بچهها فرصت کمه، بمونید
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، شهید مهدی یزدانپناه در عملیات نصر 7 در ارتفاعات بلفت عراق در 15 مرداد سال 1366 در زمانی که جانشین گردان حمزه سیدالشهدای تیپ مستقل 29 نبی اکرم(ص) کرمانشاه بود به شهادت رسید. روحانی جانباز، حجتالاسلام مصیب بیانوندی خاطرهای ماندگار از این شهید برای ما تعریف میکند.
شیر جبههها و مظلوم شهر
بچههای تیپ نبی اکرم(ص) و گردان حمزه سیدالشهدا بهش میگفتن آقا مهدی، ولی اسمش کوروش یزدان پناه بود؛ از اون خالصای خود ساختهای بود که تو جبهه حسابی خودش رو پیدا کرده بود.
سه تا دیپلم داشت و از همون اول جنگ بارها برای دانشگاههای مختلف قبول شده بود. وقتی میگفتن چرا به دانشگاه نمیری؟ میگفت: دانشگاه واقعی همین جاست.
خیلی آروم و بی صدا بود. شیر جبههها و مظلوم شهر! باور میکنید آقا مهدی برای خودش نماز شب رو واجب کرده بود؟ همیشه یک لبخند ملیح و زیبا رو لبهاش همه رو به وجد میآورد. خیلی که عصبانی میشد، میگفت ای داد بیداد!
هیچکس اونو نمیشناخت. کی بوده، چی کاره بوده، کجا بوده و خیلی چیزهای دیگه. آروم آروم بچههای تیپ و گردان اونو داشتن میشناختن که یک استاد و مفسر واقعی قرآنه و بحق درسشو هم تئوری و هم عملی خوب یادگرفته!
استاد گمنام
با وجود ترکشهای زیادی که در بدن داشت، با اصرار زیاد ازش خواستن یک کلاس تفسیر برای رزمندها که همشون از قشر دانشجو، طلبه و محصل بودند بذاره. قبول نمیکرد خلاصه با اصرار زیاد شهیدان شعبانلو، امینی، ظهرابی، زمانی، محمدی و روندی قبول کرد، اما شرط گذاشت. شرط اون این بود که جایی نگن من مدرس قرآنم. جالبه که شاگرداش هم مثل خودش تو جبههها خودشون رو پیدا کرده بودن و برای (فاستبقوا الخیرات) مسابقه گذاشته بودن، آخه اون از مدرسین و اساتید عالی عقیدتی سیاسی سپاه بود، ولی گمنام و بیپیرایه تو یگان رزم با بچههای گردان تو خاک و خون زندگی آسمونی میکرد.
هر جا میرفت نام و نشانی از خودش باقی نمیگذاشت. غریق نجات بود، غواص بود، اطلاعات عملیاتی بود، دیدهبان بود، مخابراتی بود، تک تیرانداز بود، تعمیر کار الکترونیک بود و خلاصه چی براتون بگم که هرچی گفته باشم درباره این شهید وارسته خیلی کم گفتهام و به هیچ وجه نمیتونم حق مطلب رو ادا کنم. همون بس خودش اونا رو به درجه لقاء الهی رسوند و خودش اونا رو پیش خودش برد.
آقا مهدی در وصیتنامهاش گفته بود من رو با لباس سبز سپاه دفنم کنید حالا چرا؟ پس از شهادتش تازه فهمیدن آقا مهدی در عالم رویا با حجت بن الحسن(عج) دیداری داشته و از آقا 10 تا سوال پرسیده که 9 تای آن بین مولی و خودش بوده و یکی از سوالات عمومی هم این بوده که آقا جون من شهید میشم یا نه؟
بچهها فرصت کمه، بمونید
پس از اینکه آقا مهدی شهید شد ما همه فهمیدیم که چرا قبلا اصرار داشت ما همگی بریم درسمونو بخونیم، ولی بعد از خوابش به ماها میگفت بچهها فرصت کمه از جبهه نرید و بمونید. درست یکسال بعد از شهادتش ایران قطعنامه 598 رو قبول کرد و از قافله جا ماندگان تازه دریافتند که چرا آقا مهدی میگفت بچهها فرصت کمه نرید و بمونید. /919/د101/ن