یک اربعین عشق
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، در کربلا غوغایی برپا شده است... کاروانی از راه رسیده است؛ کاروانی که غرق ماتم و اندوه است؛ کاروانی که چهل میقات عشق را از کربلا تاکوفه، از کوفه تا شام، از شام تا کربلا راه پیموده و به نقطه صفر عاشقی بازگشته است.
اینجا کربلاست.... هنوز نوای قرآن از روی نی به گوش می رسد... هنوز فریاد«العطش» کودکان داغی سنگین بر سینه سقا می نشاند... هنوز دود خیمه های سوخته در مشام کاروانیان می پیچد... هنوز این سو و آن سو دویدن های رقیه و دنبال «بابا» گشتن هایش ادامه دارد..
امروز زمین کربلا و خاک تفتیده آن برای عالمیان روضه می خواند... از افتادن سرهای لاله های خونین سخن می گوید.. از هفتاد و دو ستاره تابان عاشقی که در دل خود جای داده است... از سرهایی که بر نیزه رفته است... از عطش، از آتش، از ناله، از آه، از اندوه، از رقیه، از علی اصغر، از عباس، از اکبر، از قاسم.
لحظه لحظه مصیبت را روایت می کند.. به قتلگاه که می رسد انگار تب می کند... داغ این همه مصیبت را تاب نیاورده و دست به دامان آسمان می شود... ابر را به یاری می خواند تا اشک از دیدهگان جاری سازد و هُرم سوزان عزای حسین(ع) را از تن خود به درآرد.
زینب(س) به میعادگاه عشق رسیده است... آسمان همراه با خون گریه های بانوی صبر به رنگ خون درآمده و کائنات در عزای اشرف اولاد آدم رخت سیاه بر تن کرده اند و ملائکه بر سینه می کوبند و خاک عزا بر سر می ریزند...
هرکس سر بر مزاری نهاده و شرح فراق را روایت می کند.. از کوفه و شام می گوید... از آتش و تازیانه... رقیه شاه بیت مثنوی اندوه شان است.. مرثیه ویرانه شام بر لب همه جاری است... این درد بی نهایت را واگویه می کنند تا از سنگینی داغ بر سینه نشسته اندکی بکاهد.
آری! امروز اربعین است؛ روز تازه شدن داغی که هرگز به سردی نمی رسد و اندوهی که تا ابد در سینه ها باقی است... امروز اربعین است؛ موسم عزای آل الله... امروز اربعین است؛ موعد طواف زینب(س) بر گرد مزار حسین(ع).
چهل روز گذشته است از عاشورا، از رفتن حقیقت بر روی نیزه... چهل شب گذشته است از ظلمت و تاریکی وجدان بشر و سبعیت فرزندان آدم... چهل غروب گذشته است از مرگ انسانیت و مردانگی بشر... چهل روز است که آفتاب در دیدهگان زینب(س) بی فروغ گشته... چهل شبانه روز است که بانوی صبر، محمل نشین غم و عزای «سید شباب اهل الجنه» گشته.
اربعین از راه رسیده است تا واگویه کند درد اسارت و غریبی را.. تا فریاد زند بغض فروخفته در لحظه های بیقراری زینب(س) را... تا به ظهور رساند داغ بر دل نشسته زین العابدین(ع) را... تا روایت کند نفس های به شماره افتاده صبر را.... تا بسراید مثنوی جان گداز کاروان عشق را.
خوب که بنگری می بینی که زمین و زمان، زبان گشوده و روضه غربت و دلتنگی می خوانند... داغ هفتاد و دو ستاره خفته در خاک را به تکرار نشسته اند... از فراق حسین(ع) سینه چاک کرده و بر سر و سینه می کوبند... جامه های سیاه تقویم بوی خون گرفته اند و بر گرد وجود اسطوره های عاشقی شمع عشق برافروخته اند.
نبض ثانیه ها از حرکت باز ایستاده اند و در کربلای غم بر دیواره عشق می کوبند... باد نوای پر غم کاروان بازگشته از غم را در گوش تا گوش عالم می پراکند... ابر قطره های اشک را در دل خود جای داده و همنوا با زینب(س) چشمه اشک غم جاری می سازد...
عالم و آدم به سوی جذبه ماورایی کربلا کشیده شده اند و دلها همه آماده نزول رحمت الهی حسین(ع) هستند تا لبیک بگویند فریاد«هل من ناصر ینصرنی» امام عشق را ... فریادی که از عاشورای سال 61 هجری در گوش ریگ های بیابان پیچیده و اربعین به اربعین راه پیموده و به اکنون رسیده است.
همه آمده اند تا هزار و چهارصد سال مظلومیت را فریاد زنند... آمده اند تا دست بیعت به امام عشق دهند... آمده اند تا خون خدا در رگ های تاریخ جاری شود و فوران شعله های عشق حسینی(ع) بنیاد کفر و ظلم را برافکند./872/ی۷۰۴/ج