مردی که در 28 سالگی مرجع تقلید شد
به گزارش خبرگزاری رسا، به نقل از پایگاه اطلاع رسانی حج، علامه حلّی در شب 29 رمضان 648 هـجری قمری در شهر عالم پرور حلّه دیده به جهان گشود. در سنین کودکی به دانش اندوزی مشغول شد و به قدری پیش رفت که ملقّب به «جمال الدین» گردید. وی در زادگاهش که در آن روزگار از مراکز علمی ـ فرهنگی شیعی به شمار می رفت، از محضر بزرگانی چون: پدرش شیخ یوسف سدیدالدین، محقق حلّی، خواجه نصیرالدین طوسی و ابن میثم بحرانی استفاده کرد. علامه حلی پس از فوت محقق حلی در حالی که هنوز 28 سال از زندگیش گذشته بود، مرجعیت تقلید مردم را به عهده گرفت.
همزمان با این اوضاع، در ایران سلطان محمد اولجایتو در نزدیکی شهر ابهر، شهری به نام «سلطانیه» بنا کرد و در آنجا به سراسر کشور پهناور ایران حکمرانی می کرد. سلطان روزی عصبانی شد و در حال عصبانیت زن خود را سه طلاقه کرد، ولی بعد پشیمان شد؛ لذا علمای اهل سنت را جمع کرد تا چاره ای بیندیشند. تمام علمای اهل سنت حکم به عدم زوجیت داده، گفتند: باید از همدیگر جدا شوید.* یکی از علما که ناراحتی سلطان را مشاهده کرد، به او گفت: عالمی در حلّه زندگی می کند که این نوع طلاق را قبول ندارد. سلطان محمد پیکی را به حلّه فرستاد تا علامه را به ایران بیاورند. پس از مدتی علامه حلّی به دربار سلطان محمد رفت و در جلسه ای با حضور علمای اهل سنت، با دلایل متقن ثابت کرد به این دلیل که دو شاهد هنگام اجرای طلاق حضور نداشته اند، طلاق باطل و زوجیت ثابت است. پس از این جلسه، شاه که به قدرت علمی علاّمه حلّی پی برده بود، جلسه مناظره میان علمای اهل سنت و علاّمه حلّی برگزار کرد که در نتیجه، علامه با دلایل متقن ولایت امام علی(علیه السلام) را به اثبات رساند.
پس از این جلسه، سلطان محمد شیعه شد و به سلطان محمد خدابنده مشهور گردید. شاه دستور داد تشیع مذهب رسمی ایران باشد و نیز به نام دوازده امام خطبه خواند و دستور داد در تمام شهرهای ایران، به نام ائمه سکه بزنند و سر در مساجد و اماکن متبرکه را به نام ائمه مزیّن کنند. علاّمه حلّی 10 سال ملازم سلطان بود تا اینکه پس از ده سال در 716 سلطان فوت کرد و علامه به وطنش بازگشت.
از عادات نیکوی او این بود که هر هفته روزهای پنج شنبه، از حلّه به زیارت امام حسین(علیه السلام) می رفت و این عادت تا پایان عمرش دوام داشت.
زمان وی که مصادف با حمله مغولان بود، به نیکی به اداره جامعه شیعه پرداخت. در ادامه مناظره ای معروف از ایشان در پی می آید:
روزی سلطان الجایتو محمد مغولی مجلسی تشکیل داد و علمای مذاهب اربعه اهل سنت را جمع کرد و علامه حلی را نیز فرا خواند. علامه در هنگام ورود کفشش را زیر بغل گرفت و به سلطان سلام کرد و در کنار او نشست. به او گفتند چرا به سلطان سجده و ادب نکردی؟ گفت: حضرت رسولالله سلطانالسلاطین بود و مردم به او سلام میکردند و در آیه شریفه هم آمده است «فَإِذَا دَخَلْتُم بُیُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَکَةً طَیِّبَةً». علاوه بر اینکه در میان ما و شما اختلافی نیست که سجده مخصوص خداست.
گفتند چرا کنار سلطان نشستی؟ گفت: چون غیر از آنجا جای خالی ندیدم و حدیث نبوی است که در حین ورود به مجلس، هرجای خالی یافتی بنشین. گفتند: نعلین چه ارزشی داشت که آن را به مجلس سلطان آوردی؟ گفت: ترسیدم حنفیمذهب آن را بدزدد چنانکه رئیسشان کفش پیامبر(ص) را دزدید. حنفیها معترض شدند که ابوحنیفه در زمان آن حضرت وجود نداشته است. علامه گفت فراموشم شد! گویا دزد کفش، شافعی بوده است.
همین گفتگو و اعتراض درباره شافعیان، مالکیان و حنبلیان تکرار شد. علامه رو به سلطان کرد و گفت: حالا مکشوف شد که هیچیک از رؤسای مذاهب اربعه در زمان پیامبر(ص) نبوده است و آرای آنان، رأی و نظر اختراعی خودشان است؛ اما مذهب شیعه تابع امیرالمؤمنین است که وصی و برادر آن حضرت بوده و به منزله نفس و جان وی است. علامه در ادامهٔ مناظره خطبه بلیغی خواند و سلطان در انتهای مناظره شیعه شد.
علامه تا زمان مرگ سلطان محمد خدابنده در ایران ماند و به نشر معارف و فرهنگ تشیع پرداخت. همچنین در همه سفرها همراه سلطان بود و به پیشنهاد او مدرسه سیاری از خیمه و چادر ساخته شد تا در مواقع سفر حمل شده و در هرکجا که کاروان اقامت نمود، علامه به تدریس و مباحثه بپردازد./1330/د101/ی