دیگر مرا ام البنین نخوانید
ام البین! اکنون با تو در کربلاییم برایمان روضه بخوان و مادر شهامت میخواند:
لا تدعونی ویک امالبنین تذکرینی بلیوث العرین
کانت بنون لی ادعی بهم الیوم اصبحت و لا من بنین
اربعة مثل نور الربی قد واصلوا الموت بقطع الوتین
یا لیث شعری أکما اخبروا بان عباسا قطیع الیمین
«دیگر مرا امالبنین مخوانید که مرا به یاد شیربچههایم میافکنید».
«تا وقتی که چهار پسر داشتم امالبنین بودم ولی امروز دیگر پسرانی ندارم که کنیه امالبنین بر من استوار باشد».
«چهار پسر داشتم که مانند ستارگان میدرخشیدند و همه با قطع رگهای گردنشان به مرگ پیوستند».
«ای کاش میفهمیدم همانطور خبر دادند آیا دست راست عباس قطع شده است».
ندبههای این مادر، در و دیوار مدینه را به گریه میآورد. سنگریزهها آمدهاند تا خاک به سر بریزند. وقتی زنان مدینه جمع میشدند تا به او تسلیت بگویند و زمزمههای این مادر شهید دلهایشان را پاره پاره میکرد. آیا شنیدهای زمزمهی مادر شهیدی را که میخواند:
یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد
«ای کسانی که دیدهاید عباس را که بر گله گوسفندان حمله میکرد و پشت سرش فرزندان حیدر کرار که هر یک شیری شجاعاند».
«به من خبر دادند که عمود آهنین بر سر فرزندم زدهاند دلها برای شیربچهام بسوزد که عمود را وقتی بر سرش زدند که دستهایش قطع شده بود».
«که اگر شمشیر در دستت بود هیچ کس جرئت نزدیک شدن به تو را نداشت».
آری ام البنین! اگر شمشیر در دست علمدارت میماند، برای دشمنانش رقص مرگ میکرد و هیچ سیاهدلی به خود اجازه نمیداد در مقابلش رجز بخواند. او سرافراز فرات را فتح میکرد و سند فتحش را به خیمهها میرساند تا لبهای خشک زمزمهی عطش را تر سازد. اگر شمشیر در دست رشید نینوا میماند، هیچ نامردی جرأت نمیکرد به خیمهی زینب نگاه چپ کند و با پایکوبی اشک مخدرات را در بیاورد، چه برسد به گوشواره و...
آری ام البنین! اگر شمشر در دست سقای دشت کربلا میماند، امید ابالفضل به غارت نمیرفت و آهِ سقا روی خاک طفدیدهی صحرای طف جاری نمیشد تا چشم نگاه کردن به رباب را نداشته باشد. علی اصغر پا به میدان نمیگذاشت تا حنجرهاش را به تیرههای تشنه نشان دهد و مشک هم اشک سقا را یاری میکرد./919/ت201/ن