استحاله و اسراف در هنر طلبه را نابود و هنر را بیهنر میکند/روحانی که با هنر آشنا نباشد نمیتواند با جوان ارتباط برقرار کند
ورود طلاب به عرصه سینما و هنر از جمله موضوعاتی است که امروزه در حوزههای علمیه مطرح بوده و در این باره دیدگاهها و نظرات مختلفی وجود دارد؛ برخی از عزیزان ورود طلاب به عرصه هنر به ویژه سینما را نادرست میدانند؛ در مقابل برخی دیگر بر خلاف دیدگاه سنتی حوزه، اعتقاد راسخی نسبت به حضور طلاب در عرصه رسانه به ویژه هنر داشته و آن را از ملزومات امر تبلیغ میدانند.
استاد ژرفا از جمله حوزویانی است که خود ضمن حضور چندین ساله در عرصه هنر و کسب تجربیات مختلف در اینباره، نسبت به حضور طلاب در این عرصه بر اساس برنامه ریزی تأکید میکند؛ سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، نیز بر اساس رسالت همیشگی خود که به بررسی مسائل روز حوزههای علمیه میپردازد، تصمیم به انتشار دیدگاه استاد در این باره که در نشست تخصصی «حوزه و هنر» در انجمنهای علمی حوزه برگزار شد گرفت.
البته قبل از آغاز بحث، نگاهی اجمالی به زندگی استاد ژرفا از زبان خودشان خواهیم داشت که خواندن آن خالی از لطف نیست؛ استاد در معرفی خود میگوید: سید ابوالقاسم حسینی هستم ولی همه من را به نام "ژرفا" می شناسند؛ ژرفا در حقیقت از سال 57، یعنی همان اوایل انقلاب تخلص شعری من است. از همان زمان هم به طور جدی شعر سرودم. سال 58 اولین بار شعرم در روزنامهها و رسانهها عرضه رسمی شد.
اولین شعری هم که چاپ شد برای مرحوم علامه طباطبایی بود در روزنامه جمهوری اسلامی. در آن زمان صفحه شعر روزنامه جمهوری اسلامی اعتبار زیادی داشت و بزرگان زیادی تشریف داشتند و وقتی آن زمان و در سن 17 سالگی شعرم در آن صفحه چاپ شد، برای من جاذبه زیادی داشت.
هفتم خرداد سال 1341 در تهران به دنیا آمدم و در همان جا تا دیپلم درس خواندم. سال 63 به قم آمدم برای ادامه درس طلبگی و در همان سال در دانشگاه پردیس قم در رشته حقوق تحصیل کردم. سال 67 برای فوق لیسانس حقوق در رشته حقوق بین الملل وارد دانشگاه شهید بهشتی تهران شدم. سال 70 فارغ التحصیل شدم و دانشگاه را بوسیدم و کنار گذاشتم!
استاد معتقد است که ارتباط دین و هنر همانند ارتباط انسان و هواست. همان قدر که نفس کشیدن برای انسان لازم است، پرداختن به هنر هم در ذات دین است. وقتی میگوییم هنر، مقصودمان همه تلاشهای بشری برای آفرینش «زیبائی» است.
شاید بپرسید اگر دین و هنر تا این اندازه در هم گره خوردهاند، چرا وقتی از هنر دینی سخن میرود، هم برخی از عالمان دین برمیآشوبند و هم گروهی از اهل هنر؟ پاسخ این است که گره خوردگی دین و هنر لزوماً به معنای پذیرش مقولهای با عنوان هنر دینی به معنای رایج نیست.
برای یافتن راهی روشنتر خوب است به عمق هنر دینی بپردازیم. هر اثر هنری که به زوایای پیدا یا پنهان پیوند انسان با سرچشمه اشراقیِ هستی بپردازد، عمیقاً دینی است؛ خواه رنگ و نقش و نشان صریح مصطلح دینی در آن باشد و خواه نباشد؛ امروز نیاز اصیل و عظیم حوزههای دینی، پرداختن به چنین رهیافتی از هنر دینی است.
استاد ژرفا با طرح پرسشهای همانند اصولا حوزه با هنر چه کار دارد؟ چرا امروز برخی از بزرگان هنر را برای حوزه مضر میدانند؟ آیا از قدیم الایام قاضیان و فقیهان باید شأنشان از هنرورزی منزه میماند تا به درستی بتوانند قضاوت و فقاهت کنند؟ مباحث خود را آغاز میکند که در ادامه میآید.
ما اهل هنر حوزه، همیشه نباید خود را مدعی بدانیم؛ بلکه بدانیم که دغدغه بزرگان نیز جا دارد؛ بزرگان از منظری به این بحث نگاه میکنند و ما از منظر دیگر. برخی از مخالفان و منتقدان هنر معتقدند که شأن روحانی پاسخگویی به دغدغههای دینی و تبلیغ دین خدا است. یکی از کارکردهای مهم روحانی معرفی محاسن کلام اهلبیت(ع) است و این شناخت جز با شناخت حسن امکان پذیر نیست؛ بنده نیز معتقدم که این مطالب درست است.
چرا که یک روحانی برای معرفی بهتر و زیباتر دین خدا باید به هنر آراسته باشد، به زبان هنر مسلط باشد؛ ولی باید به این موضوع نیز دقت داشت که روحانی افزون بر هویت صنفی، یک هویت انسانی دارد که گاهی از این هویت غفلت میشود.
به طور کلی هنر در ساحتهای مختلف کاری را میکنند که تقریبا وجه ممیز با ساحتهای دیگر است. انصاف بدهیم که دیندار بیهنر دارای یک نقطه ضعف مهمی است؛ از اینرو دین بیگانه از هنر، راه به جایی نمیبرد و پاسخ به نیاز انسانی نمیدهد و چون نیازی را پاسخ نمیدهد، بسیاری از چالشهای که امروزه با آن روبرو هستیم به وجود میآید.
از سوی دیگر دین، بیهنر زمخت است، دین بیهنر با ظرافتهای جان انسان بیگانه است، دین بیهنر حکم کلی درباره احکام و انسان میکند؛ ولی دین آمیخته و آشتی با هنر، دیندار آشنا با هنر و طبعا روحانی و طلبه آمیخته با هنر، با انسان به حیث ظرافتهای انسانی رفتار میکند؛ میداند که این جان پیچیدگیهای دارد و این پیچشهای را در هنر مییابد.
روحانی که حافظ میخواند و آن را میفهمد، با مولانا زیست میکند، در مواجهه با مقولات مختلف معرفتی و زیستی انسان، آگاهتر، همه جانبهتر و ظریفتر عمل میکند. این انسان وقتی از آیینه دین با مردم سخن میگوید، سخنش بیشتر در دل مخاطبان مینشیند؛ این جذابیت نیز ناشی از لفظ زیبا نیست؛ بلکه به سبب سخن زیبا و دلنشین است. این سخن، انسان را انسان میبیند، انسان را انسان مأمور و حکمفرما نمیبیند. هنر به ما این توانایی را میدهد و فهم را میدهد که انسان را با همه ظرافتها ببینیم.
فرد هنرورز و هنر آشنا، وقتی از مأذنه دین سخن میگوید، ابلاغ سخن توحید میکند. کاملا محسوس است که این فرد هنر آشنا است؛ وقتی این چنین نیست، باز هم کاملا مشخص است و این نقطه ضعف بزرگی در تبلیغ دین ما است. همه حوزه باید با هنر آشتی کند؛ البته ادعا نمیکنم که همه حوزویان به سراغ هنر آمده و دستی در آن داشته باشند، ولی همه حوزه باید فهم خود را از هنر دگرگون کند؛ در این صورت رمان خواندن یک کار پوچ و مکروه شمرده نمیشود و بزرگان نمیگویند که مثنوی خواندن کاری در خلاف مسیر طلبگی است. البته ممکن است نقدهای معرفتی جدی به مولانا و مثنوی وجود داشته باشد، ولی وقتی 26 هزار بیت را میخوانید، فرد انسان دیگر میشود و دیدگاه او نسبت به جهان تغییر میکند و در آن جهان به چیزهای میرسد که بدون ظرافت امکان پذیر نیست.
فرد میتواند فروغ فرخزاد را با جدیترین چالشها روبرو کند، ولی تا زمانی که شعر او را نخوانده، با بخش مهمی از زبان جوان امروز آشنا نمیشود. روحانی که شاملو، فروغ و اخوان را میخواند و شاید از حیث معرفتی و فکری حتی برگی از آن مطالب را قبول نکند، بسیار تفاوت دارد با روحانی که اصلا نمیداند شعر نو چیست و آن را کار بیهوده میداند.
مواجهه ما با هنر، از ما، آدمهای جهان دوم و سوم میسازد که حضور در این جهانها به ما توانایی و قدرت میدهد که با افراد این جهانها وارد گفتوگو و صحبت شویم؛ ولی روحانی سنتی خود را از این حضورها بینیاز میداند و این حضور را مغایر با اهداف حوزه میشمارد که در این باره ضعفهای جدیدی داریم؛ البته نسبت به 20 سال گذشته بسیار تغییر حاصل شده است.
استاد ژرفا در ادامه این نشست تخصصی پرسش چرا برخی از بزرگان با هنر سازگاری ندارند، چرا به سراغ هنر رفتن را شأن یک طلبه ندانسته و آن را اساسا کار بیهودی میدانند را مطرح و در مقام پاسخ به آن بر آمد که در ادامه شاهد این مطلب خواهید بود.
بخشی از بزرگان حوزه انصافا از هنر تلقی روشنی ندارند؛ وقتی به آنها گفته میشود شعر، خیال میکنند که شعر همین مقداری است که در مجالس دینی خوانده میشود؛ در حالی که به طور کلی شعر آیینی چیزی از هنر شعر در آن نیست؛ برخی از بزرگان ما نیز همینگونه شعر میسرایند، البته کار این عزیزان قابل ستایش هم هست.
ولی وقتی تلقی یک اندیشمند حوزوی ما این باشد که شعر باید تنها در مدح اهلبیت(ع) باشد، طبیعی است، وقتی میبیند، شعر ساحتی را میپیماید که مضمون آن این مضامین(مطالب مورد نظر فرد) نیست و مقداری تغییرات ایجاد میکند، میگوید که این شعر نیست؛ البته بنده شعر را تنها به عنوان شاهد مثال بیان کردم و میتوان این موضوع را به بخشهای دیگر همانند سینما نیز سرایت داد.
عدهای از بزرگان نیز از تلقیشان از هنر محدود است که وقتی با دیگر عرصههای هنر مواجه میشوند، آن را هنر نمیدانند؛ برای نمونه وقتی یک نقاشی را میبینند، میگویند که این رنگها چیست به هم پاشیده است؟ یا این موسیقی چیست که تنها حرف میزند؛ به عقیده بنده با این شرایط، باید افراد اهل دغدغه در حد توان خود پلهایی بزند تا اساتید حوزه حداقل اساتید سطح مقداری در این مقوله قرار گرفته و با چالشهای آن روبرو شوند.
گروهی از حوزویان کسانی هستند که کمی بیشتر با هنر و زیباییها آن پیونده برقرار کردهاند؛ ولی به شدت میترسند، نگران هستند، نگرانیشان این است که حوزه با هنر خراب میشود، طلبه با هنر فاسد الخلاق و عقیده میشود و از زندگی طلبگی خود باز میماند؛ البته در این زمینه گاهی حق دارند.
گروه چهارم نیز میگویند هنر اجمالا برای طلبه خوب است، ولی نحو ارتباط برقرار کردن هنر و حوزه باید به گونهای باشد که با ذی طلبگی منافات نداشته باشد؛ منظورشان از ذی طلبگی نیز درس خواندن نیست، بلکه فضای حاکم بر زندگی طلبه است. این سه دلیل گاهی به نحو علت تامه و گاهی به صورت ناقصه در پیدایش این نوع تفکرات تأثیر گذار است و باید آنها را مورد بررسی قرار داد.
حال سؤال این است که این سه موضوع آیا عدل و هم تراز هم هستند یا خیر؟ بنده میخواهم به تفکر سوم اشاره کنم؛ چرا که اگر این تلقی اصلاح شود، آشتی هنر و حوزه معنای و سمت و سوی دیگر پیدا میکند.
زمانی دغدغه جدی ما این بود که چرا طلاب سراغ هنر نمیآیند؛ ولی اکنون دغدغه جدیتر ما این است که چرا برخی از طلاب ناسالم و بیقاعده به سراغ هنر میروند، چرا پاک و ناپاک را در عرصه هنر به رسمیت نمیشناسند؛ در هنر تنها جنبه اخلاقی نیست، بلکه جنبههای اعتقادی و روحی نیز مهم است.
طلاب تلقی نکنند که ورود به عرصه هنر یک تنوع و تفریح است، بلکه تلقی کنند هنر همانند دین و اخلاق ساحت زندگی است؛ ورود به این ساحت همانند دیگر ساحتها جدی است و سرگرمی نیست، تفریح و تنوع از فواید دور هنر است که برای همه ارزش دارد؛ ولی قبل از ورود به عرصه هنر باید فرد تکلیف خود را با این مقولات مشخص کند؛ چرا که غیر از این، برای مثال فرد به سراغ فضای مجازی میرود، سپس به سراغ وبگردی میرود که انتهای آن ولگردی میشود و حتی فرد ممکن است دو شبانه و روز پای وب باقی بماند که این بدبختی، خسران و بیچارگی مطلق است؛ این یعنی از زندگی افتادن و حق زن و بچه را تلف کردن.
این تفکر(نگاه تفریحی) یعنی فرد به بهانه مواجهه با هنر به صورت بیرویه فیلم میبیند، هر رمانی را میخواند، هر محفلی را هر گونه خواست میرود؛ امروز دغدغه امثال بنده همین موضوعات شده است که طلاب و روحانیان پیش از ورود به این عرصه، باید تعریف روشنی از هنر داشته و بدانند که پیوند این موضوع با زندگی من کجا است.
همان خدایی که فرد را به زینت دعوت میکند، بلافاصله به عبادت دعوت میکند. نخستین چیزی که هنر را بیهنر میکند، هنر را فاسد میکند، اسراف است و اسراف برای طلبه مرگبارتر از دیگران است، من ذی طلبگی را به این میدانم که طلبه همه اهداف خود را متناسب با هم تعریف کرده و ارزشگذاری کند.
اگر به هنر در اندازه ساحتش در سازگاری با دیگر ساحتها توجه نشود، برای فرد وبال میشود و وبال خطرناکی میشود. گروهی از بزرگان حوزه نگران این موضوع هستند و این نگرانی به جا است؛ انجمنهای که در عرصه هنر آسمانی و دینی کار میکنند، باید این موضوع را مورد توجه قرار دهند؛ تنها به برگزاری کلاس قناعت نکنند، بلکه به این امور نیز بپردازند، تا طلبه آماده نشده است او را به این کار هل ندهند، این هل دادنها بسیار مفید نیست و سبب میشود بخشی از سرمایههای ارجمند حوزه به پای هنر بسوزند و چیزی از هنر به آنها و حوزه نرسد و ارتباط دو سویه میان حوزه و هنر ایجاد نشود.
در اینجا یک پرسش اساسی که مطرح میشود، این است که از میان قلمروهای گوناگونی که روحانی به سراغ آن میتواند برود، کدام مفیدتر و لازمتر است؟
بنده در جلسهای درباره ادبیات و هنر حوزه خدمت رهبر معظم انقلاب گزارش میدادم، پس از اختتامیه مراسم با ایشان گفتوگوی دو نفره داشتیم که ایشان بسیار نگران بودند و از بنده خواستند که خیلی کمک نکنم حوزویان به شکل بیقاعده و مفرط به دنبال هنرورزی بروند؛ نگرانی رهبری این بود که وقتی حوزویان به صورت بیقاعده به دنبال برخی از مسائلی که بسیار وقتگیر است میروند، از زندگی طلبگی میبُرند؛ حتی ایشان از مقوله رومان نیز نام بردند.
بنده نیز تغییرات بخش رومان را بیان کردم، ایشان نیز با بزرگواری این موضوع را با دیده قبول پذیرفتند؛ ایشان صراحتا بیان کردند افرادی میآیند و عمر خود را به کارگردانی سپری میکنند؛ تجربه خوبی نیز در این مدت سی سال حاصل نشد.
برخی از مقولات هنر ورزی قابلیت جمع با فضا و زیست طلبگی را ندارد؛ فرد یا نباید طلبه شود یا وقتی طلبه شد، باید زحمت طلبگی را نیز بپذیرید. اکنون به چه میزان در حوزههای ما مباحثه صورت میگیرد؟ خب اگر مشکل روشی است، باید آن را برطرف کرد؛ ولی یکی از افتخارات ما همین مباحثه بود که دانشگاهیان به آن غبطه میخوردند، ولی ما در حال از دست دادن آن هستیم، چرا که حوزویان وقت کافی ندارند.
طلبهای که بیشتر عمر خود را پای هنر تلف میکند، دیگر نمیتواند به این موضوع(مباحثه) برسد. فرق طلبه و سینماگر دیندار این است که طلبه بتواند پاسخ پرسشهای بنیادین را بدهد؛ رهبری فرمودند: «طلاب را تشویق کنید در بخش نظری و مطالعاتی هنر وقت بگذارند، زحمت بکشند؛ به گونهای که صدتا سینماگر از یک طلبه بهره مند شوند.» البته بنده قصد بیادبی نسبت به افرادی که در این مقوله فعالیت میکنند را ندارم، تنها مطالب را میگویم.
ما در بخش نظریه هنر بسیار لاغر و فقیر هستیم. حوزویان ما باید در این بخش خود را توانا و مجهز کنند؛ البته میتوان در بخش عملی نیز جرعهای بهره برد؛ ولی ورود کامل به وادی هنر که زندگی طلبه را مشغول میکند، جفا به هنر و طلبگی است که مدیران تصمیم گیرنده باید در این زمینه فکری بکنند.
طلبه باید نخست، طلبگی کند و میزان ارتباط هنر را به اندازهای که بیان کردیم، را بداند و بیشتر در ساحت نظری باشد؛ طلبه باید به گونهای خود را مجهز کند که سینماگران و کارگردانان معروف در پای دست او بنشینند؛ سالهای نخست انقلاب حسام الدین سراج به بنده گفت «آقای ژرفا از آقای جوادی آملی وقتی بگیر من درباره موسیقی سؤالاتی دارم»، این موضوع نشد؛ فکر نمیکنم اکنون نیز در حوزه افرادی را داشته باشیم که بتوانند پاسخگوی سؤالاتی درباره موسیقی، سینما و هنر تجسمی باشند. این عیب است.
استاد در پایان این نشست ترجیح داد به بررسی چگونگی برقراری ارتباط میان حوزویان و هنر بپردازد و در این باره اظهار داشت: فضای زندگی جمعی هنری را از نظر کمی و کیفی باید در حوزه اصلاح و تقویت کنیم؛ هنرمند در جمع است که نفس میکشد، در حالی که علم و عالم اینگونه نیست. هنر و ساحت هنر از مقولاتی است که به زندگی جمعی نیاز دارد؛ چرا که وقتی برای نمونه یک شاعر در تنهایی خود غرق میشود، در شعر استحاله میشود که این استحاله بسیار خوب نیست.
استحاله در جهان فردی هنر استحاله خوبی نیست. فرد وقتی از این آفت دور میماند که در جمع باشد و دیگران کمکش کنند. رسالت سوم و چهارم انجمن شعر حوزوی این است که طلاب در آن شعر بخوانند، رسالت اصلی این است که این افراد همدیگر را به سمت کمال هل بدهند. طلاب رسالت اصلی خود را کمک فنی قرار ندهند؛ بلکه کمک معنوی و فکری داشته باشند، تجربیات را به هم سرایت بدهند، مقداری درباره مضامین معرفتی با هم صحبت کنند. کاری کنند که طلاب همراه هم عرصه هنر را طی کنند، هنر کوچه سلوک است که سلوک به تنهایی مؤثر نیست.
راه را در یک مسیر سلوک باید جلو رفت، متأسفانه به سبب فقر حوزه خودمان نکته سلوکی به گوشمان نمیرسد؛ وگرنه هنر ذکری میشود. اگر هنر را با یک مسیر سلوک در نیامیزیم، طلبه در خطر است.
../501/ر