش بودیم بالاخره با پرس و جو پیدا کردیم. خانه ای قدیمی با دری بزرگ. زنگ را زدیم. در ابتدای حیات بزرگ به طرف منزل راهنمایی شدیم.
همسر شهید، فرزند بزرگ و نوه شان میزبانمان بودند، در واقع برای تجلیل از مقام شامخ شهید هوشنگ اکبری، شهید اهل قلم که سالروز جانباز شدن ایشان در حماسه تاریخی دوم بهمن57 بود، به آنجا رفته بودیم.
البته با تقدیم لوح سپاسی از سوی فرهنگسرای رسانه به مناسبت ولادت حضرت زینب(س) از زحمات، صبر و بردباری همسر شهید اکبری در طول 33 سال زندگی مشترکشان نیز قدردانی شد.
با اینکه هفت ماه از شهادت هوشنگ اکبری جانباز 70 درصد ارومیه ای گذشته بود اما هنوز نوار مشکی کنار قاب عکس شهید اکبری را باز نکرده بودند، شمع ها هنوز در فراق نبود آن مرد بزرگ که به تعبیر پسرش فرشته ای زمینی بود که پرکشید، می سوختند.
پسرش وقتی درباره شهید اکبری حرف می زد، می شد احساس غرور را در چهره و لحن کلامش دید. به اصرار ما را به اتاق شخصی شهید برد، می گفت پدرم تمام زندگی اش را در این اتاق کوچک 12 متری سپری کرده است.
سمت راست اتاق کتابخانه دیواری بزرگی که حداقل 600 کتاب را در خود جای داده بود، عنوان بیشتر کتابها را با خط درشت و زیبا بازنویسی کرده بود، کتابها مرتب و منظم و بر حسب موضوع تاریخی، سیاسی، اجتماعی و حتی داستان و رمان چیده شده بود.
فرزندش با احساس غرور و درحالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، کتابهای خطی اش را که برای چاپ آماده کرده بود را نشانمان داد.
می گفت این کتابها را آماده چاپ کرده بود که متأسفانه شرایط جسمی روزهای واپسین زندگی اش این امکان را نداد.
وقتی دفترچه کوچک شعرش را که با دست خط شهید بود، دیدم، بحالش غبطه خوردم، این مرد با این همه محدودیت جسمی چه عشقی و انگیزه ای داشت که اینگونه ذهنش پروار بود و دایره نویسندگی اش همه حوزه های سیاست، فرهنگ، جامعه و شعر و ادب را دربرگرفته بود.
نخستین باری بود که افسوس خورده و از عمق وجودم ناراحت شدم که چرا در زمان حیاتش توفیق حضور در خدمت استاد نرسیده ام، استادی که شاید هم کلام شدن با ایشان می توانست از سالها تجربه کاری باارزش تر باشد.
واقعا غافل شدن از چهره های بزرگی همچون هوشنگ اکبری، خسران بزرگی است که به نظر نمی توان آن را جبران کرد، هرچند به گفته پسرش، شهید اکبری علاقه زیادی به معرفی خود نداشت و معتقد بود که آثار و کتابهایش بعدها معرف او خواهد بود.
بعد از معرفی کتابها و 6 دکترای افتخاری از رؤسای جمهور تندیس نقره ای را که نشان زندانیان سیاسی بود پایین آورد، نمی دانم آلیاژش چه بود اما به حق بسیار سنگین بود. سنگینی و طرح تندیس، تحمل شکنجه های سخت دوران ساواک و دردهای تمام نشدنی دوران جانبازی شهید را برایم تداعی کرد.
درگوشی با همسر شهید اکبری: تربیت خوب فرزندانم را مدیون شهید اکبری هستم
قبل از اینکه به اتاق مرحوم اکبری برویم در لابلای تعارفات ابتدایی و تشریفاتی دیدار، گفت و گوی درگوشی با همسر شهید داشتم. چیزهایی در مورد شهید اکبری می گفت که در واقع فراتر از حد یک انسان بود. البته این بانو خود نیز نماد استقامت، وفا، صبر، ایمان و از خودگذشتگی است.
وقتی از خانم اکبری سوال کردم که تحمل اینهمه سختی برایتان دشوار نبود؟ گفت: من از فرشته ای پرستاری می کردم که در حق فرزندانم پدری کرد و چهار فرزند قد و نیم قد مرا عین پسر خودش تربیت کرد!
چهره مبهوت مرا که دید بدون اینکه سوال کنم داستان زندگی اش را برام گفت: 13 سالم بود که ازدواج کردم. در 21 سالگی به خاطر فوت همسرم با چهار پسر کوچک تنها شدم. بعد از مدتی با شهید اکبری ازدواج کردم. از آن لحظه دیگر هیچ وقت احساس تنهایی نکردم با اینکه زمینگیر بود اما ستون زندگی ام بود. در حق فرزندانم پدری کرد و شاید هم بیشتر از یک پدر برای آنها دغدغه داشت. تربیت خوب فرزندانم را مدیون شهید اکبری هستم. هرچه برای او زحمت می کشیدم در قبال این محبت و بزرگی او کم بود.
همسرش می گفت: در دوران انقلاب ناخن های دستش را کشیده بودند، هر بار که حمام می کرد ناخن های دستش عفونت می کرد و بسیار اذیت می شد، وقتی او را با آن همه زخم و درد می دیدم دیگر خستگی برایم معنا نداشت. «او یک فرشته بود» جمله ای است که همسر شهید اکبری مدام در لابلای صحبت هایش با نگاه به عکس مرحوم تکرار می کرد.
دلم می خواست بیشتر پای صحبت هایش بنشینم اما دیدار جمعی بود و فرصت محدود. شماره تلفن منزلشان را گرفتم تا اگر خدا بخواهد بیشتر از زندگی شهید نویسنده از زبان همسرش بنویسم./936/پ200/ب1
ان شاءالله
گزارش از طاهره زینالی