چگونگی شکلگیری وهابیت در مقابل مکتب اهلبیت(ع)


به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در مشهد، با توجه به تجربه بشر در زندگی منهای معنویت، در قرنهای اخیر گرایش به دین اسلام به عنوان کاملترین و اساسیترین دین در توجه به اصول زیربنایی زندگی، توجه بسیاری از متفکران و اندیشمندان را به خود جلب کرده است و گاه این گرایش برای بسیاری از استعمارگران که هدفی جز تسلط و چپاول ملتهای ضعیف و در خواب رفته ندارند، گران تمام میشود و از این بیداری در هراساند و در همین راستا با هدف ضعیف کردن و مطرود ساختن عقاید و افکار مسلمین، به جنگی خاموش در جبهه نرم میپردازند؛ چرا که با اعتقاد به مکتب شهادت از سوی مسلمانان، دشمن در جنگ سخت ره به جایی نمیبرد و فقط هزینههای جانبی را برایش افزون میسازد که با توجه به نابسامانیهای اقتصادی اخیر در اروپا و آمریکا در واقع حمله نظامی برای آنان نوعی ریسک محسوب میشود. به همین جهت با حمایت از فرقههای ساختگی به نام اسلام، قصد نابودسازی اسلام اصیل را دارند و در وحدتی در سه رأس مثلث به نام انگلیس به عنوان استعمار پیر و آمریکا به عنوان استعمار نوین و با شکل گیری وهابیت در عربستان، رأس دیگر این مثلث بر مبنای خارج سازی تمدن اصیل اسلامی بنا شد.
در دنیایی که روز به روز برای بازگشت به معارف اصیل اسلامی گروههای اسلامی جدیدی شکل میگیرند و بسیاری از جوانان با شناخت تمدن و اندیشههای غربی، قصد ساختن یک مدل بومی جدید از تمدن اسلامی در کشورهای خودشان را دارند که استبداد و استعمار با این حرکتهای بیدارسازی مخالفاند و در همین راستا یکی از روشهای دشمن چند پاره کردن این امت و ممانعت از بیداری عمومی صد ساله دنیای اسلام به وسیله خود مسلمانان است.
در واقع با نابود سازی قبور اولیا، اصحاب و نزدیکان پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) یک پدیده شوم اتفاق خواهد افتاد. به گونهای که تمدنهایی که سابقه دیرینه ندارند و مایلاند سابقه تمدن اسلامی نیزاز بین برود با تمسک به این گونه فعالیتها میتوانند فعالیتی را در جهان اسلام به وجود آورند که آثار اسلامی، مزار اولیا و انبیاء، صحابه و اهل بیت(ع) را همه یک به یک نابود سازند و شناسنامههای جغرافیایی و تاریخی نسل جدید را از بین ببرند.
نحوه شکلگیری وهابیت
«سلف» در لغت به معنای «متقدم» و «سابق» است و در اصطلاح متکلمان و اصحاب ملل و نحل، به صحابه، تابعین، تابعین تابعین و حتی علمای اسلامی در سه قرن نخست هجری، سلف گفته شده است. گاهی نیز از نخستین تابعین، به «سلف صالح» تعبیر میشود.
جریان سلفیگری را در قرن چهارم هجری(323 ه.ق) گروهی از اهل حدیث به وجود آوردند. آنان، خود را «سلفیه» نامیدند، به این اعتبار که خودشان را پیرو سلف صالح میشمردند و در رفتارها و باورهایشان، خود را تابع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اصحاب و تابعین میدانستند.
این گروه به پندار خویش، در صدد احیای سیره «سلف صالح»، یعنی مسلمانان صدر اسلام بودند و مدعی شدند که امت پیامبر صلی الله علیه و آله را از انحراف و اشتباه به راه مستقیم بر میگردانند. آنان برای تحقق اهداف خود، میخواستند همه به سیره سلف صالح باز گردند؛ یعنی مانند آنان بیاندیشند و عمل کنند و از آنچه در دورههای پس از پیامبرصلی الله علیه و آله و اصحاب بزرگش افزوده شده است، دوری گزینند. سلفیه چون خود را به احمد بن حنبل، پیشوای حنابله منسوب میکردند، به «حنابله» نیز معروفاند.
سلفیان با معتزله به شدت به نزاع پرداختند؛ زیرا معتزله به عقل و دلایل عقلی استناد میکردند؛ ولی این گروه، استفاده از شیوههای عقلی را در اسلام از امور جدید میپنداشتند که در عصر صحابه و تابعین مرسوم نبوده است. همچنین آنان به ظاهر آیات و احادیث بسنده میکردند و هرگز به تأویل و تفسیر نمیپرداختند و تنها به نصوص قرآن و حدیث و دلایل به دست آمده از نص معتقد بودند. از این رو به استقرار پروردگار بر عرش و فرود آمدن خداوند در سایههایی از ابر اعتقاد داشتند.
ابو محمد حسن بن علی بن خلف بَر بَهاری از رهبران این گروه بود که باورها و آرای ویژهای داشت و با مخالفان خود به شدت برخورد میکرد. او به یاران خود دستور داده بود هر کس با باورهای وی مخالفت ورزید، اموالش را غارت کنند و خرید و فروش او را بر هم بزنند.
بر بهاری هر نوع مرثیه خوانی برای امام حسین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را ممنوع کرد و به قتل کسانی که بر اهل بیت علیهم السلام مرثیه خوانی کنند، حکم داد. وی زیارت مزارهای ائمه علیهم السلام را منع کرد و شیعه را کافر و گمراه خواند. او برای خداوند مانند و شبیه قائل بود و ذات احدیت را دارای کف و دست و انگشتان و دو پا یا کفشی از طلا و صاحب گیسوان تصور میکرد. همچنین میگفت: خداوند به آسمان بالا میرود و به زمین فرود میآید و مردم در روز قیامت، خداوند را خواهند دید.
برداشتهای سطحی و ظاهری از آیات قرآن و فرو گذاشتن عمق و معانی آن، تکیه بر باورها و دریافتهای ذهنی، غرور، نادانی و تعصب بربهاری و یارانش سبب شد که فتنه جویی آنان بالا بگیرد و آرامش از جامعه رخت بر بندد.
خلیفة الراضی با نکوهش باورها و رفتار این گروه، آنان را تهدید کرد چنانچه از عقاید و رفتارهای خلاف خود دست بر ندارند، گردنشان را میزند و خانه و محلههایشان را به آتش میکشد.
پس از این حکم، بربهاری متواری شد و در سال 329 ه.ق در 96 سالگی در حالی که در خانه زنی پنهان شده بود، درگذشت. او را در همان خانه بدون اینکه کسی بداند، غسل دادند و کفن کردند و در همان جا به خاک سپردند.
ابن تیمیه و احیای مکتب سلفیه
با ظهور مذهب اشعریه، مکتب سلفیه به طور کامل از رونق افتاد؛ ولی به کلی منسوخ نشد. این مذهب بار دیگر در قرن هشتم هجری با تبلیغ ابن تیمیه حرانی دمشقی حنبلی گسترش یافت. وی بار دیگر احادیث تشبیه و تجسیم و جهت داشتن خدا را مطرح کرد و بر حفظ ظواهر آنها اصرار ورزید و بدین ترتیب، تفکر سلفیه را احیا کرد و گسترش داد.
زندگینامه ابن تیمیه: احمد بن تیمیه، در روز دهم ربیع الاول سال 661 ه.ق در شهر حران(از توابع شام) دیده به جهان گشود و تا هفت سالگی در آن سرزمین زندگی کرد. به خاطر حمله سپاه مغول، عبد الحلیم، پدر ابن تیمیه مجبور شد به همراه خانواده، وطن خویش را ترک و به سوی شام(دمشق) حرکت کند و در آنجا اقامت گزیند.
چون پدر ابن تیمیه، روحانی حنبلی مذهب بود، فرزند خود را به مدارس حنابله فرستاد تا فقه حنبلی را فرا گیرد.
ابن تیمیه در بیست سالگی پدرش را از دست داد و خود به جای پدر عهدهدار تدریس شد. تا سال 698 ه.ق که در شام به عنوان یک روحانی حنبلی زندگی میکرد، از او لغزشی دیده نشده بود. از آغاز قرن هشتم، کم کم آثار انحراف در او ظاهر شد. به ویژه موقعی که ساکنان «حماة« از وی خواستند تا آیه «الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی« را تفسیر کند. وی در تفسیر این آیه دچار لغزش شد و برای خداوند مکانی در فراز آسمانها تعیین کرد که بر عرش متکی است. وی با این تفسیر نادرست، آشکارا برای خداوند، جهت و سمت جسمانی قائل شد.
انتشار پاسخ ابن تیمیه در دمشق و اطراف آن، غوغایی به راه انداخت. گروهی از فقیهان بر ضد وی قیام کردند و از جلال الدین حنفی - قاضی وقت- محاکمه او را خواستار شدند؛ ولی ابن تیمیه از حضور در دادگاه سر باز زد. در روز دوشنبه، هشتم رجب سال 705 ه.ق، قضات شهر همراه با ابن تیمیه در قصر نایب السلطنة حاضر شدند و رساله «الواسطیة» ابن تیمیه قرائت شد. در دوازدهم همین ماه در نشست دوم، کمال الدین زملکانی با او به مناظره پرداخت و مردم از فضایل کمال الدین زملکانی و مناظره نیکوی او تشکر کردند. در هفتم شعبان، در نشست سوم، وی به تبعید به مصر محکوم شد و دمشق را به قصد مصر ترک کرد. چون در آنجا نیز از نشر اندیشه خود دست بر نداشت، در مجلس مخصوصی، شمس بن عدنان با او به مناظره پرداخت. سر انجام ابن محلوف مالکی، قاضی وقت، او را به زندان محکوم و به طور رسمی بر ضد او در مصر و شام اعلامیه منتشر کرد.
ابن تیمیه در روز جمعه 23 ربیع الاول سال 707 ه.ق از زندان آزاد شد و اقامت در مصر را بر انتقال به دمشق ترجیح داد. وی پس از آزادی، در نشر باورهای خود پافشاری میکرد. از این رو، گروهی از صوفیه و عرفای مصر از وی به قاضی وقت شکایت کردند و ابن عطا با او مناظره کرد و او را به محکمه قاضی بدرالدین بن جماعة کشانید. قاضی احساس کرد او در سخنان خود، نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله ادب را رعایت نمیکند. بنابراین، او را روانه زندان کرد که در آغاز سال 708 ه.ق آزاد شد.
فعالیت دوباره ابن تیمیه سبب شد آخر ماه صفر 709 ه.ق به اسکندریه مصر تبعید شود. او پس از هشت ماه اقامت در آنجا به سال 709 ه.ق به قاهره بازگشت.
پا فشاری ابن تیمیه بر موضوع باطل خود در برابر حق، سبب شد قضات هر چهار مذهب، حکم دستگیری و زندان کردن او را صادر کنند. به گفته ابن کثیر، ابن تیمیه در روز پنجشنبه 22 رجب سال 720 ه.ق به خاطر فتواهای دور از مذاهب اسلامی، به دار السعادة احضار شد. قضات هر چهار مذهب(شافعی، حنبلی، حنفی و مالکی) او را نکوهش و به زندان محکوم کردند. او در دوم محرم 721 ه.ق از زندان آزاد گردید و سرانجام در سال 728 ه.ق در زندان در گذشت. شوکانی میگوید: «پس از زندانی شدن ابن تیمیه، بر اساس فتوای قاضی مالکی دمشق که حکم به کفر او داده بود، در دمشق ندا در دادند که هر کس دارای عقاید ابن تیمیه باشد، خون و مالش حلال است.»
برخی از نظرات ابن تیمیه:
- به نظر ابن تیمیه، هر کس به قصد زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله مسافرت کند و هدف اصلی سفر او، رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنین کسی با اجماع مسلمانان مخالفت کرده و از شریعت سید المرسلین خارج است.
- هرگونه زیارت قبور، چه قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و غیر آن، شرک و حرام است.
- مسح و بوسیدن هر قبری ولو قبر پیامبران، شرک است.
- سوگند به پیامبر صلی الله علیه و آله شرک میباشد.
- هیچ گونه نذر بر انبیا جایز نیست و نذر بر آنها معصیتی بزرگتر از سوگند به آنهاست.
- دست گذاشتن روی قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و بوسیدن قبر، جایز نیست و مخالف توحید است.
محمد بن عبدالوهاب و تأسیس فرقه وهابیت: محمد بن عبد الوهاب یکی از عالمان حنبلی قرن دوازدهم است که مسلک وهابیت را پایه گذاری کرد و نسبتش به وهیب تمیمی میرسد. وهابیت از نام پدرش عبدالوهاب گرفته شده است و پیش از او مسلکی به نام وهابیت وجود نداشت.
او در سال 1115 ه.ق در شهر عُیینَة واقع در صحرای نجد عربستان چشم به جهان گشود و در سال 1206 ه.ق دیده از جهان فروبست.
پدرش، عبد الوهاب از عالمان حنبلی و مورد احترام مردم و قاضی شهر عیینة بود. محمد در آغاز، از محضر جمعی از عالمان مکه و مدینه بهره برد؛ ولی در همان زمان، مطالبی بر زبان او جاری میشد که استادان و علمای صالح نسبت به آینده او بدبین بودند. آنان پیش بینی میکردند که این شخص گمراه، در آینده مردم را نیز به گمراهی خواهد کشید.
ارتباط محمد بن عبد الوهاب با استعمارگران
محمد بن عبد الوهاب بر اثر فشارهای عالمان و استادان خود، سرزمین پدریاش را ترک و به بصره مسافرت کرد. برخی از علمای اهل سنت با ارسال نامهای، مردم بصره را از اندیشههای انحرافی ابن عبد الوهاب آگاه ساختند و مردم را از همراهی با وی بر حذر داشتند.
در آن روزها، استعمارگران انگلیس در مناطق اسلامی در پی یافتن راههایی برای از میان بردن اتحاد امت اسلامی بودند. برابر دستور حکومت بریتانیا، جاسوسان وظیفه داشتند در کشورهای اسلامی برای ایجاد مذاهب ساختگی، به نوع اختلافهای میان مسلمانان پی ببرند و به آنها دامن بزنند.
مستر همفر از اعضای سازمان جاسوسی بریتانیا، در خاطرات خود مینویسد: «وزارت مستعمرات بریتانیا در سال 1700 م، برای تحقیق کافی به منظور به دست آوردن راههای منحرف ساختن ملّت اسلام و تقویت این راهها برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان و گسترش تسلط بر کشورهای اسلامی، ما را با یک اکیپ ده نفره به سوی مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه(ترکیه) ، اعزام کردند و از طرف این وزارت خانه، امکانات کافی مانند: پول، اطلاعات لازم و نقشههای طرح شده در اختیار ما گذاشتند و حتی نامهای سلاطین و حکام، علما و رؤسای قبایل را کاملاً به ما آموختند.
من گفتار سکرتر، دبیر کل را در آخرین لحظه خداحافظی فراموش نمیکنم که گفت: آینده کشور ما در گرو پیروزی شماست؛ هرچه نیرو دارید، در راه پیروزی خودتان به کار گیرید.»
«وقتی عازم عراق و شهر بصره بودم، دبیر کل به من سفارش کرد: عمده هدف تو در این سفر آن است که به نوع اختلافات و نزاعها در میان مسلمانان پی ببری و نقطههای انفجار این نزاعها را به دست بیاوری و اطلاعات دقیق و کافی در این باره به وزارت مستعمرات برسانی و هرجا هم توانستی اختلافی به راه اندازی، عالیترین خدمت را به انگلستان کردهای.
بر این اساس، مستر همفر برای گسترش اختلاف میان گروههای مسلمان، در به در دنبال شخصی مناسب برای اجرای اهداف خود بود که سر انجام در بصره با محمد بن عبدالوهاب آشنا شد. او آرام آرام، برنامه دوستی تنگاتنگی با محمد را پی ریزی کرد.
آن دو بعضی وقتها، با هم برای تفریح به خارج بصره میرفتند و ساعتهای طولانی را در کنار هم میگذراندند. پس از مدتی، رابطه دوستی میان محمد بن عبد الوهاب و جاسوس انگلیسی گسترش یافت؛ تا جایی که همیشه با هم غذا میخوردند و در یک اتاق استیجاری که اجاره بهای آن را همفر میپرداخت، زندگی میکردند! چون محمد بن عبد الوهاب شغلی نداشت، همفر تمام لوازم مورد نیاز او، مانند غذا و لباس و غیره را فراهم میکرد. در نتیجه، محمد به تدریج، بنده و مطیع این جاسوس بریتانیایی شد و در تمام مسائل با او توافق داشت و در هیچ امری با او مخالفت نمیکرد.
در سال 1143 ه.ق، پس از بازگشت محمد بن عبدالوهاب به نجد، بر اساس یک موافقت نامه سرّی بین انگلیس و محمد بن عبدالوهاب، اجرای عملی دعوت جدید آغاز میشود. وظایفی را که شیخ محمد کم کم و با پشت گرمی نظامی و مالی استعمار باید انجام میداد، به وی ابلاغ شد. این وظایف عبارت بودند از:
1. تکفیر تمام مسلمانان و حلال کردن قتل آنان و غارت اموالشان و هتک ناموس و فروختن آنان در بازار برده فروشان و برده ساختن مردانشان و کنیز گرفتن زنانشان.
2. نابود کردن «کعبه» به نام اینکه جزء آثار بت پرستی است و مانع شدن مردم از حج و تحریک عشایر و قبایل به غارت قافلههای حجاج و کشتن آنان.
3. کوشش برای ایجاد روح نافرمانی نسبت به خلیفه عثمانی، تحریک مردم برای جنگیدن با او و تجهیز لشکرهایی برای این منظور و مبارزه با شریفهای حجاز با تمام وسایل ممکن و کاستن از نفوذ آنان.
4. ویران ساختن قبهها و ضریحها و اماکن مقدس و مورد احترام مسلمانان در مکه و مدینه و دیگر سرزمینهای اسلامی به نام مبارزه با آثار بت پرستی و شرک و اهانت کردن به شخصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خلفای او و بزرگان اسلام.
5. ایجاد هرج و مرج و آشوب و ترور در شهرهای اسلامی به هر اندازه که بتواند.
6. انتشار قرآنی که کم و زیادهایی - بر اساس احادیثی که در مورد تحریف قرآن رسیده است- در آن عملی شده باشد.
در طول این مدت، همفر به عنوان برده و غلام شیخ محمد، سایه به سایه او را تعقیب میکرد و پیوسته او را در اجرای اهداف خود، دلگرمی و امید میبخشید. همفر و محمد بن عبدالوهاب دو سال تمام در نجد، به تهیه مقدمات برای خروج شیخ و اعلام دعوت جدید مشغول بودند. سر انجام در اواسط سال 1143 ه.ق شیخ محمد تصمیم قطعی برای خروج گرفت.
وزارت مستعمرات پس از چند سال فعالیت، به منظور پشتیبانی سیاسی و نظامی از دعوت شیخ، یکی از گماشتگان خود به نام محمد بن سعود را به همکاری با محمد بن عبدالوهاب ملزم ساخت. بدین ترتیب، با کمک انگلیس، هر دو محمد بر اساس نقشه طراحی شده از سوی بریتانیا به حرکت خود ادامه دادند.
با توجه به حمایتهای استکبار و درگذشت پدر محمد بن عبدالوهاب در سال 1153 ه.ق، وی زمینه را برای اظهار عقاید خود فراهم دید. البته او در اولین قدم با برخورد شدید عمومی مردم حریملة رو به رو شد که حتی نزدیک بود خونش را بریزند. ناچار از آنجا به زادگاه خود، عیینة بازگشت.
پس از ورود به عیینة، سخنان خود را به امیر آنجا -عثمان بن احمد بن معمر- عرضه کرد. امیر دعوت او را پذیرفت و با هم پیمان بستند که هر یک از آن دو، بازو و یار و یاور دیگری باشند. بدین ترتیب، امیر اجازه داد که او عقاید خود را بیپرده مطرح کند. برای اینکه پیوند محمد بن عبدالوهاب با امیر استوارتر گردد، وی با خواهر امیر ازدواج کرد. بدین گونه، پیمانی مستحکم میان شیخ و امیر بسته شد.
در آن عصر، اطراف شهر عیینة پر از مساجد و زیارتگاههایی از صحابه و اولیا بود. از جمله، قبر زید بن خطاب -برادر عمر- مورد احترام مردم آن دیار بود. محمد بن عبدالوهاب با عدهای از سربازان عثمان بن معمر به این زیارتگاهها حمله بردند و آنجا را با خاک یکسان کردند. نویسنده تاریخ نجد میگوید: «محمد بن عبدالوهاب با دست خویش، قبر زید بن خطاب را با خاک یکسان کرد. این کار، واکنشهایی در منطقه ایجاد کرد و باعث شد مردم علیه شیخ قیام کنند و گفتههای او را مردود بشمارند.»
آنان نامهای به علمای احساء و بصره و حرمین نوشتند و از شیخ شکایت کردند. علما به امیر عثمان بن معمر، نامه نوشتند و او را به کشتن شیخ امر کردند. امیر عیینة به ناچار شیخ را از این شهر بیرون کرد. شیخ، منطقه درعیة، زادگاه مسیلمه کذاب را برگزید و در سال 1160 ه.ق، به آنجا منتقل شد.
وی پس از ورود به درعیة با امیر این منطقه(محمد بن سعود، نیای خاندان سعودی) تماس گرفت و همان پیمانی را که با امیر عیینة بسته بود، با محمد بن سعود بست. ابن سعود از پیمان خود با شیخ خوشحال بود؛ ولی دو نگرانی خود را با شیخ مطرح کرد: اول اینکه اگر ما، تو را یاری کردیم و کشورها را گشودیم، میترسیم ما را ترک کنی و در نقطه دیگری سکنا گزینی! دوم اینکه ما در شهر درعیة قانونی داریم و آن اینکه در فصل رسیدن میوهها از مردم مالیات میگیریم؛ میترسیم تو مالیات را تحریم کنی!
شیخ در پاسخ ابن سعود گفت: من هرگز تو را با دیگری عوض نخواهم کرد و خدا در فتوحاتی که نصیب ما میکند، غنایمی قرار خواهد داد که تو را از این مالیات ناچیز بینیاز سازد.
امیر درعیة برای تحکیم روابط میان دو خانواده، دختر شیخ را به ازدواج فرزند خود، عبدالعزیز در آورد و از این طریق پیوند خانوادگی میان آن دو برقرار شد و تاکنون نیز این رابطه در شعاع گستردهای محفوظ مانده است.
پس از این پیمان، محمد بن عبد الوهاب به رؤسای قبایل و تمام مردم نجد نامه نوشت و آنها را به قبول مذهب تازه خود فرا خواند. برخی پیروی کردند و گروهی نیز اعتنایی نکردند. سپس شیخ با عنوان جهاد علیه کفر و شرک و بدعت گذاران به کمک ابن سعود، لشکری تشکیل داد و علیه مسلمانان قیام کرد و با حمله به شهرها و روستاهای مسلمان نشین، مردم را به خاک و خون کشید و اموال آنها را به عنوان غنایم جنگی غارت کرد.
بدین ترتیب، فرقه وهابیت به وجود آمد! ولی ناگفته پیداست که جنگها و نبردهای آنان علیه کسانی بود که همگی گوینده «لا اله الا الله، محمد رسول الله» بودند و پیوسته خدا را عبادت میکردند و فرایض الهی را به جا میآوردند.
«وهابیها میگویند: روز قیامت، خدا به صحرای محشر میآید؛ زیرا خود او فرموده است: «وَ جَاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفّاً صَفّاً؛ و خداوند به هر یک از آفریدههایش هر طور که بخواهد نزدیک میشود؛ همچنان که خود او فرموده است: «نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ؛ آنان، به موجب آیه بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ، دو دست و از ظاهر آیه وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِاَعْینِنَا، دو چشم و از آیه فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ، صورت و چهره برای خدا اثبات میکنند.»
ابن عبد الوهاب در کتاب «التوحید» برای اثبات انگشتان برای خدا، روایتی را از ابن مسعود نقل میکند: «دانشمندی یهودی به حضور پیامبر صلی الله علیه وآله عرض کرد: ای محمد! ما [در کتابهای خویش] دریافتیم که [روز قیامت] خداوند تمام آسمانها را بر یک انگشت، زمینها را بر یک انگشت و درختها را بر یک انگشت، آب را بر یک انگشت، خاک را بر یک انگشت و دیگر آفریدهها را بر یک انگشت قرار داده و میفرماید: «تنها من پادشاهم.» پیامبر صلی الله علیه و آله [ضمن تصدیق این گفته] خندید؛ به گونهای که دندان مبارکشان نمایان گشت. سپس این آیه مبارکه را تلاوت فرمود: «وَ مَا قَدَروُا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْاَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ؛ و خدا را آن چنان که باید [به بزرگی] نشناختهاند و حال آنکه روز قیامت زمین یکسره در قبضه [قدرت] اوست...»
وی پس از نقل روایتهای متعدد در جهت اثبات اعضا و جهت برای خداوند، از مجموع آن نتیجه میگیرد که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتههای دانشمند یهودی را با تبسم تأیید کرد. و این حدیث بر اثبات دست برای خداوند صراحت دارد.»
پاسخ به این گونه شبهات، در کتب اعتقادی به تفصیل بیان شده است و خلاصه آن، این است که اگر برای باری تعالی، جهت و مکان در نظر بگیریم، او را محدود به مکان کردهایم که با ویژگی عدم محدودیت خداوند متعال، تناقض دارد و اگر برای او، اجزائی از قبیل دست و پا و چشم و صورت قائل شویم، او را مرکب دانستهایم و هر مرکبی به اجزاء خود نیاز دارد که این امر با ویژگی عدم نیاز حق تعالی منافات دارد.
مهمترین تکیه کلام وهابی ها چهار چیز است: کفر، شرک، کذب و بدعت. اگر کسی تنها واژههای کفر و شرک آنها را جمع آوری کند، کتابی از واژه کفر و شرک را جمع آوری میکند. هر جا مسلمانان در پاسخ آنها با روایتی، استدلالشان را محکوم کردند، پاسخی که بیشتر از هر استدلالی به آن تکیه کردهاند، بیان عبارت «کذب است، کذب» بوده است. آنان هر روایتی را که با عقیده آنها مطابقت نداشته باشد، تکذیب میکنند.
وهابیها به دنبال این عقاید افراطی بیمحتوا و خشک، به تلویح یا تصریح، خود و پیروانشان را موحد و مسلمان میشمارند و دیگر گروههای مسلمان را مشرک و کافر قلمداد میکنند. از این رو، کشتار آنها را جایز و اموالشان را نیز حلال میشمارند.
دوستى و محبت اهل بیت(ع) از دیدگاه على(ع)
ضرورت دوستی خاندان رسالت؛ عشق به اهل بیت علیهم السلام زمینه ساز عشق به خداوند است و دوست داشتن اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله مهر ورزیدن به ارزشهای والای الهی میباشد.
رسیدن به قله رفیع کمالات معنوی و انسانی بدون دوستی اولیاء الهی ممکن نیست و پذیرش اعمال و زحمات یک مسلمان در گرو محبت و ولایت اهل بیت علیهم السلام میباشد. امام علی علیه السلام از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل میکنند: «لا تزول قدما عبد یوم القیامة حتی یسال عن اربع... و عن حبنا اهل البیت؛ در روز قیامت هیچ بندهای قدم بر نمیدارد، مگر اینکه از چهار چیز سؤال میشود... [که چهارمین سؤال] از دوستی ما اهل بیت خواهد بود.» (1)
بر این اساس تقرب به خداوند و رسیدن به سعادت دنیا و آخرت با عشق و دوستی آل پیامبر صلی الله علیه و آله عجین شده است.
مولوی میگوید:
هر که خواهد همنشینی با خدا او نشیند در کنار اولیاء
مهرورزی به دیگران یک نیاز، محبت اهل بیت علیهم السلام از دیدگاه علی علیه السلام فطری است؛ اما چه زیباست که انسان در بذل محبت، خوبان و برترینها را برگزیند و اهل بیت علیهم السلام مظهر خوبیها و کمالاتاند، چنانکه علی علیه السلام فرمود: «هیچ کس را در کمالات و صفات زیبای انسانی با آل محمد صلی الله علیه و آله نمیشود مقایسه کرد، دیگران که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند، هیچ گاه با آنان برابر نخواهند بود.»
عواطف پاک و اظهار عشق و علاقه نسبت به معصومین علیهم السلام و خاندان پاک پیامبر صلی الله علیه و آله عامل ثبات قدم در راه دین و دینداری است و عشق و محبت خالصانه به اهل بیت علیهم السلام انسان را در برابر گناه و فساد بیمه میکند.
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد
بهترین نوع ارتباط با پیشوایان معصوم علیهم السلام همان محبت و مودت میباشد که یک رابطه قلبی و درونی است و خداوند متعال هم در قرآن کریم به چنین ارتباطی دعوت کرده و میفرماید «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛ بگو: من بر انجام امر رسالت، از شما مزدی نمیخواهم مگر دوستی و محبت درباره نزدیکانم.»
در زیارت امین الله نیز میخوانیم: «خداوندا! دل و جان مرا شیفته اولیای برگزیدهات قرار ده و مرا در زمین و آسمانت محبوب گردان.»
هر قدر محبت و دلباختگی و ارتباط قلبی با ائمه اطهار علیهم السلام بیشتر باشد، تبعیت و همرنگی و همراهی و همدلی با آنها نیز بیشتر خواهد شد. نقش عشق و محبت در ایجاد همسانی، همفکری و همراهی و همسویی بسیار مهم است و مردم پیوسته از چهرههای محبوبشان الگو و سرمشق میگیرند. ایمان عاطفی به رهبری حتی در اطاعت سیاسی و اجتماعی هم تأثیر میگذارد و زمینه ساز تبعیتی عاشقانه میشود نه یک اطاعت رسمی و تشریفاتی. در این صورت میان «شناخت »، «عشق» و «پیروی» رابطهای مستحکم به وجود میآید؛ زیرا معرفت محبت میآورد و محبت «ولایت و تبعیت.»
درجات دوستی
عشق ورزیدن به معشوق، بستگی به میزان شناخت عاشق از کمالات و زیباییهای او دارد و هر کس بر اساس معرفت خویش، به محبوب ارادت میورزد. اگر شخص آشنایی ضعیفی داشته باشد، بیتردید رابطه قلبی او هم در درجات پایین خواهد بود و هر قدر معرفت او به کمالات و فضائل محبوب خود بیشتر باشد، ارادت قلبی، عشق و علاقه و در نتیجه خضوع و خشوع و تسلیم در برابر محبوب بیشتر و ریشهدارتر خواهد بود و ثمره متقابل این محبت نیز به نسبت عشق و علاقه و خضوع و تسلیم است.
امام علی علیه السلام در رابطه با درجات گوناگون دلباختگان اهل بیت علیهم السلام و نتیجه آن میفرماید: «من احبنا بقلبه و اعاننا بلسانه و قاتل معنا بیده فهو معنا فی الجنة فی درجتنا، و من احبنا بقلبه و اعاننا بلسانه و لم یقاتل معنا اعداءنا، فهو اسفل من ذلک بدرجة و من احبنا بقلبه و لم یعنا بلسانه و لا بیده فهو فی الجنة؛ هر کس ما را در دل دوست داشته باشد و با زبانش یاری کند و با دستش به دفاع از ما برخیزد(یعنی با تمام وجود دلباخته ما باشد)، در بهشت هم درجه و همنشین ما خواهد بود و هر که ما را با دل دوست بدارد و با زبان یاری کند و همراه ما با دشمنانمان نجنگد، یک درجه پایینتر خواهد بود و هر که با قلبش ما را دوست دارد، ولی با زبان و دست به یاری ما نشتابد، در بهشت خواهد بود.»
زمینههای عشق به اهل بیت علیهم السلام
پیوند دادن نوزادان با خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و عجین کردن وجود آنان با عوامل عشق اهل بیت علیهم السلام و هموار کردن زمینه این محبت، تأثیر زیادی در شکل گیری وجود آنان داشته و آنان را در زندگی آینده خویش با آل محمد صلی الله علیه و آله مرتبط ساخته و از دل دادگان آن خاندان خواهد ساخت. امام علی علیه السلام میفرماید: «اما ان اهل الکوفة لو حنکوا اولادهم بماء الفرات لکانوا شیعة لنا؛ بدانید که اگر مردم کوفه، کام نوزادان خویش را با آب فرات برداشته بودند، آنها شیعه ما میشدند.»
بدیهی است که آب فرات خصوصیتی برای مردم کوفه ندارد و تمام اهل عالم را شامل میشود؛ چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود: «من گمان نمیکنم کام نوزادی را با آب فرات برداشته باشند، ولی او عاشق ما اهل بیت نباشد.»
البته راههای مختلفی برای زمینه سازی دوستی اهل بیت علیهم السلام در سیره و سخن معصومین علیهم السلام و به ویژه مولای متقیان وجود دارد که مجال مفصلتری میطلبد؛ همچون نامگذاری کودک با نامهای اهل بیت علیهم السلام، بردن به زیارت و مجالس آن بزرگواران، دقت در غذای کودکان، ذکر فضائل و آشنایی فرزندان با مقام اهل بیت علیهم السلام، ارتباط دادن خاطرات خوش زندگی با خاندان رسالت صلی الله علیه و آله و سایر مواردی که میتوانیم به وسیله آنها خود و فرزندانمان را در مسیر ارادتمندان آل پیامبر و شیفتگان حضرات معصومین علیهم السلام قرار دهیم.
نشانههای محبت و دوستی اهل بیت علیهم السلام
علاقه به یک چیزی و محبت داشتن به آن، علائم و نشانههایی دارد و بدون آن انسان نمیتواند به حقیقت ادعای دوستی کسی پی ببرد و حتی گاهی ممکن است انسان در حقیقی بودن ادعای دوستی، دچار تردید و اشتباه شود. برخی از این نشانهها با توجه به سخنان امام علی علیه السلام عبارتند از:
1 - محبت توام با عمل و تقوا: دوست داشتن اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام تقوای الهی و دلی پاک میخواهد. شیدای اهل بیت علیهم السلام باید دوستی خویش را در عمل نشان دهد وگرنه علاقه ظاهری نمیتواند چندان تأثیری در زندگی انسان داشته باشد.
علی علیه السلام میفرماید: «من احبنا فلیعمل بعملنا و لیتجلبب الورع؛ هر که ما را دوست دارد، باید مثل ما عمل کند و لباس پرهیزگاری را جامه و پوشش خود قرار دهد.»
ورع و تقوی و دوری از گناه باید سرلوحه زندگی محبان اهل بیت علیهم السلام باشد تا بتوانند عشق پاکان را در دل خود جای دهند وگرنه دلی پر از شوق گناه را چطور میتوان جایگاه و ظرف محبت اولیاء الهی قرار داد؟ شیفتگان اهل بیت علیهم السلام باید همیشه چنین زمزمه کنند:
دل جایگاه عشق تو باشد نه غیر تو این خانه خداست به شیطان نمیدهم
2 - عشق به دوستان اهل بیت علیهم السلام: کسی که آل پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست داشته باشد، لزوما دوستان آنان را هم باید دوست بدارد و این یکی دیگر از نشانههای شیفتگان اهل بیت علیهم السلام است. امیرمؤمنان علیه السلام در این رابطه میفرماید: «هر کس میخواهد بداند که آیا عاشق حقیقی اهل بیت علیهم السلام است یا نه، به قلب خویش رجوع نماید؛ اگر در دلش محبت دوستان ما هست، پس او دشمن ما نیست؛ دوست ماست. ولی اگر یکی از دوستان ما را در دلش دشمن میدارد، او دوستدار حقیقی ما نیست.»
همچنین روزی شخصی به حضور علی علیه السلام آمده و عرضه داشت: یا امیرالمؤمنین! من تو را دوست میدارم و به فلانی هم علاقهمندم و در آن حال نام یکی از دشمنان آن حضرت را برد. حضرت به او فرمود: «یا کور باش یا بینا.»
ولایت و محبت ائمه معصومین علیهم السلام را نمیشود با دوستیهای دیگر مخلوط نمود؛ یعنی هم دل در گرو عشق آنان نهاد و هم دلبسته مخالفان آنها شد و به عبارتی دیگر با یک دل نمیتوان دو دلبر داشت.
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته در آید
در حدیث دیگری امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «من احب الله احب النبی و من احب النبی احبنا و من احبنا احب شیعتنا؛ هر کس خداوند را دوست دارد، پیامبرش را دوست خواهد داشت و هر کس پیامبر صلی الله علیه و آله را دوست بدارد، ما را دوست خواهد داشت و هر کس ما را دوست بدارد شیعیان ما را دوست میدارد».
کلام آخر: آیا به راستی رشد قارچگونه این فرقههای انحرافی که مسلمانان را باطل میشمارند، چیزی جز حیله و دسیسه دشمن خاموش یعنی استعمار نیست؟ با توجه به این که گفتمان انقلاب اسلامی، احیای اصیل دین اسلام در جهان است، آیا ساز و کارهای برپایی این نهضت از سوی مراکز حوزوی و دینی ما تشکیل شده است؟ باید دانست و هشیار بود که دشمن در شبانه روز برای براندازی آیین پاک محمدی به فکر نقشه و برنامه است و مسلمین نیز در مقابله و رویارویی با این توطئههای مخملی و رنگی، بایستی در همه حال بیدار بیدار باشند که خفته را نتیجهای جز پشیمانی و ندامت نیست!...
/934/701/ر
منابع:
امالی مفید، ص 353.
شوری / 23.
وسائل الشیعه، ج 14، ص 395.
عشق برتر، ص 14 و 15.
بحارالانوار، ج 10، ص 107.
الکافی، ج 6، ص 389.
مستطرفات السرائر، ص 639.
من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 613.
تفسیر فرات کوفی، ص 128.
خصال، ج 2، ص 628.
غررالحکم با ترجمه آقا جمال، ش 9038.
نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 112.
شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 18، ص 275.
مستطرفات السرائر، ص 640.
تفسیر قمی، ج 2، ص 171 و 172.
امالی صدوق، ص 209، مجلس 37.
تاویل الآیات الظاهرة، ص 642.
اعلام الدین دیلمی، ص 448.
بصائر الدرجات، ص 364.
مستدرک، ج 1، ص 168.