نکاتی که باید از اتفاقات اخیر آموخت؛
منافع ملی اولویت سیاست خارجی
منافع ملی هر کشور متناسب با شرایط و بستر رشد آن منافع تعریف میشود، این منافع اولویت سیاست خارجی کشورهاست. دولتها الگوی دوستی و دشمنی، همگرایی، همکاری، امضای اسناد بینالمللی و هر چیزی که مربوط به روابط بینالملل میشود را براساس همین منافع ملی بایستی ترسیم کنند.
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از برهان، چند روزی از روی کار آمدن دونالد ترامپ میگذرد و در همین چند روز طوفانی به پا کرده است. اتفاقات چند روز اخیر وقتی در کنار برخی از اقدامات نسنجیده و افکار نامتناسب با شرایط و توان کشور قرار میگیرد، به نظر میرسد در درجهی اول برای دولت و در مراحل بعد برای برخی از کسانی که سیستم لیبرال دموکراسی آمریکایی برایشان یک آرزوی دستنیافتی است، درسها، نکتهها و پندهایی داشته باشد. اینها که جزء مفروضات ادبیات روابط بینالملل و سیاست خارجی هستند، با زبان ساده بیان شدهاند و برای پی بردن به آنها، نیاز به فهم مبانی فکری و فلسفی نیز نیست. در این یادداشت تلاش خواهد شد تا به چند نکته که ورای این اتفاقات میتوان به آنها پرداخت، اشاره کرد.
1. هیچگاه نباید وضعیت اقتصادی کشور را به وضعیت سیاسی و اجتماعی افراد در کشورهای دیگر تقلیل داد.
این یک اصل اساسی در مملکتداری است. هیچ دولتمردی نباید وضعیت معیشتی مردم خود را به وضعیت سیاسی و اجتماعی دولتمردان در کشورهای دیگر گره بزند. هر کشور و جامعهای بایستی متناسب با مقدورات و محذورات ملی خود برنامهی توسعه و پیشرفتش را تعریف کند، نه براساس دوری یا نزدیکی به صاحبان قدرت در سایر کشورها. حساب کردن بیش از اندازه روی باراک اوباما، سبب شد تا با روی کار آمدن ترامپ، همهی برنامههایی که برخی برای بهبود و توسعهی اقتصاد ایران در چارچوب فرایند تعریفشدهی جهانی شدن، در پی آن بودند، زیر سؤال رفته و وضعیت متلاطم و آشفتهای در پس آن برای برخی از سیاستها به وجود آمد. درصورتیکه بارها توصیه شده بود که اقتصاد مملکت نبایستی به تمایلات سیاسی کشورهای دیگر گره بخورد.
2. اقتدار یک کشور از درون مرزهای آن بیرون میآید.
این یک اصل اساسی در سیاست خارجی و روابط بینالملل است که اقتدار یک کشور از درون مرزهای آن منبعث میشود و نه از بیرون از مرزها. اقتدار مؤلفههایی دارد، از جمله مردم، ایدئولوژی، رهبری سیاسی، عمق استراتژیک، جغرافیا و عوامل فرامادی. هیچیک از این مؤلفههای بنیادین اقتدار وابسته یا منبعث از خارج از مرزهای کشور نیست. هر کشوری که تمام این ابعاد را داشته باشد، در گام بعدی نیازمند به رسمیت شناخته شدن این ابعاد توسط سایر کشورها میشود؛ موضوعی که در سطح بینالمللی با «جامعهپذیری» و «حساسیت» کشورها از آن یاد میشود.
اما موضوع جامعهپذیری و حساسیت کشورهای دیگر، آنهم نسبتبه عمق و درجهی قدرت کشور دیگر، مسئلهای متأخر است. مسئلهی ابتدایی «موجودیت» چنین قدرتی در این ابعاد است. کشوری که قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ندارد، چیزی برای عرضه در سطح بینالمللی و متعاقباً به رسمیت شناخته شدن آن توسط سایر کشورها نخواهد داشت. ملتی بزرگ و گرامی است که مقیاسهای بزرگی را جامهی عمل پوشانده باشد.
3. کشورها عزتشان را نباید از بیرون گدایی کنند.
از دل نکتهی قبلی میتوان به این نکته رسید که کشورها عزتمندی خود را از بیرون از مرزهایشان گدایی نمیکنند. رابطهی بین عزت یک کشور و توانمندی داخلی آن کشور رابطهی تقارن است. اگر کشوری توانمندی داشت و توسط مردمش به رسمیت شناخته شد، عزتمند نیز شمرده میشود. اما اگر کشور توانمندی نداشت، حتی اگر مردم خود را با ابزارهای نوین رسانهای متقاعد کرد که او را به رسمیت بشناسند، چیزی برای عرضه و عزتمندی نخواهد داشت. بخش دیگری از مسئلهی عزتمندی به این برمیگردد که کشورها نباید عزت ملی را تبدیل به یک «مسئله» برای سایر کشورها کنند؛ بهگونهای که چنین تصور شود که این کشور در این موضوع نقطهضعف دارد و بهواسطهی این نقطهضعف میتوان از آن باج گرفت. در آن صورت، مسیر رسیدن به عزت ملی، یک مسیر دشوار و الزاماً وابسته به تمایلات کشورهای دیگر میشود.
4. در نظام بینالملل اصل و اساس بر واقعگرایی است.
یکی دیگر از اصول و قواعد نظام بینالملل، واقعگرایی است. در این بستر هیچچیزی از نهادهای بینالمللی و توافقات در نظام بینالملل قابل فهم نیست. آنچه قابل فهم است، منافع است. منافع، محور کشورها در نظام بینالملل است. معمای منافع در سیاست خارجی کشورها یعنی هر کشوری بهدنبال رساندن منافع خود به حداکثر ممکن است. اینکه چرا آمریکاییها از آنسوی اقیانوس اطلس خود را به خلیجفارس کشاندهاند و تلاش میکنند سایر کنشگران را متقاعد کنند که آمریکا در این منطقه رهبری میخواهد، بهواسطهی پیگیری منافعشان است. همچنین اینکه آمریکاییها چرا خود را در سالهای اخیر به چین و دریای چین رساندهاند و تلاش میکنند برای پکن دردسر درست کنند، بهخاطر پیگیری منافع آنهاست. لذا منافع مرز نمیشناسد. هرجا که بویی از منافع ملی باشد، کشورها بایستی بهدنبال آن بروند. این اصل نظام بینالملل واقعگراست.
5. حقوق بینالملل و حقوق بشر ابزار دست دولتمردان برای بازی با سایر دولتها محسوب میشوند.
در نظامی که محور آن منافع ملی باشد و هر کشوری تلاش کند بیشترین میزان قدرت را تحصیل کند، حقوق بینالملل بهعنوان محدودکنندهی قدرت کشورها در روابط بینالمللی، اساساً ابزاری در دست قدرتهای بزرگ برای فشار بر هم و علیه کشورهای کوچکتر محسوب میشود تا آنها را با نظرات خود همسوتر کنند. هرجا حقوق بینالملل و شاخههای آن همچون حقوق بشر و بشردوستانه با منافع ملی کشورهای بزرگ در تضاد قرار میگیرد، این کشورها ترجیح میدهند اولویت را به منافع ملی خود دهند. بهواقع نظام بینالمللی فعلی ثابت کرده است که حقوق بینالملل یا اساساً واقعیت خارجی ندارد و یا واقعیت خارجی داشتن آن اگر «هیچ» نباشد، بهسختی میتوان از آن سخن گفت. اگر اینگونه نبود، با یک امضای دونالد ترامپ، تمام دستاوردهای حقوق بینالملل و حقوق بشر زیر سؤال نمیرفت.
6. همگرایی یک نتیجهی واقعگرایانه نیست و منطق منافعمحور دارد.
هماهنگی، همگرایی و همکاری کشورها در نظام بینالملل براساس منافع آنها صورت میگیرد. خروج انگلیس از اتحادیهی اروپا نشاندهندهی این موضوع است. انگلیسیها تا زمانی که تصور میکردند اتحادیهی اروپا برای آنها منفعت دارد، با آن شراکت کرده و اصول آن را پاس میداشتند، اما بهمحض اینکه پی بردند منافع انگلیس از پس جدایی از این نهاد منطقهای حاصل میشود، بانگ رحیل سر دادند و بر طبل خروج کوبیدند. همین اتفاق را ترامپ نیز در آنسوی دنیا تکرار کرد. ترامپ ادعا کرده حتی با ماندن آمریکا در ناتو بهعنوان دستاورد غرب در حوزهی امنیتی نیز مخالف است و بیشتر و فراتر از آن حتی ادعا کرده میخواهد کشورش را از سازمان ملل متحد نیز خارج کند. بنابراین کشورها تا جایی باهم همگرایی خواهند کرد که به منافعشان آسیبی وارد نشود.
7. همیشه باید فرض کرد که بهترین دوستها میتوانند سختترین دشمنان باشند.
یک قاعدهی دیگر روابط بینالملل این است که دوستی و دشمنی دائمی در آن وجود ندارد. بهدلیل حاکم بودن همین نگاه منافعمحور، نمیتوان فرض کرد که دوستیها و توافقات دائماً باقی بمانند. بنابراین تخممرغهای منافع ملی یک کشور نباید در سبد یک کشور خاص گذاشته شود، حتی در سبد یک سند خاص. بهترین دوستان در سیاست بینالملل، بهدلیل حاکم بودن اصل منافع ملی، تبدیل به سختترین دشمنان خواهند شد. سوای از اینکه دولتمرد عاقل هیچگاه نباید دشمن را دوست تصور کند. یکی از اشتباهات دولتمردان در فضای پیشآمدهی توافق هستهای، این بود که تصور میکردند آمریکا خیرخواه ایران است و میتوانند دست دوستی خود را بهسمت او دراز کنند. آسیب این موضوع در کمتر از سه سال از آغاز مذاکرات مشاهده شد. دونالد ترامپ آسیب این نوع نگاه است.
8. همپیمانان و متحدان یک کشور باید متنوع باشند و نه شبیه به هم
کشورهای در روابط بینالمللی خود، بایستی تنوع در گزینش همپیمانان را از اولویتهای خود قرار دهند. بهدلیل حاکم بودن همان الگویی که پیشتر گفته شد، یعنی ناپایداری دوستیها و دشمنیها در روابط بینالملل، دولتها بایستی تلاش کنند دوستان و همپیمانان خود را از طیفهای مختلف برگزینند. این وظیفهی یک دیپلماسی کارآمد و فعال است. در میان شرکای بینالمللی یک کشور بایستی هم انواع اقتصادی وجود داشته باشد، هم انواع فرهنگی، نظامی و امنیتی. این تنوع به کشورها کمک میکند تا در بحرانهای متنوع، امکان کنشگری و سرریز بحران را افزایش دهند و بهاینترتیب دامنهی بحران را به کمترین میزان ممکن برای منافع ملی خود تبدیل کنند.
9. رهبران سیاسی کشورها را بایستی با تمام ابعاد شخصیتی آنها شناخت.
رهبران سیاسی کشورها را نباید صرفاً با توجه به اظهاراتشان در دورهی رقابتهای انتخاباتی و یا با توجه به موقعیتشان بهعنوان رئیسجمهور و یک مقام رسمی مورد بررسی و تحلیل قرار داد. علاوه بر این، برای شناخت یک رهبر سیاسی، بایستی به تمام تمایلات سیاسی، فکری، فرهنگی و روانی او توجه داشت. شناخت یک رهبر سیاسی صرفاً با جایگاه او در یک نهاد رسمی قابل تحلیل نیست. توجه به روانشناسی شخصیت نیز برای شناخت شخصیت یک رهبری بسیار حائز اهمیت است. برای شناخت یک رهبر سیاسی، بایستی از تیم زبدهی روانشناسان گرفته تا سیاستمداران و جامعهشناسان را به کار بست تا این موضوع بیشتر و بهتر مورد پیگیری قرار گیرد و به نتیجهی مفیدتری نائل شود.
10. رهبران سیاسی کشورهای دموکراتیک چکیدهی جامعهِی آنها محسوب میشوند.
جایگاه رهبران سیاسی کشورها صرفاً جایگاه رهبری نیست. آنها همچنین بهعنوان نمایندهی جامعهشان نیز بایستی مورد شناخت قرار گیرند. مثلاً بهراحتی نمیتوان ادعا کرد که دونالد ترامپ محصول بخشی (آنهم بخش بزرگی) از جامعهی آمریکا نیست و او یک تافتهی جدابافته است. بخش زیادی از جامعهِی آمریکا شبیه دونالد ترامپ هستند. به همین دلیل است که او اینک رئیسجمهورشان است. ترامپ محصول جامعهی سردرگم آمریکاست که نمیدانند سهمشان از یک زندگی واقعگرایانه چیست.
از یکسو «گیرافتادگان رسانهها» هستند که دائم آمریکا را ابرقدرت نام نهاده و دائم برایش ابعاد غیرواقعی قدرت را متصور میشوند و ذهن مردم را با این غیرواقعی بودن قدرت آلوده میکنند و تصورشان نسبتبه توانایی و محذوراتشان را با گزارههای غیرواقعگرایانه پر میکنند و آنها نیز دائماً انتظار دارند این تصور به تصدیق منتهی شود و از دیگر سو، خود را غریو فلاکت و بدبختی میبینند. از یکسو دست به شورش برای از میان برداشتن سلطهی ثروتمندان میزنند و جنبشی به نام جنبش ضدیت با سرمایهداری موسوم به اشغال والاستریت را تشکیل میدهند و خواستار از بین رفتن تمام اشکال تبعیض اجتماعی و اقتصادی میشوند و از دیگر سو، به یک نامزد جمهوریخواه اعتماد میکنند و به او رأی میدهند که اساساً یکی از سرمایهگذاران و ثروتمندان این کشور محسوب میشود. این تناقض، بخشی از جامعهی آمریکاست؛ آنهم بخش لاینفک این جامعه.
فرجام سخن
بعد از روی کار آمدن ترامپ، حرفوحدیث درخصوص اینکه چه رفتارهایی از سوی وی صورت خواهد گرفت، زیاد شد. اما در مورد اینکه رفتارهای او چه نکاتی برای بخشی از جامعهی ایرانی دارد که دستگاه اجرایی را در دست دارند، چیزی بیان نشد. در این یادداشت تلاش شد تا به برخی از اصول اولیه و بدیهی سیاست خارجی و روابط بینالملل اشاره شود تا در پی آن، برداشت عدهای نسبتبه معادلات روابط بینالملل بهتر و قابلفهمتر شود. در سیاست خارجی، اصل بر منافع ملی کشورهاست. هیچچیز دیگری بر این اصل اولویت ندارد. البته تعریف منافع ملی از یک کشور به کشور دیگر متفاوت است و این تعریف بیشتر مسئلهای بسترمند است تا موضوعی واحد و همسان و بهراحتی نمیتوان ادعا کرد که یک تعریف واحد از منافع ملی نزد همهی اعضای نظام بینالملل وجود دارد. بااینحال آنچه مراد است، اینکه منافع ملی هر کشور بر تمام مسائل بینالملل اولویت دارد./1325//102/خ
ارسال نظرات