دروغ و خیانت در طبیعت مؤمن جایی ندارد
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حضرت آیت الله مکارم شیرازی در یکی از درس های اخلاق دروغ و خیانت را بررسی می کند و دوری از این دو را نشانه شناسایی مؤمن می داند.
آنچه که می خوانید بخش هایی از سخنان این مرجع تقلید است.
پیامبراکرم (ص) می فرماید هر خصلتی ممکن است طبیعت مؤمن شود (گناهی ممکن است به خاطر کمی تقوا از مؤمن سر زند) ولی محال است دروغ و خیانت در طبیعت مؤمن باشد.
در احادیث ما به مسأله دروغ و خیانت اهمیت زیادی داده شده است از جمله در حدیثی از امام صادق(ع) می فرماید ان الله عزوجل لم یبعث نبیا الابصدق الحدیث و اداء الأمانه الی البر و الفاجر؛ خداوند هیچ پیغمبری را مبعوث نکرده مگر به راستگویی و ادای امانت.
شاید اشاره به این است که راستگویی و ادای امانت جزء قوانین همه انبیا بوده و شاید استثنا به خاطر این است که مؤمن تابع هر دینی که باشد در آن دین دروغ و خیانت ممنوع است و یا اشاره به آیه ای است که می فرماید انما یفتری الکذب لایؤمنون بآیات الله، تنها کسانی دروغ می بندند که به آیات خدا ایمان ندارند؛ خیانت نوعی دروغ درعمل است همان طور که دروغ نوعی خیانت در گفتار است.
یا ممکن است اشاره به این باشد که این دو عمل اساس زندگی انسان را متزلزل می کند، چرا که تشکیل جامعه انسانی بر اساس اعتماد است که اگر نباشد، جامعه وجود ندارد و دروغ، این سرمایه را از بین می برد؛ یا ممکن است اشاره به این باشد که دروغ و خیانت کلید گناهان دیگر است، انسان اگر دروغ بگوید می تواند تقلب، کلاه برداری و خیانت کند.
جوانی خدمت رسول خدا آمد گفت آلوده گناه هستم چه کنم؟ فرمود به من قول بده که یک گناه را انجام ندهی و آن دروغ است؛ گفت ترک می کنم؛ جوان می خواست گناه کند ولی فکر کرد که فردا وقتی خدمت پیامبر می رسد حضرت سؤال خواهد کرد گناه کردی یا نه؟ اگر دروغ بگوید، که گناه کرده و اگر راست بگوید رسوا می شود، آن جوان به واسطه ترک دروغ گناهان دیگر را هم ترک کرد.
رسول اکرم(ص) می فرماید اگر می خواهید افراد را بشناسید از طریق عبادات، آنها را نشناسید که نماز و روزه و حج شان زیاد است و این که در درل شب بلند می شوند و از خوف خدا نعره می کشند، بلکه از ادای امانت و راستی گفتار آنها را بشناسید.
از آن حضرت پرسیدند آیا ممکن است مؤمن ترسو باشد؟ فرمود آری؛ پرسیدند بخیل باشد، فرمود آری؛ پرسیدند و دروغگو باشد؟ فرمود نه و فرمود گویا مردی نزد من آمد و گفت برخیز، برخاستم و با او روانه شدم تا به دو نفر رسیدم که یکی ایستاده و دیگری نشسته بود، در دست ایستاده قلابی از آهن بود و آن را در کنج دهان آن که نشسته بود فرو می برد و می کشید تا از شانه به پشت او می رسید، سپس بیرون می آورد و به طرف دیگر فرو می برد و می کشید و همچنان این عمل را تکرار می کرد، به آن که با من بود گفتم: این چیست؟ گفت این مرد نشسته دروغگو است و تا روز قیامت این گونه در گور عذاب می شود./1324/ت۳۰۳/ج