تجدیدنظرطلبی ثانویه اصلاحطلبان در محضر نومحافظهکاران
سرویس سیاسی خبرگزاری رسا با همکاری معاونت آموزش و پژوهش موسسه رسا، در قالب سلسله نوشتارهایی، تجدیدنظرطلبی ثانویه اصلاحطلبان در محضر نومحافظهکاران را مورد واکاوی و کنکاش قرار داده است که در بخش های جداگانه تقدیم خوانندگان گرامی می شود؛ در ضمن علاقه مندان برای دستیابی به یادداشت های پیشین اینجا کلیک کنند.
بیشتر نویسندگان و گویندگانی که تا امروز از تجدیدنظرطلبی اصلاحطلبان سخن گفتهاند به مرحله نخست تجدیدنظرطلبی آنان نظر داشتهاند. یعنی مرحلهای که طی آن بنیادگرایان دهه 1360 به تدریج و در طول یک دهه به طور رسمی و روشن بیرق ایدئولوژی اصلاحطلبی برافراشتند.
اما پس از سال 1388 مرحله دوم تجدیدنظرطلبی آنان آغاز شد. به این معنا که اصلاحطلبان با گذار از شعارهای دهه گذشته که بر کانون توسعه سیاسی متمرکز بود، تجدیدنظر اساسی در ایدئولوژی خود نمودند. درواقع این تجدیدنظر با توجه به مقاومتی که آنان در برابر رأی اکثریت مردم در انتخابات سال 88 داشتند طبیعی هم بود. به عبارت روشن، امروز مرحله دیگری از استحاله و تجدیدنظرطلبی در اصلاحطلبان رخ داده است.
اصلاحطلبان پس از آنکه در شورش سال 88 نظریههای پیشین خویش در دوره اصلاحات را به طور عملی ابطال کردند، امروز و در گام دوم به لحاظ نظری نیز از نظریههای خود عدول کرده و ابطال آنها را پذیرفتهاند. روشن است جریانی که بیش از یک دهه از اولویت توسعه سیاسی و مردمسالاری سخن گفته اما پس از شکست در انتخابات در عمل به آن شعارها پایبندی نشان نمیدهد دیگر نمیتواند بر آنها تأکید کند. زیرا این تناقض رفتار و افکار موجب رسوایی است. لاجرم باید در آن نظریهها تجدیدنظری صورت گیرد و به نوعی از شعارهای دمکراتیک عقبنشینی کرد.
تأکید اصلاحطلبان بر شعارهای دمکراتیک محصول دورهای بود که جریان اصلاحطلبی میتوانست در انتخاباتها پیروز باشد و به طور آرمانگرایانهای تصور می کرد از این پس جامعه ضرورتاً آنها را برخواهد گزید. اما از انتخابات شوراهای شهر و روستای دوم که دوره شکست آنها در انتخابات آغاز شد، نظریههای دمکراتیک کمرنگ شد و هرچه گذشت توسعه سیاسی به محاق رفت. به خصوص پس از ائتلاف با نومحافظهکاران که شعارهای رفاهی – اقتصادی جای شعارهای دمکراتیک را گرفت، آنها تغییرات خود را متناسب با این شرایط جدید تعریف کردهاند.
اصلاحطلبی برخلاف نومحافظهکاری بر ایدئالیسم استوار بود و برای تشکیل نوعی جامعه مطلوب تلاش میکرد. درحالیکه نومحافظهکاری صرفا بر عملگرایی اتکا دارد و داعیه تشکیل هیچ نوع جامعه مطلوبی را ندارد. اگر بخواهیم اصلاحطلبی را به لحاظ اندیشه سیاسی تجزیه کنیم میتوان اصلاحطلبی را محل تجمع نولیبرالیستها و نومارکسیستها دانست.
اصلاحطلبان در دورهای خود را حاملان ارزشهای سیاسیای مانند مردمسالاری، توسعه سیاسی، جامعه مدنی، شفافیت سیاسی، رقابت سیاسی، تحزب، تساهل و تسامح، آزادی عقیده، آزادی اندیشه و آزادی سیاسی معرفی میکردند. درحالیکه نومحافظهکاری گرچه ممکن است گاهی از این الفاظ بهره گیرد اما بیشک هیچگاه این ارزشها را ارزشهای واقعی خود نمیداند. نومحافظهکاری به خاصیت رئالیست بودنش بیش از هرچیز میزان و معیار قدرت و اقتدار را میپذیرد.
امروز به نقطهای رسیدهایم که دیگر حاملان دمکراسی و توسعه سیاسی بار گذشته را از دوش خود برداشتهاند. امروز جامعه ایران برای آزادی اندیشه و توسعه سیاسی متولی در جریانهای سیاسی ندارد. اصلاحطلبان در این تجدیدنظر خود یا سکوت کردهاند و یا همسو با نومحافظهکاران شعارهای شبهرفاهی مطلوب طبقه الیگارشی سرمیدهند.
فراتر از علل مقطعی، مشکل اصلاحطلبان مشکلی ماهوی است؛ به این معنا که «بود» و «نمود» آنها همواره در طول چند دهه گذشته متفاوت بوده است. این همان راز بیاعتمادی به آنها در بخشی از جامعه روشنفکری است. این بخش از جامعه به آن ارزشها بیاعتقاد نیست، اما به کسانی که آنها را به عنوان شعار خود برگزیده بودند بیاعتماد بود.
آخر چگونه ممکن بود جریان رادیکالیستی دهه 1360 در طی مدتی کوتاه اصلاحطلب و میانهرو شود؟ بر فرض که ایدئولوژی آنها تغییر کرده، اما آیا روحیه تندروانه آنها نیز تغییر کرده است؟ البته تحولات بعدی نشان داد که روحیه رادیکالیستی آنها همچنان باقی است و شورش 78 و 88 شاهد آن است. در شکاف میان «نمود» و «بود» اصلاحطلبان حرفهای خوب میزنند، اما در عمل کارنامه مثبتی ندارند.
روشنفکر نشان میدهند، اما بر پیکره روشنفکری ضربات فراوانی میزنند. هنوز این پرسش پاسخی نیافته که چرا در دهه 1360 که وزیر ارشاد خود را از پیروان فکری دکتر شریعتی میدانست سنگینترین فضای اجتماعی و سیاسی علیه شریعتی وجود داشت و کتابهای او به صورت قاچاق میان خوانندگان دست به دست میشد؟ شریعتی فقط یک مثال است. رابطه اصلاحطلبان به دلیل همان شکاف میان «بود» و «نمود» با موضوعات دیگر نیز به همین ترتیب است. آنها «قلوب» خود را با جامعه مدنی و ارزشهایی از این دست تعریف میکنند، اما برق «سیوف» آنها در عمل جلوه بیشتری دارد. یا به رغم آنکه در ادوار گذشته علیه سرمایهداری و بازار و الیگارشی سخنها گفتهاند امروز به طرق مختلف در پی مشروعیتبخشی به الیگارشی و «بازار جدید» برآمدهاند.
امروز از اصلاحطلبی چه مانده است؟ مهمتر از همه سکولاریسم. سکولاریسمی که معلوم نیست به استبداد نظر دارد یا حکومت مردمی. امروز هستند در برخی اصلاحطلبان که با تغییر هدف خود با عنوان تأمین حقوق شهروندی و رفاه از بسیاری سیاستهای غیردمکراتیک دفاع میکنند. این خطری برای کشور است که جریانی که خود را حامل دمکراسی نشان میدهد عملاً مایل به حکومت استبدادی سکولاریستی باشد. وگرنه چرا برخی از نویسندگان این جریان به شیوههای مختلف به دفاع از رضاخان میپردازند. امروز از جریان سکولاریستی اصلاحات در برخی حلقهها جز سکولاریسم، رابطه با غرب و توجیه الیگارشی چیزی باقی نمانده است./1325/پ203/ج