۳۰ شهريور ۱۳۹۰ - ۱۴:۴۷
کد خبر: ۱۱۳۱۵۶
لحظه های ماندگار (4)؛

ماجرای چوبی که شهید شریف قنوتی به بنی صدر نشان داد

خبرگزاری رسا ـ شیخ شریف دستش را با عصبانیت تکان داد و با چوبدستی محکم به قبایش زد و رو به آنها کرد و گفت: خدا لعنتتان کند و جلسه را ترک کرد. بعد از این جلسه فقط شیخ شریف به سمت خرمشهر برگشت و آن آقایان و فرماندهان همه همراه بنی صدر به اهواز و تهران برگشتند.
ماجرای چوبی که شهید شریف قنوتی به بنی صدر نشان داد

به گزارش خبرگزاری رسا، شهید حجت الاسلام شریف قنوتی، اولین روحانی شهید در دفاع مقدس است که در جریان مقاومت مردم خرمشهر به شهادت رسید. خاطره زیر ماجرای گفتگوی این شهید بزرگوار با بنی صدر در سال 59 است.

 

20 مهر 1359 بود. در پلیس راه خرمشهر جلسه ای با حضور بنی صدر، رییس جمهور وقت و جانشین فرماندهی کل قوا، شیخ شریف قنوتی، شهید کلاهدوز، فرمانده کل سپاه وقت، سرهنگ رضوی، فرمانده وقت ناحیه ژاندارمری خوزستان، شهید سرگرد اقارب پرست، شهید جهان آرا، فرمانده وقت سپاه خرمشهر، سروان امان الهی از ارتش که با شیخ شریف همکاری می کرد و سایر فرماندهان عالی رتبه حاضر در منطقه برگزار شد.

 

بنده نیز در کنار شیخ شریف بودم. در این جلسه شیخ شریف به بنی صدر گفت: آقای بنی صدر شما فرماندهی کل قوا هستید، چرا نیرو نفرستادید؟ بنی صدر گفت: شما از آمدن نیرو چه می دانی؟ چرا ما نیروئی را فدا کنیم؟ در صورتی که شهروندان می توانند از شهر دفاع کنند. شیخ شریف عصبانی شد. چوب کوتاهی در دستش بود. آن را به بنی صدر نشان داد و گفت: با این از شهر دفاع کنیم. با این حرفی که شما می زنید بگویید: ما می خواهیم شهر را با مردمش تحویل بدهیم. بنی صدر به شیخ شریف گفت: شما که تکنیک رزمی ندارید! احساساتی چرا برخورد می کنید؟ شما از جبهه و جنگ چه می دانید؟ این ما هستیم که تشخیص می دهیم. من فرمانده کل قوا هستم.شیخ شریف به بنی صدر گفت : شما چه باشید چه نباشید تا وقتی ما هستیم خرمشهر سقوط نمی کند. وقتی نباشیم شاید. در این هنگام تمام فرماندهانی که کنار بنی صدر بودند از بنی صدر دفاع کردند و در مقابل شیخ شریف موضع گرفتند. آنها به شیخ گفتند: شما بهتر می دانید یا آقای بنی صدر؟ شما از مسائل جنگ چه می دانید؟

 

من وقتی از طرفی شجاعت و دلیری و از طرفی مظلومیت و غربت شیخ شریف را درآن جمع دیدم رو به شیخ کردم و گفتم: شیخ این حرفهائی که شما می زنید گوش شنوائی نیست تا بشنود. کاری که باید بشود می شود. من و شما با این چوبدستی هم می توانیم از شهر دفاع کنیم. من که بسیار ناراحت شده بودم مجددا رو به شیخ کردم و گفتم: مگر امام رهبر شما نیست؟ مگر ایشان را قبول نداری؟ که چه کشته بشوی یا نشوی پیروز هستی؟

 

سروان امان اللهی هم ناراحت بود، ولی چون نظامی بود سکوت کرد. سرگرد اقارب پرست هم خیلی ناراحت شد ولی بدلیل اینکه نظامی بود نمی توانست از شیخ شریف دفاع کند برای همین نزد من آمد و گفت: رضا بحث نکن. الان ما موقعیتی نداریم. شیخ ناراحت است و اعصابش خراب است. تو مقداری تحمل کن. درست می شود.

 

دراین هنگام سرهنگی که همراه بنی صدر بود ، رو به شیخ کرد و گفت: اینها دیوانه هستند. شیخ شریف در جواب گفت : دیوانه ، بعدها مشخص می شود که کیست؟ دیوانه همان شخصی است که قصد خیانت دارد. ما قصد خیانت نداریم.

 

شیخ شریف که خیلی ناراحت شده بود. دستش را با عصبانیت تکان داد و با همان چوبدستی محکم به قبایش زد و رو به آنها کرد و گفت: خدا لعنتتان کند و جلسه را ترک کرد. بعد از این جلسه فقط شیخ شریف بود که به سمت خرمشهر برگشت و آن آقایان و فرماندهان همه همراه بنی صدر به اهواز و تهران برگشتند.

 

دربین راه به شیخ شریف گفتم: حاج آ قا شما یک مقداری رعایت کنید. هر چه باشد الان بنی صدر رئیس جمهور است. شما نباید با او اینطور حرف می زدی. شیخ شریف از شدت ناراحتی ( به خاطر خیانت بنی صدر و اطرافیانش) تا یک ساعت با من حرف نزد. یک حالت بهت و حیرت به او دست داده بود و از این قضیه بسیار متأثر بود. چرا که او غربت امام و اسلام را می دید. او می دید که دست خیانت چگونه باعث سقوط خرمشهر می شود. اگر این مقاومت هم نباشد. شهرها یکی پس از دیگری سقوط خواهد کرد. بعد از آ ن هم این خیانتها به سقوط نظام مقدس اسلامی منتهی می شود.

 

بعد از گذشت یک ساعت، شیخ شریف رو به من کرد و گفت : تو هنوز بچه ای و بنی صدر را نمی شناسی؟ ولی من او را می شناسم. وقتی بنی صدر عبور می کند من از یک فرسخی بوی خیانت او را حس می کنم. او به مردم خیانت می کند. به تو هم این مسئله ثابت می شود. اگر ثابت نشد، مرا لعنت کن و اینقدر بنی صدر بنی صدرنکن. از آن روز بود که بنی صدر را شناختم. یک روز به شیخ شریف گفتم: اگر اجازه بدهی بنی صدر را با تیر بزنم. شیخ گفت: اگر او را بزنی تبدیل به یک بت می شود. بنی صدر بر ما تحمیل شده و به زودی چهره اش برای مردم شناخته می شود.

 

شیخ شریف گفت : خدا لعنت کند بنی صدر را که این کار را با ما کرد. این خیانتی که به ما کرد یزید هم در کربلا نکرد. ما آدمهای مظلومی هستیم. ما کسانی هستیم که با کسی کاری نداشتیم و این جنگ را بر ما تحمیل کردند. خدا هم اگر امام را بالای سر ما قرار نمی داد ما چه خاکی برسرمان می کردیم الحمدلله که امام هست.

 

تا قبل از این مصاحبه ما نمی دانستیم چرا شیخ شریف در خرمشهر این چوب کوتاه را در دست می گیرد و با آن نیروها را هدایت می کند بعدها معلوم شد که این چوب کوتاه در دست شیخ شریف نماد مظلومیت اسلام، امام و خرمشهر است. یعنی ای نسلهای آ ینده بدانید که ما در خرمشهر با دست خالی از اسلام و امام دفاع کردیم.

 

خاطره ای از رضا آلبوغبش همرزم شهید شریف قنوتی/916/د102/ع

ارسال نظرات