مفاهیم شهروند حقیقی، ذهنی و مجازی

به گزارش خبرگزاری رسا، حجت الاسلام محسن حسن زاده لیله کوهی، از اساتید حوزه علمیه قم مقالهای را تحت عنوان «شهروند حقیقی، شهروند ذهنی، شهروند مجازی» به رشته تحریر در آورده است که در ذیل تقدیم خوانندگان گرامی قرار می گیرد.
شاید از زمانی که مفهوم آرمانشهرها (اتوپیا) به دایرهی واژگان بشر افزوده شد مفهوم شهروندی (سیتی زن) نیز به تلازم مورد توجه قرار گرفت. این واژه در روم باستان و روم قدیم بیشتر برای تمایز از کسانی به کار میرفت که از حق اظهار نظر به بهانهی شهروند و بعدها شهروند درجه یک نبودن، محروم میشدند.
این در حالی است که زیستن در یک قلمرو همواره به معنای برخورداری از حقوق یکسان محسوب نمیشد و ساکنان سرزمینهای تازه فتح شده همواره از ابتدائیترین حقوق، حتی امنیت گاه و بیگاه محروم بودند.
بعد از جنگ جهانی دوم و تثبیت مرزهای جغرافیایی و شکلگیری مفهوم ملت، شهروندی نیز به مفهومی دقیقتر برای برخورداری از حقوقی همچون حق رأی و خدمات دولتی در برابر وظایف شهروندی، بدل گردید.
طبیعی است که تفاوتهای پدید آمده در اردوگاههای فکری جهان، باعث گردید که شهروندی در برخی از کشورها از خواهان بیشتری برخوردار شود و پدیدهی مهاجرت را به یک چالش بزرگ مبدل کند.
سلب شهروندی در مقابل آن از پدیدههای جدید و بیسابقه یا کمسابقه در جهان معاصر محسوب میشود.
در نظامهای مبتنی بر نژادپرستی (آپارتاید) اصولاً دستهای از مردم بر اساس نژاد از هر گونه حقوق یا از بسیاری از آنها محرومند. شهروندی درجهی دو نیز به نوعی، نژادپرستی ضعیفی محسوب میشود، هر چند مبتنی برنژاد نبوده باشد. یکی از نمونههای بارز آن طبقهبندی مذهبی یا طبقات اجتماعی است که مدلِ رواداری در مقابل آن، از مدلهای پیشنهادی است که قطعاً اسلام از پیشگامان آن بلکه الگوی تاریخی آن برای جوامع امروزی بشمار میآید.
حقوق اجتماعی جدید در اثر رشد جوامع بر اساس مدلهای فکری آنها پدید آمده و گسترش یافتهاند. حق انتخاب شدن، حق مخالفت، حق مشارکت در احزاب، حق آزادی بیان و ... در کنار حقوق فردی همانند حق کار، حق انتخاب محل سکونت، حق تشکیل آزادانه خانواده و ... مفهوم شهروندی را با ابعاد جدیدی باز تعریف کردهاند.
اگرچه که خود مفهوم ملت در جهان امروزی از مفاهیم صرفاً قراردادی محسوب میشود و اصالتی ندارد امّا به جهت تقابل با مفاهیم ذهنی و مجازی که پس از این توضیح خواهم داد، حق مبتنی بر مفهوم ملت را «شهروندیِ حقیقی» نامگذاری کردهایم.
با این ترتیب شهروندی حقیقی اگر چه در ماهیت خود از نظر فلسفی اعتباری محسوب میشود امّا به جهت آثار عینی در جهان خارج از هویّتی معنادار و مؤثر برخوردار است.
نکتهی قابل توجّه دیگر آنکه حدود و مرزهای سرزمینی پیش از آنکه قلمرو تسلط سرزمینی حاکمیّت را مشخص نمایند، محدوده افراد برخوردار از حقوق شهروندی را ترسیم میکند.
با این وجود پدیدهی مهاجرت امکان ایجاد شهروندی دوگانه و برخورداری از حمایت حاکمیتِ مبدأ از شهروندان مهاجر و در پی آن معاضدات قضایی و حمایتهای فراسرزمینی از شهروندان (کاپیتولاسیون) را نیز به حوزهی مفاهیم افزوده است.
حقیر معتقدم که در اکثریت قریب به اتفاق جوامع، یک طبقهبندی ویژه برای برخورداری از امکانات پنهان وجود دارند که به مرکز حاکمیت نزدیکترند و حقیر از آنان به شهروندانِ درجهی صفر یاد میکنم. اصولاً نظامات حقوقی مگر آن زمان که قدرت در حق آنان کاسته نشده باشد توان اعمال شدن در حق آنان را ندارند. و بر عکس تصوّر معمول، دسته عمدهای از این افراد در سایه به فعالیت مشغولند و بسیاری از حرکتهای اجتماعی ممکن است برآیند فعالیّت پنهانِ این دسته از شهروندان باشد.
شهروندان درجهی صفر در جوامع بر اساس ارزشهای آن جامعه تشکیل میشوند و به راحتی ممکن است با شهروندانِ مشابه در جوامع دیگر ارتباط برقرار کرده و یک شبکهی جهانی را ایجاد نمایند که فراقانون و نه لزوماً در راستای اهداف حاکمیتها عمل مینماید.
این گروهها توان تأثیرگذاری بر روند تصویب و تنظیم قوانین به نفع خود را دارا میباشند و در مقابل تغییرات قانونی نامطلوب از منظر آنان هر چند به نفعِ عموم شهروندان باشد مقاومت کرده و از مسیر طبیعی خود منحرف نماید. هر چند عموم مردم هرگز لااقل به وضوح تأثیرات آنان را مشاهده نمیکنند و حتّی میزان نفوذ آنان را حدس نمیزنند و تنها یک دور باطل در تلاش برای تغییر از مجاری قانونی را احساس کرده و به گردن این و آن میاندازند.
راهکارهای برون رفت از این سیکلهای باطل و شفافسازی فعالیّت این دسته از شهروندان خود مجالی دیگر میطلبد و در گفتار حاضر ما به صدد پرداختن به آن نیستیم هر چند که خود موضوعی در خور توجه و ضروری برای همهی جوامع محسوب میشود. تنها در این مجال اندک مایلم تأکید کنم در اطراف تمام کولونیهای قدرت و در تمامِ جوامع، شهروندانِ درجهی صفر به صورت پنهان وجود دارند و سهم آنها در تغییر یا عدم تغییر مطلوب بطور فزایندهای در حال افزایش است.
و این چنین است که شهروندان عادّی تنها تلاش باطل و دورِ بیسرانجامی را برای رسیدن به حقوقِ خود طی میکنند و در صورت عدم موفقیت سیستمهای اجتماعی خود را تغییر داده و روابط را باز تعریف میکنند امّا همچنان به نتیجهی مطلوب نمیرسند و مجدداً در دور باطل و بیسرانجامِ دیگری میافتند!
به تفکیک در نظامهای کمونیستی عملاً شهروندان در ازای حقوقِ ظاهراً برابر تبدیل به ماشینها و مهرههای بیاراده در دست حزب کمونیست شده بودند مهرههای فاقد هر گونه قدرت تصمیمگیری و رقابت و نشاط، فقط و فقط انقلابی، بیرحم و هدفگرا و توجیه کنندهی هر وسیلهای برای رسیدن به هدف!
در نظامهای ناسیونال و فاشیستی قبل از پایان جنگ جهانی نیز وضعیتِ مشابهی را برای شهروندان شاهد هستیم با این تفاوت که مردم همانند چرخدندههای بیاراده در ماشین جنگ فعالیت میکنند و روحِ تسلطجویی در آنان با اهرم تبلیغات همانند نظامهای کمونیستی جایگزین انگیزههای نداشته میشود.
در نظامهای سرمایهداری نیز مردم و شهروندان به ازای دو وجهی که از خود نشان میدهند از حداقلهای نظام سلطه برخودار میشوند و وجه اوّل مشارکت در پروسهی تولید است چه تولید کالا و چه تولید خدمات! مردم برای سرمایهداران و به نفع آنان تولید میکنند و حق الزحمه دریافت مینمایند. وجه دوّم مصرف کنندگی آنان است. در نظام سرمایهداری مردم میآموزند که در پرتو تبلیغات اشتها آور هر چه بیشتر و بیشتر مصرف کنند و در ازای آنچه خود تولید کردهاند، تمام آنچه را که به عنوان نواله از سرمایهداران دریافت کردهاند به خود آنان برگردانند و دلشان خوش باشد که برای رفع خستگی هفتگی آخر هفته در کلوپها و بارها یا اگر شانس بیاورند بیرون شهر به تفریح و عیاشی بپردازند و امیدوار باشند بعد از بازنشستگی به یک زندگی حداقلی و بیدغدغه دست یابند!
میبینیم که در تمام این نظامها عملاً مردم، بردههای خود آزاداندیش و خودرهاپندار هستند که در جهت قدرت طلبی شهروندان درجهی صفر حرکت میکنند و احساس آزادی و آرمانگرایی تنها ابزار سلطهی نظامهای جدید بر خودشان و ملل دیگر محسوب میشود و جایگزین انگیزههای حقیقی و شورِ کمالجویی گردیده است.
حال به تشریح نوع دوم از شهروندی یعنی شهروندی ذهنی میپردازیم:
مردم در هر یک از نظامهای موجود و در کشورهای عقبمانده جهان سوم به تعبیر گذشته و کشورهای جنوب به تعبیر جدید از آنجا که همواره مرغ همسایه غاز است، چشم به جایگاه شهروندی در اردوگاه متفاوت دارند و در اثر تبلیغات از یک سو و در اثر سرخوردگی از به دستآوردن جایگاه انسانی واقعی از حیث ذهنی به اردوگاه مقابل میپیوندند. البته معمولاً شهروندانی که خطرات پیوستن به اردوگاهِ مقابل را میپذیرند عمولاً انسانهای آزادیخواه و پر جرأت هستند و در میان آنان گروهی قدرتطلب نیز وجود دارند که چون در ساختارهای موجود راه را بر خود بسته میبینند سعی میکنند با سوار شدن بر موج دیگرخواهی مردم به قدرت دست یابند!
خوب است مردم خاطرات سیاسیِ سیاستمداران را که به عنوان آخرین ابزار در سنین پیری و از فروش خاطرات خود به کامجویی پرداختهاند را بخوانند تا بدانند برخی چگونه بر موج مردم سوار میشوند و طبقهی اجتماعی خود را بالا میکشند و بر دردِ تعلق خود بر طبقات پائین اجتماعی و در آرزوی پیوستن به شهروندانِ درجه صفر به آب و آتش میزنند!
بگذارید کمی با مصادیق صحبت کنیم و از کلّیگویی بپرهیزیم تا واضحتر توسط همگان فهمیده شود.
در دنیای خستهی از قدرتِ بیحد و حصر نظامهای استبدادی، حق مشارکت مردم در تصمیمگیری هم برای مردم و هم برای قدرتطلبان طبقات پائین جامعه بسیار فریبنده و جذاب است و اینگونه است که در نظامهای سنتی یک به یک شامل عزل پادشاهان و یا تشریفاتی شدن آنان و تشکیل جمهوری و پارلمان و به قدرت رسیدن افراد بیریشه و بی اصل و نسب هستیم که معلوم نیست مردم چگونه به آنان اعتماد میکنند! در ایران عزیز ما این پروسه با مشروطهخواهی کلید خورد که از میان آن تقیزادهها و کسرویها و ... برمیآیند و در کمال تعجب رضاخان پالانی به قدرت علی الاطلاق میرسد.
در عثمانی مصطفی کمال پاشا، آتاتورک میشود و در هر قطعه از امپراطوری عثمانی حسن البکرها و جمال عبدالناصرها حکومت را از ملک فیصلها و سلیمان افندیها و ... تحویل میگیرند و در کمال تعجب به انورساداتها و صدام حسینها تحویل میدهند!
در جمهوریهای غربی هم وضع بهتر از این نیست. از جمهوری پس از ویلهِلم نمیدانم چندم آلمان، هیتلر و از جمهوری تازه به بار نشستهی فرانسه ناپلئون بناپارتها متولد میشوند!
سالها طول میکشد تا مردم از بیعدالتیهای جدید به تنگ بیایند و با شعارهای مارکس و لنین و چشم انداختن به نظامهای کمونیستی، در آرزوی عدالت به چریک و انقلابی تبدیل شوند و در آمریکای لاتین و آسیای میانی و گهگاه جنوبی نظامهای اقماریِ اتحاد جماهیر شوروی را ایجاد نمایند. در این پروسهی طولانی بازهم ردِّ پای بیبتّهها و بیاصل و نصبها در کنار از قدرت بازماندههای نظام پیشینتر دیده میشوند و این ازدواج مِیشوم و تکراری در راستای براندازی نظام میانی و جایگزین با هم همکاری میکنند! شاهزادهی قجری در مقابل عارف قزوینی همشهریاش نسیم شمال! به نقد برمیخیزد و جعفر پیشهوری در انزلی روزنامهی کامونیست منتشر میکند و به امامزاده نظام کمونیستی در خاک آذربایجان تبدیل میشود و میرزا کوچکِ چریک به مبارزه با رضاخان برمیخیزد و عاجزانه از لنین استمداد کمک میکند! در این دورهی گذار شهروندانِ ناامید، خود را در مدینه فاضله و آرمانشهرِ اردوی مقابل تصور میکنند و عاشقانه شعر میسرایند و به سخنرانیهای پر التهاب میپردازند و خسرو گلسرخیها و شریعتیها و ... بر میآیند و همهی انواع ناملایمات را تحمل میکنند تا از گردونهی قدرت نامطلوب راهی به بیرون بیابند. شهروندان را در چنین دورهای، «شهروندان ذهنی» مینامیم.
شهروندانِ ذهنی اگر چه با صداقت یا گاهی قدرتطلبانه به نزاعِ جانانه برمیخیزند و از همه چیز خود میگذرند، اما ناخودآگاه نقش نیروی نفوذی را در جامعهی خود برای اهداف آرمانشهر خود ایفا مینمایند و در این مسیر حتی به جاسوسی برای نظام هدف میپردازند و آب به آسیاب او میریزند.
در نظامهای کمونیستی نیز وضعیت مشابهی وجود دارد. ناکامیهای اجتماعی درون اردوگاهی، و نیز زرق و برقهای اردوگاه سرمایهداری و رفاه نسبی عمومی، بسیاری را در اردوگاه کمونیسم به شهروندان ذهنی اردوگاه مقابل تبدیل میکنند. تحصیلکردگان در مراکز علمیِ طرف مقابل عمدتاً رونقفزایان این نوع شهروندی محسوب میشوند. در آنان نیز دیدن ناکامیهای جامعه مبدأ و حضور کوتاه مدّت در جامعهی جدید معمولاً موجب خودباختگی آنان و ترویج فرهنگی پس از برگشت به جامعهی خود و صد البته آب و تابهای انقلابیِ پر رونق میشود. ابزار هنر در زرق و برق افزایی از یک سو و سانسورِ ناملایمات از سوی دیگر فرایندی است که متاع فرهنگی آنان را در جامعهی خود پرخریدار میکند و از این راه شهروندِ ذهنی از این دلباختگی سود میبرد، به رفاه میرسد، شهرت مییابد و به اقتدار دست مییازد!
دانش این دانشآموختگان نیز با ساختارهای فکری جامعهی میزبان تنظیم شده و با جامعهی مبدأ هماهنگی نداشته و لهذا عملاً در خدمت اردوگاه مقابل قرار گرفته با هر گونه آموزشی به تکثیر شهروندان ذهنی میپردازند! و از این روست که مراکز آکادمیک و آموزشی در حقیقت کارخانجات تولید شهروندان ذهنی محسوب میشوند. اگر چه این شهروندان به گونههای دیگر نیز در اثر مطالعهی آثار یا مشاهدهی برنامههای رسانهای و تبلیغاتی و سخنرانیهای پر شور تولید میشوند.
در نگاه شهروندان ذهنی همه چیز جامعهی هدف آرمانی و همه چیز جامعهی مبدأ قابل انتقاد است و هر عقبماندگی و ناهماهنگی به ساختارهای فکری جامعهی مبدأ برمیگردد و حاکمان جامعهی هدف اصولاً منجیان صادقی تصور میشوند که هدفی جز نجات جامعهی مبدأ ندارند و حامیان بی قید و شرط شهروندان ذهنیِ دلباختهی خود محسوب میشوند. غافل از آنکه اهداف دیگری نیز در جهت گسترش امپراطوری جامعهی هدف برای استفاده از منابع نیروی انسانی بازار مصرف و منابع انرژی و مواد اولیّه و تصاحب همهی ثروتهای آنان در جریان است!
شهروندان ذهنی آنچنان خودباختهی فرهنگ هدفند که اصولاً یا این طمعکاریها را نمیبینند یا به جهت هدفگرایی و توجیه وسیله آنها را نادیده میانگارند و اینگونه دشمن ساختاری یک اردوگاه به دوستانِ آرمانی شهروندانِ ذهنیِ اردوگاه خودی تبدیل شده تصور میشوند.
بد نیست اشاره کنیم تبلیغات در جهت تکثیر شهروندان ذهنی آثار چشمگیری داشته است. از این نوع تبلیغات در تفکّر کمونیستی که با کتاب و جزوه و اعزام اشخاص و تربیت تئوری پردازان و ... انجام میپذیرفته و با نام پروپاگاندا و گهگاه با آثار پر شور هنری به خورد شهروندانِ ذهنی داده میشده است. آثار این نوع تبلیغات گسترده با توجه به گسترش رسانههای جدید در جوامع دیگر را با نام انقلابهای مخملی میشناسیم!
فعالیتی که امروز به نفع اردوگاه غرب در جامعهی خودمان میبینیم نیز ناشی از همین فرآیند است و به علّت به رسمیت شناختنِ جمهوریت و اتکاء به آراء مردم همیشه خطر آن وجود داشته و دارد که این شهروندان ذهنی به نفع آرمانشهر خود و به ضرر ساختارهای اجتماعی خویش اقدام نمایند و حتّی در حاکمیت به نحو تأثیرگذاری نفوذ نمایند یا حتّی آنرا استحاله کنند. این نوع رفتار در تمام کشورهای هدف در تمام ادوارِ تاریخِ معاصر دنبال شده است و نقش مستشرقین در تنظیم این نوع افکار و حتّی حضور فیزیکی و تکثیر چهره به چهره غیر قابل انکار است.
نگاهی به نحوهی برپایی مشروطه در ایران و فروپاشی امپراطوری عثمانی و فرایندهای رخ داده در اقمار آن و نیز انقلابهای مخملی در آسیای میانه و اروپای شرقی و ... میتواند رَوَندنمای خوبی را برای مکانیسم این فرایند به دست دهد. البته حقیر ابداً معتقد نیستم تمام آنچه اتفاق میافتد کنشی یا صرفاً واکنشی باشد امّا تمام فرآیندهای اجتماعی، ترکیبی از کنشها و واکنشها هستند که به صورت پیچیده امّا قابل تحلیل رخ میدهند. امّا آنچه اهمیت دارد آن است که نباید همانند صاحبان تفکّر جبرگرایانه دیالکتیکی این فرایندها را لابدّی و غیر قابل کنترل بدانیم و میتوانیم بر آنها تأثیر گذاشته حتّی در آنها تغییر جهت ایجاد نماییم.
حقیر معتقدم کارنامه فرهنگی نظام ما در داخل خود نه تنها اصلاً درخشان نیست بلکه به دلیل عدم تمییز و جدایش و روحیه مسامحه متأسفانه کارکرد معکوس داشته و در خدمت تولید شهروندانِ ذهنی به نفع آرمانشهرهای مقابل عمل کرده است. البته این به معنای برخورد حذفی با پیشگامانِ این شهروندی در فضای اجتماعی نبوده و نیست که در مقابل تفکر ظاهراً لیبرال اردوگاه مقابل این برخورد قطعاً نوعی رادیکالیسم تلقّی و نتیجه معکوس خواهد داشت امّا به معنای آن هم نخواهد بود که در این نوع تقابل هیچ استراتژی مؤثّری نداشته باشیم و تنها به شکل منفعل عمل نمائیم. هر چند در این گفتار در صدد پرداختن به این نیستیم امّا تنها به این نکته اشاره میکنم که برون رفت در بخش آموزش و تربیت نیروی انسانی نهفته است که متأسفانه خود بیش از هر بخش دیگر دُچار آسیب است.
بگذارید تنها توجه بدهم که در فرآیند تربیتی غالباً هر کسی بهتر یا بدتر نمونهای از خود را تکثیر میکند و در جامعهای که اکثریت تحصیلکردگان شهروندان ذهنیِ اردوگاه دیگر هستند عملاً تکثیر با روند فزایندهای ادامه مییابد و با هر گونه نظارت و کنترل نمیتوان این روند را از فعالیت متوقف کرد یا جریانی در خلاف جهت ایجاد نمود. در ادامه خواهیم دید که اصولاً این کار مطلوب هم نیست بلکه بر اساس ساختارهای جامعهی هدف و مبتنی بر خصوصیات و ویژگیهای جوامع باید مدلی ارائه نمود که در عین سازندگی و هماهنگی بتوان بر اساس آن به تربیت نیروی انسانی پرداخت.
از این که بگذریم شهروندانِ ذهنی غیر از آنکه پیشگامان خود را به قدرت و ثروت میرسانند و در آرمانشهر ذهنی خود زندگی میکنند و رنجها و آسیبهای ناهمگونی خود را تحمّل میکنند هرگز در آرمانشهر هدف به رسمیت پذیرفته نشده و از هیچگونه امکان و خدماتِ حقیقی برخوردار نمیشوند و ضمن اتلاف منابع و تخریب ساختارها بیش از پیش مورد استفادهی ابزاری قرار گرفته و چون دشمن را محبوب و الگو تلقی میکنند از خیانت و جنایتی که سلطهگر و رادیکال و بیانعطاف و مرتجع تلقی مینمایند.
البته در این گفتار حقیر در صدد صدور حکم و محکوم کردن شهروندان ذهنی یا حتّی پیشگامان اهلِ قدرت و شهرت طلبی آنان نیستم و تنها این موضوع را به عنوان یک پدیدهی اجتماعی در تمام جوامع یادآور میشوم تا فرهیختگان جامعه با شناخت بهتری به تحلیل وقایع بپردازند و رفتار خود و دیگران را با معیارهای قابل اعتماد بسنجند لهذا ناگفته نمیگذاریم که پس از به ثمر رسیدن گفتمانِ انقلاب اسلامی و نظریهی ولایت فقیه در ایرانِ اسلامی، شهروندانِ ذهنی این آرمانشهر نیز به سرعت قابل توجّهی در دنیا پدید آمده و رشد کردند و ما نیز بدون توجه به ساختارهای زیست بومِ آنها به پیچیدنِ نسخههای مشابه خود در آن جوامع پرداختهایم. اگر چه بسیاری از این شهروندان ذهنی مسلمانان انقلابی آرمانگرا هستند، امّا بافت قومیتی وضعیت استراتژیک و پیشینههای فرهنگی آنان و صدها و صدها نکتهی دیگر در این نسخه پیچیها در نظر گرفته نشدهاند. حتّی ما به وسعت گسترش شهروندی خود و بدون توجه به اینکه چه اندازه قدرت حمایت یا لااقل حفظ آنان را در بستر اجتماعی خود داریم تنها به اعزام مبلّغ و کالای فرهنگی و تزریق آرمانخواهی و ... اکتفا کردهایم و بیشتر به آرمانهای جهان شمولی خود پرداخته بر مبنای آن عمل نمودهایم!
نمیتوان گفت اتفاقاتی که برای گروههای دوستدار انقلاب اسلامی در سراسر دنیا رخ میدهد تنها بر عهدهی اردوگاه دشمن است، بلکه خود ما نیز در میزان پوشش و روشهای تأثیرگذاری و حمایت و نیز توان رسانهای فرهنگی دچار اشتباهات فاحش شدهایم و مرجع اسلام هراسی توانسته است تمام یا بخش وسیعی از آنان را در حالت انفعال و خطر قرار دهد. بماند که اصل ماجرا نیز توسط نخبگان جامعهی خودمان مورد مناقشه و اشکال قرار گرفته و برای شهروندانِ حقیقی خودمان که احیاناً شهروندانِ ذهنی اردوگاههای دیگر هستند توجیه نشده است و امکان سنجی و مدیریت آن خالی از پشتوانههای ساختاری است. این در حالی است که وسعت و دامنهی گسترش سریع آن حکایت از پتانسیل فرهنگی ما داشته و موجب ارعاب دشمن و ساختارهای وابسته شده و خود ما را دچار فشارهای مضاعف و غیر ضروری کرده است.
البته بدیهی است که تفکر انقلاب اسلامی در جای جای جهان توسط اندیشمندان بومی در حال باز تولید و رقابت فرهنگی و سیاسی با دیگر تفکّرات است، امّا این موضوع با شهروندی ذهنی تفاوت اساسی دارد. شهروندان ذهنی ما گروههایی هستند که فارغ از عیبها و ناتوانیها، آرمانهای ما را میپرستند و فارغ از واقعیتهای زیست بومی خود به وصلههای ناهمرنگ و ناهماهنگ در جوامع خود بدل شدهاند و با زندگی شعاری بدون ارائهی الگویی صحیح و سازگار با جامعهی خود تنها از مزایای پیشگامی در شهروندی ذهنی و نیز حمایتهای گاه و بیگاه ما بهرهمند میشوند.
از این نکته نیز بگذریم، واقعیت آنست که غیر از پتانسیل و ظرفیتهای فکری در القاء افکاردر جهان امروز، قدرت رسانهای و تبلیغات نقش اساسی ایفا مینمایند و مدیریت استراتژیک در فعل و انفعالات اجتماعی اقتضا دارد که ما راهبردی هماهنگ و طراحی شده در این خصوص را پیگیری نمائیم و از روزمرهگی و بیبرنامگی پرهیز نماییم و پیش از سوار شدن بر موج تحولّات دربارهی آنها پیشبینی و راهکار طراحی شدهی مناسب داشته باشیم تا مجبور به گُل به خودی و پیشرو بودن در تخریب زیرساختهای اجتماعی سیاسی خود برای عقب نماندن از قافلهی سیاست نشویم و دستهای پنهان شهروندانِ درجهی صفر را در این راستا نادیده نگیریم و خواسته و ناخواسته با آن همراه نشویم.
آنچه ناگفته روشن است مفهوم شهروندی ذهنی که در اثر ارتباط بین جوامع پدید آمده است نگرش سرزمینی و یا تابعیتی شهروندی را دچار مناقشه نموده و در فرض خالی از سوء نیّت نیز مفهوم حقوق و تکالیف را در حوزه شهروندی متحول ساخته است. روابط شهروندان ذهنی با آرمانشهر خود تعریف شده نیست و دستخوش تحولات بین المللی و سلیقهها و مدیریتهاست. بدتر آنکه آرمانشهر پدید آورنده نسبت به آن تعهدی غیر از تعهدات اخلاقی و آرمانی ندارد و بسته به امکانات و بنیهی اقتصادی ممکن است دچار قبض و بسط شود. اصولاً تکیه بر حمایتهای آرمانشهرها، جای پای محکمی برای شهروندان ذهنی محسوب نمیشود و دولت مبدأ نیز به خود حق میدهد تا از تأمین حقوق شهروندی حقیقی آنان دست کشیده از حمایتهای دولت هدف نیز ممانعت به عمل آورد و رفتارهای آنان را خائنانه و دشمنانه تلقی نماید.
و سرانجام این مسئله باید مورد توجه قرار گیرد که ساختارهای فکری شکل گرفته در یک جامعه نمیتوانند در جامعهی دیگر مورد الگو برداری قرار گیرند و نهایتاً بنیادهای فرهنگی جامعهی دیگر را به هم ریخته و در اثر دو یا چندگانگی فرهنگی پیش از آنکه موجب پیشرفت و تحول شوند، در اثر کشمکشها توان و منابع را در جامعه اتلاف کرده و حتی در صورت موفقیت ناهماهنگی بنیادین بین باورها و ساختارهای اجتماعی به نحو شکنندهای میتوانند رضایتمندی جامعه را هدف قرار داده دچار کاهش غیر قابل تحمل نمایند.
برای درک بهتر این موضوع بهتر است به یکی دو مثال متوسل شویم شاید بهترین مثال برای این دوگانگی برگشت اشخاص به مکانی باشد که بعلت زندگی در کودکی نسبت به آن حس نوستالژیک دارند. این افراد سالها با یک ساختار فکر برخاسته از لذتهای دوران کودکی در یک آرمانشهر زندگی کردهاند و از آن لذت بردهاند اما زمانی که برای زندگی مجدد به همان نقطه بر میگردند دچار دوگانگی میشوند چون اصلا ساختاری که در ذهن آنها وجود دارد با ساختاری که به طور واقعی باید در آن زندگی کنند تناسبی ندارد با آنکه قطعاً پیشرفت هایی هم نسبت به زمان کودکی در این ساختارها پیش آمده امّا به هیچ وجه قابل تحمل نیستند و فقط به درد آن میخورند که در ذهن از آن لذت ببرید و گهگاهی برای تجدید خاطره به آن سر بزنید. به قول یکی از اندیشمندان زادگاه کودکی بهترین نقطهی دنیاست به شرط آنکه هرگز دیگر به آن برنگردید!
این مثال با آنکه مثال مناسبی برای نشان دادن تعارض بین ذهنیتها و عینیتهاست اما به جهت آنکه مربوط به گذشته است از جهتی نیز میتواند مورد مناقشه و مُبَعّد باشد. مثال دیگر شاید به گونهای این مشکل را نداشته باشد. دو جوان که سالها پیش حقیر واسطهی ازدواج و به هم رسیدن آنها شده بودم برای تشکر حقیر را با خانواده به شام دعوت کردند و برای آنکه چندان به زحمت نیفتند اظهار کرده بودم از قرمه سبزی خیلی خوشم می آید! البته نه اینکه خوشم نیاید اما قدری مبالغه کردم تا به زحمت مفصل تری دچار نشوند. دو جوان با ذهنیت زندگی مدرن که سالها در افکار خود زیسته و از خانهی پدری و سنتهای آن نجات یافته بودند و من میدانستم که برای تهیهی اثاث خانه دچار چه هزینه هایی شده بودند و در دکوراسیون منزل چه اندازه به خرج افتاده بودند .
در کمال تعجب من با اینکه میز ناهارخوری زیبایی داشتند روی زمین چادر شب پهن کرده و سفره انداختند تا غذا بخوریم. سؤال کردم که چرا روی میز غذا نخوردید. گفتند غذا خوردن روی میز خیلی سخت است! دیگر نخواستم که آنها را برنجانم و نپرسیدم که پس چرا آن را خریدهاید! پس سؤال بعدی من این بود این چادر شب مادربزرگ ها را برای چه روی زمین پهن کردهاید! و جواب البته روشن بود چون برای نوگرایی از فرش های لاکی رنگ و سنتی اجتناب کرده و فرشی با رنگ روشن خریده بودند که باید همواره روی آن چادر شب می انداختند تا زود کثیف نشود! این تنها مثال است که نشان می دهد انسانها چقدر میتوانند در ساختار ذهنی و واقعیاتِ شخصیتی خود دچار تناقض باشند. قطعاً کسی با تحول و رشد و پیشرفت مخالف نیست اما ساختارهای ذهنی کپی برداری شده بدون سازگار شدن با زیست بوم های جامعه نمی توانند به مردم آرامش لازم را اعطا نمایند.
به تقابل، بهترین ساختارهای فکری آنهایی هستند که بر نهاد مشترک انسانها پایه ریزی شده و واقعیات اقلیمی و فرهنگی جوامع و گروههای اجتماعی را در نظر بگیرند. شکاف های اولیه ممکن است در مراحل ابتدایی چندان مورد توجه قرار نگیرد اما به تدریج میتوانند گسلهای غیر قابل باوری را در جامعه ایجاد نمایند که نا امنی و پسرفت ناشی از آن ممکن است به مراتب از امنیت و پیشرفت پیش بینی شده ، بیشتر باشند اصولا چه معنا دارد که هماهنگی های اجتماعی برای ایجاد یک هماهنگی ذهنی و کپی برداری شده دچار شکست شده و اصولا نادیده انگاشته شوند بهترین مدل های اجتماعی مدل های مبتنی بر همین ساختارهای زمینهای هستند.
باز هم ناچاراً برای تبیین بهتر افکارم به مثال متوسل شوم. شکی نیست که وسایل نقلیه امروزی خصوصاً خوردوهای سواری از همان چرخ ها و گاریها و یوانات در جوامع پیشین تکامل یافته به تدریج راه دشواری را برای هماهنگی با نیازهای انسان در عصر نوین پیمودهاند و وارد کردن یک کارخانه خودورسازی و تعطیل کردن تمام صنایع پیشین و به کار گرفتن کارگران آنان به صورت کارگر ساده راه حلی است که ممکن است به فکر یک مهندس غرب دیده برسد. اما آیا این راه حل مناسبی است، آیا این ساختار میتواند پاسخگوی نیاز جامعهی جدید و برای افراد جامعه آرامش بخش و سعادت آفرین باشد.
آیا برای افراد جامعه بین کارکردن در محیط شغلی پیشین با محیط جدید به یک اندازه راضی کننده است. آیا، این نیاز جدید و دست مزدهای حداقلی کدامیک از آنها قادر خواهند بود به این نیاز جدید پاسخ بدهند و یا آنکه در مقابل آن مقاومت نماید. چه میزان کار لازم است تا آنان بتوانند پس انداز لازم را برای تأمین آن به چنگ بیاورند. تحولات فرهنگی و طبقات جدید مبتنی بر ثروت و بهره مندی ناشی از حضور آن در جامعه چه آثاری خواهد گذاشت و بالاخره گاهی حتی توجه نمیکنیم که آیا این وسیله با ساختار جسمی جامعه جدید سازگاری دارد یا خیر! وسیلهای که در جامعه با قد متوسط ۶۰/۱ ساخته شده حتی در جامعه جدید با متوسط قد ۷۵/۱ مورد بازطراحی قرار نگرفته و هماهنگی آن با پیشینه فرهنگی جامعه ابداً مورد توجه قرار نگرفته است. این درست مثل آن است که نمودار رشد کودکان در یک جامعه را در جامعه دیگر با ساختار ژنتیکی متفاوت عیناً کپی برداری کرده و حکم صادر کنیم که تمام کودکان این جامعه از سوء تغذیه رنج می برند!!!
در مسائل اجتماعی و فرهنگی کار از این هم پیچیدهتر و اگر کسی در این رابطه حرف دیگرگونی بزند لابد مرتجع و سنتی ، امل و عقب مانده است. آیا ساختارهای اجتماعی و مدل های حکومتی فراورده های ساده تری از یک اتومبیل یا یک نمودار رشد پیش پا افتاده هستند.
به عنوان مثال لیبرالیسم یک مدل هماهنگی بین افراد جامعه متکثر و کثرتگرا در جوامعی هست که اصولا هماهنگی لازم بین افراد آن وجود ندارد و پدیده مهاجرت ترکیب ناهمگونی از اقوام و مذاهب را در آن شکل داده است. در حالی که برخی گمان میکنند حتی اگر لازم باشد یک جامعه یک دست را باید به تکثر گرایی وادار کرد تا بتوان مدل لیبرالیسمی را در آن پیاده نمود.
به همین ترتیب جوامع غربی در بسیار از جوامع یکدست شرقی ابتداءاً ایجاد اختلاف کرده و سپس مدل لیبرالیسم را برای حل مشکل پیشنهاد می نماید و شاید کسی فکر نکند برای روستایی که در آن آفات نباتی وجود ندارد لازم نیست برای واردات سموم نباتی ابتدا آفات و عوامل بیماری را وارد نمود!
حال باید دید برای برون رفت از این گردونه باطل چه باید کرد؟! گمان میکنم بهتر باشد به مثال پیشتر برگردیم آیا نمیشود کارگاه های کوچک را با یک مهندسی درست به مکمل هم برای یک کارخانه پیشرفته غیر متمرکز با شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه هدف تبدیل کرد؟!
اینجاست که مفهوم شهروندی مجازی به منصهی ظهور میرسد! از نظر مفهومی شهروندی مجازی چنان با شهروندی ذهنی نزدیک است که تفاوت آن توسط بسیاری ممکن است درک نشود. آنچنان که در تجربه شهروندی جدید گسست سرزمینی ابتداءا قابل درک نبود ولی گسترش مفهوم آن به حمایتهای حقوقی از اتباع و سفارت خانهها و کشتیها و هواپیماها و نیز استعمار سرزمین های دور و نهایتاً ارتباط فرهنگی در جوامع متقابل و پیدایش شهروندی ذهنی، باعث درک جدیدی از مفهوم شهروندی شد امروزه امکان ارتباطات و سازماندهی نامحسوس بین خرده فرهنگها و جوامع کوچک انسانی موجب دگردیسی جدید در این مفهوم شده است که از آن به شهروندی مجازی تعبیر میکنیم.
شاید امروزه که هیچ کشور مجازی در عالم وجود ندارد تصور این نکته بسیار دور از ذهن به نظر برسد اما اگر کسی قوه تصور خود را به کار بیاندازد خواهیم فهمید برای برخورداری از بسیاری از خدمات و انجام بسیاری از تکالیف نیازی به حضور فیزیکی نیست.
و امروزه هم در فضای واقعی وجود چنین خدماتی بین افراد حقیقی و حقوقی تبادل میشود. در چنین فضایی شهروندان ذهنی فارغ از تعلقات سرزمین میتوانند به آرمانشهرهای خود بپیوندند و از آن خدمات دریاف نمایند و در مقابل ارائه خدمت نمایند. امروزه قدمهای اولیه این راه نه چندان طولانی برداشته شده است. شبکههای اجتماعی و گروههای اجتماعی با اهداف خاص شکل گرفتهاند. حتی میتوان در محیط مجازی رد پای کلوپهای اختصاصی برای صنوف خاص را نیز پیگیری کرد. در این کلوپها در ازای حق عضویت خدمات خاصی به اعضا ارائه میشود و دیگران حقّ برخورداری از این خدمات را ندارند.
حال بیایید هر کدام از این گروهها را یک کارگاه کوچک تفکر سیاسی- فرهنگی محسوب کنیم. در این گروهها بدیل آزادی حق انتخاب و ورود و خروج آسان هر فرد ، گروهی را انتخاب میکند که با ساختار فکری او هماهنگی بیشتری را داشته باشد و اگر در آینده گروههایی بتوانند از آنها را هژمونی کنند و در یک ساختار واحد شکل دهند. گروه های بزرگتری شکل خواهند گرفت که افراد در عین تعلقات سرزمینی خود میتوانند آزادانه در آنها از خدمات گسترده به صورت دوطرفه بهره مند شوند و هر کدام از گروهها میتوانند از قوانین و ساختارهای خود بهرهمند باشند. گروههای بزرگی که تشکیل میشود بی شباهت به کشورهای کوچکی نخواهند بود که بدون هرگونه فشار در اثر انگیزشهای درونی افراد شکل گرفته و حجیم شدهاند. به اعضای این گروههای گسترده با خدمات متقابل «شهروندان مجازی» میگوییم.
آنچنان که در مقالات پیشین سعی در تبیین آن داشتهایم ناامیدی ساختاری از حکومتها چه ذاتی و چه عرضی مردم را به عضویت در این گروهها و تکیه به خدمات و امکانات آنان تشویق خواهد کرد و با توجه به تجربههای جدید در اعمال قدرت، مردم از مجاری غیر از حکومت، انگیزه مشارکت مردم در حکومتهای ضعیفتر و در نتیجه درآمدها و اتکاء آنها بر مردم ضعیف تر و ضعیف تر خواهد شد. و مردم براساس تفکرات خود در سازمانهای نوین و مدونی سازماندهی خواهند شد.
ویژگی مهم این سازمانهای جدید ساختار پایین به بالای آنها در شکلگیری است. در حقیقت میتوان آنها را کارخانجاتی سیاسی فرهنگی محسوب کرد که براساس تحول در کارگاههای کوچک فرهنگی-سیاسی شکل گرفته است و با ساختار فکری اعضا تناظر و هماهنگی بهتری دارند و کمتر تحمیلی به حساب میآیند. البته این به آن معنا نخواهد بود که جنگ قدرت بین گروههای کوچک و بزرگ وجود نخواهد داشت بلکه این رقابت و نزاعها دیگر رنگ سرزمینی نخواهد داشت و براساس تفکر و ایئولوژی و جهانبینیهای موجود عمق و پتانسیل آنها و حجم طرفداران آنها و تواناییهای بالقوّه و بالفعل و جاذبه و صدها عنصر مجازی دیگر شکل خواهد گرفت.
به راحتی قابل تصور خواهد بود که پدید آورندگان و اداره کنندگان این گروهها نیز خالی از بهرهمندیهای شهروندان مجازی درجه صفر نخواهند بود اما هرچه هست این کشورهای کوچک و قابل رشد بیشتر اندیشه محور بود و دارای برچسبهای سرزمینی نخواهند بود و تناسب بیشتری با اهداف شهروندان خود خواهند داشت و برای ماندگاری ملزم به هماهنگی به روز و لحظه به لحظه با نیازها و مطالبات شهروندان مجازی خود خواهند بود.
اول اسفند 1394
تهران – لیلهکوهی/994/د101/س